۰
plusresetminus
زمانی که از رانت‌خواران بهائی و سوءاستفاده‌ها و زدوبندهای آنان در دستگاه محمد‌رضا پهلوی صحبت می‌شود، به این نکته باید بسنده کرد که تنها روحانی‌ها یا یزدانی‌ها نبودند که صاحب آن همه ثروت با زدوبند و قتل و غارت شده بودند، بلکه اساساً تمام بهائیان صاحب‌نفوذ و غارتگر، غاصب و سرمایه‌دار بودند.
مقاله/ شبکه‌ی بهائیت و اقتصاد
از زمانی‌ که بهائی‌ها عملاً قدم در عرصه‌ی سیاست گذاردند و درصدد برپا نمودن هویت سیاسی مستقلی برآمدند، فعالیت در بخش اقتصاد و تجارت را شروع کردند. طبیعی است برای رسیدن به هویت مستقل سیاسی، نیاز به پول و سرمایه وجود دارد. از این‌رو همواره فعالیت در بخش کشاورزی و تجارت مورد توصیه‌ی رهبران بهائی قرار داشته است. اولیای امر بهائی لحظه‌ای از اندیشه‌ی عمران و ترقی غافل نبودند. از جمله اینکه عبدالبهاء هنگام مسافرت خود به اروپا در ملاقات با احبای ایرانی گفت: «حال شما باید در ترقی زراعی و صناعی و تجاری در ایران بکوشید».[1][1]

بهائی‌ها از همان آغاز سعی کردند اوضاع اقتصادی خود را بهبود بخشند، تا از سویی بتوانند در مقابل ناملایمات و سختگیری‌های جامعه‌ی شیعی کشور دوام بیاورند و با تحکیم پایه‌های قدرت خود در عرصه‌ی اقتصاد کشور، اهرم فشاری علیه شیعیان به دست آورند[2][2] و از سوی دیگر با بالا بردن توان اقتصادی خود، نبض قدرت سیاسی کشور را به دست گیرند. آنان با فعالیت‌ها و عملکردهای خود در دوران پهلوی دوم توانستند به اهداف خود برسند؛ به گونه‌ای که در این زمان، اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد و سرمایه‌داری، بهائیان بودند. افزایش قدرت اقتصادی بهائیان در جهت قدرت سیاسی آنها با حمایت دولت و دربار صورت گرفت. آنان با بهره‌گیری از پست‌ها و مشاغل کلیدی حتی‌المقدور به غصب اموال و املاک دیگران پرداختند. کارهای هژبر یزدانی که اغلب با زورگویی و اعمال فشار بر مردم و حتی مقامات دولتی همراه بود، نمونه‌ای از این گونه ثروت‌اندوزی‌ها می‌باشد. به نظر فردوست، کسب ثروت‌های فراوان به نام هژبر یزدانی همه متعلق به جامعه‌ی بهائیت بود و نام هژبر در حقیقت پوششی برای کسب قدرت اقتصادی توسط این فرقه بود.[3][3]

دستگاه محمدرضا شاه در اختیار بهائیان قرار داشت. آنان از نفوذ زیادی در این تشکیلات برخوردار بودند، عبدالکریم ایادی از بانفوذترین اشخاص بهائی نزد محمدرضا شاه بود. فردوست می‌گوید: «پس از پرون، من [فردوست] و [عبدالکریم] ایادی تنها اشخاصی بودیم که در ساعات فراغت محمدرضا شاه به نزد او می‌رفتیم».[4][4] در دوره‌ی نفوذ ایادی در دربار و دستگاه دولتی و ارتش، بهائیان ایران بسیار ترقی کردند و ثروتمند شدند. ایادی هر چه از دستش برمی‌آمد، در کمک به آنان کوتاهی نمی‌کرد؛[5][5] آنان هم به نوبه‌ی خود در انحطاط اقتصاد مملکت تلاش می‌کردند؛ مثلاً اجناسی را که در ایران ارزان‌تر تولید می‌شد، از خارج وارد می‌کردند. فردوست می‌گوید: «به یاد دارم که زمانی (شاید حوالی سال 1351 یا 1352) ایادی، سرلشگر ضرغام (را که مدتی وزیر دارایی و مدتی هم وزیر عامل بانک اصناف بود) به ریاست اتکا (سازمان تدارکاتی ارتش) منصوب کرد، سپس به او دستور داد کلیه‌ی مایحتاج خود را از خارج وارد کند. ضرغام استنکاف کرد، چون این اجناس با قیمت ارزان‌تر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را برکنار کرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد، او اجناس مورد لزوم را مستقیماً از خارج وارد می‌نمود».[6][6] او بهداری، ارتش، بیمارستان‌ها و اداره‌ی خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگان‌های ارتش را سرپرستی می‌کرد و با همه‌ی توان به هم‌کیشانش یاری می‌رساند.[7][7] وفاداری و سرسپردگی شاه به ایادی به حدی بود که کسی باور نمی‌کرد او از شاه درخواستی بکند و پذیرفته نشود؛[8][8] به‌طوری که مردم به او پادشاه «بدون تاج و تخت» نسبت داده بودند. بهائیانی که به مقامات حساس می‌رسیدند از موقعیت خود برای ثروتمند شدن جامعه‌ی بهائیت استفاده می‌کردند. فردوست می‌گوید: «بهائیانی که من می‌شناختم، همه ثروتمند بودند، مانند عبدالحسین نعیمی و تژه که زمین پنج هزار متری در خیابان آیزنهاور (نرسیده به پپسی کولا، خیابان آزادی فعلی) را به جامعه‌ی بهائیت اهدا کرده بود و گاهی در آنجا جمع می‌شدند. آبادی حدیقه (شرق اقدسیه) نیز متعلق به بهائی‌ها بود... بهائی‌ها اراضی شمال حدیقه را تا قلعه کوه دیوارکشی و تصرف کرده بودند. آنها در اتوبان تهران ـ کرج زمین‌های وسیعی را تصرف کرده، گنبد آبی رنگی به پا کرده بودند، از این نمونه‌ها زیاد است...».[9][9]

قدرت اقتصادی بهائیان تنها در تهران متمرکز نشده بود؛ آنها در شهر‌های مختلف، زمین‌های کشاورزی زیادی را خریده بودند، گاهی اوقات تمام یک روستا متعلق به یک بهائی بود. ده مزران‌آباد در ارتفاعات سنگسر- که تمامی مردم آن بهائی بودند- متعلق به هژبر یزدانی بود.[10][10] مزرعه‌ی «خوشه بود» در گنبدکاوس متعلق به منوچهر منجم از سران معروف بهائی بود.[11][11] زمین‌های دروازه قرآن شیراز از دیگر اراضی غصب‌شده توسط بهائیان بود، تصرف این اراضی اعتراض شدید علما و روحانیون منطقه را برانگیخت. آنان از دولت خواستند که هر چه سریع‌تر زمین‌های مذکور را، از تصرف بهائیان خارج سازند. با توجه به تقاضای مردم و نیروهای مذهبی، محمدرضا شاه مجبور شد دستور دهد زمین‌های حدود «سفر بخیر» (دروازه قرآن) را که مورد ادعای مالکیت بهائیان بود، به پارک و جنگل تبدیل کنند.[12][12]

خرید و فروش غیرقانونی و بدون ثبت در دفتر اسناد و املاک رسمی اراضی از بارزترین روش بهائیان بود. چون بهائیت در ایران به عنوان یک دین به رسمیت شناخته نشده بود، لذا از لحاظ حقوقی امکان به ثبت رساندن املاک و احوال به نام تشکیلات و سازمان‌های بهائی وجود نداشت. بنابراین اموال و املاک وقف‌شده به محافل بهائیان، به نام افراد و اشخاص و غالباً به نام شوقی افندی ثبت می‌شد. به همین دلیل پس از مرگ شوقی افندی مسئله‌ی مالکیت این اموال برای مدتی باعث پدید آمدن تشتت و پراکندگی میان سران بهائی و محفل‌های بهائیان ایران شد و پس از اقداماتی که از طرف افراد و گروه‌های مخالف محفل ملی، به خصوص سرهنگ بازنشسته، یدالله ثابت راسخ، مبنی بر اعتراض به تملک میراث شوقی ربانی و انتقال آن به «شرکت امنا»[13][13] صورت گرفت و شکایاتی که از طرف این گروه به مراجع قضایی ایران تسلیم شد، سران بهائیت درصدد طرد مخالفان و در رأس آن یدالله ثابت راسخ و همسرش برآمدند و طی یک بخش‌نامه‌ی رسمی، شخص مذکور و همسرش را از جامعه‌ی بهائیت طرد کردند.[14][14]

در دوره‌ی شوقی افندی به علت گسترش تشکیلات بهائی در سراسر جهان و ارائه‌ی طرح‌های بلندپروازانه از سوی وی، نیاز به پول بیش از پیش افزایش یافت؛ لذا مسئله‌ی وقف در این زمان از توجه خاصی، نزد رهبران بهائی برخوردار شد. ایران در این زمان به دلیل داشتن تعداد زیادی بهائی متمکن و متنفذ، یکی از مراکز مهم اوقاف بهائی به شمار می‌رفت. شوقی ربانی در خصوص موقوفات زمان رهبری‌اش در ایران می‌نویسد: «... در ایران «مهد امرالله» متعلقات امریه که به صورت اراضی و ابنیه‌ی اداری و مدارس و سایر مؤسسات دیگر موجود است، به نحو قابل ملاحظه‌ای بر وسعت عظمت دایره‌ی موقوفات محلی بهائی در سراسر کره‌ی ارض افزوده و مایه‌ی مزید اعتبار و حیثیت آنها گردیده است».[15][15]

امپریالیسم آمریکا بیشترین کمک را در این عرصه در اختیار بهائیان گذاشت و به عنوان اولین دولت، موقوفات بهائی‌ها را به رسمیت شناخت.[16][16] کارگزاران آمریکایی پا را از این هم فراتر گذاشتند و برای بهره‌برداری هر چه بیشتر از این فرقه، کلیه‌ی عوارض مالیات‌های موقوفات بهائی‌ها را لغو کردند. بنابراین نظر به تعصب شدید بهائیان و عدم احساس ملیت و وطن‌پرستی، بهائیان ایران همواره سعی می‌کردند از انجام تعهدات حقوقی و قانونی خود در قبال دولت شانه خالی کنند. آنها به هیچ وجه راضی نبودند به دولتی مالیات دهند که آیین آنها را به رسمیت نشناخته است.[17][17] آنها سعی می‌کردند با دادن مبالغی رشوه به کارمندان مالیاتی، از این عمل صرف‌نظر کنند.

چنان‌که پیشتر گفتیم، درآمد حاصله از موقوفات بهائیان ایران به «بیت‌العدل اعظم» سرازیر می‌شد. به همین منظور بهائیان سعی می‌کردند، اماکن عمومی از قبیل مدارس، بیمارستان‌ها، درمانگاه‌ها و مؤسسات تربیتی بیشتری بسازند، تا هم از نظر حقوقی مشکلی برای ثبت املاک خود به اسم بهائیت نداشته باشند و هم از نظر مالی، هم‌کیشان خود را یاری کنند. درمانگاه عطار، درمانگاه بویراحمدی، درمانگار تاکر،[18][18] بیمارستان میثاقیه[19][19] و صدها نمونه‌ی دیگر اماکن عمومی بودند که بهائیان صرفاً برای افزایش درآمد خود آنها را تأسیس کرده بودند. آنها زمین‌های این مکان‌ها را به زور از مسلمانان می‌گرفتند. به عنوان نمونه، قطعه زمینی به مساحت بیست هزار متر در شیراز متعلق به قاضی دادگستری این شهر بود و پس از فوت وی، ورثه‌اش قصد داشتند زمین مذکور را بیمارستان یا مرکز بهداشتی- درمانی بسازند، بهائیان شیراز تلاش می‌کردند از طریق توطئه و یا زور زمین مزبور را خریده و بیمارستانی با نام «اقدسیه» تأسیس نمایند.[20][20]

سرکردگان این فرقه برای پنهان داشتن موقوفات، املاک و اراضی وسیع، تمهیدات مختلفی به کار می‌بردند و مالکیت آنها را به نام این و آن و یا غلامان دربار خود به ثبت می‌رساندند. شوقی افندی به صراحت به این امر اعتراف می‌کند و می‌گوید: « موقوفات امریه‌ی املاک و اماکنی که در اقلیم مقدس ایران تقدیم امرالله گردید، از لحاظ ارزش، به مراتب از موقوفات در نقاط دیگر جهان وسیع‌تر و عظیم‌تر است و چون تا این تاریخ «جامعه‌ی بهائیان ایران» موفق به تسجیل محافل ملیه و محلیه‌ی خویش نگردیده، اسناد و مالکیت آنها با نام افراد مختلف ثبت و نگاهداری شده، ولی در حقیقت متعلق به جامعه‌ی بهائی است...».[21][21] بنا بر اعترافات رهبر بهائیان جهان، موقوفات و ثروت‌های عظیم بهائیان در دست چند تن از افراد این فرقه قرار داشته و آنها این اموال و سرمایه‌ها را تحت «یک هیئت مخصوص به کار می‌اندازند و سود حاصله را در اختیار جامعه‌ی بهائیان» می‌گذارند. حبیب ثابت پاسال و حاج غلامرضا امین امیر از جمله افراد بهائی بودند که این اموال و املاک را در اختیار داشتند. کلیه‌ی دارایی غلامرضا امین امیر طبق وصیتنامه‌اش بالغ بر 278 میلیارد دلار ارزش داشت[22][22] که آن را به شوقی ربانی بخشید.

علاوه بر اموال و املاکی که متعلق به جامعه‌ی بهائیت بود، بسیاری از بهائیان اموال شخصی گسترده‌ای داشتند که در این میان، صاحب‌منصبان بهائی متنفذ در دستگاه دولتی، از موقعیت ویژه‌ای برخوردار بودند. در اینجا ما جهت ارائه‌ی گوشه‌ای از ثروت‌های کلان این اشخاص و سوءاستفاده‌های وسیع اقتصادی آنان، به معرفی چند تن از برجسته‌ترین آنها می‌پردازیم و تحقیق کامل و جامع در این مورد را به عهده‌ی مورخان و پژوهشگران می‌گذاریم.

 

حبیب‌الله ثابت پاسال «کارگزار اول محفل بهائیان»

حبیب‌الله ثابت معروف به ثابت پاسال در سال 1382 ش در یک خانواده‌ی یهودی بهائی‌شده، در تهران به دنیا آمد. اجداد او از یهودیان کاشان بودند. پدر او در اواسط عمر به فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت پیوست. حبیب‌الله ابتدا کارگر ساده‌ی تعمیر دوچرخه بود،[23][23] سپس راننده‌ی کامیون شد و گاراژی برای تعمیر اتومبیل ساخت. در همین زمان موفق شد دیپلم خود را از مدرسه‌ی «سن‌لوئی»[24][24] بگیرد. حبیب‌الله خود می‌گوید که دوران طفولیتش با فقر و تنگدستی بسیار سپری شده است: «مدیران مدرسه می‌دانستند وضع مالی دانش‌آموزان از چه قرار است و از جمله اطلاع کافی داشتند که زندگی حبیب از این جهت تعریفی ندارد، بنابراین پیوسته در نظر داشتند که برای بهبود اوضاع مالی من راه‌حلی پیدا کنند. یکی از همکلاسی‌های من غلامحسین مصدق فرزند مصدق‌السلطنه‌ی مشهور بود. به این منظور با جناب مصدق‌السلطنه تماس گرفتند و ایشان هم قبول کردند که پس از اتمام ساعات درس مدرسه به منزل ایشان بروم و به اتفاق غلامحسین، درس‌هایمان را مرور کنیم و در مقابل ماهی شصت ریال (شش تومان) به من پاداش بدهند و این کمک بزرگی به مخارج تحصیلی من بود».[25][25]

آنچه موجب ترقی و پیشرفت ثابت پاسال شد، همکاری و همدستی بسیاری از بهائیان متنفذ آن دوره و نیز برخی از رجال متمول مشهور دوره‌ی قاجار با او بود. ثابت پاسال خود در این‌باره می‌گوید: «مادر «امیرهوشنگ دَوَلو»،[26][26] دختر ناصرالدین‌شاه (زن آصف‌السلطنه) بود. او به اتومبیل خیلی علاقه داشت، روزی آقای میرزا احمد راسخ قزوینی (از سران بهائی تهران) که در آن وقت مشاور سرپرست کلیه‌ی امور و املاک آصف‌السلطنه بودند، با من تماس گرفتند و اظهار داشتند حضرات در خیال خریداری یکی از چهار اتومبیل تعمیرشده هستند و احتیاج به راننده دارند، آیا مایلی و می‌توانی این کار را بکنی؟... من پذیرفتم... آنها با حقوق ماهانه پنجاه تومان مرا استخدام کردند و یکی از اتومبیل‌هایم را به مبلغ 740 تومان خریداری کردند... علاوه بر حقوق ماهیانه‌ی پنجاه تومان که توسط میرزا احمد راسخ پرداخت می‌شد، خانم (زن‌ آصف‌السلطنه) هر دفعه چند سکه طلا انعام می‌دادند...».[27][27]

این موضوع باعث شد که حبیب‌الله راننده‌ی ماهری شود و پس از مدتی اتومبیل را تبدیل به تاکسی کرده و از رهگذر آن چند اتومبیل دیگر بخرد.[28][28] گرچه ثابت پاسال ادعای خودساختگی می‌کرد اما در ثروتمند شدن او عوامل دیگری دخالت داشت، از مهم‌ترین عوامل در این زمینه، باید از برنامه‌ریزی سرکردگان بهائیت نام برد. این دسته که از مدت‌ها پیش و با برنامه‌ریزی دقیق فکر چنگ‌اندازی به تمام عرصه‌های اقتصادی ایران را در سر می‌پروراندند، انحصار نامه‌های پستی را از رضاخان گرفته و به حبیب ثابت دادند.[29][29] حبیب ثابت در این مورد می‌گوید: «یکی از دایی‌های من معاون وزیر پست و تلگراف بود.[30][30] در آن موقع نامه‌ها را با قاطر و الاغ به مقصد می‌رساندند و دایی من از شاه اجازه گرفت که با اتومبیل، مرسولات پستی شمال را حمل کنم، شاه هم پذیرفت... و دایی‌ام امتیاز را به من داد. موفقیت اداره‌ی حمل و نقل در اجرای وظیفه‌ای که به عهده گرفته بود و اطمینانی که وزارت پست و تلگراف نسبت به ما در مورد برگزاری چنین مسئولیت خطیری احساس می‌نمود، دولت را بر آن داشت، کار حمل و نقل پست راه تهران، قم، اراک، خرم‌آباد، تا اهواز و خرمشهر را نیز به ما واگذار نماید...».[31][31]

به این ترتیب کارگردانان حکومت رضاخان با هدف تقویت فرقه‌ی بهائیت، در مورد بهبود وضع ارسال مراسلات شمال تبلیغ کردند و با این تمهیدات، امتیاز حمل مرسولات پستی سرتاسر کشور را به سران این فرقه واگذار نمودند و حبیب ثابت از سوی بهائیان، اداره‌ی امور آن را به عهده داشت.

«ثابت پاسال» پس از فعالیت در بازار اتومبیل به راهنمایی و سرمایه‌ی بهائیان، در زمینه‌ی فروش ماشین‌آلات نجاری مشغول شد و پس از مدتی به یاری برخی از سران متمول، کارخانجات تجاری و مبل ثابت را راه‌اندازی کرد و نجاری را به حالت صنعتی درآورد.[32][32] در آن ایام رضاخان روی مظاهر زندگی غربی، تبلیغ و تأکید فراوان می‌کرد و برای آماده کردن زمینه‌ی آن می‌کوشید تا ظاهر زندگی مردم را هم مانند غربیان کند. بر این اساس مبل و صندلی در خانه‌های ایرانی جای خاصی پیدا کرد و وسیله‌ی تفاخر اشراف و قشر جدید سرمایه‌دار شد. تعویض هر ساله‌ی مبلمان خانه‌های اشراف و ورود انواع صندلی به خانه‌ها و ادارات رونق ویژه‌ای به این حرفه داد. از همه مهم‌تر ساخت درهای مجلل کاخ شاه و مبلمان آن و تعویض سالانه‌ی آنها، رونق کار «ثابت» را بالا برد[33][33] و ثابت به نمایندگی از سوی بهائیان کوشید تا با رواج «روحیه‌ی مصرف‌گرایی» از آن نهایت بهره‌برداری را نماید.

ثابت پاسال در گرماگرم جنگ جهانی دوم به آمریکا رفت[34][34] و در اوایل 1330 ش به ایران بازگشت؛ «پس از جنگ به ایران بازگشتم و توانستم تشکیلاتی به وجود آورم و کارخانجات مختلف نظیر لاستیک‌سازی، پپسی‌کولا و بسیاری از کارخانه‌های تولید مواد اولیه را به وجود بیاورم...».[35][35]

دوره‌ی جدید فعالیت‌های اقتصادی ثابت پاسال، پس از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شد. او در این زمان علاوه بر اینکه نماینده و مباشر تام‌الاختیار بهائیان ایران، در امور اقتصادی و تجارتی بود- به عنوان نمونه سررشته‌ی اداره‌ی بخشی از امور اقتصادی و بهره‌برداری از سرمایه‌ی «شرکت امنا»[36][36] بر عهده ثابت پاسال بود- از سوی آمریکاییان نیز مأموریت داشت تا برای تولیدات آنان در ایران بازار مصرف ایجاد نموده و راهی را برای تسلط کامل اقتصادی بر ایران هموار سازد. او طی این مدت توانسته بود کارخانجات متعدد کوچکی چون کارخانه‌ی تولید و تصفیه‌ی روغن موتور و تأسیس دو کارخانه‌ی بشکه و قوطی فلزی، کارخانه‌ی جنرال تایر، ایجاد شرکت فیروز و نمایندگی هواپیمایی «پیچرگرافت» را در جهت فروش کالاهای آمریکایی تأسیس نماید.[37][37] اما مهم‌ترین اقدامش پس از بازگشت به ایران، ایجاد کارخانه «پپسی‌کولا» (1324 ش) بود. ثابت پاسال وقتی برای ایجاد این کارخانه و اخذ امتیاز اقدام نمود، متوجه شد که پیش از این یک سرمایه‌دار دیگر ایرانی درصدد راه‌اندازی کارخانه‌ی مشابهی شده است و حتی ماشین‌آلات مربوط به آن را خریده و به گمرک ایران فرستاده است. حبیب ثابت با آگاهی از این امر فوراً دست به کار ایجاد مشکل برای رقیب خود شد و با مدد کارگزاران آمریکایی و شبکه‌ی بهائیت، در کار تأسیس کارخانه‌ی رقیب کارشکنی کرد و ترتیبی داد تا برای نزدیک به دو سال ماشین‌آلات کارخانه‌ی وی در گمرکات ایران بلاتکلیف باقی ماند.[38][38]

ثابت پاسال درباره‌ی ساخت کارخانه و همیاری دوستان یهودی و بهائی‌اش می‌نویسد: «... کجا و کدام زمین را می‌توان اختیار کرد که برای ساختن نوشابه و پرداختن همگی کارها مربوط به آن همچنین برای پخش، سهولت حضور کارگران و شایستگی و آمادگی را داشته باشند، با جناب «عبدالمیثاق میثاقیه» که بینش او در کارها و کوشش او در خدمت، مشهور خاص و عام بود، به مشورت و بازدید زمین‌های متعدد و مختلف در هر سوی تهران پرداختیم. سرانجام قطعه زمینی به مساحت هشت هزار متر مربع در جاده‌ی کرج نزدیک طهران یافتیم، نقشه‌ی کارخانه هم با همکاری مهندسان عالی‌مقام آلمانی و آمریکایی تهیه و نخستین بنای کارخانه‌ی پپسی‌کولا در طهران آغاز گشت. ساختمان سقف و ستون‌های آن به کفایت کارخانه‌ی ارج واگذار گردید».[39][39]

نگاهی به فعالیت‌های اقتصادی و تجاری ثابت در این دوره نشان می‌دهد که تمام این فعالیت‌ها با همکاری دوستان یهودی و بهائی ثابت و غصب اراضی مردم و حمایت کارتل‌ها و تراست‌های آمریکایی صورت گرفته است. بیش از 99 درصد اجناسی که شرکت‌های متعلق به ثابت به ایران وارد می‌کردند، از پپسی‌کولا گرفته تا تلویزیون‌های (R. C. A)[40][40] و لاستیک «جنرال» و انواع گوناگون لوازم آرایشی، همگی ساخت آمریکا و متعلق به کارتل‌ها و تراست‌هایی بودند که تمام آنها متعلق به یهودیان صهیونیست بود. اما آنچه در این میان جالب توجه است، همکاری دستگاه دولتی با برنامه‌های ثابت پاسال بود. «ثابت» با «حسین علاء» دوستی نزدیک داشت و در بسیاری از زدوبندها و سوءاستفاده‌های اقتصادی با هم شریک بودند. بسیاری از تأسیسات ثابت با حمایت‌های مالی علاء صورت می‌گرفت. سید مهدی میراشرفی نویسنده‌ی مقاله‌ی روزنامه‌ی «آتش» که در نوشته‌اش حسین علاء‌را مخاطب قرار داده بود، در این خصوص می‌نویسد: «... به متصدیان امر دستور بدهید پرونده‌ی شرکت در معاملات خارجی را نگاهی بکنند... پس از پرونده‌ی انتخابات دوره‌ی نوزدهم و شرکت معاملات خارجی اشاره‌ای نیز به پرونده‌ی کلان، شرکت ثابت پاسال، به دوست دو جان در یک قالب آقای علاء و حبیب‌الله‌خان ثابت بکنیم... زمین‌خوار کبیر چه کسی به جز آقای حسین علاء‌ می‌توانند باشند... زمین‌های دشت گرگان، زمین‌های کنار راه‌آهن اهواز، زمین‌های ساختمان تلویزیون و ده‌ها نمونه‌ی دیگر».[41][41]

خود ثابت در خصوص همکاری علاء با وی در تأسیس شرکت پپسی‌کولا و انتخاب نام شرکت مذکور می‌نویسد: «روزی در خانه‌ی شادروان حسین علاء میهمان بودم، مادر همسرشان که خانمی از خاندان شریف و همسر ناصرالملک بود نیز حضور داشتند، چون سخن از تشکیل شرکت نوشابه و انتخاب نام آن به میان آمد، ایشان اظهار داشتند، نام این شرکت را «زمزم» بگذارید، راستی چه نامی در خور این نوشابه و متناسب این شرکت بود».[42][42]

استقبال دوستان و همکاران بهائی و یهودی ثابت پاسال و تشویق دستگاه دولتی سبب شد که ثابت تعداد کارخانجات تولید پپسی‌کولا را در ایران به دوازده کارخانه برساند. جهانشاه صالح، وزیر بهداری کابینه‌ی علاء، در مجلس شورای ملی رسماً از اقدامات حبیب ثابت در تأسیس کارخانه‌ی پپسی‌کولا قدردانی کرد.[43][43] ثابت پاسال خود در خصوص تشویق و تحسین خاندان پهلوی می‌گوید: «... شهرت کارخانه سبب شد که شاهدخت شمس پهلوی و همسر محترمشان جناب پهلبد و سپهبد یزدان‌پناه همه به بازدید آن آیند و تشویق و تحسین ایشان برای کارمندان و کارکنان و همچنین مؤسس کارخانه مایه‌ی مسرت و افزونی شوق در کار و فعالیت گردید... و سبب شد تعداد این کارخانه را در شهرهای مختلف توسعه دهیم».[44][44] اما روزهای رونق پپسی‌کولا چندان به درازا نکشید. مردم در ابتدای امر که ثابت پاسال را به درستی نمی‌شناختند، از پپسی‌کولا استقبال کردند، اما زمانی ‌که با روشنگری علما و مراجع تقلید دانستند که او بهائی است و با سرمایه‌ی جامعه‌ی بهائیان کار می‌کند، آن را تحریم کردند و با اینکه کارخانه‌ی تولید پپسی‌کولا به شدت از سوی سربازان فرمانداری نظامی تهران و مأموران شهربانی و کارآگاهان مخفی پلیس به طور شبانه‌روزی محافظت می‌شد، چندین بار آن را طعمه‌ی حریق ساختند. در همان روزها حبیب ثابت مصاحبه‌ای ترتیب داد و درباره‌ی آتش‌سوزی کارخانه‌ی پپسی‌کولا به خبرنگاران گفت: «... از چندی قبل به ما خبر رسید که مخالفان درصدد توطئه‌ای هستند که کارخانه پپسی‌کولا را آتش بزنند... به ما اطلاع رسیده بود که در روزهای عاشورا و تاسوعا این کارخانه را آتش خواهند زد، ما جریان را به فرمانداری نظامی اطلاع دادیم که تیمسار بختیار عده‌ای سرباز به محافظت این کارخانه گماشت و شهربانی و ژاندارمری هم بر تعداد مأموران خود افزودند... به این ترتیب این حادثه در روز عاشورا عملی نگردید... تا اینکه ساعت شش بعدازظهر روز پنج‌شنبه چهار نفر ناشناس به وسیله‌ی نفت، انبار تخته و پوشال این کارخانه را آتش زدند... من جریان را به اطلاع آقای حسین علاء نخست‌وزیر‌ی و آقای اسدالله علم وزیر کشور رساندم که آقای نخست‌وزیر رسماً از این ماجرا اظهار تأسف کردند...».[45][45] اقدامات محافظتی رژیم برای محافظت از کارخانه‌ی پپسی‌کولا نشان‌دهنده‌ی میزان وابستگی حکومت پهلوی به سرمایه‌داری جهانی و بیانگر نفوذ فراوان بهائیت در ارکان قدرت است. به‌‌رغم مخالفت‌های شدید مردم و روحانیون، تولید پپسی‌کولا ادامه داشت و ثابت پاسال چنآنکه ذکر کردیم، شعبات این شرکت را در شهرهای مختلف نیز توسعه داد.[46][46]

ثابت پاسال مالک 41 کارخانه‌ی عظیم صنعتی و ده‌ها شرکت بزرگ تجارتی بود که سرمایه‌ی تمام آنها متعلق به جامعه‌ی بهائیت بود و در تحکیم و تقویت فرقه‌ی مذکور صرف می‌شد؛ از جمله شرکت ایران فولکس، تلویزیون ایران، رادیو تلویزیون ایران، شرکت ایران گاز، شرکت جانسون و جانسون، شرکت مینا و ... که بازار مصرف کالاهای وارداتی کشورهای آمریکا و اسرائیل بودند.

 

سوءاستفاده‌های حبیب ثابت پاسال از اعتبارات بانکی

یکی از عمده‌ترین عواملی که موجب ثروتمند شدن بیش از حد حبیب ثابت شد، بهره‌گیری از امکانات دولتی و وام‌های بانکی و اعتبارات داخلی و خارجی بود. کشورهای سرمایه‌داری به‌ویژه دولت‌های آمریکا و انگلیس برای ایجاد شعبات و نمایندگی کارخانجات خود در ایران و یا تأسیس مجتمع‌های مونتاژ، نیازمند مؤسسات و بانک‌های اعتباری و پشتیبانی آنها بودند. از مهم‌ترین این تأسیسات، بانک ایران و خاورمیانه، بانک ایرانیان، بانک ایران و انگلیس و بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران بود.[47][47]

بانک‌های مذکور به این هدف ساخته شده بود که تا زمان برگشت وجوه، کالاها و ماشین‌آلات و موادی را که به صورت غیرنقدی و اعتباری، از آمریکا و کشورهای دیگر اروپایی به ایران صادر می‌شد، تضمین کند. سرمایه‌های اولیه‌ی بانک‌های مزبور توسط حبیب ثابت و چند تن از دوستان یهودی و بهائی‌اش تأمین شد؛ به عنوان نمونه، بانک توسعه‌ی صنعتی و معدنی ایران که بخشی از سرمایه‌ی اولیه‌ی آن را چند سرمایه‌دار معروف آن دوره نظیر حبیب‌الله ثابت پاسال، حسین همدانیان، ابوالحسن ابتهاج و حبیب القانیان تأمین کردند.[48][48] این افراد با اعتبارنامه و ضمانت‌نامه‌های بانک مزبور اقدام به واردات کلان کالا از آمریکا می‌کردند و از رهگذر فروش آنها مرتباً بر ثروت خود می‌افزودند.

سرمایه‌های ثابت پاسال به طور عمومی برای خدمت به جامعه‌ی بهائیان ایران و تحکیم پایه‌های فرقه‌ی مذکور صرف می‌شد. از جمله اقداماتی که ثابت پاسال در این مورد انجام داد، خرید کلیه‌‌ی املاک و خانه‌های اطراف حظیرﺓ القدس تهران بود. محدوده‌ی این اراضی، از شرق به خیابان نجات‌اللهی (ویلا)، از جنوب به خیابان سمیه، از شمال به خیابان طالقانی و از غرب به خیابان حافظ منتهی می‌شد.[49][49] ثابت پاسال همچنین اطراف زمین‌های «مشرق‌الاذکار» در نزدیکی لویزان را دیوارکشی کرده بود. این اراضی از جاده‌ی لشکرک شروع می‌شد تا قله‌ی کوه ادامه می‌یافت. دیوارکشی در این اراضی چند میلیون تومان در اوایل دهه‌‌ی سی هزینه داشت. بر اساس وصیتنامه‌ی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) قرار بود بزرگ‌ترین معبد بهائیت در این اراضی ساخته شود؛ چراکه چند روزی بهاءالله در جریان سوءقصد به جان ناصرالدین‌شاه در این محل مخفی شده و از اینجا به بغداد گریخت.

ثابت پاسال در اواخر دهه‌ی 1340 ش خود را از شرکت امنا بازنشسته کرد و فعالیت در عرصه‌ی اقتصاد را به هژبر یزدانی سپرد. یزدانی عهده‌دار فعالیت‌های تجاری و اقتصادی بهائیت شد و با سرمایه‌های بادآورده و توسل به چماقداران خود، تمام کارخانجات قند ایران را خرید و علاوه بر ایجاد مزارع بزرگ چغندر قند در سرتاسر ایران، در کار تولید و پرورش انبوه دام و گوسفند نیز سرمایه‌گذاری نمود.[50][50] در خصوص زدوبندها و سوءاستفاده‌های اقتصادی هژبر یزدانی در قسمت بعد توضیحات بیشتری خواهیم داد.

بدین ترتیب ثابت پاسال با سرمایه‌های عظیم بادآورده، امپراطوری بازرگانی عظیمی را تشکیل داده بود که نه تنها مالک بسیاری از شرکت‌های بازرگانی، بلکه صاحب 85 درصد مؤسسات بزرگ خصوصی فعال در بانکداری، تولیدات صنعتی، بازرگانی خارجی و ... شده بود که تمام این موارد از طریق ارتباط قوی ثابت پاسال با نمایندگان توطئه‌ی بین‌المللی به کارگردانی صهیونیست‌ها و بهائی‌ها در حیفا، صورت گرفت.

ثابت پاسال هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی از ایران گریخت و به آمریکا پناه برد. او پس از فرار از ایران به مدد سرمایه‌هایی که از رهگذر غارت بیت‌‌المال به دست آورده بود، شرکتی تجارتی با نام «مؤسسه‌ی خلیج‌فارس» ایجاد کرد و در عرصه‌ی مخابرات و تولید فیبر نوری به فعالیت پرداخت.[51][51]

هژبر یزدانی؛ پشتیبان ابتذال و فساد اقتصادی

یکی از چهره‌های جنجالی و مشهور اواخر دوره‌ی سلطنت محمد‌رضا پهلوی، هژبر یزدانی بود. او به واسطه‌ی وابستگی به جامعه‌ی بهائیت و ارتباطی که با دربار پهلوی داشت و با استفاده از رانت‌های دولتی و خرید سهام شرکت‌های مختلف تولیدی- صنعتی و کشاورزی، صاحب ثروت و شهرت بادآورده‌ای گردید.

هژبر یزدانی، زندگی خود را از حرفه‌ی گله‌داری و شکار در سنگسر آغاز کرد.[52][52] وی به واسطه‌ی وابستگی به جامعه‌ی بهائیت و حمایت عبدالکریم ایادی و هویدا از او، اقدام به خرید سهام شرکت‌های صنعتی و کشاورزی متعددی نمود و صاحب کارخانجات و ثروت بی‌شماری گردید.

موقعیت اقتصادی و اجتماعی هژبر یزدانی از اوایل دهه‌ی 1350 چشمگیر ‌شد و از این تاریخ به بعد با استفاده از رانت‌های بانکی و برخورداری از اعتبارات و وام‌های کلان خصوصاً از بانک ملی و بانک صادرات[53][53] ایران و خرید سهام شرکت‌ها و کارخانجات مختلف، صاحب ثروتی بادآورده گردید.

هژبر یزدانی همچون سایر بهائیان، هیچ تعهد و تعصبی به ایران و ایرانی نداشت و منافع خود را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌داد. او با زورگویی و آزار و اذیت بسیاری از روستائیان توانست املاک زراعی گسترده‌ای را در ایران جمع‌آوری کند، چنان‌که فردوست در تأیید این نکته می‌گوید:

«به یاد دارم که حوالی سال 1354، شکایتی از دفتر مخصوص شاه به دستم رسید. مبنی بر اینکه هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپان‌ها تجاوز کرده و برای آنان مزاحمت ایجاد می‌کند. محمدرضا شاه دستور داده بود که تحقیق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کرد. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مرزان‌آباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است. آنان همه‌ی مراتع ده مجاور را که مسلمان‌نشین است به زور تصرف کرده‌اند. مدارک مستند جمع‌آوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه‌ی گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمد‌رضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت که شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است. به شاه هم گفتم و ایشان دستور داد مجدداً هیئت بی‌غرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم که گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم وقتی پادشاه می‌خواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند من که مدعی نیستم. به هر حال یزدانی به کار خود ادامه داد».[54][54]

همچنین فردوست در مورد نحوه‌ی معاملات یزدانی و قدرت فراوانی که با حمایت جامعه‌ی بهائیت و دربار پهلوی پیدا کرد، می‌نویسد:

«... چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم. یک روز ابتهاج مدیرعامل بانک ایرانیان به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و اثاثیه و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یک روز هم سمیعی، رئیس بانک توسعه‌ی کشاورزی به من شکایت کرد که فرد بی‌تربیتی با دو گارد مسلسل بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته نامش یزدانی است و می‌خواهد سهام بانک، ساختمان و وسایل به او واگذار شود. سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه‌ی وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را می‌دهم...».[55][55]

«هژبر یزدانی با حمایت‌های جامعه‌ی بهائیت به ویژه عبدالکریم ایادی، حبیب‌الله ثابت پاسال و منصور روحانی توانست به ملاک بزرگی تبدیل شود و اراضی وسیعی را در باختران، مازندران، اصفهان، یزد و دیگر مناطق تصاحب کند. وی تنها در یزد چهارصد هکتار از اراضی دولتی را غصب کرده و به نام خود به ثبت رسانده بود».[56][56]

مؤید نظر فردوست، روابط نزدیک و صمیمانه‌ای است که هژبر یزدانی با خاندان محمد‌رضا پهلوی داشته است. یزدانی برای جلب توجه و رضایت خاندان پهلوی از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد و به مناسبت‌های مختلف ارادت خود را با ارسال هدایا و اقداماتی نظیر آن اعلام می‌داشت. برای نمونه در نامه‌ای که از دفتر مخصوص فرح برای هژبر یزدانی ارسال گردیده و در آن به خاطر ارسال و تقدیم هدایا به علیاحضرت شهبانوی ایران، تقدیر و تشکر شده،[57][57] چنین آمده است: «جعبه‌ی سیگار طلا با تاج برلیان زمرد تقدیمی جنابعالی از لحاظ پیشگاه مبارک علیاحضرت شهبانوی ایران گذشت. حسب‌الامر، مراتب خوشوقتی خاطر معظم‌له (لها) ابلاغ می‌گردد. ضمناً در اجرای اوامر صادره، چون قوطی سیگار قدیمی مربوط به دوره‌ی پهلوی است، عیناً به وزارت فرهنگ و هنر فرستاده شد که با ذکر نام اهداکننده در موزه‌ی پهلوی واقع در کاخ مرمر حفظ و نگهداری کنند».[58][58]

و یا در نامه‌ی دیگری که از جانب ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران به هژبر یزدانی نوشته شده، آمده است: «آقای یزدانی، مجلس ضیافت مجلل و باشکوهی که به مناسبت زادروز خجسته‌ی والاحضرت همایون و ولیعهد ایران در هتل «میلتون» ترتیب داده بودید و در آن چندصد نفر مورد پذیرایی گرم و شایان توجهی قرار گرفتند، عشق شدید جنابعالی را به سلسله‌ی جلیله‌ی پهلوی که همگی هر چه داریم از آنهاست، می‌رساند و این احساسات در خور هر گونه تقدیر و تقدیس می‌باشد. لذا وظیه‌ی نظامی خود دانستم که مراتب را به شرف عرض مبارک شاهانه برسانم و اجازه بگیرم از این احساسات بی‌شائبه‌ی جنابعالی کتباً قدردانی نمایم...».[59][59]

به خاطر این رابطه‌ی نزدیک و علاقه‌ی شدید هژبر به خاندان سلطنتی، در اواخر رژیم پهلوی در روزنامه نوشته شد: «هژبر یزدانی برای اینکه سخاوتش را نسبت به خاندان پهلوی نشان دهد، ثروتش را تقدیم والاحضرت ولیعهد نمود، تا از آن استفاده کند».[60][60]

این گونه بود که بهائیت در دوران محمد‌رضا پهلوی جهش اقتصادی عجیبی یافت. به طوری‌که صراحتاً گفته شده بود: ‌«افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند، چون علیه او توطئه نمی‌کنند».[61][61]

هژبر یزدانی تنها به تصاحب زمین‌های زراعی و غیر زراعی اکتفا نکرد، بلکه وارد عرصه‌ی دیگری از اقتصاد نیز شد و آن تأسیس بانک و شرکت‌های خصوصی بود. بانک‌های ترانه و نونهالان از ابداعات هژبر یزدانی در این دوره بود. بانک بهائیت نونهالان، مأمور پرداخت وام به بهائیان و انجام معاملات غیر قانونی بود.[62][62] سهام کلیه‌ی این شرکت‌ها و بانک‌ها متعلق به جامعه‌ی بهائیت بود.[63][63]

یزدانی از سال 1350 به بعد به خرید سهام شرکت‌های مختلف پرداخت و از قِبل آن اعتبارات کلانی از شعب مختلف بانک ملی ایران و بانک صادرات دریافت نمود و با همکاری غیرقانونی بانک ملی ایران و برخی بانک‌های دیگر، وام‌های هنگفتی دریافت نمود و از این طریق شرکت‌هایی به نام خود و خانواده‌اش تأسیس کرد، از جمله شرکت کفش اطمینان، شرکت کشاورزی مکانیزه و دامداری کیخسرو، شرکت سهامی قند قزوین، شرکت پوست آریازمین، شرکت سهامی قند شاه‌زند و شرکت سهامی قند شیروان[64][64] نمونه‌های بارز شگردهای هژبر یزدانی بود.

هژبر یزدانی بابت معاملات مختلف، وام‌هایی با بهره‌های متفاوت از 5 درصد وام تولیدی تا 12 درصد اعتبار در حساب جاری دریافت می‌کرد که هیچ‌گاه بانک ملی و ادارات امور اقتصادی و دارائی بر آن کنترلی نداشتند تا مصرف واقعی این اعتبارات و وام‌ها را مورد رسیدگی و بررسی قرار دهند؛ زیرا در همه‌جا هژبر یزدانی از ارائه‌ی دفترها و اسناد خود، خودداری می‌کرد و ترازنامه‌هایی هم که در مورد پرداخت مالیات می‌فرستاد، بیشترشان با واقعیت منطبق نبود، به طوری‌که وزارت اقتصاد و دارایی در مورد مشارکت‌های وی ناچار شد اساساً به تشخیص مالیات اقدام کند. با این حال هژبر از پرداخت میلیون‌ها ریال مالیات به دولت استنکاف می‌ورزید و مطالبات دولت را پرداخت نمی‌کرد.[65][65]

یزدانی در سال‌های آخر رژیم پهلوی در فکر آن بود که به تقویت پایه‌های اقتصادی شبکه‌ی بهائیت در مناطق مطمئن‌تر جهان بپردازد و سرمایه‌هایی را که در ایران به دست آورده در این راه به مصرف برساند. او میزان وسیعی از سرمایه‌های خود را در استرالیا برای تولید گوسفند به کار انداخت، اما متعاقب این سرمایه‌گذاری مرتکب قتل جهانبخش کنارسری انهاری شد. علت قتل هم این بود که هژبر می‌خواست جهانبخش انهاری با پنجاه میلیون تومان به آمریکای جنوبی برود و مقدمات سرمایه‌گذاری او را با دویست میلیون تومان فراهم کند. مخالفت جهانبخش کنارسری با این کار و شهادت وی علیه هژبر، موجب قتل کنارسری توسط چماقداران یزدانی شد.[66][66]

در بررسی کارنامه‌ی ننگین هژبر یزدانی آنچه جالب توجه است، ‌همکاری ساواک به ویژه ارتشبد نعمت‌الله نصیری با وی است. گزارش ساواک مورخ 2/6/1357 در خصوص ملاقات و گفتگوی دکتر مهدویان با دکتر محمود عنایت و احسان نراقی پیرامون مصاحبه‌ی عنایت با شاه مطالبی آورده است. در این گزارش ارتباط یزدانی با نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک و عبدالکریم ایادی و ماجرای پیشنهاد رشوه از جانب هژبر یزدانی به یوسف خوش‌کیش[67][67] به طور آشکار تأیید شده است. در پایان این گفتگو، احسان نراقی خطاب به مهدویان می‌گوید: «... برای اطلاع بگویم در چند شرکت عمده‌ی یزدانی، یکی از صاحبان عمده، پسر نصیری است که شش سال بیشتر ندارد...».[68][68]

دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده در دادگاه انقلاب اسلامی راجع به همکاری ارتشبد نصیری با هژبر یزدانی چنین نقل کرد: «هژبر یزدانی سیصد میلیون تومان وام خواست، زیر بار نرفتم. فردای آن روز هرمز قریب و ارتشبد نصیری تأکید در دادن وام به او کردند، من ندادم. فردای آن روز آزمون در مصاحبه‌ای اعلام کرد، بانک رفاه کارگران به وزارت کار منتقل می‌شود... البته یزدانی 25 میلیون تومان وام گرفت...».[69][69] هژبر یزدانی در 24 مرداد 1357 در پی شکایت اداره‌ی سرجنگلداری اردستان از وی، به اتهام ضبط غیرقانونی اراضی ملی بازداشت شد[70][70] و تا 22 بهمن 1357 در زندان به سر می‌برد، لیکن در پی پیروزی انقلاب اسلامی و گشوده شدن درِ زندان‌های کشور، نامبرده نیز از فرصت به دست آمده استفاده کرد، از زندان متواری شد و سپس به کمک ایادی خود به خارج از کشور گریخت.[71][71]

منصور روحانی؛ مجری طرح تخریب کشاورزی در ایران

منصور روحانی[72][72] یکی از نامدارترین دولتمردان رژیم پهلوی است. او یکی از کارکشته‌ترین وزیران کابینه‌ی امیرعباس هویدا و از دیگر رانت‌خواران بهائی این دوره بود. روحانی به مدت چهارده سال هدایت وزارتخانه‌ی آب و برق، کشاورزی و منابع طبیعی (از اسفند ماه 1342 تا مرداد ماه 1356) را به عهده داشت و به عنوان یکی از مهره‌های ثابت و پرقدرت در کابینه‌ی حسنعلی منصور و هویدا شناخته می‌شد.

زمانی‌که حسنعلی منصور به نخست‌وزیر‌ی رسید، روحانی را به وزارت‌خانه‌‌ی جدید آب و برق منصوب کرد.[73][73] پس از کشته شدن حسنعلی منصور و آغاز صدارت امیرعباس هویدا، وزارت آب و برق برای روحانی محفوظ ماند. در کابینه‌ی سوم هویدا تصدی هشت ساله‌ی روحانی در وزارت آب و برق پایان یافت و به وزارت‌خانه‌ی کشاورزی و منابع طبیعی گماشته شد.[74][74] دوران تصدی و مسئولیت روحانی در وزارت کشاورزی یکی از سیاه‌ترین ادوار کشاورزی ایران است. او با اتخاذ سیاست‌های غلط،‌ برنامه‌ریزی‌های نادرست، از عوامل مؤثر در نابودی کشاورزی ایران بود که انبار غله‌ی آسیا را در صف واردکنندگان غله و فرآورده‌های کشاورزی و دامی قرار داد و موجب شد دروازه‌های کشور به روی محصولات و تولیدات کشاورزی استرالیا، انگلستان، آمریکا، دانمارک،‌ نیوزلند و ... باز شود و موجبات ورشکستگی کامل تولیدکنندگان کشاورزی فراهم آید.

منصور روحانی همانند سایر هم‌مسلکان بهائی خود، با مساعدت اربابان خارجی و پیوند آنان، تا توانست ثروت و املاک زیادی برای خود جمع نمود و از این طریق اقتصاد بیمار دوره‌ی محمد‌رضا پهلوی را بیش از پیش ضعیف‌تر کرد. او با زدوبندها و سوءاستفاده‌هایی که در زمان وزارتش انجام داد، صاحب تعداد زیادی زمین شخصی در نزدیکی کرج و قزوین شد. روحانی به وسیله‌ی تراکتور و سایر لوازم متعلق به وزارتخانه‌ی خود، نسبت به تسطیح زمین‌های مذکور اقدام نمود، این عمل وی در حدود هشتاد هزار تومان برای وزارت آب و برق هزینه به بار آورد.[75][75]

هیچ‌کس منکر ضرورت سازندگی برای دست‌یابی به توسعه و پیشرفت نیست و هیچ‌کس استحصال برق از آب را کار نادرستی نمی‌داند، اما آنچه این اقدامات را مخدوش می‌کند و عملکرد منصور روحانی را زیر سؤال می‌برد، انجام این برنامه‌ها به دستور بیگانگان و نحوه‌ی پیوند او با کارتل‌ها و تراست‌های نظام سرمایه‌داری است. او با هدف دست‌یابی به توسعه‌ی ملی به طرف برنامه‌های عمرانی و سازندگی نمی‌رفت، بلکه هدف او انحطاط اقتصاد ایران بود، تا از این طریق هم ثروت‌های شخصی خود و جامعه‌ی بهائیت را توسعه بخشد و هم بازار سهل و آسانی برای این کارتل‌ها و تراست‌ها ایجاد نماید. به عنوان نمونه در سال 1347 منصور روحانی به خرید چهار مولد برق از شرکت جنرال الکتریک اقدام کرد. با اینکه یک شرکت ایتالیایی فروش این مولدها را با شرایط آسان‌تر (بدون دریافت پیش‌پرداخت، استهلاک شانزده ساله و بهره‌ی پایین) پیشنهاد کرده بود، اما روحانی خرید از شرکت جنرال الکتریک را در کمیسیون فنی مطرح کرد.[76][76] در سال 1348 پرونده‌ی یکی از زدوبندها و سوءاستفاده‌های وزارت آب و برق به سازمان بازرسی شاهنشاهی ارجاع شد که مربوط به موضوع زدوبند خرید دستگاه‌های مستهلک (بولدوزر، جرثقیل، ماشین‌آلات آسفالت‌سازی، موتور مولد برق و وسایل مکانیکی دیگر) از یک شرکت مقاطع‌کار آمریکایی به نام «پامروی» بود. پس از شکایات و اعلام جرمی که از خبر غیرقابل استفاده و بی‌مصرف بودن و گرانی بهای خرید و سوءاستفاده و حیف و میل این اموال به سازمان بازرسی شاهنشاهی رسید، این سازمان هیئتی را مأمور رسیدگی کرد که برخی از موارد جرم را تأیید نمود.[77][77] اما سازمان مزبور پس از بررسی‌هایی که انجام داد نه تنها سلب مصونیت از روحانی نکرد، بلکه به خاطر انعقاد این گونه قرادادها، با تأیید محمدرضا شاه به روحانی نشان‌های افتخار نیز اعطا گردید.[78][78]

روحانی با مکانیزه کردن غلط سیستم آبیاری کشور به بهانه‌ی سدسازی و کمک به توسعه، تمام قنات‌ها و کاریزها را در روستاها خشک کرد. بدین ترتیب بسیاری از روستاها خالی از سکنه شده و اهالی آنها به شهرها مهاجرت کردند. به عنوان نمونه در یزد به دنبال اقدام روحانی در خشک کردن قنات‌ها 150 روستا تخلیه شد و ساکنان آنجا بی‌خانمان شدند.[79][79]

برنامه‌ی اصلاحات ارضی روحانی که قرار بود طرح کشاورزی را در ایران و توزیع عادلانه‌ی زمین میان اکثریت خانواده‌های روستایی را بیمه نماید، عملاً با شکست مواجه شد و نزول 70 درصدی تولیدات کشاورزی، موجب فقر و آوارگی و افزایش روند مهاجرت روستاییان به شهرها گردید و باعث شد تا شاهد رشد صفر درصدی میانگین سالانه‌ی بازدهی کشاورزی ایران در طی این سال‌ها باشیم.[80][80]

روحانی نابودی کشاورزی ایران را محصول عدم وجود استعداد طبیعی اراضی ایران برای زراعت می‌دانست و همانند دوست صمیمی و هم‌مسلکش، عبدالکریم ایادی، هوادار وارد کردن کلیه‌ی فراورده‌های کشاورزی و دامی از خارج بود و می‌گفت:‌ «ایران خیلی از محصولات کشاورزی را ارزان‌تر از آنچه در داخل کشور تولید می‌شود، می‌تواند از خارج تهیه نماید...».[81][81]

ارتشبد سابق حسین فردوست درباره‌ی پیامدهای واردات بی‌رویه‌ی فرآورده‌های کشاورزی می‌نویسد: «اقلام مختلف به ویژه گندم و گوشت جزو واردات اصلی می‌شود و هر سال آمریکا دو میلیون تن گندم به ایران صادر می‌کند و صادرات گوشت یخزده از استرالیا و آرژانتین و غیره نیز رقم بزرگی را تشکیل می‌داد... همیشه تعداد زیادی کشتی در بندرعباس در نوبت تخلیه بودند... چون اکثر اجناس و محموله‌های فاسدشدنی کشتی‌ها فاسد می‌شدند. پس از پرداخت «دموراژ» به صاحب کشتی در موقع تخلیه از او تقاضا می‌شد که جنس فاسدشده را در دریا تخلیه کند و او برای تخلیه نیز مزد خود را دریافت می‌داشت...».[82][82]

منصور روحانی در سال 1350 تصمیم گرفت بخش مالی وزارتخانه‌ی آب و برق را از میدان شهدا (ژاله) به خیابان مطهری (تخت طاوس) تهران انتقال دهد و دلیل این اقدام آن بود که محل جدید از آن وزیر بود و از این طریق می‌توانست ماهانه چهل‌هزار تومان اجاره‌بهای آن را دریافت کند.[83][83] تنها زدوبندها و وسوءاستفاده‌های منصور روحانی نبود که نارضایتی کارکنان وزارت آب و برق را برمی‌انگیخت، بلکه بی‌مبالاتی وزیر و برخی از معاونان بهائی او به آداب دینی، سبب شد که عده‌ای از کارکنان وزارت مذکور اعلامیه‌ای به امضای «مهندسین، کارمندان و کارکنان» درست کنند و از بی‌توجهی وزیر به ماه مبارک رمضان و روزه‌داری کارکنان شکایت کنند. آنها در این شکوائیه نوشتند که طبق اعلام رسانه‌ها، ورود و خروج کارکنان در این ماه (ماه رمضان) از 8 صبح تا 14 بعدازظهر است، ولی روحانی این زمان را از 8 بامداد تا چهار بعدازظهر اعلام کرده و غذاخوری وزارتخانه را هم آماده‌ی پذیرایی از ناهارخوران کرده است.[84][84]

یکی از جالب‌‌ترین بخش فعالیت اقتصادی وزیر کشاورزی و منابع طبیعی، تبانی با هژبر یزدانی بود. در اوایل وزارت روحانی در وزارتخانه‌ی کشاورزی، یک کشتی ذرت، از قرار کیلویی یک ریال ارزان‌تر و به طور اقساط به هژبر یزدانی فروخته شد، یزدانی ذرت‌ها را به قیمت گران‌تر و به طور نقدی به شرکت گلوکز به مدیریت عباس معتمدی فروخت.

روحانی برای رضایت خاندان پهلوی از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد. او مرغوب‌ترین اموال عمومی مردم ایران، یعنی جنگل‌ها را به درباریان یا برکشیدگان حکومت شاهنشاهی واگذار می‌کرد و یا اجاره می‌کرد و از این طریق بر محبوبیت خود و هم‌مسلکانش نزد شاه می‌افزود. وی در اوایل سال 1354 ش، هفتاد تا صد هکتار از اراضی جنگل عباس‌آباد را به شکل اجاره‌ی درازمدت به شهناز پهلوی داده و در همان سال سی هکتار از اراضی جنگلی گرگان را واقع در منطقه‌ی «ولند» به شرکتی که پسرش، داریوش روحانی در آن سهیم بود، به صورت اجاره‌ی سی ساله واگذار کرد. این اراضی که بیش از 290 متر مکعب در هکتار، درخت داشت و طبق مقررات قانونی نمی‌باید واگذار می‌گردید، برای اینکه زمین واگذارشده صورت قانونی پیدا کند، در یک روز با هفتاد دستگاه اره‌ی موتوری، کلیه‌ی درختان عظیم را قطع و حتی محموله‌های چوب و هیزم را طوری حمل کردند که اثری از درخت در آن محل نباشد. روحانی در دوران طولانی وزارتش با تشکیل باندی مرکب از رانت‌خواران رژیم پهلوی چون هژبر یزدانی، رحیم‌علی خرم، دکتر یگانه، برادر وزیر سابق دارایی و وکیل‌زاده، معاون سابق وزارت کشاورزی و رئیس سازمان جنگل‌ها و ... در داخل و خارج از وزارت کشاورزی، با سوءاستفاده از مقررات مربوط به ملی شدن جنگل‌ها زمین‌های ملی‌شده را به نام زمین‌های زراعی به اشخاص مورد نظر خود واگذار و از این طریق موجبات ضرر و زیان در امر کشاورزی و منابع طبیعی گردید.[85][85]

زدوبندها و سوءاستفاده‌های روحانی در امور کشاورزی و منابع طبیعی باعث شد که در سال‌های آخر رژیم پهلوی اعتراضات و شکوائیه‌های زیادی علیه او صورت گیرد. عنوان «روحانی، نابودکننده‌ی کشاورزی و جنگل ایران»، زینت‌بخش بسیاری از مطبوعات کشور بود و بسیاری از نمایندگان مجلس و اهل‌قلم به افشاگری پاره‌ای از مسائل پشت پرده پرداختند. در راستای این هدف عده‌ای از نمایندگان شکوائیه‌ای را تقدیم مجلسی کردند و روحانی را به بی‌کفایتی در امور اقتصادی متهم ساختند. از جمله در تاریخ 23/6/1357 عده‌ای از نمایندگان مجلس شورای ملی از عملکرد دولت و حضور گسترده‌ی بهائیان در دستگاه حکومت انتقاد کردند. رستم رفعتی نماینده‌ی دهلران در سخنانی گفت:‌ «اتوبان ساختن زیربنای مملکت نیست، زیربنای مملکت فرهنگ آن است. شیخ‌الاسلام‌زاده را گرفتید‌، آرام را گرفتید، شما چرا هویدا را نمی‌گیرید؟ به شاه خیانت کردند، بهائی‌ها را بگیرید، روحانی را محاکمه کنید، روحانی کشاورزی ما را از بین برد... بهائی‌ها را دور کنید، این همه بدبختی‌ها از بهائی است....» پیش از رفعتی، دکتر شیروانی سخنانی اعتراض‌آمیز ایراد کرد و گفت: «... کجا هستند این مسئولان از خدا بی‌خبر؟ چه‌ها کردند که ما شاهد این اوضاع اسفناک باشیم... چرا غارتگران را حمایت کردند... چگونه به بیت‌المال مملکت تجاوز کردند. وزیر سابق بهداری [منوچهر شاهقلی] و معاونین او که همه خواستار مجازات آنها هستند، مبارزه با فساد را جدی تلقی کنید. به نام ملت، تمام کسانی را که به عللی در مقاصد شوم همکاری داشتند و سبب شدند این چنین روزهای هولناک به وجود آید... فئودالیسم آموزشی، فئودالیسم بهداشت و فئودالیسم صنعت وجود دارد...».[86][86]

همچنین در جلسه‌ی 9/7/1357 مجلس شورای ملی، رستم رفعتی نماینده‌ی دهلران و کریم آصف نماینده‌ی دهلران، شکوائیه‌ای تقدیم مجلس کردند. کریم آصف طی سخنانی در مجلس شورای ملی می‌گوید: «منصور روحانی برای یک هدف خاص سیاسی و مادی و برای تقدیم قسمتی از خوزستان، که حاصلخیزترین اراضی ایران هستند، به بیگانگان، با تزویر و حقه‌بازی اجرای ماده‌ی چهار قانون تأسیس شرکت‌های بهره‌برداری از اراضی زیرسدها، اراضی آبی و دیمی کشاورزان شهرستان دزفول را با زور و قلدری... مصادره کرده و به چند شرکت خارجی واگذار نمود و از مبلغ سیصد میلیون دلار وام بانک توسعه‌ی کشاورزی مبلغی هم به این شرکت‌ها پرداخت گردید که در حال حاضر نیز وصول نشده است. تخریب 65 روستا برای از بین بردن آثار جرم و آواره کردن چهل‌هزار نفر افراد این روستاها که به امر شاهنشاه و اجرای اصلاحات ارضی تازه صاحب زمین شده بودند، جزء وحشیانه‌ترین اعمال اوست...».[87][87]

زنده‌یاد جلال آل‌احمد در کتاب «کارنامه‌ی سه ساله» طی گزارشی از سازمان آب و برق خوزستان، چگونگی این غارت را که به بهانه‌ی سدسازی و کمک به توسعه و عمران انجام می‌شد، به خوبی نشان می‌دهد.[88][88]

البته زمانی که از رانت‌خواران بهائی و سوءاستفاده‌ها و زدوبندهای آنان در دستگاه محمد‌رضا پهلوی صحبت می‌شود، به این نکته باید بسنده کرد که تنها روحانی‌ها یا یزدانی‌ها نبودند که صاحب آن همه ثروت با زدوبند و قتل و غارت شده بودند، بلکه اساساً تمام بهائیان صاحب‌نفوذ و غارتگر، غاصب و سرمایه‌دار بودند. عبدالکریم ایادی با نفوذ فوق‌العاده‌ای که در دربار پهلوی داشت، وسایل تحصیل جوانان بهائی را فراهم می‌آورد، خصوصاً اینکه بخش‌های مهمی از فعالیت‌های اقتصادی در بخش خصوصی در اختیار آنان قرار داده می‌شد. ایادی علاوه بر دارا بودن ریاست شرکت‌های ساختمانی و غذایی ارتش، اداره‌ی سازمان اتکا، سازمان ویژه‌ی نیروهای مسلح را نیز بر عهده داشت. او همچنین انحصار شیلات جنوب را به خود اختصاص داده بود و در این مورد با کشورهای یوگسلاوی، ژاپن و چند کشور دیگر رابطه داشت. زمانی که عده‌ای از نمایندگان مجلس شورای ملی به عملکردهای دولت شریف‌امامی اعتراض کرده و شکوائیه‌ای نیز در خصوص زدوبندهای اقتصادی صاحب‌منصبان بهائی تقدیم مجلس کردند، از رانت‌های ایادی و سوءاستفاده‌های او از شیلات نیز سخن به میان آوردند؛ به طوری‌که یکی از نمایندگان طی سخنرانی اعتراض‌آمیز خود گفت:

«... اطاق‌های اصناف چه خدمتی را انجام دادند؟ منابع نوپای مملکت به خصوص صنایع بخش خصوصی که مورد حمایت دولت هستند، آمدند، سوختند و بردند و رفتند. یکی از آنها به عنوان حق سکوت مملکت صد میلیون ریال به زن اولش داد. شیلات جنوب را شانزده میلیون دلار به یک نفر اجاره دادند و او شصت میلیون دلار به ژاپنی‌ها اجاره داده است، چرا؟ چه علتی است که یک نفر برای همیشه اختیار خاویار شمال را در اختیار دارد...».[89][89]

به این ترتیب زمانی که دستگاه دروغ‌پرداز دولت با محاسبات جعلی، درآمد سرانه را بالای چهل‌هزار دلار قید می‌کرد، نیمی از درآمد ملی در اختیار جمعی بود که یک درصد جمعیت ایران را تشکیل می‌دادند. غارتگران وابسته به دربار مثل منصور روحانی، هژبر یزدانی، حبیب ثابت، عبدالکریم ایادی و ... با همدستی سران ساواک و یاران شاه، چون ایادی، نصیری، علم و ... سیستم اقتصادی فاسد بی‌نظیری را ترتیب دادند که بعضی آن را «نظام غارت» نام گذاشتند و در مقام مقایسه با حکومت هجده ساله‌ی عصر «لوئی فیلیپ» در فرانسه برآمدند.[90][90]

 

 


.[1][1] آئین بهائی یک دین سیاسی نیست، پیشین، ص 34

.[2][2] در دوره‌ی محمد‌رضا پهلوی عمدتاً اقتصاد کشور به دست بهائی‌ها می‌چرخید. در دهه‌ی 1332 یعنی پس از کودتای 28 مرداد، موج شدیدی از مخالفت‌ها و مبارزات مردم و گروه‌های مذهبی علیه بهائیان آغاز شد. در همین زمان عده‌ای از آنان از مشاغل اداری و دولتی اخراج شدند و حظیرﺓ القدس‌شان تخریب شد. بهائیان در پاسخ به این اقدامات یکباره پول‌ها و سرمایه‌های خود را از بازار خارج کردند. در نتیجه‌ی این عمل اوضاع بازار تهران آشفته و بی‌نظم و قاعده شد. این نخستین نمود قدرت اقتصادی بهائی‌ها بود. (مقاله‌ی «فلسفی و بهائیان»، سایت اینترنتی: «Bahai- library. Org»)

.[3][3] حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 375

.[4][4] همان، ص 184

.[5][5] عبدالکریم ایادی پس از ارنست پرون، پزشک مخصوص محمدرضا شاه شد. عبدالکریم به این دلیل نام «ایادی» داشت که پدرش از ایادی امرالله یعنی نفر خواص اطراف عباس افندی (عبدالبهاء) بود. ایادی با نفوذی که نزد محمدرضا شاه کسب کرد بهائی‌ها را به مقامات عالی رساند، او مسلماً در رسانیدن امیرعباس هویدا به نخست‌وزیر‌ی نقش مهمی ایفا کرد. ایادی از متعصب‌ترین صاحب‌منصبان بهائی در ایران بود و هر کاری برای توسعه‌ی بهائیگری انجام می‌داد. مئیر عزری آخرین سفیر اسرائیل در ایران، که با عبدالکریم ایادی دوستی نزدیکی داشت، در خاطراتش می‌نویسد: «میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) در یکی از بازدیدهایش از شیراز بوته‌ی نهال نارنجی در خانه‌ی «بیت» (خانه محمد‌علی باب) کاشته بود. این نهال در سال‌های آخر حکومت پهلوی بیمار شد و به تدریج برگ‌هایش خشک شد. ایادی دو نفر از کارشناسان ژاپنی را به منظور معاینه‌ی درخت به شیراز فرستاد، اما آنها پس از چهار ماه آزمایش و معاینه راه حلی برایش پیدا نکردند. تا این‌که ایادی از من (مئیر عزری) خواست چند تن از کارشناسان کشاورزی اسرائیل را برای حل این مشکل به شیراز بفرستم. با بازبینی‌هایی که کارشناسان مذکور انجام دادند، مشکل خشک شدن درخت حل شد و شادی را به چشمان ایادی و دوستانش بازگرداند. نه تن از سران کمیته‌ی رهبری بهائیان در ایران مرا برای مراسم زیارت درخت به شیراز فراخواندند. از خرسندی چنان می‌نمودند که گویی خداوند دنیا را به آنان ارمغان داشته است.» (ر. ک: مئیر عزری، پیشین، صص 332ـ 333)

.[6][6] حسین فردوست، پیشین، ج 1، ص 374

.[7][7] مئیر عزری، پیشین، ص 331

.[8][8] همان، ص 332

.[9][9] حسین فردوست، پیشین، ج 2، ص 375

.[10][10] همان، ص 275

.[11][11] اسناد شماره‌ی 96 و 97 از مجموعه‌ی حاضر

.[12][12] سند شماره 69 از مجموعه‌ی حاضر

.[13][13] سند شماره‌ی 69 از مجموعه‌ی حاضر

.[14][14] اسناد شماره‌ی 59 و 60 از مجموعه‌ی حاضر

.[15][15] شوقی افندی، پیشین، قسمت چهارم، ص 53

.[16][16] اسماعیل رائین، پیشین، ص 246

.[17][17] روزنامه‌ی رسمی کشور، 4863- 30/2/1337

.[18][18] بهائیان اماکن زیادی را در نواحی مختلف کشور به زعم متبرکه تصرف کرده بودند:‌1ـ بیت علی‌محمد باب و چند خانه‌ی مجاور آن در شیراز؛ 2ـ بیت پدری بهاءالله در قریه‌ی تاکر مازندران (این ده به تمامی به دستور امیرکبیر سوزانده شد)؛ 3ـ یک دانگ و نیم قلعه‌ی چهریق در آذربایجان؛ 4ـ خانه‌ی امام جمعه‌ی اصفهان در اصفهان که محل سکونت اولیه‌ی علی‌محمد باب در اصفهان بود؛ 5ـ حمام عمومی شیراز که باب به آن حمام رفته و چند منزل مجاور آن حمام؛ 6ـ خانه‌ی محمودخان کلانتر که طاهره قرﺓالعین در تهران در آن خانه زندانی بود. (امروزه این خانه بانک مسکن است در خیابان فردوسی). (ر. ک: مرتضی مدرسی چهاردهی، پیشین، صص  205ـ 207)

.[19][19] آیین بهائی یک نهضت سیاسی نیست، ص 34

.[20][20] سند شماره‌ی 104 از مجموعه‌ی حاضر

.[21][21] شوقی ربانی، پیشین، قسمت چهارم، ص 54

.[22][22] اسماعیل رائین، پیشین، ص 268

.[23][23] حبیب ثابت پاسال، خاطرات حبیب ثابت پاسال، ناشر: ایرج و هرمز ثابت، لس‌آنجلس، 1993، صص 5ـ 50

.[24][24] مدرسه‌ی «سن‌لوئی» ممتازترین مدرسه‌ی آن ایام بود، بیشتر اشراف ثروتمند، فرزندان خود را به این مدرسه می‌فرستادند. ادعای حبیب ثابت در مورد فقر و ناتوانی در زندگی‌اش و همچنین تحصیل او در این مدارس متناقض به نظر می‌رسد.

.[25][25] همان، ص 28

.[26][26] امیرهوشنگ دولو یکی از آلوده‌ترین عناصر درباری محمدرضا شاه پهلوی بود، او عنوان رسمی «پیشخدمت مخصوص محمدرضا شاه» را داشت، اما کار اصلی او تهیه‌ی زنان آلوده و روسپی برای شاه و رجال فاسد دربار بود. دولو در زمینه‌ی قاچاق و معاملات مواد مخدر هم فعال بود، تجارت تریاک و هروئین ایران در انحصار او و اشراف پهلوی بود. (ر. ک: معماران تباهی، تهران، دفتر پژوهش‌های مؤسسه‌ی کیهان، چ 3، 1376، ص 12)

.[27][27] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 58

.[28][28] همان، صص 71 و 79

.[29][29] همان، ص 109

.[30][30] خلیل ارجمند از سران مهم بهائی، جد مادری حبیب ثابت بود و از یهودیان بهائی‌شده‌ی کاشان به شمار می‌آمد. پسران او رحیم، مسیح، ابراهیم، دایی‌های ثابت پاسال بودند و جزو سرمایه‌دارترین اشخاص بهائی محسوب می‌شدند. رحیم ارجمند از صاحب‌منصبان وزارت پست و تلگراف بود و در سال 1315 کارخانه‌ی ارج را تأسیس کرد. (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 9، ص 8.، خاطرات حبیب ثابت پاسال، صص 109- 110)

.[31][31] همان

.[32][32] زمین کارخانه‌ی نجاری را عبدالحسین میرزا فرمانفرما، پدر نصرت‌الدوله فیروز به ثابت پاسال داد. (ر. ک: خاطرات حبیب ثابت پاسال،صص 137ـ 138)

.[33][33] همان، صص 160ـ 162

.[34][34] همان، ‌ص 162

.[35][35] همان، صص 220ـ 224

.[36][36] «شرکت امنا» در سال 1337، با هدف اولیه‌ی اداره‌ی اموال و املاک شوقی افندی در ایران تشکیل شد و در 24 اردیبهشت 1337 بدون هیچ نوع مشکلی در دفتر شرکت‌های داخلی به ثبت رسید. ساختمان این شرکت در خیابان ارباب جمشید واقع بود، بازماندگان ارباب جمشید زرتشتی آن را به محفل بهائیان فروختند. وظیفه‌ی این شرکت بر اساس اظهارنامه‌ای که در آمریکا و کانادا به ثبت رسیده بود، عبارت بود از: عقد قراردادهای اقتصادی، قبول وصیت‌نامه‌ها، پذیرفتن موقوفات و انجام معاملات تجارتی شرکت مذکور. این شرکت سالانه بیش از چهارصد میلیون تومان سود خالص داشت و کارمندان اداره‌ی کل مالیات بر درآمد تهران همواره با اخذ مبلغی رشوه، از اخذ مالیات کامل از این شرکت خودداری می‌کردند. حبیب ثابت نماینده و مباشر تام‌الاختیار بهائیان در این شرکت بود. (ر. ک: اسماعیل رائین، پیشین، صص 299ـ 302 و سند شماره‌ی 138 از مجموعه‌ی حاضر)

.[37][37] خاطرات حبیب ثابت پاسال، صص 189ـ 207

.[38][38] مجله‌ی خواندنی‌ها، شماره‌ی 10، سال 26، مورخ 24/7/1344

.[39][39] خاندان میثاقیه از یهودیان بهائی‌شده‌ی کاشان بودند و با خاندان ارجمند و ثابت ارتباط خویشاوندی داشتند. مهدی میثاقیه سرمایه‌دار معروف دوره‌ی پهلوی و صاحب استودیو میثاقیه از این خاندان بود.

.[40][40] کمپانی R. C. A مالک چندین فرستنده‌ی تلویزیونی و صاحب کارخانه‌های عظیم تولید تلویزیون آمریکا بود.

.[41][41] سید مهدی میراشرفی، برای ملت ما علاء‌ برابر با بلا است، آتش، شماره‌های 276، 27/2/1340

.[42][42] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 236

.[43][43] همان، ص 237

.[44][44] همان، صص 235ـ 236، شرکت زمزم در شهرهای بزرگ نظیر خرمشهر، اهواز، رشت، مشهد، اصفهان، تبریز، شیراز و ارومیه شعبه داشت که مدیریت تمام این کارخانجات و سهام آنها متعلق به ثابت و دو پسرش ایرج و هرمز بود.

.[45][45] روزنامه‌ی کیهان، 11/6/1334

.[46][46] حمایت قاطع دستگاه دولتی از سرمایه‌های ثابت پاسال، شدت نفرت و انزجار علما و روحانیون را برانگیخت. آنان حتی اعلامیه‌هایی در تحریم تولید و مصرف پپسی‌کولا صادر کردند، اما بهائی‌ها جهت مخدوش کردن این نوع مبارزات مکتوبات و اعلامیه‌های جعلی در میان مردم منتشر می‌کردند که علما فتوا داده‌اند مشروب غیرالکلی و پپسی‌کولا حلال است. (ر. ک: سند شماره‌ی 125 از مجموعه‌ی حاضر)

در روزهای آخر رژیم پهلوی تعدادی از این شرکت‌ها و کارخانجات توسط مردم مسلمان به آتش کشیده شد. از جمله در آذر ماه 1357 به دنبال زدوخورد بین مردم و بهائیان شیراز، مسلمانان این شهرستان، کارخانه‌ی پپسی‌کولا و کارخانه‌ی «آسفالت‌سازی» شیراز را که هر دو متعلق به ثابت پاسال بود، به آتش کشیدند. (سند شماره‌ی 157 از مجموعه‌ی حاضر)

.[47][47] خاطرات حبیب ثابت پاسال، ص 285

.[48][48] معماران تباهی، ج 3، ص 38

.[49][49] همان، ص 17

.[50][50] همان، ص 39

.[51][51] همان، ص 45

.[52][52] اهالی سنگسر اکثراً بهائی بودند، بهائیان این منطقه غالباً مقتدر و متنفذ می‌شدند. علاوه بر هژبر یزدانی، پرویز ثابتی نیز از بهائیان سنگسر بود. پس از فوت شوقی افندی، اختلافات شدیدی میان بهائیان، بر سر جانشینی پدید آمد که باعث شد انشعابات جدیدی در فرقه‌ی بهائیت پدید آید، یکی از این انشعابات دین جدید «سمائی» بود که توسط یکی از بهائیان خراسان به نام جمشید معانی ابداع شد، وی از خراسان به اندونزی رفت و خود را «بهاءالله» رهبر بهائیان خواند و جملات عربی نازل کرد تا مصداق: هر دم از این باغ بری می‌رسد، در مورد بهائیت عینیت یابد. متعاقب این جریان تعدادی از بهائیان سنگسر همراه بهائیان گنبدکاوس از مذهب بهائی به دین جدید سمائی گرویدند. (ر. ک: اسناد شماره‌های 56، 68 و 71 از مجموعه‌ی حاضر)

.[53][53] سند شماره‌ی 145 از مجموعه‌ی حاضر

.[54][54] حسین‌فردوست، پیشین، ج 2، ص 375

.[55][55] همان، ص 376

.[56][56] همان

.[57][57] سند شماره‌ی 157 از مجموعه‌ی حاضر

.[58][58] فرازهایی از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواک و آمریکا، تهران، وزارت اطلاعات، 1368، ص 16

.[59][59] همان

.[60][60] سند شماره‌ی 148 از مجموعه‌ی حاضر

.[61][61] فرازهایی از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواک و آمریکا، ص 15

.[62][62] اسماعیل رائین، پیشین، ص 361

.[63][63] سند شماره‌ی 117 از مجموعه‌ی اسناد حاضر

.[64][64] علی‌اکبر خدری‌زاده، «گوشه‌هایی از زندگی هژبر یزدانی»، فصلنامه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال پنجم، شماره‌ی 17، بهار 1380، ص 94

.[65][65] همان

.[66][66] جهانبخش کنارسری انهاری از کارکنان بانک اصناف بود که از حدود سال 1340 به علت نوع کار با هژبر یزدانی آشنایی پیدا کرد و از سال 1353 همکاری خود را با هژبر آغاز نمود و عهده‌دار سمت‌هایی نظیر مدیریت کفش اطمینان، عضویت هیئت‌مدیره‌ی کارخانجات قند اصفهان و قزوین و مدیریت عامل شرکت کشت و صنعت شاهین کی بود. در 19 بهمن 1354 در نتیجه‌ی اختلافی که از قبل با یزدانی پیدا کرده بود، از همکاری با وی خودداری ورزید. سپس در 21 اسفند ماه 1354 به علت امتناع از دادن شهادت علیه یوسف خوش‌کیش، مدیرعامل بانک ملی ایران که متهم به درخواست رشوه از هژبر یزدانی شده بود، مورد ضرب و شتم ایادی یزدانی قرار گرفت. سرانجام در دوم آذرماه 1357 پس از تحمل سه سال زندگی در حالت بیهوشی جهان را بدرود گفت. (ر. ک: علی‌اکبر خدری‌زاده، پیشین، ص 98)

.[67][67] یوسف خوش‌کیش مدیرعامل بانک ملی ایران بود و اختلاف او با هژبر یزدانی به دلیل اعتبارات غیرقانونی هژبر از بانک مذکور بود. این اختلاف به قتل جهانبخش کنارسری منجر شد. هژبر برای پایان دادن به اختلاف خود با خوش‌کیش پیشنهاد رشوه‌ای به مبلغ ده میلیون تومان به وی داد. اما حمایت عبدالکریم ایادی و هویدا و سایر عناصر دولتی بهائی سبب شد که رأی دادگاه به نفع هژبر یزدانی خاتمه پذیرد. (ر. ک. به: همان، صص 115- 96)

.[68][68] داریوش همایون به روایت اسناد ساواک، تهران، وزارت اطلاعات، 1378، صص 258ـ 259

.[69][69] جلال‌الدین مدنی، پیشین، ج 2، ص 141

.[70][70] سند شماره‌ی 166 از مجموعه‌ی حاضر

.[71][71] علی‌اکبر خدری‌زاده، پیشین، ص 98

.[72][72] منصور روحانی در سال 1300 ش در یک خانواده‌ی بهائی در تهران به دنیا آمد. پدرش «علی‌محمد» به کار خرید و فروش ماهوت در تهران مشغول بود و محل کار خود را در خیابان ناصرخسرو- روبه‌روی مدرسه دارالفنون- به پایگاه تبلیغاتی این فرقه مبدل کرده بود. مادرش «شکیبه‌ی راغبیان» نام داشت و فرزند حاج محمد راغب، نماینده‌ی ایران در عثمانی بود.

.[73][73] روزنامه‌ی کیهان، 18/12/1342

.[74][74] همان

.[75][75] هدایت‌الله بهبودی، «بازخوانی پرونده‌ی یک وزیر: منصور روحانی»، فصلنامه‌ی مطالعات تاریخی، شماره‌ی 1، زمستان 1382، نقلی از پرونده‌ی منصور روحانی شماره‌ی 86486 به گزارش خبر شماره‌ی 20122684 به تاریخ 20/7/47)

.[76][76] همان، صص 176- 177

.[77][77] همان (به نقل از پرونده‌ی منصور روحانی، شماره‌ی 9989/922 به تاریخ 5/6/48

.[78][78] اعطای نشان «ژرژ پمپدو»، رئیس‌جمهور وقت فرانسه به منصور روحانی یک نمونه از این اقدامات است. دولت اتریش هم در اواخر سال 1348 نشانی به او هدیه کرد که نمی‌توانست بی‌ارتباط با خریدهای وزارت آب و برق از این کشورها باشد. (ر. ک: معماران تباهی، ج 4، ص 112 و هدایت‌الله بهبودی، پیشین، ص 171)

.[79][79] سند شماره‌ی 137 از مجموعه اسناد حاضر

.[80][80] محمد‌علی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه‌ی محمد‌رضا نفیسی، تهران، پاپیروس، 1366، ص 354

.[81][81] اسکندر دلدم، زندگی و خاطرات هویدا، تهران، نشر گلفام، 1372، ص 188

.[82][82] حسین فردوست، پیشین، ص 228

.[83][83] هدایت‌الله بهبودی، پیشین (به نقل از پرونده‌ی منصور روحانی، گزارش جزء، بدون شماره، بدون تاریخ)

.[84][84] همان (به نقل از همان، شماره‌ی 1918/342، تاریخ 9/7/57)

.[85][85] همان، (به نقل از همان، گزارش خبر، بدون شماره، تاریخ 30/11/1354)

.[86][86] سند شماره‌ی 149 از مجموعه‌ی اسناد حاضر

.[87][87] روزنامه‌ی کیهان، 9/7/1357

.[88][88] ر. ک: جلال آل‌احمد، کارنامه‌ی سه ساله، گزارش دیدار از سد دز

.[89][89] سند شماره‌ی 149 از مجموعه‌ی حاضر

.[90][90] جلال‌الدین مدنی، پیشین، ص 213

https://www.cafetarikh.com/news/26502/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما