۰
plusresetminus
روایت اروپائیان از عباس میرزا

ولیعهد ناکام فتحعلی شاه

«عباس‌‌میرزا که‌ دشمن‌ واقعی‌ تجمل‌ است‌ به‌ لباس‌ ساده‌ سرخی‌ که‌ نقره‌دوزی‌ شده‌ بود، ملبس‌ بود. مانند تمام‌ ایرانیان‌ کلاه‌ ساده‌ای‌ از پوست‌ بره‌ سیاه‌ داشت‌. تنها زینتش‌ عبارت‌ از یک‌ خنجر مرصع‌ بود … ولیعهد ایران‌ تقریباً ۳۵ سال‌ دارد. حرکات‌ و اطوارش‌ خیلی‌ جالب‌ توجه‌ و مظهر اصالت‌ و نجابت‌ است‌، خیلی‌ قشنگ‌ صحبت‌ می‌کند، به‌ فاصله‌ می‌خندد، چشمانش‌ آینه‌ی‌ ضمیر اوست‌، مکر و کید در آن‌ مشاهده‌ نمی‌شود، فجایعی‌ که‌ در نتیجه‌ی‌ قوانین‌ سخت‌ مملکت‌ معمول‌ است‌ هر جا دستش‌ برسد، جلوگیری‌ می‌کند …
ولیعهد ناکام فتحعلی شاه
مأموران نظامی و سیاسی کشورهای اروپایی یا مسافران خارجی و یا ایرانیان هم‌روزگار عباس‌میرزا، هر یک تصویری از این ولیعهد ناکام فتح‌علی شاه تصویر کرده‌اند که کمابیش در همه‌ی آن‌ها از فضل و فضلیت، دانش‌دوستی و دانش‌پروری و علاقه‌ی فراوان عباس‌میرزا به ایران و اندیشه‌های او برای نوسازی ایران سخن رفته است.

 

«اگوست بُن تان» مأمور ناپلئون در ایران درباره‌ی عباس‌میرزا می‌نویسد: «جوان‌ ۲۰‌ ساله‌ای‌ است‌ باوقار و بالابلند، دارای‌ چشمان‌ درشت‌ و نگاهی‌ نافذ با چهره‌ای‌ گشاده‌، ابروانی‌ کمانی‌، بینی‌ او قوسی‌ دارد که‌ در تلألو دندان‌های‌ سپید و محاسن‌ سیاهش‌، شکوهی‌ خاص‌ به‌ سیمای‌ باهیبتش‌ می‌بخشد … یکی‌ از خصوصیات‌ اخلاقی‌ وی‌ حسّ جاه‌طلبی‌ اوست‌، چه‌ او امیدوار است‌ که‌ روزی‌ به‌ سلطنت‌، آن‌ هم‌ به‌ سلطنتی‌ بسیار باشکوه‌ و پرجلال‌ دست‌ یابد و چون‌ می‌داند که‌ برای‌ موفقیت‌ باید زحمت‌ فراوان‌ متحمل‌ شود و اطلاعات‌ وسیع‌ داشته‌ باشد به‌ تحصیل‌ می‌پردازد … اغلب‌ شب‌ها به‌ مطالعه‌ مشغول‌ است‌. کمتر کسی‌ از ایرانیان‌ به‌ اندازه‌ی‌ او از ادبیات‌ و علوم‌ شرقی‌ اطلاع‌ دارد. در ضمن‌ بسیار علاقه‌مند است‌ بداند چه‌ عواملی‌ باعث‌ پیشرفت‌ غرب‌ گشته‌ است‌ … او حاضر است‌ هرگونه‌ تأسیسات‌ نظامی‌ و غیرنظامی‌ را که‌ لازم‌ باشد به‌ سبک غرب‌ بنیان‌گذاری‌ کند. به‌ این‌ دلیل‌ خارجی‌ها و به‌ خصوص‌ فرانسویان‌ را با گرمی‌ می‌پذیرد و برای‌ امپراتور احترام‌ خاصی‌ قائل‌ است‌. او ناپلئون‌ را سرمشق‌ خود قرار داده‌ است‌ و او را یک‌ قهرمان‌ می‌داند.» (بُن تان، ۱۳۵۴: ۶۹)

 

روزنامه‌ی Asiatic Journal در انگلستان در فوریه ۱۸۲۸ میلادی درباره‌ی چرایی ناکامی اصلاحات عباس‌میرزا و علاقه‌ی وافر او به این اصلاحات می‌نویسد: «غیرممکن‌ است‌ که‌ بتوان‌ مناعت‌ و سعه‌ی‌ صدر و رفتار عباس‌‌میرزا را توصیف‌ کرد. خطوط‌ صورت‌ او کاملاً متناسب‌ است‌، چشمانش‌ درشت‌ و نافذ و مملو از حیات‌ است‌، دندان‌های‌ بسیار زیبا دارد. پوست‌ صورت‌ او سبزه‌ رنگ‌‌پریده‌ است‌ … او مردی‌ خارق‌العاده‌ است‌ و تأثیر عجیبی‌ در بیننده‌ دارد. جای‌ تأسف‌ است‌ که‌ اطرافیان‌ او تا این‌ اندازه‌ از لحاظ‌ احساس‌ و هوش‌ از او پایین‌تر باشند و تمایلی‌ نداشته‌ باشند تا در تحقق‌ برنامه‌های‌ اصلاحی‌ و سخاوتمندانه‌ او، یار و یاور وی‌ باشند. تمام‌ خارجیانی‌ که‌ ایران‌ را می‌شناسند، نظر می‌دهند که‌ عباس‌میرزا واقعاً مایل‌ است‌ مردم‌ کشور خود را روشن‌ و آگاه‌ کند، ولی‌ بعضی‌ از پیش‌داوری‌های‌ فرهنگی‌ هر نوع‌ اصلاحی‌ را ناممکن‌ می‌سازد.» (M.Louis، ۱۹۷۱: ۳۸۲)



 

موریس‌ دوکوتزبو، مسافر آلمانی، که در سال‌ ۱۸۱۷ به همراه سفیرکبیر روسیه‌ به ایران آمده بود، درباره‌ی شیوه‌ی زیست و منش و دانش عباس‌میرزا می‌نویسد: «عباس‌‌میرزا که‌ دشمن‌ واقعی‌ تجمل‌ است‌ به‌ لباس‌ ساده‌ سرخی‌ که‌ نقره‌دوزی‌ شده‌ بود، ملبس‌ بود. مانند تمام‌ ایرانیان‌ کلاه‌ ساده‌ای‌ از پوست‌ بره‌ سیاه‌ داشت‌. تنها زینتش‌ عبارت‌ از یک‌ خنجر مرصع‌ بود … ولیعهد ایران‌ تقریباً ۳۵ سال‌ دارد. حرکات‌ و اطوارش‌ خیلی‌ جالب‌ توجه‌ و مظهر اصالت‌ و نجابت‌ است‌، خیلی‌ قشنگ‌ صحبت‌ می‌کند، به‌ فاصله‌ می‌خندد، چشمانش‌ آینه‌ی‌ ضمیر اوست‌، مکر و کید در آن‌ مشاهده‌ نمی‌شود، فجایعی‌ که‌ در نتیجه‌ی‌ قوانین‌ سخت‌ مملکت‌ معمول‌ است‌ هر جا دستش‌ برسد، جلوگیری‌ می‌کند … عباس‌‌میرزا تحصیلات‌ دیگری‌ نیز کرده‌ است‌ و تاریخ‌ و آداب‌ و رسوم‌ اروپا را به‌ خوبی‌ می‌شناسد و از علوم‌ نظام‌ و ریاضیات‌ و زبان‌ انگلیسی‌ نیز بی‌بهره‌ نیست‌.» (دوکوتزبو، ۱۳۱۰: ۱۰۶-۹۶-۹۵)

 

عباس‌میرزا، سرخورده‌ی از شکست‌ سپاه خویش در برابر روس‌ها و از دست رفتن بخش‌هایی از خاک ایران خطاب به «اَمِده ژوبر» (Amédée Jaubert)، فرستاده‌ی ناپلئون به ایران، می‌گوید: «بیگانه! تو این ارتش، این دربار و تمام دستگاه قدرت مرا می‌بینی. مبادا گمان کنی که من مرد خوشبختی باشم… بسان موج‌های خروشان دریا که در برابر صخره‌های بی‌حرکت ساحل درهم می‌شکنند، دلاوری‌های من در برابر سپاه روس شکست خورده است. مردم کارهای مرا می‌ستایند، اما تنها خود من از ضعف‌های خود خبر دارم … آوازه‌ی پیروزی‌های ارتش فرانسه به گوش من رسیده است و نیز دانسته‌ام که دلاوری روس‌ها در برابر آنان جز یک پایدار بیهوده نمی‌تواند باشد. با این همه، مشتی سرباز اروپایی همه‌ی دسته‌های سپاه مرا با ناکامی روبرو کرده و با پیشرفت‌های دیگر خود ما را تهدید می‌کند. سرچشمه‌ی ارس که پیش‌تر همه‌ی آن در ایالت‌های ایران جریان داشت، اینک در خاک بیگانه قرار دارد و به دریایی می‌ریزد که پر از ناوهای دشمنان ماست.» از انحطاط صفویه به این سو، این چنین نگاهی به ندرت در اندیشه‌ی دولتمردان ایرانی مشاهده می‌شود. عباس‌میرزا سپس با نگاهی انتقادی به خویشتن انسان ایرانی و چرایی انحطاط ایران را از ژوبر فرانسوی جویا می‌شود، چرایی که هنوز با وجود گذشت نزدیک به دو سده ذهن و ضمیر بسیاری از ایرانیان را درگیر خود کرده است: «چه قدرتی این‌چنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفت‌های شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما با فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر به کار گرفتن همه‌ی توانایی‌های انسانی آشنایی دارید، در حالی که ما در جهلی شرمناک محکوم به زندگی گیاهی هستیم و کمتر به آینده می‌اندیشیم. آیا قابلیت سکونت، باروری و ثروت خاک مشرق‌زمین از اروپای شما کمتر است؟ آیا شعاع‌های آفتاب پیش از آنکه به شما برسد، نخست بر روی کشور ما پرتو می‌افکند، خیر کمتری به ما می‌رساند تا آنگاه که بالای سر شما قرار دارد؟ آیا اراده‌ی آفریده‌ی نیکی‌ده که مائده‌های گوناگونی خلق کرده است، بر این قرار گرفته است که لطفش به شما بیش از ما شامل شود؟ من که چنین گمان نمی‌کنم!» (طباطبایی، ۱۳۸۵: ۱۳۴-۱۳۳)

 

قائم‌مقام، آموزگار عباس‌میرزا، در نامه‌ای به «شاهزاده‌ خانم» همسر خود و خواهر ولیعهد که در منشآتش آمده است با دریغ و اندوه بسیار از مرگ عباس‌میرزا یاد می‌کند؛ مرگی که همه‌ی آرزوهای او را برای آینده‌ی ایران بر باد داد: «شاهزاده جان قربانت شوم!

 

ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم

که خاک بر سر من باد و مهربانی من

 

اما یقین بدانید که در این واقعه‌ی هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید … دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت‌ْمکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب می‌دانست و قدر نوکر خوب می‌شناخت. به خدمت جزئی نعمت کلی می‌داد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت ۳۰ سال، پرورده‌ی احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده‌ی عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع‌تر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهان‌داری او زنده و نازنده شود!» (طباطبایی، ۱۳۸۵: ۲۰۷-۲۰۶)

 

 

 

کتاب‌نامه

1. بُن تان، اگوست (۱۳۵۴) سفرنامه‌، نامه‌های‌ یک‌ افسر فرانسوی‌ درباره‌ی‌ سفر کوتاهی‌ به‌ ترکیه‌ و ایران‌ در سال‌ ۱۸۰۷ م‌، ترجمه‌ی‌ منصوره‌ نظام‌‌مافی‌ (اتحادیه‌)، تهران‌ (برداشت از مقاله‌ی عباس‌میرزا و مسئله‌ تجدّد از تارنمای کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت: iptra.ir).

2. دوکوتزبو، موریس (۱۳۱۰)؛ مسافرت‌ به‌ ایران‌ به‌ معیت‌ سفیرکبیر روسیه‌ در سال‌ ۱۸۱۷، ترجمه‌ی‌ محمود هدایت‌، چاپخانه‌ فردوسی‌، تهران‌ (برداشت از مقاله‌ی عباس‌میرزا و مسئله‌ تجدّد).

3. طباطبایی، سیدجواد (۱۳۸۵)؛ مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، تبریز: انتشارات ستوده.

4. M.Louis, Dubaux (1971)؛ L’Uniners, Histoire et description de tous les peuples-perse, Fimin didat Freres (ed.(, Paris   

 

https://www.cafetarikh.com/news/20098/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما