۰
plusresetminus
هنگامی که یک نفر داوطلب انجام کاری شود که نه از عهده‌اش برآید نه سررشته‌اش را داشته باشد و عاقبت هم آن کار را خراب کند و ضرر هم ببیند آنان که درباره او «گاف» می‌زنند و صحبت می‌کنند از سر تمسخر این مثل را می‌زنند
حکایت یک ضرب المثل
هنگامی که یک نفر داوطلب انجام کاری شود که نه از عهده‌اش برآید نه سررشته‌اش را داشته باشد و عاقبت هم آن کار را خراب کند و ضرر هم ببیند آنان که درباره او «گاف» می‌زنند و صحبت می‌کنند از سر تمسخر این مثل را می‌زنند.

می‌گویند خر پیر و از کار افتاده‌ای را که دیگر هیچ کاری ازش ساخته نبود در صحرا ول کرده بودند. یک گرگی او را دید و در کمینش نشست تا بمیرد و او را بخورد. خر که گوشه‌ای افتاده بود گرگ را دید و فهمید که چه منظور و نیتی دارد. پیش خودش نقشه‌ای کشید و بلند و گرگ را صدا زد. گرگ آمد پیش او، خر گفت: «می‌دونم که می‌خوای همین که جونم دراومد مرا بخوری، منم حرفی ندارم چون در دنیا خیلی زحمت کشیدم و دیگه نمی‌خوام زجر بکشم و صبر کنم تا از گرسنگی جونم دربیاد، حالا برای اینکه هم تو زودتر از گوشت من بخوری و سیر بشی، هم من زودتر از رنج پیری و گرسنگی خلاص بشم فکری به خاطرم رسیده و آن اینکه نعلی را که صاحبم درسم دستم کوبیده تا قدرت و توانایی پیدا کنم و براش بارکشی کنم تو با دندون‌های تیزت دربیاری جون منم درمیاد و زود می‌میرم»

گرگ باورش شد. خر دستش را بالا گرفت و گرگ زیر دست خر خوابید و با دندان‌های تیزش میخی را که به نعل او زده بودند گرفت و همین که خواست میخ را با یک ضرب از دست خر بیرون بکشد خر دستش را محکم به دهن گرگ زد و تمام دندان‌های گرگ شکست و دهنش پر خون شد. گرگ که خیلی پشیمان شده بود به خودش گفت: «جدمان قصاب بود ما را به نعلبندی چکار!»

https://www.cafetarikh.com/news/21387/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما