۱
plusresetminus
استبداد شبه¬مدرن در چنین شرایطی حاکی از این است که تحولات صوری در عرصه¬های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در دوره رضاخان، به لحاظ درونی نه با مدرنیسم که روح آن را ارج و قرب یافتن تک¬تک انسانها در مقابل اراده¬های فردی و گروهی قدرتمندان تشکیل می¬دهد، بلکه با استبداد فردی یک سلطان شبه¬مدرن هدایت می-گردد و در نتیجه تفاوتی واقعی بین وضعیت جدید و آنچه در دوره¬های مختلف تاریخ ایران در جریان بوده، به وجود نمی-آید
سه تبیین متفاوت از دوره حکومت پهلوی اول
دوره رضاخان از مقاطع خاص و حساس تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران است که کانون تمرکز فکری و اندیشه ای بسیاری از اندیشمندان را به خود اختصاص داده است. از این دوره تبیین های مختلفی صورت گرفته است که ذیلا به سه نمونه از آن ها به صورت مختصر اشاره خواهد شد.

شبه مدرنیسم
کاتوزیان با تبیین و تحلیلی که از این دوران ارائه می دهد، از عنوان «استبداد شبه مدرن ایرانی» برای توصیف و توضیح آن استفاده می کند.[1]
منظور کاتوزیان از شبه مدرنیسم این است که با تحولات همه جانبه در دنیای مغرب زمین، تلقی نادرستی از توسعه شکل گرفت؛ بدین معنا که توسعه به معنی امری ظاهری (توسعه تکنولوژیک) تفسیر می شد.این در حالی بود که غربی ها نگرش علمی خود و تجربه تاریخ خود را امری فراگیر درنظر می گرفتند. و با نادیده گرفتن تجارب اجتماعی تاریخی شرق، سعی در تجویز نسخه ای بر اساس تاریخ خود برای دیگر آن جوامع داشتند. نتیجه مصیبت بار این رویکرد غرب، شکل گیری شبه مدرنیسم در جهان سوم از جمله ایران بود.
توضیح آنکه شبه مدرنیست های جهان سوم، نه شناخت کافی از جامعه خود داشتند و نه اینکه شناختی درست از تاریخ غرب داشتند، بلکه آنها بر اساس مظاهری از دنیای غرب، به تجویز نسخه­ای شفابخش برای جامعه خود می­پرداختند آن هم بدون اینکه به مبانی نظری و ریشه های نظری تکنولوژی غرب پرداخته باشند. آنها علل عقب­ماندگی را شیوه تولید سنتی و ارزشهای سنتی می­دانستند. به همین جهت همواره راه پیشرفت و توسعه ملل و جوامع خود را در تبعیت بی چون و چرا از جوامع غربی می دانستند.
در ایران، زمینه های شکل گیری و نضج شبه مدرنیسم را می توان در اواسط قرن نوزدهم و در اولین تماس هایی که ایرانیان با غرب داشتند مشاهده کرد. شبه مدرنیستهای اروپا زده چپ و راست، دولتی یا غیردولتی، با نفی سنت­های بومی به مثابه مظاهر عقب­ماندگی و اشتیاق سطحی به مظاهر تمدن غربی به سمت حمایت از یک دولت یکه­تاز حرکت کردند و نتیجه این شد که دستیابی به دموکراسی به دیکتاتوری آهنین نیاز دارد.
با چنین پیش زمینه­ای دو پدیده فرهنگی رخ نمود: تسلیم­پذیری خاضعانه و متعبدانه در مقابل فرهنگ اروپایی (آن هم با فهم کژدیسه ایرانی ـ استبدادی) و دیگری شوونیسم ایرانی و خود بزرگ­بینی توهمی که خود به کمرنگ شدن دستاوردهای فرهنگی بعد از اسلام منجر شد.
در این رویکرد فکری، استبداد و امپریالیسم ساسانیان همچون الگوی فضیلت مرتبه­ای رفیع یافت. برای اولین بار بجای ملیت اروپایی که ادغام کننده و وحدت بخش بوده، «ملت ایران» پیدا شد که جامعه متکثر ایران را دور می­زد و هماهنگی و انسجام موجود را با کاشتن تخم نفاق فروپاشاند.[2]
استبداد شبه­مدرن در چنین شرایطی حاکی از این است که تحولات صوری در عرصه­های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در دوره رضاخان، به لحاظ درونی نه با مدرنیسم که روح آن را ارج و قرب یافتن تک­تک انسانها در مقابل اراده­های فردی و گروهی قدرتمندان تشکیل می­دهد، بلکه با استبداد فردی یک سلطان شبه­مدرن هدایت می­گردد و در نتیجه تفاوتی واقعی بین وضعیت جدید و آنچه در دوره­های مختلف تاریخ ایران در جریان بوده، به وجود نمی­آید. بنابراین روشن است که چنین مدرنیسمی نشات گرفته از «عقلانیت» مدرنیسم نبوده بلکه همواره پوسته و ظاهری از آن را با خود یدک می کشید.

نئوپاتریمونیالیسم
تحلیل دیگری که می توان از دوره رضاخان ارائه داد، تحلیلی است مبتنی بر نظریه «ماکس وبر» پیرامون مبانی مشروعیت در نظام های سیاسی. ماکس وبر اساس و مبانی مشروعیت در نظام های سیاسی را در سه چیز یعنی «قانون»، «سنت» و «کاریزما» می داند. وی با توضیح هر کدام از این مبانی مشروعیت، از نظامی تحت عنوان نظام «پاتریمونیال» یاد می کند که نمونه عالی سلطه سنتی می باشد.[3]
در نظام پاتریمونیال، دستگاه حکومت قلمرو شخصی و خصوصی شخص فرمانروا محسوب می گردد. بر این اساس او می تواند، از اقتدار خود استفاده شخصی بکند و آن را مانند امتیاز اقتصادی بفروشد یا به دیگران واگذار نماید. در این نظام سیاسی «کارگزاران»، خدمتگذاران فرمانروا بوده و مشاغل عمده از آن درباریان است. نظام پاتریمونیال نیز برای خود درجات و لایه های مختلفی دارد که بالاترین درجه آن «نظام سلطانیسم» است.
در این نظام، اعضای اجتماع سیاسی رعایای فرمانروا محسوب شده و از حقوق و مزایایی برخوردار می شوند که «فرمانروا» خواسته است. همبستگی، تشکل و منزلت در میان طبقه اعیان وجود ندارد و به خاطر ناپایداری شؤون اشرافی در میان نسلها، قاعده سرسپردگی در برابر فرمانروا ظاهر می­شود.
از دیگر ویژگی های نظام های پاتریمونیال آن است که منصبهای سیاسی به طور پیش بینی ناپذیر دست به دست می شود و ترفیع و تنزل، مستقل از ضوابط مشخص صورت می گیرد.
خلیل الله سردارآبادی تحولات دوره رضاخان را با نظریه نئوپاتریمونیالیسم توضیح ­داده­ است. نئوپاتریمونیالیسم در ذات خود از پاتریمونیالیسم جدا نیست؛ یعنی در اینجا نیز قدرت امری فردی است و سیاست رسمی نیست، نهادهای مردمی وجود ندارد، دولت در تمام امور از جمله اقتصاد به طور گسترده دخالت می­کند.
با این حال دو عامل آن دو را از هم دیگر جدا می کند: در نئوپاتریمونیالیسم بروکراسی نسبتاً مدرنی در دست پادشاه قرار گرفته است که در نظام­های پاتریمونیال وجود نداشته است. دیگر اینکه در نظام های نئوپاتریمونیال، پادشاه با توجه به ابزارهای جدیدی که در اختیار دارد، حتی به سنت ها هم پشت می­کند. برخلاف نظام های پاتریمونیال که همواره پادشاه و فرمانروا با عناصری همچون «مذهب»، «سنت» و.... حتی علی رغم میل خود، محدود می شد. این در حالی است که در نظام های نئوپاتریمونیال، پادشاه از طریق «منع» و «عطا» و «خوف» و «رجا» از مردم و بدنه اجتماع اطاعت می گیرد.[4]

دولت مطلقه مدرن
از دیگر نظریه های موجود پیرامون تحلیل جامعه شناختی این دروه از تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، تحلیلی است که «دکتر حسین بشیریه» تحت عنوان نظریه «دولت مطلقه مدرن» ارائه داده است.
نقطه تمرکز و محل تأکید این نظریه آن است که با توجه به تأخر تاریخی ایران[5] و لزوم حرکت های جهشی و زدودن آثار عقب ماندگی و تجربه تلخ مشروطیت لازم بود کانونهای پراکنده قدرت قلع و قمع شوند و با به وجود آوردن قدرتی متمرکز و با تکیه بر بورکراسی مدرن و نیروی نظامی، نوسازی اجتماعی و اقتصادی را در کوتاهترین مدت ممکن انجام داد.
بشیریه در این نظریه، با نوعی شبیه سازی تاریخی میان ایران و غرب، روی کار آمدن دولت مطلقه در ایران را همانند شکل گیری دولت­های مطلقه در غرب در فرایند فروپاشی فئودالیسم درنظر می­گیرد که دولت مطلقه در آن جوامع، با ایفا کردن نقش دوره گذار در تاریخ غرب، جامعه فئودالیستی را برای ورود به دوره تاریخی جدید یعنی سرمایه­داری آماده می­نمود.
توضیح آنکه؛ قبل از شکل­گیری دولت پهلوی، درون نظام شبه فئودالیستی ایران، کانونهای قدرت و به همان سان منابع قدرت، در سطوح مختلف اجتماعی پراکنده بود و سلسله قاجاریه اگر هم می­خواستند نمی­توانستند این پراکندگی را از بین ببرند؛ امّا دولت پهلوی با ایجاد «ارتش نوین» و «یک پارچه کردن منابع قدرت» در دست دولت به تدریج کانونهای مختلف قدرت را از بین برد و «نوسازی اقتصادی اجتماعی» را از بالا شروع کرد.[6]
بشیریه با این تمهید نظری اقدامات «نظامی»، «اجتماعی» و «اقتصادی» دوره رضاخان را بررسی می­نماید:

اقدامات نظامی
رضاخان در بخش نظامی، انجام اموری نظیر «تشکیل ارتش نوین» و «اصلاحات در ارتش» را در اولویت کاری خود قرار داد. او در 1301 از طریق ادغام نیروهای پراکنده نظامی (قزاق وابسته به روس، ژاندارمری وابسته به سوئیس، پلیس جنوب وابسته به انگلیس و گارد محافظ) به منظور استقرار نظم داخلی و امنیت، انجام اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نیز حفظ تمامیت ارضی و ایجاد وحدت ملی و برای ایجاد تمرکز قدرت، ارتش نوین را تشکیل داد.
در این راستا موفق شد تا سال 1302، شورشهای داخلی را سرکوب و امنیت نسبی را برقرار سازد. در دوره رضاخان قدرت نظامیان تا آنجا بود که هرکدام مانند دیکتاتور کوچک عمل می­کردند. به عنوان نمونه، شهربانی ابزار پادشاه برای سرکوب و اختناق بود و پلیس سیاسی آن شکنجه، ترور، اعدام، محکومیت و خفه کردن و دیگر خشونتها علیه مخالفان را به عهده داشت.
اصلاحات رضاخان در ارتش باعث شد کل قشون متحدالشکل شود، افسران خارجی کنار گذاشته شوند، دانشکده افسری تأسیس و ارتش به شش لشکر براساس تشکیلات جدید منطقه­ای با شش فرمانده زیرنظر فرمانده کل قوا (رضاخان) تقسیم شود. این در حالی بود که بودجه نظامی نیز در افزایش تصاعدی تا 47% کل بودجه را دربر می گرفت. افزایش تعداد نظامیان از 40 هزار به 150 هزار نفر، تاسیس نیروی هوایی و دریایی و تصویت قانون نظام وظیفه عمومی از دیگر اصلاحات و اقداماتی بود که موجب شد تا ارتش به مهم ترین پایه قدرت دولت مطلقه رضاخان تبدیل شود.

اقدامات اجتماعی و اقتصادی
اقدامات اجتماعی شاه، در راستای از بین بردن کانونهای متعدد قدرت صورت گرفت. ایلات و عشایر در استانهای مختلف با تبار متنوع (ایلات کرد، لرستان، قشقایی، بختیاری، شاهسون، عشایر بویراحمد، بلوچستان، خراسان، خوزستان و آذربایجان) از 1301 تا 1312 سرکوب، منقاد و مطیع شدند. همه آنها خلع سلاح گشتند و از طریق سیاست «تخته قاپو» و بالاجبار در مناطق مختلف اسکان یافتند.
در این دوره، موقعیت اجتماعی روحانیان به انحای مختلف آسیب دید. رضاخان با تأسیس «محاکم عرفی» بجای «محاکم شرعی»، در صدد برآمد تا موقعیت قضایی این طیف تاثیرگذار در جامعه را محدود نماید. «اصلاحات نظام آموزشی» با وضع مقررات و نظام جدید و تأسیس مدارس به سبک اروپا و تدریس مواد جدید درسی، «گسترش ناسیونالیسم» در جهت بی­اعتنایی به مذهب و مراسمات دینی، «خروج املاک وقفی از دست روحانیون» از دیگر اقدامات اجتماعی رضاخان بود که در آن، موقعیت «آموزشی»، «قضایی»، «اداری و مالی»، «سیاسی» و «فرهنگی» روحانیان را تضعیف نمود.
اقدام دیگر رضاخان توسعه فئودالیسم به شکلی تازه و تبدیل شدن خود او به بزرگترین فئودال با غصب زمین هزاران روستایی است. باتصویب قانون ثبت اسناد و املاک، امنیت­حقوقی مالکیت ارضی تضمین می­گردد. فئودالیسم جدید این­گونه شکل گرفت که از یک طرف اراضی عشایری غصب شد و به زمین­های اربابی تبدیل گشت و از سوی دیگر، دولت بخشی از محصولات را به فروش رساند. تا سال 1342، 37 هزار خاندان بزرگ در طبقه زمیندار قرار گرفت. بشیریه تذکر می دهد که هر چند رضاخان خود بزرگ فئودال بود و 54% نمایندگان مجلس در دوره او از اشراف زمیندار بودند، رژیم رضاخان رژیم زمینداران نبود. دلیل این است که طبقه زمیندار، در مقابل قدرت متمرکز رضاشاه، با تکیه بر ارتش و بورکراسی مدرن، رو به افول بود و از قدرت سیاسی ناچیزی برخوردار بودند.
رضاخان در ادامه اقدامات اجتماعی، نظارت بر امور تجاری را افزایش داد و تجارت خارجی و قسمت عمده ای از تجارت داخلی به انحصار دولت درآمد و قدرت دولت در برابر سرمایه داری تجاری افزایش یافت. هم چنین دولت نظارت بر منابع مالی را افزایش داد. مؤسسات مالی و بانکی جدید ایجاد شد. همین امر طبقه بازرگانی سنتی را ناراضی می کرد. در کل، با این اقدامات قدرتهای اجتماعی در دولت هضم شدند.[7]

جمع بندی
در مجموع، مسائل و حوادث سیاسی اجتماعی را می توان از منظرها و زوایای گوناگونی مورد بحث و بررسی قرار داد. این بدان معنا است که پدیده های اجتماعی از این قابلیت و ظرفیت برخوردار هستند که مورد تبیین های متعدد و گوناگون و بعضا متضاد قرار گیرند.
دوره پهلوی اول یعنی «رضا شاه» از برهه های تاریخی و حساس تحولات سیاسی اجتماعی ایران است که صفحات زیادی از تاریخ این مرز و بوم را به خود اختصاص داده و موجب گشته تا اندیشمندان و محققان زیادی، سمت و سوی فکر و دغدغه های اندیشه ای خود را به آن سو متمایل کنند. در این نوشتار به بیان سه تبیین و تحلیل از این دوره پرداخته شد، و هر کدام از این تبیین ها علی رغم کاستی هایی که دارند، بسیاری از زوایا و ابعاد مبهم بحث را به گونه ای روشن توضیح می دهند.



 

 


پی نوشت:
[1]. همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی تهران، نشر مرکز، چ 8، 1381، ص 145.
[2]. همان، صص 151-145.
[3]. بشیریه، حسین، جامعه شناسی سیاسی (نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی)، تهران، نشر نی، 1374، ص 60.
[4]. سردارآبادی، خلیل الله، موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضا شاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378.
[5]. ر.ک: بشیریه، حسین، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1380، ص 100-97.
[6]. همان، صص 75-41.
[7]. همان، صص 70-75.



https://www.cafetarikh.com/news/19995/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما