متأسفانه بهائیها در دورهی مشروطیت از جایگاه و موقعیت بالایی برخوردار شده، در موضع قدرت قرار گرفتند. سید حسن تقیزاده در خاطراتش نقل میکند که «شیخ فضل اله» در لحظهی اعدام، خطاب به مخالفین آنها را بهائی میخوانده است. تقیزاده خود از کسانی است که بسیاری در مورد شیعی بودن وی تردید جدی وارد کرده و او را متهم به بهائیت کردهاند. وی در خاطراتش به ملاقاتهایش با «عبدالبهاء» و بسیاری از مبلغین بهائی از جمله «نبیل الدوله» سفیر ایران در آمریکا اشاره کرده است.
سوی دیگر اندیشهی روشنفکران غربگرا، ضدیت با اسلام و روحانیت بود. متأسفانه در میان این روشنفکران حتی کسانی بودند که در خانوادههای مذهبی پرورش یافته و مدتی را در سلک و کسوت روحانی گذرانده بودند. سید حسن تقی زاده، احمد کسروی و آخوندزاده از جمله این افرادند. طیف دیگری از این روشنفکران را کسانی تشکیل میدادند که اسلامِ آنان، مورد تشکیک جدی است. میرزا ملکم خان ارمنی زادهای بود که گویا پدرش به منظور اهداف سیاسی اسلام آورده و خودش نیز صرفاً به خاطر عدم تحریک مسلمانان تظاهر به اسلام میکرده است. زندگی عملی وی نشان میدهد که هیچ گونه تقیدی به شریعت اسلامی نداشته و گویا در عثمانی مجدداً به مسیحیت بازگشته است. محمدعلی فروغی نیز وضعی مشابه ملکم داشت. وی در خانوادهای نومسلمان که ریشههایی یهودی داشت پرورش یافته که شعر معروف محمد تقی بهار حاکی از اشتهار وی به این موضوع است.
به این ترتیب در میان روشنفکران اسلام ستیز از هر طیف و طبقهای افرادی دیده میشوند. این افراد علی رغم اختلاف طبقاتی، یک وجه اشتراک داشتند و آن، این باور بود که: اسلام سد راه پیشرفت و ترقی است و باید از آن عبور کرد. در تحقق این هدف، شیوههای مختلفی را ارائه میکردند که نهایتاً به یک مقصد مشخص منتهی میگردید. بهطور نمونه صادق هدایت، اسلام را عامل افول فرهنگ و تمدن ایران میدانست و همواره باستان گرایی را تبلیغ میکرد، شیوهی وی در این راه داستان نویسی، نمایشنامه نویسی و ترجمهی کتابهای زرتشتی بود. احمد کسروی از تاریخ و روزنامهنگاری بهره میبرد. وی در این مسیر تا آنجا پیش رفت که مدعی نوعی «پاک دینی» گردید که در کتاب «ورجاوند بنیاد» اصول آن تشریح گردیده است. وی که طرفدارانی در قشر تحصیل کرده پیدا کرده بود، همهی مفاخر ایرانی و اسلامی ـ اعم از فیلسوف، عارف و شاعر ـ را محکوم و تمام دستآوردهای فرهنگی، مذهبی و ادبی کشور را فاقد ارزش میدانست. وی و همکارانش در مجلههای «پیمان» و «پرچم» هر ساله طی مراسمی ویژه، اقدام به سوزاندن کتابهای ادبی و مذهبی میکردند. آخوندزاده چنان با اسلام ضدیت داشت که شدیدتر از آن قابل تصور نیست. وی در نوشتههایش آرزوی محو همهی آثار اسلامی از ایران را داشت و احیای مجدد زرتشتیگری را توصیه میکرد. تقی زاده، ملکم، و فروغی نیز هرکدام به شکلی که خاص آنها بود با اسلام مخالفت میکردند.
به این ترتیب هرکدام از این روشنفکران روشی را برای ضدیت با اسلام در پیش گرفته و به دنبال تغییر و تحول در اسلام و در صورت امکان حذف آن بودند. این افراد اصولاً اسلام را با مفاهیم مدرن غربی غیر قابل جمع میدانستند و برای آن اعتباری قائل نبودند. اگرچه در برخی موارد به صورت ظاهری آنها را در هماهنگی کامل با هم معرفی میکردند. اشکال زیر از راههایی بودند که روشنفکران در سایه آنها به اسلام حمله میکردند:
1 ـ 3) نزدیک کردن اسلام به مفاهیم غربی
در میان روشنفکران غربگرا، طیف وسیعی وجود داشت که در نوشتههایشان مدعی ارتباط و یگانگی اسلام با همهی مفاهیم غربی شده بودند . قطعاً این افراد از روی اعتقاد و یا شناخت کامل اسلام، این اظهارات را بیان نمیکردند، بلکه محرک آنها قطعاً معذورات و یا محدودیتهایشان بوده است.
لُبّ اندیشههای این افراد این بود که اسلام با اصول ترقی غرب نه تنها مباینتی ندارد، بلکه همهی آنها را میتوان در اسلام پیدا کرد. این اندیشه هرگز به معنای جهان شمول بودن اسلام در قاموس مدعیان این اندیشه نبود. بلکه برای عدهای یک حرکت رندانه، به منظور همراه کردن اکثریت مسلمانان کشور با اندیشههای غربی و جلوگیری از مخالفت روحانیون بوده است. میرزا ملکم خان یکی از چهرههایی بود که از این ترفند استفاده میکرد. وی بارها در نوشتههایش این مطلب را تکرار و در نامههای خصوصیاش آن را حربهای برای جلوگیری از مخالفت مذهبیون عنوان کرده است. وی پوشیدن لباس اسلامی بر تن مفاهیم غربی را تنها راه پذیرش آنها در جامعهی ایرانی میدانست. وی در این مورد نوشته است:
«....چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بیفایدهای است، از این رو فکر ترقی مادی را در لفافهی دین عرضه داشتم تا هم وطنانم آن معانی را نیک دریابند. دوستان و مردم معتبری را دعوت کردم و در محفل خصوصی از لزوم پیرایشگری اسلام سخن راندم و به شرافت معنوی و جوهر ذاتی آدم توسل جستم، یعنی انسانی که مظهر عقل و کمال است»۴۶ . در میان روشنفکران معاصر نیز کسانی آرا و عقاید مشابهی را مطرح کردهاند که یادآور مباحثی است که قبل از آنها امثال ملکم و تقی زاده بیان میکردند. یکی از آنان در سخنرانیهایش راجع به «اسلام و دموکراسی»، «دین و دنیای جدید»، «اسلام و آزادی»، و حتی سخنرانیهایش راجع به حافظ میکوشد، تا نوعی از اسلام را ترویج و تبلیغ کند که بیشترین سازگاری را با مفاهیم غربی دارد.
روشنفکران غربگرا که آبشخور اندیشهی آنها پاریس، لندن، آمریکا و مسکو بود، خطرناک ترین و جدی ترین مانع در برابر خواستههایشان را اسلام اصیل و واقعی میدانستند. به همین خاطر با حربهی اسلام به جنگ اسلام آمده و با ارائهی تفاسیری غیر واقعی از اسلام کوشیدند تا نوعی از اسلام را معرفی کنند که نه تنها خطری برای آنها نداشته باشد، بلکه بتوانند از آن بهعنوان ابزاری برای رسیدن به اهدافشان بهره گیرند. این اسلام جدید میبایست اسلامی تهی از فقه، اصول و سیاست و محدود به پارهای مفاهیم اخلاقی باشد و مانند مسیحیت تنها به انجام رفتارها و شعائر مذهبی در روزهای خاص بسنده کند. امام خمینی(ره) بر اساس همین بینش بود که خطر اسلام آمریکایی را گوشزد کرده، رواج آن را هشدار میدادند.
2 ـ 3) مخالفت و مبارزه با روحانیت آگاه و مبارز
قطعاً اسلام راستین قائم به علما و مبلغین نستوه و آگاه خود است و تحقق اسلام غربی منوط به خارج کردن این روحانیون از میدان و جایگزینی کسانی چون «ابراهیم زنجانی» و... با آنهاست. افرادی که به اسلام اعتقاد نداشتند و ابزار دست روشنفکران شده بودند. خوشبختانه از آغاز تکوین جریان روشنفکری ضد دینی در ایران، همواره علمای هوشمندی وجود داشتهاند که با درایت و هوشیاری به مکنونات این غربگرایان پی برده و با آنها به مبارزهی عالمانه پرداختهاند. مخالفت «مرحوم کنی» با میرزا ملکم خان و قرارداد «تالبوت» نشانهای از هوشیاری این عالم بزرگوار از خطرات این فرد برای جامعهی مسلمانان است. ۴۷ متأسفانه به موازات علمای مبارزی چون کنی، روحانیونی بودند که نه تنها قادر به درک خطرات غربگرایان نبودند، بلکه به این روشنفکران نزدیک شده و در بسیاری از انجمنهای سری و فراماسونری نیز وارد میشدند. امام جمعهی تهران، صادق طباطبایی، و تعدادی دیگر از جمله این افراد بودند. علمای بزرگواری مانند مرحوم «سید عبدالله بهبهانی» که از عاملین اصلی پیروزی نهضت مشروطیت بود، قربانی اعتماد زیاد به روشنفکران غربگرا شد و سرانجام نیز به دست آنها به شهادت رسید.
علت اصلی مخالفت روشنفکران ضد دین با روحانیون را قبل از هر چیز، باید در نفوذ آنان در میان مردم و مقبولیت عام آنان دانست. این موقعیت ویژه به روحانیون این امکان را میداد که در صورت لزوم، افکار عمومی را با خود همراه و منافع غربگرایان را با خطر جدی مواجه کنند. فتوای «میرزای شیرازی» در تحریم توتون و تنباکو از جمله مواردی است که روشنفکران را با قدرت و هوشیاری علمای واقعی آگاه کرد. در نتیجه چنین موقعیت خاصی بود که روشنفکران غربگرا کوشیدند تا با تخریب چهرهی روحانیون و با زدن اتهاماتی مانند، متحجر، قشریگرا، فاقد درک سیاسی و ... بسیاری از آنها را منزوی و به حاشیه بکشانند. اوج این سیاست در دورهی پهلوی اول بود. این روشنفکران امیدوار بودند که با به حاشیه کشاندن روحانیون ضمن تضعیف اسلام، خود را بر جای آنها گذاشته و مردم را با خود همراه کنند.
شهادت «شیخ فضل الله نوری» از معروف ترین نمونههای دشمنی و عناد روشنفکران وابسته با علمای آگاه است. این شهید بزرگوار که فقاهت و دانشش مورد تأیید مخالفینش نیز بود، صرفاً به این خاطر به دار کشیده شد که میکوشید تا مشروطیت را تابع ضوابط اسلامی کند و از انحراف آن جلوگیری نماید. اعدام وی در حالی صورت گرفت که محمد علی شاه و بسیاری از نزدیکانش بدون هیچ گونه مجازاتی از تعقیب مصون مانده بودند.
احمد کسروی اصل 2 قانون اساسی مشروطیت را که نتیجهی تلاشهای شهید شیخ فضل الله نوری بود، «دستبرد» روحانیون در قانون اساسی مینامد.۴۸ و در کتاب تاریخ مشروطهی ایران با قوانین شرع مخالفت و از قوانین اروپایی طرفداری میکند. ۴۹
تقیزاده به عنوان رئیس حزب دموکرات آذربایجان نیز به شدت با تصویب اصل 2 قانون اساسی مخالف و عضو هیئت مدیرهای بود که شیخ فضل الله را به اعدام محکوم کردند. وی در ترور مرحوم بهبهانی نیز نقش داشت و به همین خاطر علمای نجف مسلک سیاسی وی را تکفیر و خواستار تبعید وی از کشور گردیدند. آخوندزاده نیز از شدیدترین مخالفین روحانیت قلمداد میشد. وی در مورد روحانیت مینویسد:
«میرزا شفیع جمیع مطالب عرفانیت را به من تلقین کرد و پرده غفلت را از پیش نظرم برانداخت بعد از این قضیه، از روحانیت نفرت پیدا کردم و نیت خود را تغییر دادم.»۵۰
متأسفانه در دهههای اخیر خصوصاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تعدادی از روحانیون با تغییر مسلک سیاسی خویش به دامن جبههی غرب و ضد اسلام افتاده و علیه جمهوری اسلامی دست به تبلیغات وسیعی زدند. این افراد بسیاری از اصول بنیادین تشیع را رد و علیه «ولایت فقیه» به مقابله برخواستهاند. در حقیقت این افراد مسیری را دنبال میکنند که جریان روشنفکری ضد دین و غرب گرا در یکصد و پنجاه سال اخیر پیموده است.
3 ـ 3) باستان گرایی در برابر دورهی اسلامی
از خیانتهای نابخشودنی روشنفکری غرب گرا، رو در روی هم قرار دادن تاریخ قبل و بعد از اسلام ایران است. این افراد با بزرگ نمایی و برجسته کردن دورهی باستانی ایران، درصدد کم اهمیت جلوه دادن افتخارات دورهی اسلامی برآمدند. آخوندزاده در این مورد مینویسد:
«عربها علاوه بر آن که سلطنت هزار سالهی ما را به زوال و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطی را نیز به گردن ما بستهاند که به واسطهی آن تحصیل سواد متعارف هم برای ما دشوارترین اعمال شده است. چه مصائب از این قوم به ما رسیده است. مرد با بصیرت از تصور آنها به گریه میافتد. وقتی که پیشوایان این قوم در حال حیات میبودند ما از ترس شمشیر ایشان فرمان برداری ایشان را قبول کردیم حالا که مردهاند و خاک شدهاند باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار میکنیم»۵۱
این تلاشها که سعی در پاره پاره کردن تاریخ ایران داشت هرگز نتوانست به بررسی دقیق و منصفانهای از تاریخ ایران منتهی شود.
در اینکه در دورهی باستانی، تودههای ملت را از همهی حقوق خویش محروم کرده بودند جای تردید نیست، اما نمیتوان آن را به طور کامل از حافظهی تاریخی مردم پاک کرد، بلکه حتی میتوان از آن به منظور تقویت حس میهن پرستی و هویت دهی جمعی استفاده کرد. اگر این دو دورهی تاریخی را سیر منطقی و متعالی جامعه ایرانی از زرتشت به اسلام بدانیم نه تنها در مقابل هم قرار نمیگیرند، بلکه تعالی انسان ایرانی را نیز به خوبی نشان خواهند داد. پوشیده نیست که در دورهی اسلامی، ایران چه از منظر سیاسی و چه علمی و ادبی هرگز قابل مقایسه با دورهی باستانی نیست؛ اما باید دانست که محو دورهی باستانی هرگز به سود تاریخ و فرهنگ کشور نخواهد بود. متأسفانه روشنفکران غرب گرا بدون در نظر گرفتن این ارتباط منطقی تاریخ باستان را مستمسکی برای بیان مکنونات خویش و حتی تقویت نظام شاهنشاهی در ایران دانستهاند. نطق متملقانهی «فروغی» در روز تاجگذاری رضاشاه این برداشت از تاریخ باستان را به خوبی منعکس میکند. آخوندزاده، ملکم، تقی زاده، کسروی، هدایت، آقاخان کرمانی و حتی عبدالبها نیز در نوشتههایشان به آن توجه داشته و در صدد تقویت آن به منظور تضعیف دوره اسلامی برآمدهاند. تألیف کتاب «تاریخ باستان ایران» به وسیلهی «مشیرالدوله پیرنیا» در دورهی رضاخان و دعوت از «پرفسور آرتور کریستن سن» به ایران، در ادامهی این کوششها صورت گرفته است. انتخاب نام «پهلوی» برای سلسلهی پهلوی نیز از همین باستان گرایی حکایت میکند. در دورهی پهلوی دوم در کنار «جشن هنر شیراز» که ماهیتی غربگرایانه داشت، جشنهای 2500 ساله کاملاً بر مبنای اصول باستان گرایی بنا شده و هدف آن نوعی مشروعیت کاذب دادن به سلطنت محمدرضا شاه بوده است. تأسیس «فرهنگستان» زبان فارسی نیز در دورهی پهلوی اول هدفی جز پالایش زبان فارسی از لغات عربی نداشت و کسانی چون کسروی در نوشتههای خود کلماتی را استعمال میکردند که درک آن برای قشر تحصیل کرده نیز بسیار مشکل بود.
4 ـ 3)سکولاریزم
از اولین مفاهیمی که در دورهی مشروطیت در عرصهی سیاست مطرح گردید، سکولاریزم بود. حزب دموکرات از بانفوذترین احزاب مجلس به شدت از این موضوع حمایت و حتی آن را در آیین نامهی خویش گنجانید. بر اساس تعریف کلی سکولاریزم، خداوند از حوزهی مسائل انسانی خارج و تأیید همهی امور منوط به هماهنگی آن با عقل میشود. در عرصهی سیاست معنای مصطلح سکولاریزم این است که تعالیم دینی و باورهای اعتقادی از حوزههای اجرایی و تصمیم گیری خارج و به جای آن عقلای قوم و قوانین صرفاً انسانی حکومت کنند. به عبارت دیگر سکولاریزم به معنای انسانی کردن سیاست و حذف همهی امور دینی از آن است. این تفکر که از دورهی رنسانس در اروپا شکل گرفته بود، در دورهی قاجاریه از سوی روشنفکران تبلیغ و تلاش میشد تا از طریق آن اسلام و روحانیت از عرصهی تصمیم گیری خارج شوند. شیخ فضل الله نوری از اولین قربانیان این اندیشه بود و شهید مدرس نیز که شعار: «سیاست ما عین دیانت ماست» را سر میداد جانش را در این راه نهاد . متأسفانه با حذف بسیاری از علمای بصیر، به تدریج مشروطیت رنگ کاملاً ضد دینی به خود گرفت و در دورهی پهلوی با شدت و جدیت بیشتری دنبال گردید.
5 ـ 3) ظهور کیشهای جدید و همسویی روشنفکران با آنها
از اواخر زندیه و اوایل قاجاریه «اخباریون» در تکاپوی نفوذ به دربار شاهان تلاش گستردهای را آغاز و حتی کسانی چون «محمد اخباری» به فتحعلی شاه بسیار نزدیک شدند. جریانی که بسیار قویتر از اخباریون بود «شیخیه» است که به وسیله «شیخ احمد احسایی» از علمای بحرینی ساکن نجف ،تدوین گردید. وی که «رکن رابع تشیع» را تبلیغ میکرد، طرفدارانی داشت که «کاظم رشتی» از معروفترین آنهاست. شاگرد وی به نام «علی محمد باب» هنگام بازگشت از نجف به زادگاهش شیراز، ابتدا خود را «باب» یعنی کسی که با امام زمان در ارتباط است، سپس خود را امام زمان ، و سرانجام پیامبری جدید و نهایتاًخدا معرفی کرد. علی محمد باب در دورهی ناصرالدین شاه و به دستور امیر کبیر در ماکو زندانی و سپس در تبریز اعدام گردید؛ اما اندیشههایش که مورد تجلیل نویسندگان غربی قرار گرفته است، در بین گروهی از هم مسلکانش رواج یافت و یکی از شاگردانش به نام «طاهره قرة العین» در اقدامی غیر معمول به کشف حجاب اقدام نمود. خانم «نیکی کدی» در مورد فتنهی باب مینویسد:
«محتمل به نظر میرسد که حرکت بابیه، که بعدها به یک قیام ناجی گرایانه آشکار اجتماعی ـ مذهبی تبدیل گردید، بعضاً به عنوان یکی از چند حرکت عمومی و ناجی گرایانه مذهبی ـ سیاسی که در جهان سوم تحت تأثیر اولیهی غرب صنعتی به وقوع پیوست قابل درک باشد..»۵۲
علی محمد باب، شاگردانی داشت که دو برادر به نام «یحیی صبح ازل» و «حسینعلی کجوری» که بعدها به «بهاءاله» معروف گردید، داعیهی جانشینی وی را داشتند. بسیاری از ازلیها که مورد حمایت انگلیسیها بودند مانند «ملک المتکلمین» و «یحیی دولت آبادی» در جریان مشروطیت حضور بسیار فعالی داشتهاند. «بهاءاله» که ابتدا مورد حمایت روسها بود سرانجام در «عکا» در فلسطین درگذشت. فرزندان و جانشینان وی مانند «عبدالبهاء» در کنف حمایت انگلیسیها قرار گرفته و حتی القاب و عناوینی نیز از ملکهی انگلستان دریافت کردند.
«عبدالبهاء» دوبار به انگلستان سفر کرد و در فلسطین به آرمانهای صهیونیسم کمک فراوانی نمود. وی به خاطر خدماتش به انگلستان نشانهایی دریافت کرد که در توجیه آن آمده است:
«عبدالبهاء از زمان اشغال فلسطین مستمراً به نحو صادقانهای به آرمان بریتانیا خدمت کرده است . در مشورت، نظرات او برای فرماندهی نظامی و افسران دستگاه اداری مستقر در حیفا بسیار با ارزش بوده و از نفوذ خود در این شهر تماماً در جهت خیر و صلاح انگلیسیها استفاده کرده است...»
این اظهارات صراحتاً از وابستگی وی به بیگانگان به ویژه استعمار پیر حکایت کرده و نشان از خیانت وی به مسلمانان میباشد. انگلیسیها او را «سرعباس عبدالبهاء شوالیهی امپراتوری بریتانیا» میخواندند.
متأسفانه بهائیها در دورهی مشروطیت از جایگاه و موقعیت بالایی برخوردار شده، در موضع قدرت قرار گرفتند. سید حسن تقیزاده در خاطراتش نقل میکند که «شیخ فضل اله» در لحظهی اعدام، خطاب به مخالفین آنها را بهائی میخوانده است. تقیزاده خود از کسانی است که بسیاری در مورد شیعی بودن وی تردید جدی وارد کرده و او را متهم به بهائیت کردهاند. وی در خاطراتش به ملاقاتهایش با «عبدالبهاء» و بسیاری از مبلغین بهائی از جمله «نبیل الدوله» سفیر ایران در آمریکا اشاره کرده است.
رواج بهائیت در دورهی پهلوی به اوج خود رسید، «امیر عباس هویدا» نخست وزیر معروف محمدرضا، از خانوادهای بهائی متولد شده بود. «تیمسار ایادی» پزشک معروف محمدرضا نیز بهائی بود. در میان رجال این عصر تعداد بسیار زیادی بهائی دیده میشود که غالباً در مشاغل مهم سیاسی و اقتصادی قرار داشتند. این افراد ارتباط نزدیکی با اسراییل و غرب داشته و در خدمت آنها بودهاند. ۵۶
متأسفانه بسیاری از روشنفکران عصر ناصری نه تنها این جریان انحرافی را تقبیح نکردهاند، بلکه از آن نیز ستایش کرده و حتی در سلک معتقدان به آن وارد شدهاند. بخش عمدهای از فعالیتهای علمی و کلامی شیعه، در دورهی قاجار، مقابله با رواج این کیش انحرافی بوده است.
6 ـ 3) تغییر الفبای اسلامی
تغییر خط رایج کشورهای اسلامی از جمله آرزوهای روشنفکران غربگرا بوده است. این افراد که تلاششان از زمان آخوندزاده آغاز شده بود، میکوشیدند تا با الگوبرداری از همفکرانشان در عثمانی، الفبای لاتین را جایگزین رسم الخط رایج ایران کنند.
خوشبختانه بر خلاف عثمانی، روحانیون و علمای شیعی و بخش کثیری از روشنفکران متعهد، این نقشهی استعماری را که تلاش فراوان برای تحقق آن صورت میگرفت نقش برآب کردند . آخوندزاده در سه مرحله اقدام به ارائهی نمونههایی از الفبای پیشنهادیاش کرد که شکل نهایی آن اقتباس از الفبای روسی بود. ناظم الدوله نیز رسالاتی به این منظور تهیه کرد و با شدت و جدیت آن را پی میگرفت. وی در این مورد با آخوندزاده همکاری نزدیکی داشت و مقالاتی نیز در بیان محسنات خط خویش منتشر کرد. ملکم الفبای اسلامی را به خاطر این که مانعی در برابر ورود دانش و فرهنگ غرب بود تقبیح، وپیشنهاد تغییر آن را میداد. افزون بر آن دو تقیزاده و کسروی نیز در نوشتههایشان خط رایج را نقد کردهاند. احمد کسروی در سلسله مقالات و نشستهایی که انجام میداد به طور مبسوط به لزوم تغییر خط اسلامی پرداخته، مانند ترکها خواستار استفاده از الفبای لاتین شد. وی در بیان دلایلش برای این تغییر، معتقد بود که چون الفبای معمول از راست به چپ نوشته میشود، سرعت زیادی نداشته و اگر به صورت لاتین و از چپ به راست نوشته شود سرعت نگارش افزایش مییابد(!)
مخالفین، الفبای موجود را بسیار مشکل و فراگیری آن را سخت میدانستند. آنها دلایل بیسوادی مردم را ناشی از این الفبا میدانستند و کمتر به نقش حکومتها و ...اشاره میکردند(!) در حقیقت این افراد به خاطر ضدیتی که با اسلام و همهی نمودهای آن داشتند، الفبای رایج را یکی از دلایل بقای اسلام در ایران تشخیص داده و به خاطر این که ایرانیان را به گذشتهی اسلامیشان مرتبط میکرد درصدد محو آن بودند. استعمارگران نیز به خوبی میدانستند که تا هنگامی که ارتباط ایرانیان با گذشتهی پرافتخار اسلامیشان برقرار است، هرگز نمیتوانند آنان را تحت سیطرهی کامل اقتصادی و فکری خویش درآورند. از سوی دیگر پذیرش فرهنگ غربی در گام اول مستلزم استفاده از الفبای آنها نیز بود. این اقدام روشنفکران ضد دین صرف نظر از همهی اهداف مستتر در آن، یک حقیقت تلخ را آشکار میکرد و آن این بود که روشنفکران غربگرا برای رسیدن به اهدافشان حتی حاضر به محو گذشتهی پرافتخار ایران نیز هستند.
وابستگی روشنفکران به غرب
از آفات روشنفکری ایران در سدهی اخیر، وابستگی فکری و سیاسی آنها به غرب و شرق است. آخوندزاده پرورش یافتهی روسیه تزاری بود و حتی برای آنها کار میکرد و تعدادی دیگر در خدمت دستگاههای استعماری انگلستان بودند. ملکم، تقیزاده و فروغی از کسانی هستند که شواهد و قرائن بسیار زیادی حاکی از وابستگی آنها وجود دارد. ابوالحسن ایلچی و بسیاری از رجال برجستهی عصر اوایل قاجار نیز متأسفانه همین وابستگی را داشتهاند.
با انقلاب کمونیستی اکتبر 1917 در روسیه، طیفی از روشنفکران ظهور کردند که به آن کشور وابستگی عاطفی و ایدئولوژیک داشته، در خدمت اهداف آنها بودند. ظهور آمریکا در عرصهی سیاسی کشور نیز باعث پدید آمدن گروه دیگری از روشنفکران شد که کعبهی آمال خود را در آمریکا جستجو میکردند. در نوشتههای بعدی راجع به این افراد و جریانات بیشتر خواهیم نوشت.
پی نوشتها:
46. تیموری، ابراهیم، عصر بیخبری یا تاریخ امتیازات در ایران، تهران، انتشارات اقبال، 1322، ص74
47. کسروی، پیشین،ص322-317
48. همان، ص18
49. تاریخ تهاجم فرهنگ غرب، فتحعلی آخوندزاده، تهران، نشر قدر ولایت، 1380، ص47
50. همان، ص81
51. کدی،نیکی، پیشین، ص87
52. همان، ص86
53. رایت، پیشین، ص286
54. همان.
55. کدی،نیکی، پیشین، ص90
56. رسالههای ملکم، پیشین، صص402-415
57. همان، صص428-