۰
plusresetminus
این پیشامد ما را کاملا غافلگیر کرد. ما حتی کیفهای خودمان را به کلاردشت نیاورده بودیم. من مقداری از لوازم را در جعبه کوچکی جمع کردم و با عجله از همان هواپیمای ورزشی که به وسیله آن به ساحل پرواز کرده بودیم بالا رفتیم.
اولین فرار فلاکت‌بار شاه به روایت ثریا
ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه مخلوع در خاطرات خود درباره فرار شاه از ایران در زمان دولت مصدق می‌نویسد:
  رادیوی ما ساکت شد. مدت چهارده پانزده روز پیامی دریافت نکردیم. از شدت ناراحتی عصبی نتوانستم لحظه‌ای بخوابم. نیمه شب شانزدهمین روز بود که من از شدت ناراحتی از پا درآمدم و به خواب رفتم و مجددا ساعت 4 بیدار شدم.  در همان موقع شاه به اتاق من آمده بود. با آنکه می کوشید مثل معمول خودداری از خود نشان دهد، از مشاهده  چهره‌اش حدس زدم که پیشامد ناخوشایندی رویداده است. شاه گفت: «ثریا ،نصیری و همراهانش را هوادران مصدق دستگیر کرده‌اند. ما باخته ایم . می بایست که هر چه زودتر در برویم.»   این پیشامد ما را کاملا غافلگیر کرد. ما حتی کیفهای خودمان را به کلاردشت نیاورده بودیم. من مقداری از لوازم را در جعبه کوچکی جمع کردم و با عجله از همان هواپیمای ورزشی که به وسیله آن به ساحل پرواز کرده بودیم بالا رفتیم.   آن لحظات غم انگیزترین اوقات زندگی‌ام بود. شاه گفت: با این هواپیما به این کوچکی نمی توانیم راه دوری برویم. ما می بایست به رامسر برگردیم و از هواپیمای قوی تری که در آشیانه انتظار ما را می کشد استفاده کنیم.   من گفتم: اگر آنجا نباشد   شاه گفت: بله اگر هنوز آنجا باشد. و بعد شانه هایش را بالا انداخت. به رامسر رسیدیم خدا را شکر که همه چیز رو براه بود. هنگام پرواز مردان داخل هواپیما سخت دلتنگ بودند.   نزدیکی‌های ظهر مسجدهای بغداد را از پنجره کابینمان مشاهده کردیم. ما از مقامات فرودگاه خواستیم که به ما اجازه فرود آمدن بدهند. این درخواست موجب نهایت حیرت و شگفتی آنها شد. ما خود را با شرایط درهم و برهم و گیج کننده ای روبرو دیدیم که تاکنون در هیچ پروازی با نظیر آن برخورد نکرده بودیم. علت این امر از آنجا ناشی می شد که پادشاه عراق قبلا برای امر بازرسی به مسافرت کوتاهی رفته بود و هر لحظه در فرودگاه انتظار فرود امدنش را داشتند. این است که آنها طبیعتا از سر رسیدن یک هواپیمای ناشناخته و اعلام نشده دچار شگفتی و بدگمانی شدید شده بودند.   از ما می پرسیدند: شما کی هستید و چه می خواهید؟ اما شاه نمی خواست قصد خود را آشکارا بگوید. ما با آنها نقص موتور را عنوان کردیم. آنها در گوشه ای از زمین اجاره ی فرود به ما دادند. پس از فرود امدن از هواپیما کارکنان به سمت ما آمدند. لاکن هیچکدام ازانها ما را نشناختند. محمدرضا صفحه کاغذی از دفتر یادداشت خود در آورد و چند کلمه‌ای روی آن نوشت و آنگاه درخواست کرد که محبت کنند و پیامش را به شاه خود برسانند. آنها با بدگمانی تمام نگاهی به ما کردند و سپس ما را به کلبه ی کوچکی که حکم اتاق انتظار را داشت راهنمایی کردند. چند دقیقه بعد شاهد رسیدن ملک فیصل بودیم.
https://www.cafetarikh.com/news/22831/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما