۰
plusresetminus
شیخ فضل الله نوری مظلومی بود که بَر دارِ جور و جهلِ زمان خود رفت، او که فریاد بلندش در اعتراض به مشروطه ای که بوی وابستگی به دول بیگانه و از خودبیگانگی بود، به جایی نرسید و در نتیجه بر بالای دار رفت تا حیات دین، تحت الشعاع پیچیدگی های شرایط سیاسی حاکم بر جامعه قرار نگیرد و ننگ یک روحانی وابسته بودن را از خود بزداید.
شیخی که قربانی استعمار انگلیس گردید!
شیخِ شهید بجز حکومت اسلامی و به اصطلاح خود او «مشروطه مشروعه» چیز دیگری نمی خواست، چرا که او نمی توانست بیگانه را حاکم بر سرنوشت اسلام و ایران ببیند و تا سخن از اسلام و قرآن و حاکمیت قوانین الهی بود، همگام با دیگران پیش رفت، اما به یکباره منظره عجیبی پیشاروی خود دید و صحنه های تلخی را از نظر گذراند و در این راه جان خود را فدای پایداری اسلام نمود، از این رو شاید خالی از لطف نباشد تا مروری کوتاه بر زندگی این شیخ شهید داشته باشیم، چنانچه احسانی فتاحی اردکانی، این محقق کوشا در باب حیات وی این چنین می نویسد.
حاج شیخ فضل الله کجوری مازندرانی معروف به نوری در دوم ماه ذی الحجه سال 1359 (یا 58) هجری. قمری در لاشک کجور از توابع مازندران دیده به جهان گشود. او از خاندان اصیل ایرانی و از تبار عمویِ انوشیروان- پادشاه ساسانی- بود. پدرش نیز ملاعباس نوری طبرسی از علمای مورد وثوق منطقه نور و از شاگردان علامه میرزا محمدتقی نوری و داماد وی بود. جدش میرزا تقی نوری نیز یکی از بزرگترین دانشمندان خطه مازندران و از شاگردان سید محمد مجاهد و ملاعلی نوری است که دارای تالیفات فراوان می باشد.

تحصیلات
در جوانی پس از تحصیل مقدمات، به همراه دایی خود میرزا حسین نوری (محدث نوری) رهسپار نجف اشرف شد و در درس آیات عظام میرزای شیرازی میرزا حبیب الله رشتی و شیخ راضی آل خضر شرکت نمود و در سال 1292 .ق، پس از هجرت میرزای شیرازی به سامرا، همراه نخستین کاروان شاگردان وی به سامرا رفت. ایشان به هنگام استفاده از اساتید بزرگ، خود نیز دارای مجلس بزرگی بود که شخصیت هایی چون شیخ عبدالکریم حائری یزدی از مجلس درس او بهره می بردند.

مقام علمی
وی که در حوزه درس میرزا بر همه فضلا مقدم بود و به آن درجه از مقام علمی رسید که گفته اند: «از نظر دانش و فضل در رشته اصول استاد درجه اول و در فقه محقق تام [بود] که نظریاتش مورد استناد فقهای دیگر قرار می گرفت.» «در فن اصول در تهران اول است و مشهور است که در نجف هم کمتر نظیر دارد.» عظمت علمی شیخ فضل الله به قدری بود که در بحبوحه انقلاب مشروطه با وجود تمام افتراءات و دروغ هایی که به او می بستند، کسی منکر مقام علمی او نشد و حتی مخالفین هم به مقام علمی او اعتراف داشتند.
شیخ فضل الله در حدیث و درایه و رجال هم استادی مسلم بود و در اواخر عمر به تحصیل علم نجوم نیز رو آورد. در شرح حالش نوشته اند که می گفت: علوم معمول اسلامی را فراگرفتم و فقط یک علم است که تا حالا استاد لایقش را نداشتم و آن نجوم است. وقتی یکی از اساتید مسلم نجوم را به ایشان معرفی کردند فرمود: برای اهل علم بد است از این علم معروف بی بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است یا که بمیرم و ندانم. ایشان از علوم غریبه هم بهره ای داشت و همچنین دارای ذوق ادبی بوده و اشعاری به فارسی و عربی با تخلص نوری می سروده است.

بازگشت به ایران
پس از چند سال اقامت در سامرا و نیل به مقام اجتهاد به دلیل تعهد نسبت به وظایف دینی و سیاسی که بر عهده اش گذاشته شد به سال 1300 .ق به ایران آمد و در تهران سکنی گزید، حال آنکه اگر در عتبات سکونت می کرد از مراجع مسلم شناخته می شد.
شیخ پس از ورود به تهران به تدریس و تربیت شاگردان قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم پرداخت و به زودی از مجتهدین با نفوذ تهران گردید و آنچنان نفوذ او بالا گرفت که اعتماد الشریعه - وکیل مازندران - را به دلیل غصبِ خانه های مردم و رعایا چوب زد. علت این نفوذ را باید در جامعیت علمی، هوش، شجاعت و بی باکی شیخ و تقویت ایشان از ناحیه میرزای شیرازی جستجو کرد.
میرزای شیرازی بیشتر مراجعه کنندگان از ایران را به او ارجاع می داد و می گفت: مگر حاج شیخ فضل الله در تهران نیست که به من مراجعه می کنید، و او را به منزله نفس خویش شمرده و در پاسخ به این سوال که آیا در احتیاطات فتاوای شما که اجازه رجوع به غیر وجود دارد آیا می توانیم به شیخ رجوع کنیم، فرموده بودند: «میان من و شیخ فضل الله غیریتی نیست ایشان خودِ من و نفسِ من است.»

نهضت تنباکو و شیخ!
فعالیت های سیاسی و اجتماعی شیخ را در چند بخش می توان خلاصه کرد که بی شک مهمترین آنها حضور در جنبش نهضت تنباکو بود.
 در تاریخ جنبش تنباکو شیخ فضل الله، نامی آشناست که در صف پیشوایان روحانی قرار داشت و نقش بسیار مهمی در نهضت بر عهده گرفت.
الف- تشکل رهبری: گرچه در جریان تحریم تنباکو نقش محوری را میرزا آشتیانی بر عهده داشت اما شیخ به عنوان یکی از علمای طراز اول و با نفوذ تهران به حمایت از میرزای آشتیانی برخاست و نخستین عالمی بود که با میرزا همصدا شد و جزء رهبران این جنبش قرار گرفت. شیخ در این نقش همواره مددکار میرزای آشتیانی بود و در جلساتی که شاه و در باریان با حضور علما برپا کردند- تا حکم «تجویز دخانیات» را از آنان بگیرند - حضور داشت و از میرزای آشتیانی حمایت می کرد. او همواره مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتیازنامه رژی و از چهره های پیش برنده این جنبش بود. بعد از لغو قرارداد رژی نیز در جلسه ای که برای تعیین میزان خسارات وارده بر کمپانی رژی تشکیل شد، به عنوان یکی از اعضای برجسته آن جلسه به شمار می رفت.
نقش ارتباطی و منع اطلاعاتی شیخ: جنبش تحریم تنباکو حرکت اصیلی بود که از اعتقادات مردم سرچشمه گرفته و رهبری آن نیز بر عهده مرجع تقلید جهان تشیع یعنی میرزای شیرازی قرار داشت. توجه به این نکته لازم است که رهبران نهضت های اجتماعی باید در متن حوادث باشند تا بتوانند دستورات به جا و به موقع صادر کنند. از آنجا که میرزای شیرازی در سامرا بود وجود یک رابط امین و هوشیار در جریان نهضت تنباکو به شدت احساس می شد. بر همین اساس میرزا با توجه به ویژگی های شخصیتی شیخ فضل الله نوری، او را به عنوان رابط خود برگزید. به نظر می رسد هجرت شیخ به تهران نیز برای ایفای همین نقش بود.
شیخ حسن لنکرانی می نویسد: «مرحوم شیخ نوری را مرحوم میرزای بزرگ استعمارشکن مخصوصا برای مقصود موضع و موقعی بالاتر و مهمتری از طرف خود و برای خود روانه ایران و تهران ما فرمود.» همچنین میرزا در مقابل تب و تاب شیخ برای ماندن در عراق فرموده بود: «حاج شیخ، من تو را برای کارهای بزرگتری در اینجا لازم دارم اما چه کنم که ایران در زیر چکمه های استعمار خارجی به خطر افتاده و جز تو کسی را ندارم که به ایران بفرستم.» در جریان جنبش تنباکو، شیخ به عنوان رابط میان رهبری نهضت و مردم، حکم تحریم را از سامرا گرفت و پس از لغو کامل امتیازنامه، علیرغم همه تلگرافاتی که به میرزا مخابره شد تا میرزا خود از شیخ حقیقت امر را استفسار نکرد حکم تحریم را لغو ننمود. همچنین وقتی در صحت صدور حکم، تشکیک کردند و سوالاتی به سامرا مخابره شد، پاسخ پرسش ها را به شیخ مخابره کرده او را به عنوان کانال ارتباطی و مخابره گر حکم میرزا قرار دادند. همچنین هنگامیکه درباریان در صحت و صدور حکم مناقشه کردند علما، تلگراف نخست میرزا که به شخص شاه نوشه شده بود را خواندند. در آن لحظه نایب السلطنه سوال می کند که این تلگراف از کجا و نزد چه کسی بوده؟ - چون تلگراف به شخص شاه بود - شیخ فضل الله پاسخ می دهد؛ نزد من بوده و از سر من [سامرا] رای فرستاده اند. بعد از رحلت میرزای آشتیانی، شیخ فضل الله مجتهد طراز اول تهران شد و از این رو نفوذ موثری در میان مردم یافت و نقش عمده ای در تاسیس عدالتخانه و تدوین قانون اساسی ایفا نمود.

تاسیس عدالتخانه
شیخ در جریان مخالفت با اتابک (صدر اعظم وقت) با علمای دیگر همکاری نمود و بدین ترتیب موجبات عزل او از صدارت فراهم شد. بعد از نصب عین الدوله به صدارت و در پی بی عدالتی ها و فساد درباریان و قراردادهای ذلت بار شاه با روس و انگلیس موجی از مخالفت و عدم اعتماد در مردم به وجود آمد. این موج زمانی به اوج رسید که علاء الدوله حاکم تهران تعدادی از بازرگانان قند را به فلک بست. به دنبال این خشونت و هتک حرمت ها توسط دربار، جمعی از علما در بیستم شوال 1322 .ق در حضرت عبدالعظیم تحصن کردند و خواستار عزل علاءالدوله و اخراج نوز بلژیکی شدند. گرچه سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی از شیخ خواستند تا در تحصن و وقایع دیگر با آن ها همکاری کند، ولی شیخ از همراهی با آن ها خودداری نمود و آن را یک نزاع شخصی دانست. علما در این تحصن خواسته های خود را به شاه کتبا گزارش داده و خواستار تشکیل عدالتخانه شدند. هر چند دربار نیز قول تاسیس عدالتخانه را داد، اما دولت عین الدوله هیچگونه تمایلی به تاسیس عدالتخانه نداشت و در جلسه ای که در چهارم ربیع الاول 1324 .ق با حضور وزیران تشکیل شد با تاسیس عدالتخانه به مخالفت پرداخت. در نتیجه آزادیخواهان، عین الدوله را خائن خوانده دست به قیام و تحصن دیگری زدند و خواستار عزل او شدند. سیدین (طباطبایی و بهبهانی) نیز برای به نتیجه رسیدن تحصن دست به دامان شیخ فضل الله گردیدند. شیخ پاسخ گفت: در صورتیکه خواهان اجرای قوانین شرع باشند آنان را یاری خواهد کرد و بدین طریق در اجتماع متحصنین در مسجد جامع شرکت نمود که این حرکت موجب تقویت جنبش عدالت خواهان شد.
پس از بی توجهی عین الدوله به تحصن مسجد جامع، علما در 23 جمادی الاول سال 1324 .ق برای شدت بخشیدن به جنبش، راهی قم شدند و به تحصن خود ادامه دادند. در این بین دولت کوشش می کند تا شیخ را از متحصنان جدا کند اما در این امر موفق نشده و شیخ نیز سه روز پس از حرکت سیدین، عازم قم می شود. به دنبال تحصن علما در قم، روشنفکران غرب زده و سفارت انگلیس برای اینکه توجه مردم را از علما بازدارند مردم تهران را تشویق به تحصن در سفارت انگلیس کردند و این نوع تحصن به شهرهای دیگر هم سرایت کرد. اما علما ضمن مخالفت با تحصن در سفارت انگلیس سعی داشتند تا تحصن در سفارت را خاتمه دهند که در اصفهان با مخالفت های حاج آقا نورالله این تحصن خاتمه یافت. باید دانست که خواسته متحصنین در سفارت با خواست علما متفاوت و در مقابل خواسته های علما بود. علما خواستار تاسیس عدالتخانه برای جلوگیری از ظلم و بیداد بودند ولی گردانندگان اصلی تحصن در سفارت خواستار تبدیل استبداد به مشروطه شدند. از آنجا که سیدین هم تا حدود زیادی خواستار مشروطه بودند، لذا اختلافی بین شیخ و سیدین واقع شد. شیخ می فرمود: مراد ما تنها تاسیس عدالتخانه و اجرای احکام شریعت بود و به همین دلیل این نام را تبانی پنهانی و به تشویق روشنفکران می دانست و پس از فرمان تاسیس عدالتخانه به دستور مظفرالدین شاه تحصن علماء را پیش از سیدین ترک نمود. بعد از صدور فرمان مجلس توسط مظفرالدین شاه علما قم را ترک کردند اما بعضی از متحصنین در سفارت بریتانیا وقتی در فرمان جمله «مجلس شورای اسلامی» را دیدند به شدت واکنش نشان داده و گفتند باید نام مجلس را مجلس ملی گذاشت و اگر اسلامی به ملی تبدیل نشود، مردم از سفارت بیرون نخواهند آمد. علیرغم مخالفت مشیرالدوله - که در جریان تحصن قم به وزارت رسیده بود - در جلسه ای که در منزل صدراعظم و با حضور ژارژ دافر از سفارت انگلیس برگزار شد نام مجلس شورای اسلامی به مجلس شورای ملی تبدیل گردید.


بعد از فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس
پس از افتتاح مجلس در تاریخ هجدهم شعبان، صنیع الدوله به ریاست مجلس انتخاب شد و جلسات مجلس با حضور شیخ و سیدین و نمایندگان تشکیل گردید. دبیر سفارت انگلیس (جرج چرچیل) نیز در این جلسات حضور داشت. هنگامیکه در مجلس ضرورت تدوین قانون اساسی احساس شد، اختلافات بنیادین و ریشه ای شیخ و روشنفکران غربگرا نیز آغاز گردید. روشنفکران غربگرا بر آن بودند که قانون اساسی بعضی از کشورهای غربی را عینا ترجمه و به عنوان قانون اساسی کشور به تصویب برسانند. در مقابل، علما خصوصا شیخ فضل الله اعتقاد داشتند که قانون اساسی باید برگرفته از قوانین دین مبین اسلام باشد. شیخ در این خصوص می فرمود: چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید.
اما سرانجام وضعیت به نفع روشنفکران غربزده پیش رفت و هیات تدوین کننده قانون اساسی مرکب از؛ سعدالدوله، تقی زاده، حاج امین الضرب، مستشارالدوله، مشارالملک و نصرالله اخوی با استفاده از قانون اساسی بلژیک و فرانسه و کشورهای بالکان به تدوین قانون اساسی پرداختند و پس از مدتی به تدوین متمم قانون اساسی مشغول شدند. با این وجود شیخ از پای ننشست و اعلام داشت: نظامنامه قانون اساسی و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات باید به موافقت با شریعت منوط باشد.
وی افکار خود را بعدها در این زمینه تحت عنوان لوایح منتشر نمود. شیخ همچنین پیشنهاد نظارت مجتهدان بر کار مجلس را داد که مجلس را موظف می کرد در هر دوره پنج تن از علمای معرفی شده را به حکم قرعه یا رأی تعیین نمایند که بر مصوبات مجلس نظارت کنند و در صورت مخالفت با قوانین شرع، آن ها را رد نمایند تا عنوان قانونیت پیدا نکند. طرح این پیشنهاد مخالفت عده ای را برانگیخت و روزنامه صبح صادق به جرم انتشار این پیشنهاد مورد حمله و غارت جماعت آزادی طلبان قرار گرفت. عده ای نیز فحاشی نسبت به شیخ را آغاز کردند و روزنامه حبل المتین اصل یاد شده را محکوم کرد. برخی از نمایندگان مجلس از سیدین خواستند در این مورد با شیخ مذاکره کنند و در عین حال خود نیز مذاکراتی را با شیخ پیرامون این طرح دانشتند. سرانجام طرح شیخ در دستور کار مجلس قرار گرفته و اکثریت نمایندگان با آن موافقت کردند و مراجع نجف هم به پشتیبانی از آن پرداختند. تنها تقی زاده و دو نفر دیگر از نمایندگان آذربایجان کماکان با طرح شیخ مخالفت می کردند. آن ها تهدید کردند اگر شیخ دست از لجبازی خود برندارد کشور را به آشوب می کشانند و به خصوص مردم آذربایجان را به واکنش تند وادار خواهند کرد. آمریکا و انگلیس نیز از مخالفان این طرح به شمار می رفتند. سفیر انگلس پیش بینی کرد بعد از اینکه آزادیخواهان زمام امور را به دست گیرند، این اصل به حالت تعلیق در خواهد آمد. این پیش بینی نیز درست از آب درآمد و اجرای اصل مذکور عملا از همان دوره اول تعطیل شد.

من والله با مشروطه مخالفت ندارم!
شیخ در خصوص بعضی قوانین مجلس نیز به مخالفت پرداخت و سرانجام اظهار داشت که برخی از اعضای مجلس شورا صلاحیت نمایندگی ندارند. به تدریج کار بالا گرفت و شیخ به ناچار در مدرسه مروی با گروهی از علما تحصن کردند. مجلس به تحصن آن ها اعتراض و عده ای از هوادارن مشروطه به قصد قتل شیخ به مسجد هجوم برده و خواستار تبعید وی شدند. سرانجام شیخ و علمای ناراضی از مشروطیت به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کرده و به پست نشستند.
مرحوم ضیاء الدین می نویسد: «زمانیکه مهاجرت کردند به زاویه مقدسه، یک روز رفتم وقت ملاقات خلوت از ایشان گرفتم، پس از ملاقات عرض کردم می خواهم علت موافقت اولیه حضرتعالی با مشروطه و جهت این مخالفت ثانویه را بدانم؟ اگر مشروطه حرام است پس چرا ابتدا همراهی و مساعدت فرمودید؟ دیدم این مرد محترم اشک در چشم هایش حلقه زده گفت: من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بی دین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که می خواهند به مذاهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها را لابد خوانده و می خوانید که چگونه به انبیاء و اولیاء توهین می کنند و حرف های کفرآمیز می زنند! من عین این حرف ها را در کمیسیون های مجلس از بعضی شنیدم. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند خواستم از این کار جلوگیری کنم، آن لایجه را نوشتم. تمام دشمنی ها و فحاشی ها از همان لایحه سرچشمه گرفته است. علمای اسلام مامورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم، چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می شوم. من در همین جا قرآن را از بغل خود درآورده قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیده ام قرار دادم که مخالف با مشروطه نیستم. معاندین گفتند: این قرآن نبوده است بلکه قوطی سیگار بوده حالا با همچو مردمی چگونه مخالفت نکنم.»
با این وجود معاندان او را متهم می کردند که او موافق استبداد و مخالف مجلس است ولی او در مقابل می گفت: من مخالف مجلس نیستم و حتی خود در تاسیس آن شرکت داشتم ولی ما مجلسی را می خواهیم که موافق با شریعت باشد نه اینکه با شریعت مخالفت کند. سرانجام با نوشته شدن خواسته های متحصنان و پذیرش آن توسط مجلس، از شیخ و یارانش خواسته شد تا به تحصن پایان دهند و ایشان با احترام وارد تهران شد و دیگر وارد مجلس و سایر اجتماعات از این دست نگردید. اما در ادامه مجلس از اجابت خواسته های آن ها سرباز زد و شیخ هم بعد از تحصن در مدرسه مروی، مشروطه را حرام اعلام کرد. مجلس نیز در مقابل از مراجع ثلاث نجف خواست تا شیخ را به عراق تبعید کنند. حتی بعضی از مخالفان، سندی ساختگی مبنی بر تکفیر شیخ از سوی علمای نجف تنظیم نمودند.

دوره استبداد صغیر
سرانجام پس از اینکه مجلس با تقاضای اخراج چند تن از نمایندگانی که در راه تضعیف دین تلاش می کردند مخالفت نمود، محمدعلی شاه دستور به توپ بستن مجلس و تعطیلی آن را صادر کرد. اما او که مورد انتقاد بسیاری از دولت ها علی الخصوص روسیه و انگلیس قرار گرفته بود اعلام کرد:
«مشروطه را برنینداخته بلکه مجلس را به هم زده.» بعد از آن در پی اوضاع نابسامان تهران و دیگر شهرها در روز بیست و دوم آبان 1278 .ش جلسه ای در باغشاه تشکیل شد. در این جلسه شیخ و یاران او با مشروطه مخالفت کرده و اعلام داشتند که ادامه مشروطیت موجب از بین رفتن تدریجی اسلام خواهد شد.
مخالفان شیخ که از تحریم مشروطه توسط او و یارانش ناخشنود بودند سرانجام تصمیم به ترور او گرفتند.



ترور نافرجام
طرح ترور شیخ در کمیته ای به نام کمیته مجازات - که اکثر افراد آن را بهائیان تشکیل می دادند - تهیه شد و توسط کریم دواتگر در روز شانزدهم ذی الحجه سال 1326 .ق به اجرا درآمد. حادثه هنگامی رخ داد که شیخ شبانه قصد رجوع به منزل را داشت. در این هنگام ضارب تیری به سوی او شلیک کرد که به پاپ چپ او اصابت نمود و شیخ بر زمین افتاد و دو تیر نیز به یکی از همراهان شیخ اصابت کرد. سایر همراهان شیخ با حمله به ضارب، او را گرفتند. در این حال ضارب که قصد خودکشی داشت در این عمل ناموفق ماند. شیخ به کشتن ضارب رضایت نداد، لذا او را به زندان منتقل کرد تا اینکه پس از فتح تهران به دست مجاهدین آزاد شد. بعد از ورود آزادیخواهان به تهران، خانه شیخ به بهانه حمایت وی از استبداد به محاصره کامل درآمد. به شیخ پیغام دادند که برای حفظ جان به سفارت روسیه پناهنده شود اما وی در پاسخ فرمود: «ای وای دیگر برای اسلام چه باقی مانده که اجانب بگویند: علمای اسلام که سنگ دیانت به سینه می زنند و ازخودگذشتگی نشان می دهند، پای جان که در کار می آید می روند به کفر پناهنده می شوند.» عده ای گفتند: پس پرچم روس را به سردر خانه بزنید تا در امان باشید که شیخ در پاسخ به آنان این جمله معروف خود را فرمود: «اسلام زیر بیرق کفر نخواهد رفت».
بعد از محاکمه، شیخ را به نظمیه منتقل کردند. میدان توپخانه مملو از جمعیت بود و دار را از پیش برپا کرده بودند. شیخ در نظمیه گفت: «اگر من باید بروم آنجا (میدان توپخانه) مرا معطل نکنید و اگر باید به اتاق حبس بروم باز هم مرا معطل نکنید.» شخصی جواب داد: الان تکلیف معین می شود و بعد از لحظاتی برگشت و گفت: بفرمایید آنجا (میدان توپخانه).
شیخ در پای چوبه دار این آیه را تلاوت نمود؛ «وافوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» و گفت: خدایا تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم. سپس خادم خود نادعلی را صدا زد و مهر خود را به او داد و گفت: این مهره ها را خرد کن تا بعد از من از آن سوء استفاده نکنند. در این هنگام شخصی سریع برای او پیغام آورد که: شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید. شیخ فضل الله در پاسخ این فرد گفت: من دیشب رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که فرمود: فردا شب میهمان منی و من چنین امضایی نخواهم کرد. هنوز صحبت های شیخ تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی عمامه را از سر شیخ برداشته و به طرف جمعیت پرتاب کرد و شیخ با صدای پرطنین و بلند گفت: این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت. پس از آن شیخ گفت: «هذه کوفه الصغیره» و بعد این شعر را خواند:
اگر بار گران بودیم رفتیم
اگر نامهربان بودیم رفتیم
و خطاب به سربازان گفت: شما کار خود را بکنید. که بعد از دقایقی چند، بالاخره استعمار انگلیس انتقام خود را از روحانیت گرفت و با کشتن شاگرد میرزا، کینه خود را از میرزا خالی کرد ولی نعش آن بزرگوار بر سر دار همچون پرچمی بود که به علامت استیلای غربزدگی، پس از دویست سال کشمکش، بر بام سرای این مملکت افراشته شد.

https://www.cafetarikh.com/news/27674/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما