۰
plusresetminus
برشهایی از کتاب خاطرات احمد احمد

مبارز محله عباسی

پدرم در محله عباسی (چهارراه عباسی – هلال احمر) خانه ای خرید. این ساختمان، دو طبقه و دارای چهار اتاق بود که یک طبقه (دواتاق) را اجاره دادیم. گذران ما از همین راه و درآمدی ناچیز از فروش شیر گاوهایی بود که از روستا آورده بودیم. بعد ها پدرم در شرکت نفت با حقوق خیلی کم به عنوان کارگر ساده استخدام شد و به این ترتیب به قول معروف آب باریکه‌ای برای خود و خانواده اش فراهم کرد
مبارز محله عباسی
احمد احمد به عنوان راوی کتاب در اثر حاضر و در معرفی خود می گوید:

«  در یکی از روزهای فصل بهار سال 1318، در روستایی به نام ایرین نزدیک اسلامشهر در حومه استان تهران و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. من سومین فرزند خانواده بودم. در دامان مادری پر مهر و عاطفه و مؤمن به نام طوبی حاجی تهرانی تربیت شدم. در سایه پدرم حسین احمد که مردی زحمتکش، ساده و بی‌آلایش بود پرورش یافته و بزرگ شدم. پدرم در همان روستا به کار کشاورزی و دامداری اشتغال داشت. وی با این که سواد کافی نداشت، ولی سطح فکرش از هم ولایتیهایش بیشتر بوده و در گره گشایی مشکلات اهالی روستا پیش قدم می‌شد و گاهی نقش کد خدای ده را ایفا می‌کرد. به این ترتیب منزل ما به محل رفع و رجوع مسائل و مشکلات بسیاری از همسایگان و اهالی ده و رتق و فتق امور آن ها تبدیل شده بود.

 

مادرم با این که مانند پدرم سواد نداشت، ولی قرآن را به خوبی قرائت می‌کرد. بسیاری از سوره های قرآن را از حفظ بود و گلستان و سعدی را خیلی خوب از بر می‌خواند . او زنی بود که دایم در جلسات مذهبی و روضه شرکت می‌کرد و از نظر اعتقادی و مذهبی به ائمه اطهار(ع) ارادت خاصی داشت. هرگاه اسم یکی از ائمه معصومین را می‌شنید و یا به یادشان می‌افتاد، بی‌اختیار اشک می‌ریخت. و به قول خودش شیری که به داده بود با این اشکها عجین بود. برادر بزرگم، مهدی نام داردو او مردی متدین و مذهبی است که در طول نهضت امام خمینی رنج‌ها، زحمات و تلاش های زیادی را متحمل شد. او همواره مورد احترام همه خانواده و فامیل بود و من در مسائل مذهبی و انقلابی از وی الگو گرفتم.

 

پدرم در محله عباسی (چهارراه عباسی – هلال احمر) خانه ای خرید. این ساختمان، دو طبقه و دارای چهار اتاق بود که یک طبقه (دواتاق) را اجاره دادیم. گذران ما از همین راه  و درآمدی ناچیز از فروش شیر گاوهایی بود که از روستا آورده بودیم. بعد ها پدرم در شرکت نفت با حقوق خیلی کم به عنوان کارگر ساده استخدام شد و به این ترتیب به قول معروف آب باریکه‌ای برای خود و خانواده اش فراهم کرد.»

 

 

منبع:

محسن کاظمی ، «خاطرات احمد احمد» ، تهران: انتشارات سوره ، 1392

 

 

 

 

https://www.cafetarikh.com/news/20014/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما