۰
plusresetminus
بسیار به شاگردان خود علاقه داشتند و بسیار هم آنها را تشویق می‌کردند. یادم هست ضمن درس، هنگامی که شعری را قرائت می‌کردند و من بقیه شعر را می‌خواندم، بسیار خوشحال می‌شدند.
کلاس درس فلسفه آیت الله الهی قمشه‌ای همراه با چاشنی عرفان
حکیم متاله، علامه مهدی الهی قمشه ای از بزرگانی است که بسیاری از خواص و عوام، از خرمن معرفت وی خوشه‌ها برچیده اند. به خصوص عامه مردم که سال هاست که از برکات ترجمه روان و در عین حال عالمانه وی از قرآن کریم بهرمند شده اند.

اینک در سالروز ارتحال این حکیم الهی، روایت اندیشه و اخلاق ناب وی را از زبان شاگرد و مصاحب ارجمندش، دکتر مهدی محقق می شنویم. وی در مشهد مقدس با مرحوم الهی آشناشد و این ارتباط را در تهران و تا پایان حیات او تداوم بخشید و اندکی از هزار دانسته‌های خویش را، در این مجال بیان داشته است.

  می خواست اندیشمندان سایر کشورها با حکمت و عرفان ما آشنا شوند

   

   

   

  *جنابعالی ازشاگردان نامدار و ارجمند حکیم میرزا مهدی الهی قمشه ای هستید. در آغاز بفرمایید که از چه مقطعی با ایشان آشنا شدید و چه خصال و امتیازاتی را در وجود آن بزرگوار برجسته دیدید؟

  بنده در سال 1327، در مشهد طلبه بودم. یک روز هم‌ مباحثه‌ایم، آقای شیخ رضا تربتی به من خبر داد استاد مهدی الهی‌قمشه‌ای به مشهد آمده‌اند و قرار است به مدرسه نواب در بالا خیابان بیایند. آن روز رفتیم و چهره نورانی و جذاب ایشان، مرا به‌ شدت شیفته کرد. در وجود این شخصیت، کانونی دیدم سراپا سرزندگی، شور، شعر، ادب و عرفان، چیزی که در اساتید خود ندیده بودم.


در آن دوره، بنده در کنار دروس متداول طلبگی یعنی ادبیات عرب و فقه، فلسفه و کلام هم می‌خواندم و دیدم آنچه خوبان همه دارند، ایشان به تنهایی دارد. جمیع تمام محسناتی بودند که در دیگران جستجو می‌کردم. ایشان وقتی فهمیدند من پسر مرحوم حاجی محقق خراسانی هستم، بسیار شادمان شدند و فرمودند: با پدر شما همدرس بودم، پدرتان اهل منبر بود و اساتید ما حاج‌آقا بزرگ شهیدی یا مرحوم آقای فاضل، هر وقت درس می‌دادند، به ایشان می‌فرمودند: حاجی محقق! حالا برو و از این درس‌ها پنج منبر برای خودت بساز! این‌قدر درس‌های آن اساتید پربار بود.

  *از چه زمانی، از درس ایشان استفاده کردید؟ چه دروسی را نزد ایشان آموختید؟

  از وقتی از مشهد به تهران آمدم و وارد دانشکده معقول و منقول (الهیات) شدم. ایشان در آنجا عرفان درس می‌دادند، ولی عرفان جزو برنامه‌های درسی ما نبود، اما آنجا بود که شنیدم ایشان در منزلشان در خیابان ری، شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری را تدریس می‌کنند و همراه دوستم آقای شیخ محمدرضا تربتی نزد ایشان می‌رفتیم.

  *نحوه تدریس ایشان چگونه بود؟

  درس ایشان، درس جامعی بود و هر چند دقیقه یک بار که احساس می‌کردند خسته شده‌ایم، از غزلیات خودشان می‌خواندند که رفع خستگی شود. از این غزل استاد که مطلعش این بود:


«ای خوش آن روزی که با هم روزگاری داشتیم/ بی‌گل و سنبل در این صحرا بهاری داشتیم»


بسیار خوشم می‌آمد. ایشان شعر را به‌گونه‌ای می‌خواندند که گویی همه وجودشان شعر می‌شد. بسیار در عرصه ادبیات و برخی مضامین و مفاهیم بلند آن، کار کرده بودند. حضور در جلسه درس ایشان حقاً توفیق بزرگی بود که نصیب ما می‌شد.

  *نحوه رفتار ایشان با شاگردان و مزیت ایشان نسبت به سایر اساتید چه بود؟ از این جنبه استاد را چگونه ارزیابی می کنید؟

  بسیار به شاگردان خود علاقه داشتند و بسیار هم آنها را تشویق می‌کردند. یادم هست ضمن درس، هنگامی که شعری را قرائت می‌کردند و من بقیه شعر را می‌خواندم، بسیار خوشحال می‌شدند که اشعار را حفظ هستم. گاهی هم در ماه، یکی دو بار ما را برای شام نگه می‌داشتند و می‌فرمودند: ماحضری داریم! بعد که شام را در سینی می‌آوردند، متوجه می‌شدیم از قبل هماهنگ شده است. ابداً اهل تشریفات نبودند و بسیار ساده و صمیمانه برخورد می‌کردند.

  مزیت ایشان بر سایر اساتید این بود که درس فلسفه را که یک درس خشک و استدلالی است با چاشنی، طراوت و لطافت عرفان جبران می‌کردند. ما اساتید مبرز زیاد داشتیم که آن‌قدر مطالب متنوع از جاهای مختلف می‌گفتند که خود کتاب و متن آن هم مجهول می‌ماند! اما ایشان دقیقاً بر کتاب تمرکز می‌کردند و اگر ضرورت ایجاب می‌کرد، مطلبی خارج از کتاب بگویند، دقیقاً به احوال محصل توجه داشتند و خیلی از اصل مطلب فاصله نمی‌گرفتند. اگر توضیح و حاشیه ضرورت داشت، می‌فرمودند، ولی نه آن‌قدر که از اصل باز بمانیم. ایشان کاملاً بر آثار و عقاید یونانیان تسلط داشتند و آن را به تاریخ فلسفه اسلامی هم مرتبط می‌کردند و در این میان از شعر فارسی هم شاهد می‌آوردند.

می خواست اندیشمندان سایر کشورها با حکمت و عرفان ما آشنا شوند   رابطه ایشان با دانشگاه و دانشگاهیان بسیار خوب بود. اکثر اساتید با هم رقابت یا خلاصه حالت نامطلوبی داشتند، ولی ایشان صلح کل و با همه خوب بود. هیچ‌وقت ندیدم پشت سر استادی غیبت کنند یا طعنه بزنند، در حالی که دیگران حتی شده به شوخی هم حرف‌هایی به هم و یا در مورد هم می‌زدند. همیشه این شعر را می‌خواندند:


«سخن عشق یکی بود، ولی آوردند/ این سخن‌ها به میان زمره نادانی چند»

به اعتقاد بنده استاد خوب کسی است که تا اعماق جان انسان نفوذ کند و ایشان این‌گونه بودند. هنوز صدای دلنشین ایشان در گوش بنده طنین‌انداز است که می‌فرمودند:


«موسایی نیست که دعوی انا الحق شنود/ ورنه این زمزمه در هر شجری نیست که نیست».

  *از بزرگانی هم که محضر ایشان می‌آمدندهم یادی کنید. در درس ایشان با کدام چهره ها همراه بودید؟

  ما چون شب ها برای درس خدمت ایشان می‌رفتیم، کمتر به افراد برمی‌خوردیم، ولی در جلسات غیر درسی که گاهی در محضر ایشان حاضر می‌شدیم، بزرگانی چون: مرحوم سید علینقی فیض‌الاسلام مترجم نهج‌البلاغه، مرحوم بدیع الزمان فروزانفر، آقای سید کاظم عصار، آقای عماد عصار و آقای مجید یکتایی را می‌دیدیم که ظاهراً می‌خواست دیوان حافظ را چاپ کند و آمده بود تا اشتباهات دیوانی را که در اختیار داشت، از استاد بپرسد. خیلی‌ها برای کسب فیض و مخصوصاً آرامش عجیبی که در منزل ایشان احساس می‌شد، خدمت استاد می‌آمدند تا دشواری‌ها و خستگی‌های زندگی برایشان آسان شود.

  *چه مدت نزد ایشان درس خواندید؟

  یکی دو سال بیشتر نبود، ولی گاهی در دانشکده‌ها ایشان را می‌دیدم و با ایشان همراه می‌شدم. به مدرسه سپهسالار که تشریف می‌آوردند، همراه طلاب دور ایشان جمع می‌شدیم و صحبت می‌کردیم. ایشان هیچ تکلفی نداشتند و همه خیلی راحت با ایشان گفتگو می‌کردند. تا سال 52 که ایشان فوت کردند، هر وقت در تهران بودم خدمتشان می‌رفتم واین را در زمره توفیقات خودم دردوران زندگی می دانم.

  *آیا با تفکرات اندیشمندان سایر کشورهای اسلامی هم آشنایی داشتند؟

  بله، وقتی منظومه حاج ملا هادی سبزواری را با کمک پروفسور ایزوتسو، همکار ژاپنی‌مان ترجمه کردم، فوق‌العاده خوشحال شدند، چون برایشان بسیار مهم بود اندیشمندان سایر کشورها با حکمت و عرفان کشور ما آشنا شوند. هر بار که از خارج برمی‌گشتم ایشان کنجکاو بودند بدانند در سایر کشورها درباره اندیشه‌های فلسفی و عرفانی چه کارهایی انجام شده است. اندیشه ای روزآمد داشت که در تدریس یا مفاوضات علمی، از آن استفاده می کرد. این امر به ایشان، جذابیتی به سزا داده بود.

  *به حالات معنوی و عرفانی خاص مرحوم الهی‌قمشه‌ای اشاره کردید. در این باره توضیح بیشتری بفرمایید؟مخصوصا به مدد خاطرات ارجمندی که از ایشان دارید؟

  همانطور که عرض کردم، بعدها گاهی ایشان را در محافل غیر درسی زیارت می‌کردم و گاهی هم در حرم مطهرامام رضا(ع) می‌دیدم و همیشه این احساس در من پدید می‌آمد که گویی ایشان از خود بیرون هستند! همان تعبیری که عرفا گفته‌اند برخی این بدن جسمانی را خلع می‌کنند و همه وجودشان متوجه عالم روحانی می‌شود! ایشان گویی جسم را چون یک ابزار کنار می‌گذاشتند و سراپا روح می‌شدند. آن‌طور که از چهره‌شان مشاهده می‌شد گویا جسم را رها کرده و به عالم قدس متصل شده بودند.

  ایشان وجود پربرکتی بودند و از شائبه همه صفاتی که انسان در ابناء زمان می‌بیند مبرا بودند، گویی در عالم دیگری بودند. ایشان حالتی را داشت که در روایت «قبل از اینکه به مرگ طبیعی بمیرید، خودتان را به مرگ ارادی بمیرانید» توصیف شده است. ایشان خود را به مرگ ارادی میرانده بود.

  بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی

  که ادریس از چنین مرگی بهشتی گشت پیش از ما

  *با تشکر از جنابعالی که وقت خود را به این گفت وشنود اختصاص دادید.برقرار باشید.

منبع: مشرق


https://www.cafetarikh.com/news/30413/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما