آیین مسیح تا قرن چهارم میلادی علاوه بر ارمنستان در میان گروه های کثیری از مردم سوریه، اعراب بین النهرین و بخش هایی از ایران نفوذ کرده بود.(27) در خوزستان نیز مسیحیت بشدت تشکل یافته بود، تا آن جا که انوشیروان نیز بر انبوهیِ آن قوم تأکید داشت.(28) آئین نسطوری که از سوی امپراطوری روم تحت تعقیب بود، در همه جای شاهنشاهی ساسانی مراکز اسقف نشین دایر کرد. نسطوریان بر آن بودند که علاوه بر گرگان و ری کانون تمامی فعالیت های تبلیغاتی خود را در مرو، شهر مرزی و مهم خراسان ساسانی مستقر سازند.
چکیده:
تحقیق پیرامون چگونگی و چرایی گسترش نسبتا سریع دیانت اسلام در ایران در قرون اولیه هجری از جمله مباحثی است که هنوز مورد توجه و عنایت پژوهشگران عرصه تاریخ است. آگاهی از چند و چون اوضاع سیاسی، مذهبی ایران در آستانه ورود اعراب مسلمان ما را در فهم علل و عوامل ترک آئین قدیم و گروش به سوی اسلام از سوی ایرانیان رهنمون می سازد. مدعای مقاله حاضر این است که حاکمیت ساسانی در آخرین ایام خود گرفتار بحران در ساختارهای سیاسی، مذهبی شده بود و این امر بیش از هر چیز در سقوط ایشان دخیل بود.
واژه های کلیدی: ایران، ساسانیان، آئین زرتشت، اسلام. مقدمه تاریخ ایران در اوایل دوره اسلامی، یکی از مقاطع حساس تاریخ این مرز و بوم است. اوضاع و احوال ایران در این عصر، متأثر از ورود اعراب مسلمان به ایران و حاصل برخورد دو نظام اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی متفاوت بود. روند چگونگی پذیرش دیانت اسلام و ترک آیین قدیم از سوی مردم ایران و نتایج ناشی از آن، از مهمترین مسائل قابل بحث در این مقطع زمانی است. در این زمان شکل گذشته جامعه ایرانی که تقریبا هزار سال دارای وحدتی نسبی بود، بتدریج تغییر کرده، پیوند خود را با بخشی از میراث باستانی خویش، گسست و چهره ای نسبتا متفاوت با گذشته پیدا کرد؛ زیرا ورود اسلام به ایران، تأثیر محسوسی در ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به جا نهاد که پاره ای از آن ها تا امروز نیز ادامه یافته است. به عبارت دیگر: این دوره یکی از معدود دوره های انتقالی (گذر) در تاریخ ایران است که علاوه بر ایجاد تغییرات ظاهری (فروپاشی یک سلسله و روی کار آمدن حاکمیتی دیگر) تحولات محسوس در بنیان های سیاسی و اجتماعی به وجود آورده است.
شناخت دقیق این تحول بزرگ مستلزم بازشناسی ساختار سیاسی، مذهبی امپراتوری ساسانیان در آخرین ایام پادشاهی ایشان است. زیرا علاوه بر عامل بیرونی شرایط درونی جامعه ایرانی نیز در سقوط این دولت دیرپا مؤثر بود.
بحران سیاسی آنچه در شامگاه عهد ساسانی بر ایران گذشت، تا حد زیادی از بحران سیاسی در ساختار قدرت این نظام از بدو تأسیس نشأت می گرفت و بازتاب و نتیجه عملکرد شاهان ساسانی در طول حکومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، یعنی عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنی بر تمرکز در دین و سیاست، که ویژگی اصلی و نمایان دولت ساسانی نسبت به اسلاف خود محسوب می شد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسی ایران در میان دشمنان شرقی (هیاطله و ترکان) و غربی (رومیان) نقش مهمی داشت در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهم ترین عامل بود.
تشکیل دولت ساسانی، که خود پاسخی به بحران های ایجاد شده در اواخر عهد اشکانی بود، به واسطه سیاستگذاری های خاص، به ظهور بحران های جدید در زمینه های سیاست، اجتماع و مذهب انجامید که دوره پادشاهی «قباد» نقطه اوج آن بود.
علی رغم برتری شایان توجه حکومت ساسانی نسبت به اشکانیان در امر تمرکز بنیادهای سیاسی، دینی و اقتصادی، در سراسر عصر حاکمیت ایشان، نوسان بین تمرکز و عدم تمرکز یا به تعبیری نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت دیگر «در دوره ساسانیان نیز رسم ملوک الطوایف اشکانیان با کمی تفاوت ادامه داشت.»(1) هم چنین کاربرد کلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره که نشانه وجود شاهان محلی در طول حکومت ساسانی، و عدم تمرکز کامل بوده، سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسی و اجتماعی ایران در دوره ساسانی گردید؛ به طوری که تنها چند تن از سی و شش پادشاه ساسانی، بیش از ده سال سلطنت کردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از 628 تا 632م، دوازده نفر بر سریر سلطنت تکیه زدند که عمر سلطنت برخی چند روزی بیش نبود.
تداوم قدرت ملوک الطوایف دوره اشکانی که منجر به افزایش قدرت نیروهای گریز از مرکز یعنی خاندان ها و اشراف ایالات و ولایات می شد، با تمایلات مرکز طلبانه و استبدادی خاندان ساسان که خواهان تسلط هرچه بیش تر بر همه طبقات و لایه های اجتماعی بودند، منافات داشت. هم چنین تضعیف ملوک الطوایف و مقید کردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثی به ایشان که از بارزترین اقدامات بنیان گذاران این سلسله بود، توسط برخی جانشینان قدرتمند ایشان پی گیری شد، که در این بین می توان به اقدامات یزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان که در جهت خنثی کردن قدرت اشراف کهن و نیز افزایش قدرت مرکزی بود، اشاره کرد. با این حال در برخی دوره ها که پادشاه از قدرت کافی برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه قدرت نمایی اشراف می شد. از این که فقط چهار پادشاه ساسانی خود جانشینان خویش را انتخاب کرده اند(2) و برای نشستن بر تخت پادشاهی همواره پشتیبانی اشراف و روحانیون ضروری بود(3)، می توان به میزان نفوذ طبقه اشراف پی برد.
عصر قباد نقطه عطفی در درگیری شاه و اشراف بود. گرچه وی با استفاده از قیام مزدک خشم توده ها را در جهت تضعیف اشراف بزرگ به کار گرفت، ولی در نهایت فرزندش انوشیروان توانست طی اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و با تکیه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) میل سرکش اشراف کهن را تا حدود زیادی مهار کند. هر چند اقدامات وی غیر مستقیم ناشی از قیام مزدکیان و در جهت خلع سلاح ایشان بود، تقویت دهقانان و تضعیف بیش تر اشراف کهن را نیز در پی داشت و از این جهت که به هرج و مرج و آشفتگی ناشی از قیام مزدک خاتمه داد، با اقبال برخی اقشار جامعه روبه رو شد. در واقع جامعه ایرانی که به دنبال منجی می گشت، سرخورده و مأیوس از قیام مزدک، امنیت را هر چند به بهای استبدادی خشن، بر آزادی همراه با نابسامانی ترجیح داد، چرا که حکومت یک مستبد قابل تحمل تر از حکومت گروهی از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمرکز ساسانی که فاقد تحرک اجتماعی قابل انعطاف بود، به معنای حفظ جایگاه هر یک از طبقات اجتماعی و ممانعت از تعرض آن ها به یکدیگر بود. از همین روی قباد «به حلوان دیوان خراج ساخت و آن را دیوان عدل نام نهادند»؛(4) بنابراین، ممکن است اعطای لقب «عادل» به انوشیروان نیز از همین سنخ باشد.
اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم، باید گفت، شمارش معکوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد؛ دوره ای که در پاسخ به بحران های به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صورت گرفت، لیکن این اصلاحات در نهایت موفق به فرو نشاندن این بحران ها نگردید و به عبارت بهتر، اصلاحاتی بود که در جهت تأمین منافع و مطامع بخش های فرودست جامعه نبود، و حتی بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی عمیق نمود و زمینه های شکست ساسانیان و پیروزی اعراب مسلمان را فراهم کرد. تلاش اشراف برای احیای جایگاه خود که با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آن ها نمی توانستند اراده خود را بر وی تحمیل کنند، در آخرین سال های سلطنت وی با حضور اشراف در قیام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشین وی، یعنی هرمز چهارم شتابی سریع تر گرفت. از سوی دیگر، مدارای مذهبی هرمز چهارم، خشم اشراف مذهبی را برانگیخته بود؛ و با آن که او نیز مانند پدرش، با استفاده از خشم طبقات پایین بر ضد بزرگان، شمار زیادی از اشراف را به قتل رساند،(5) اما تداوم دشمنی با روم و تهدید ایران از سوی متحدان منطقه ای آن کشور،(6) شرایط مناسبی برای ابراز ناخشنودی برخی اشراف اعم از نظامی، زمیندار، روحانی و نیز اشراف قدیم و جدید فراهم کرد که این ناخرسندی در شورش «بهرام چوبینه» متجلی شد. در حقیقت، قیام بهرام چوبینه نشان داد که اصلاحات نظامی انوشیروان، در دراز مدت پایدار نبوده است. هم چنین این قیام آغاز افزایش قدرت نظامیان در صحنه سیاسی عصر ساسانی و شروع شکست اصلاحات انوشیروان بود؛ اصلاحاتی که هسته اصلی آن نظامی بود و حتی اصلاح مالیاتی در راستای آن و در جهت تأمین درآمد ثابت برای هزینه سپاهی وابسته به مرکز طراحی شده بود. در واقع دولت ساسانی در عهد انوشیروان به لحاظ شرایط جدید سیاسی اجتماعی و رقابت نظامی با همسایگان، در حال تغییر حامیان اجتماعی خود از اشراف و سران دودمان ها به تکیه گاه وسیع تری به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالک زمین بودند، از طریق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط می یافتند.(7) سرانجام این سیاست نیز به ظهور یک بخش نظامی انجامید که در اواخر عهد ساسانی هرچه بیش تر در امور سلطنت مداخله می کردند. شورش بهرام چوبینه اولین حضور گسترده گروه آزادان در صحنه سیاسی پس از انوشیروان بود، با وجود این، اشراف بیش تر مایل بودند به دور فردی چون خسرو پرویز گرد آیند که از خاندان شاهی بود، نه فردی چون بهرام چوبینه، که از دیدگاه سنت سیاسی حاکم بر جامعه ایرانی غاصب شمرده می شد.
خسرو دوم، پرویز، که به کمک رومیان و حمایت گروهی از اشراف ایرانی به قدرت دست یافته بود، پس از سرکوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبیت پایه های حکومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندویه» و «بستام» که از اشراف و نیز از اقوام خود او بودند و نقش بسیار مهمی در انتقال مجدد سلطنت به وی داشتند استبداد پادشاهی خود را نشان داد.
وی با نابود کردن خاندان بنی لخم در راستای تمرکز هرچه بیش تر قدرت، علاوه بر درهم شکستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام این امر به شکست ساسانیان از اعراب در جنگ «ذی قار» انجامید و ضعف ساسانیان برای اقوام عرب آشکار شد، تا آن جا که «نولدکه» حتی این جنگ را پیش درآمد پیروزی های بعدی اعراب مسلمان تلقی می کند.(8) فرو نشاندن نا آرامی ها در داخل نیز زمینه های رویارویی با، دشمن دیرینه، یعنی رومیان را فراهم کرد. آخرین جنگ دولت ساسانی با روم که در فاصله زمانی بین سال های 604 628 روی داد، گرچه در ابتدا برای خسرو و دربار پیروزی هایی به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه یافت.
همسایگان ایران، یعنی ترکان و رومیان در این زمان هر دو با مشکلات داخلی مواجه بودند و خطری جدی برای ساسانیان محسوب نمی شدند، اما تضعیف ساسانیان تا حد زیادی معلول برخوردهای قبلی با ایشان بود؛ از جمله دلایل مهم تمایل ساسانیان به تمرکز، همچون اغلب سلسله های حکومتی در ایران، تقویت بنیه داخلی در رویارویی با دشمنان خارجی بود، که موقعیت جغرافیایی ایران به عنوان معبر اقوام گوناگون نیز همین امر را به وضوح نشان می دهد.
گرچه گذر زمان، نقش مهم ساسانیان را در جلوگیری از رخنه اقوام کوچ نشین ترک به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانیان، سد دفاعی ایران در مقابل حمله ترکان درهم شکست و هجوم همراه با مهاجرت ایشان به غرب آغاز شد.
با خلع خسرو پرویز از پادشاهی و قتل او و به دنبال آن با از بین رفتن مرکزیت، بار دیگر دور تکراری تاریخ ایران آغاز شد و نیروهای مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل کشاندند و حکومت ملعبه دست ایشان شد. هم چنین با کاهش درگیری های مرزی، سپاهیان و نظامیان بیش از پیش فرصت یافتند تا در امور داخلی دخالت کنند، و با کودتاهای پی درپی آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پی هم به پادشاهی رسیدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نیز در آخرین روزهای حکومت ساسانی بسیار افزایش یافته بود و ایشان در ولایت خود چندان نیرومند و استوار نشسته بودند که حتی پس از سقوط دولت ساسانی، رعایا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نمی کردند.(9) سیاست دشوار مالیاتی خسرو پرویز که در جهت تأمین هزینه جنگ اعمال می شد، فشار کمرشکنی بر رعایا تحمیل نمود، تا آن جا که به روایت تاریخ قم: «مردم هلاک شدند و خراب گشتند تا غایت که کنیزکی را به درهمی می فروختند».(10) بلایای طبیعی همچون طغیان آب دجله، در سال 628م(11) گسترش یافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(12) نیز در افزایش بی تعادلی نظام ساسانی مؤثر واقع شد. در چنین شرایطی، ظلم و ستم چنان تحمل ناپذیر شده بود که کشاورزان غالبا از کشور می گریختند؛(13) و بالاخره بالا رفتن هزینه ها به واسطه رشد سپاهیگری و دیوانسالاری، که هر دو از تمرکزگرایی و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت می گرفت، هم چنین مخارج سنگین درگیری های برون مرزی با رومیان، هیاطله و ترکان که البته تا حد زیادی معلول موقعیت استراتژیک ایران در مسیر جاده ابریشم بود، زمینه های سقوط ساسانیان را از درون و بیرون آماده می ساخت. از سوی دیگر، فقدان سپاه دائمی و استفاده از نیروهای مزدور ترک، عرب، رومی و هندی در ارتش ساسانی موجب کاهش هرچه بیش تر همبستگی و وحدت در سپاه ساسانی شده بود.
در تحلیلی کلی، باید علت اساسی سقوط ساسانیان را در ساختار قدرت این نظام جستجو کرد این ساختار، علاوه بر آن که قادر نبود در تنظیم رابطه میان نهادهای صاحب نفوذ تعادلی پایدار پدید آورد، حتی نتوانست با تغییر ساختار و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نماید. در حقیقت در حالی که اصلاحات و تغییرات برای خنثی سازی آرام و به دور از خشونت طراحی و اجرا می شود، اما از آن جا که با اصلاحات انوشیروان ارکان نظام ساسانی هماهنگی و همسازی جدیدی از خود نشان نداد، کشمکش هم چنان ادامه یافت و تعادلی جدید جایگزین نظم قبلی نشد و در چنین محیط نامطمئنی، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئه های یکدیگر در هراس بودند. از سوی دیگر، تشکیل نیروی نظامی وابسته به دربار که برای حل بحران های داخلی و خارجی طراحی و سازماندهی شده بود، به مشکلی بزرگ تبدیل شد و به همراه سیاست دینی آنان، موجبات تخریب همه جانبه ساختار سیاسی ساسانیان را فراهم کرد. در حالی که چه بسا، اگر اعراب مسلمان نیامده بودند، دولت ساسانی می توانست با یک تحول درونی مدتی دیگر به حیات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نباید نقش اعراب را در سقوط ساسانیان آن گونه که برخی پنداشته اند ناچیز شمرد.
بحران دینی ظهور ساسانیان در ایران، علاوه بر ایجاد تحول سیاسی، دگرگونی مذهبی را نیز به همراه داشت؛ به گفته کریستین سن، «اگر تمرکزگرایی بازگشت به سنت های زمان داریوش کبیر به شمار آید، ایجاد دین رسمی حتما از ابتکارات ساسانیان بوده است».(14) در واقع تلاش ساسانیان در برقراری وحدت مذهبی، مکمل کوشش های آنان در برقراری وحدت سیاسی و در جهت نیل به تمرکز قدرت محسوب می شد؛ به همین منظور ساسانیان در نخستین دوران فرمانروایی خود؛ بی درنگ مبارزه با کیش زرتشتی را، که با هلنیسم و انواع ناشی از ادغام هلنیسم و فرهنگ شرقی آمیخته شده بود، آغاز کردند و کوشیدند تا رسالت زرتشت و دین او را به دور از هر نوع آمیختگی و به شکل حقیقی آن بازگردانند.(15) آنان برای دستیابی به این هدف، در آیین ایزدان مورد ستایش، سازش و التقاطی ایجاد کردند که منظور از آن، وحدت ایران و متحد گردانیدن شاهان و شاهکان و استان های کشور در یک مجموعه واحد بود.(16) هم چنین مقارن با تأسیس سلسله ساسانی موانعی چون ترکیب نامتجانس جغرافیای مذهبی در ایران موجب بروز مشکلاتی برای مؤسسان این سلسله شد؛ زیرا تنوع مذاهب و آموزه های دینی از ویژگی های بارز جامعه ایرانی اواخر عهد اشکانی و اوایل عهد ساسانی بود؛ لذا با وجود این تنوع که در هر قسمت از قلمرو ایران مشاهده می شد، سلاطین ساسانی نتوانستند یکباره به اندیشه ایجاد مذهب دولتی جامه عمل بپوشانند در حقیقت برای اعمال چنین سیاستی، ترویج آتشکده ها، گردآوری و تدوین اوستا و سازماندهی و تقویت روحانیت به عنوان یک طبقه قدرتمند اجتماعی در دستور کار قرار گرفت و اعزام موبدان به عنوان نمایندگان مذهبی، در کنار نمایندگان سیاسی یا مرزبانان به هر یک از استان ها، در جهت گسترش هرچه بیشتر تمرکز سیاسی دینی آغاز شد که سرانجام نیازهای متقابل دین و دولت، موجبات نزدیکی این دو را به یکدیگر فراهم ساخت.
هم زمان با تلاش ساسانیان در راه ایجاد یک دولت مرکزی نیرومند دستگاه دینی در مسیر وصول به چنین مرکزیتی گام برمی داشت و به عبارتی قدرت شاهنشاه و نیروی موبدان موبد دو ترجمان یک گرایش و دو بعد یک پدیده بود.(17) اگر چه ساسانیان خود قبل از در دست گرفتن قدرت، جایگاه برجسته ای در نظام مذهبی داشتند، در واقع تشکیل دولت ساسانی برآیند همکاری بازوی مذهبی موبدان و بازوی نظامی خاندان ساسانی بود؛ به همین دلیل موبدان پارسی، با توسل به ایمان به مشروعیت انحصاری اندیشه و اعمال دینی خود، از قدرت نظامی و سیاسی ساسانیان به عنوان ابزاری برای تحمیل مزداگرایی به دیگر نقاط کشور و ریشه کن کردن یا سرکوب همه ناسازگاران به عنوان انحراف و ارتداد استفاده کردند،(18) اما علی رغم رقابت های آشکار و پنهان دو نهاد دین و دولت، که گاه به خصومت می گرایید، وجود دیدگاه ها و منافع مشترک، از جمله تأکید بر تمرکزگرایی، هم چنین نیاز دولت به مشروعیت و نیاز دین به قدرت، زمینه های سازش و همکاری هر دو را مهیا می ساخت. چنان که دولت از دستگاه دینی پشتیبانی می کرد و نسبت به بدعت گذاری و الحاد بدگمان بود و بارها به تحریک این دستگاه، به تعقیب و آزار اقلیت های دینی و سرکوب بدعت گذاران یا زندیقان و مهم تر از همه، مانویان و مزدکیان پرداخت که در ازای آن دستگاه دینی نیز از سازمان دولت، امتیازات اشراف، حق الهی شاهنشاه و اعتقاد به اطاعت بی چون و چرا از او حمایت می نمود.(19) به این ترتیب اندیشه های سیاسی موافق سلطنت و حکومت مطلقه در قالب تئوری های مذهبی، توجیه عمومی می یافت، به طوری که تئوریسین های معروفی چون «تنسر»، «کرتیر» و «آذرپد» به ترتیب، در ایام پادشاهی اردشیر، شاپور اول و دوم، وظیفه مهم تبلیغ و القاء تئوری یگانگی دین و دولت را بر عهده گرفتند، اما با وجود این، پس از چندی، ظهور اندیشه مانی و مزدک نشان داد که ساسانیان علاوه بر بحران های شدید اجتماعی به چالش های عمیق دینی نیز دچار شده اند.
اندیشه های دینی مانی و مزدک علاوه بر جنبه های اجتماعی، در حقیقت واکنشی در مقابل ظهور اندیشه ای قشری بود که بر مبنای تفسیری جدید از آیین زرتشتی شکل گرفته بود که تقویت جایگاه متولیان مذهبی، رشد طبقه روحانیان، طرد و تعقیب نیروهای مخالف آنان و فرو رفتن پیروان آیین زرتشت در لاک دفاعی، و... از پیامدهای چنین تفسیری بود. اگرچه قیام مانی، خصوصا مزدک، در نهایت به تضعیف قدرت روحانیان زرتشتی در برابر شاه منجر شد و تشتت فکری جامعه ای را که به ظاهر دارای ثبات فکری بود، نمودار ساخت، آیین حاکم را به سوی تحجر، تصلب و عدم انعطاف سوق داد و متولیان آن را بر آن داشت تا با هر وسیله ممکن، به تحکیم جایگاه اجتماعی خود بپردازند. در حقیقت، اندیشه ای که توسط سه ایدئولوگ مشهور به ظهور درآمد، جایی برای تساهل فکری و برخورد اندیشه ها و آراء متفاوت باقی نگذاشت و حاصل آن رکود تفکر و اندیشه در دوره ساسانی و خلأ فکری در آخرین روزهای حیات ساسانیان بود. در واقع، پیوند دین و دولت به ایجاد فرهنگی بسته و محدود منجر شد که گرچه در ابتدا توانست با فرهنگ یونانی و رومی مقابله کند ولی بتدریج به دلیل تصلب و انعطاف ناپذیری و عدم تحول، به فرهنگی راکد تبدیل گشت که بزودی مغلوب فرهنگی متحرک (اسلام) گردید، در حقیقت، اتکا و وابستگی دین به دولت، سبب شد که با سقوط یکی از آن دو، دیگری نیز فرو افتد.
جغرافیای مذهبی ظهور آیین های نوظهور داخلی، همچون آیین مانی و مزدک، علاوه بر آن که موجبات نفوذ مذاهب خارجی چون مسیحیت و آیین بودایی را در قلمرو ساسانی فراهم آورد، بر هم خوردن نظم و توازن اجتماعی موجود را نیز نشان داد، و از تزلزل مبادی فکری جامعه ای خبر داد که مدعی وحدت اندیشه و ثبات فکری بود. در واقع، عدم موفقیت آیین رسمی در سوق دادن تمامی قلمرو ساسانی به سوی مذهبی واحد، از ماهیت نسبتا غیر ترویجی این مذهب بخصوص در آن دوران نشأت می گرفت؛ زیرا اصولاً این آیین بیش تر به آریایی های ایرانی اختصاص داشت و داعیه جهان شمولی نداشت و رؤسای آن داعیه نجات و رستگاری کلیه ابنای بشر را نداشتند.(20)
آیین رسمی در دوران پایانی خود، کاملاً جنبه دفاعی به خود گرفته بود و ظاهراً جزای خروج از این آیین قتل بود(21) و یا حداقل موجب حرمان از ارث و محرومیت از حق مالکیت می شد.(22) اگرچه طی فرمان هایی گذار از دینی و گرایش به دین دیگر منع شده بود، اما این دستور بیش تر متوجه زرتشتیان بود(23) و از روحیه دفاعی آیین زرتشت و عقب نشینی در مقابل حریفان خبر می داد. در حقیقت آیین زرتشت در دوره های پایانی، شکوه و عظمت پیشین و شور و نشاط اولیه را از دست داده بود و تغییر کیش از آیین زرتشت به مسیحیت امری عادی بود ولی فقط در موارد معدودی از خلاف آن سخن رفته است، که آن هم به نظر می رسد بیش تر برای دستیابی به نعمات شاهی و لذات دنیوی بوده است.(24) حتی پس از چندی، این آیین جذابیت خود را برای طبقات بالای جامعه نیز از دست داد؛ تا جایی که مثلاً در روزگار خسرو اول، یک اسقف عیسوی به جرم این که چند تن از اعضای خاندان شاهی را غسل تعمید داده بود به مرگ محکوم شد.(25)
بررسی جغرافیای مذهبی ایران مقارن با سقوط ساسانیان، علاوه بر این که نشان می دهد دین زرتشت رونق گذشته خود را از دست داده و ادیان جدیدی در جامعه ایجاد گردیده بود، از آمادگی روانی مردم برای توجه به آیینی جدید که افق هایی نو را به روی آن ها می گشود نیز حکایت می کند. در همین راستا با آن که اطلاعات دقیقی از میزان نفوذ ادیان غیر زرتشتی در قلمرو ایرانِ اواخر عهد ساسانی در دست نیست، این امر مسلم است که فشار روزافزون دیگر عقاید و آیین ها بیش از پیش عرصه را بر پیروان زرتشت تنگ می کرد.
در واپسین روزهای عهد ساسانی کانون های مسیحیت در سراسر قلمرو ساسانیان به چشم می خورد اما نفوذ آن ها در استان های غرب و جنوب غربی، به واسطه نزدیکی با مراکز مسیحی و همسایگی با روم و نیز به دلیل وجود اقوام سامی نژاد و اسکان اسرای رومی، به مراتب بیش تر بود. ساکنان این نواحی، که سرزمینشان از قدیم الایام صحنه تلاقی افکار و مذاهب گوناگون بود، به رغم مجاهدت روحانیان زرتشتی، ادیان دیگری داشتند و در حالی که اکثریت آنان را پیشه وران و بازرگانان تشکیل می دادند، مسیحیت در میانشان بیش تر گسترش یافته بود.(26)
آیین مسیح تا قرن چهارم میلادی علاوه بر ارمنستان در میان گروه های کثیری از مردم سوریه، اعراب بین النهرین و بخش هایی از ایران نفوذ کرده بود.(27) در خوزستان نیز مسیحیت بشدت تشکل یافته بود، تا آن جا که انوشیروان نیز بر انبوهیِ آن قوم تأکید داشت.(28) آئین نسطوری که از سوی امپراطوری روم تحت تعقیب بود، در همه جای شاهنشاهی ساسانی مراکز اسقف نشین دایر کرد. نسطوریان بر آن بودند که علاوه بر گرگان و ری کانون تمامی فعالیت های تبلیغاتی خود را در مرو، شهر مرزی و مهم خراسان ساسانی مستقر سازند.(29) گرچه در این سرزمین دین رسمی آیین زرتشت بود(30) نفوذ مسیحیت از آن هم فراتر رفت به گونه ای که در سده بعدی وقتی اعراب به بخارا وارد شدند، در آن شهر یک کلیسای مسیحی یافتند.(31)
علاوه بر نسطوریان، یعقوبیان نیز در ایران پایگاه هایی داشتند. در عهد خسرو اول و دوم اسرای یعقوبی در خراسان و سیستان، هم چنین گیلان و طبرستان اسکان داده شدند و در واپسین روزهای حکومت ساسانیان، اسقف نشین های یعقوبی در هرات، سیستان و آذربایجان نیز تأسیس شده بودند(32) و شمار مسیحیان در این زمان در استان های بین النهرین، ارمنستان و گرجستان که فرمانبردار ایرانیان بودند بیش تر بود(33) و مسیحیت در ایران چنان ریشه دوانده بود که برخی برآنند که اگر اسلام نرسیده بود، مسیحیت جایگزین آیین زرتشت می شد.(34)
با استقرار تدریجی ترکان در نواحی شرق و شمال شرق ایران، آیین بودا نیز به توسعه مراکز تبلیغی خود پرداخت و در شهرهای خراسان شرقی گسترش یافت؛ زیرا حاکمیت ساسانیان در شرق ایران تضعیف شده بود و بودائیان از جانب ترکان که بیش از همه با آنان همراه بودند، کمتر احساس خطر می کردند. به این ترتیب فعالیت بودائیان، همچون تبلیغات مسیحی، در سُغد و ماوراءالنهر، که مانند بین النهرین محل برخورد آراء و افکار گوناگون و مأمن و پناهگاه مخالفان آیین رسمی به شمار می رفتند، خصوصا در میان ترکان رواج یافت؛ و تنها در میان ایرانیان ساکن آن نواحی که به دین زرتشت به عنوان میراث پدرانشان وفادار بودند، گسترش چندانی نیافت.(35) گسترش آیین بودا به حدی بود که تا هرات هم پیش رفت. طی کاوش هایی در مرو، کتابی بودایی به زبان سانسکریت پیدا شد به همراه آثار دیگری که از وجود یک دیر بودایی در پایان عهد ساسانی حکایت می کرد.(36) به هر حال، در نواحی شرقی خراسان، آیین بودا بیش ترین نفوذ مذهبی و فرهنگی را در دوره های پیش از اسلام دارا بود،(37) و این گرایش در شرق نشان می دهد که طبع ایرانیان شرقی نیز با ساسانیان چندان سازگار نبوده است.(38)
گرچه یهودیان هم مانند مسیحیان، مورد کینه و عداوت پیروان دین زرتشت قرار داشتند، اما به ایشان همچون مسیحیان، به چشم عمال دشمن نگاه نمی کردند؛ زیرا دین یهود، دینی تبلیغی و تبشیری نبود و برای گسترش خود در میان جوامع دیگر نمی کوشید. یهودیان که از دیرگاه دشمنان سوگند خورده امپراتوری روم و در نتیجه از حامیان منافع ایران بودند، نه تنها خطر سیاسی برای دولت ساسانی محسوب نمی شدند، بلکه در مواردی، همچون واقعه حمله خسرو پرویز به اورشلیم، به حمایت از دولت ساسانی می پرداختند.(39) از نظر اقتصادی نیز تجارت یهودیان مورد پشتیبانی و حمایت ساسانیان بود که آنان را چون وزنه ای در برابر روم شرقی قرار می داد.(40) آنان نیز همانند بودائیان در بین النهرین پراکنده بودند و حتی به آن سوی بابل در شرق فرات نیز راه یافته بودند و مراکز یهودی نشین در اغلب بلاد ایران از جمله سلوکیه و تیسفون و اصفهان و همدان یافت می شد.(41)
مانویه از پرنفوذترین آیین های بومی ایران بعد از مذهب رسمی، بود که مخفیانه به حیات خود ادامه داد و وسعت نفوذ آن در ایران هنگامی آشکار شد که با سقوط ساسانیان، مانویان برای عرضه مجدد خود فرصت یافتند. مانویان در ایران عهد ساسانی تحت تعقیب قرار گرفتند و بیش تر به ماوراءالنهر گریختند و با آن که آن جا نیز دین زرتشت دینِ حکام آن منطقه بود، مانویان همچون بودائیان و نسطوریان پناهگاه امنی یافتند و از آزادی نسبی برخوردار گشتند. در حقیقت، گسترش نفوذ این مذهب در شرق و غرب امپراتوری ساسانی، از عمق و ریشه دار بودن آن در موطن اصلی خود حکایت می کند.
با قتل عام مزدکیان و رهبران آنان، این فرقه، مخفیانه به حیات خود ادامه داد و ضربات سختی که بر پیکر آن وارد شد، مانع از تداوم اندیشه های مزدکیان تا قرون بعد، حتی در دوره اسلامی نیز نگردید. در همین رابطه، ابن ندیم، گزارشی از حضور گسترده مزدکیان و وارثانشان (خرمدینان) در شهرهای مختلف ایران خصوصا در نواحی کوهستانی آذربایجان، دیلم، ارمنستان، حتی اصفهان و همدان ارائه می دهد.(42)
نتیجه گزارش هایی هرچند اندک از وجود فرق مختلف زرتشتی در اواخر عهد ساسانی،(43) مبیّن وجود تفرق و تشتت حتی در این آیین به ظاهر رسمی است. هم چنین شک و تردید نسبت به عقاید موجود و بی میلی به اعتقادات کهن، از دیگر تغییرات اساسی ای بود که در نگرش مردم این عهد رخ نمود که خود این امر حاصل برخورد افکار و نیز شرایط جدید و نوظهور بود. از سوی دیگر امواج جریان های عقلی و فلسفه یونانی در ادوار پایانی حکومت ساسانی(44) بنیان اعتقادات کهن را به لرزه درآورد و اذهان بسته و راکد را به تأملی دوباره درباره ساختار اعتقادی خویش وادار ساخت. رواج روزافزون اندیشه زُروانی نیز، که اعتقاد به جبر و تقدیر را در اذهان زمزمه می نمود، به گونه ای بود که همراه با رشد تفکر بدبینی نسبت به دنیا، محتوای برخی از رسالات و اندرزنامه های این عصر را به خود اختصاص داد.(45) زهد و کناره گیری از دنیا نیز که نشانی از تأثیرات آیین های عرفانی بر مردم ایران بود، شور و نشاط اولیه را از بین برد و دلمردگی و یأس را حاکم ساخت. از سویی اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود که حتی در سخنان پادشاهی چون خسرو پرویز نشانی از آن یافت می شد.(46) رشد این تفکر تا بدانجا بود که پارسیان، خود از زوال ملک خویش سخن می راندند و نشان آن را در وقوع زلزله ها و طوفان ها می جستند.(47)
در شریعت رسمی، بیش از اعتقاد و اندیشه به اعمال و رسوم توجه می شد و مردم از مهد تا لحد درگیر مقررات مذهبی بودند و هر فرد در طول شبانه روز، بر اثر اندک غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدی و نجاست می شد.(48) تصلب و قشری نگری مذهب رسمی همراه با رسوم و آیین های خشک و خسته کننده که از احکام رنج آور و بیهوده سرشار شده، و تأثیر خود را از دست داده بود، از دیگر دلایل گرایش به اسلام قلمداد شده است که خلاصگی و سادگی آیین و بی اعتبار کردن خون، نژاد، و امتیازات پدران از ویژگی های بارز احکام فقهی آن بود.(49) شایان توجه است که ایران تنها در نبرد نظامی در مقابل اعراب عقب نشینی نکرد، بلکه دین کهن و تشریفاتی زرتشت نیز می بایست در برابر آیین یکتاپرستی که سهولت و قابل فهم بودن احکامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم می گردید.(50)
پی نوشت ها 1. آرتور کریستین سن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبی مینوی (تهران، نشریات کمسیون معارف 1314ش) ص 32؛ ا.ک.س لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چاپ سوم (تهران، علمی و فرهنگی، 1362ش) ص 55.
2. این چهار پادشاه عبارتند از: اردشیر اوّل، شاپور اوّل، شاپور دوّم و خسرو اوّل.
3. جی. آ بویل. (گردآوردند)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، ص 234.
4. حسن بن محمد قمّی، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، تصحیح سیدجلال الدین طهرانی، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش) ص 180.
5. ابی حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعة الاولی (لیدن، بریل، 1888م) ص 79.
6. خزرها از شمال، ترک ها از شرق، اعراب از صحرا.
7. ن. پیگولوسکایا، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت اله رضا، چاپ اول (تهران، علمی و فرهنگی، 1376ش) ص 306.
8. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، 1358ش) ص 491.
9. همان، ص 673.
10. قمی، همان، ص 180.
11. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 515.
12. ابی الحسن مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1، ص 291.
13. آ. ای کولسنیکُف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص 214.
14. کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 162.
15. فرانتس التهایم، کمک های اقتصادی در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینی، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369ش) ص 85.
16. پیگولوسکایا، پیشین، ص 469.
17. جی. آ بویل، پیشین، ج 3، قسمت اول ص 36.
18. همان.
19. همان، ص 55.
20. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 290.
21. تئودور نولدکه، پیشین، ص 312 و 479.
22. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 341.
23. آ. ای کولسنیکُف، پیشین، ص 176.
24. خسرو پرویز که نسبت به یک عیسوی تغییر کیش داده مظنون گشته بود که وی از روی عقیده یا به خاطر خوشی های دنیا این کار را کرده است، وی را به چهار میخ کشید و اموالش را ضبط کرد (همان، ص 178).
25. تئودور نولدکه، پیشین، ص 480.
26. ریچارد فرای، میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ سوم (تهران، علمی و فرهنگی، 1368ش) ص 359.
27. پیگولوسکایا، پیشین، ص 472.
28. ابی حنیفه دینوری، پیشین، ص 71.
29. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 168.
30. ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش) ص 59.
31. ابوبکر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسی رضوی، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش) ص 170.
32. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 180.
33. آ. ای کولسنیکُف، پیشین، ص 179.
34. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 170.
35. و. و بارتولد، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1، ص 402.
36. ریچارد فرای، پیشین، ص 47.
37. کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1، ص 201.
38. علی حصوری، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش) ص 58.
39. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 93 و 174.
40. ن. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت اله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش) ص 191.
41. حسن تقی زاده، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغی، 1349ش) ص 30.
42. ابن الندیم؛ الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش) ص 610.
43. ابوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمی محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2، ص 61 به بعد.
44. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 456؛ پیگولوسکایا، پیشین، ص 82.
45. ر.ک، عهد اردشیر، به اهتمام احسان عباس، ترجمه محمدعلی امام شوشتری، (تهران، انجمن آثار ملی، 1348) ص 100.
46. محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1، ص 428.
47. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه) ص 290.
48. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 141.
49. سِر توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش) ص 301.
50. آ. ای کولسنیکُف، پیشین، ص 6.
منابع: ابن الندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش).
بارتولد، و. و، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1.
باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1.
بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه).
پیگولوسکایا، ن. اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت اله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش).
تقی زاده، حسن، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغی، 1349ش).
التهایم، فرانتس، کمک های اقتصادی در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینی، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369ش).
بویل، جی. آ، (گردآوردنده)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی.
حصوری، علی، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش).
دینوری، ابی حنیفه، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعه الاولی (لیدن، بریل، 1888م).
زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
سرتوماس، آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش).
الشهرستانی، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمی محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2.
طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1.
فرای، ریچارد، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش).
، میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ سوم (تهران، علمی و فرهنگی، 1368ش).
قمّی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، تصحیح سیدجلال الدین طهرانی، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش).
کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبی مینوی (تهران، نشریات کمسیون معارف، 1314ش).
لمبتون، ا.ک.س، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چاپ سوم (تهران، علمی و فرهنگی، 1362ش).
مسعودی، ابی الحسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1.
ن. پیگولوسکایا، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت اله رضا، چاپ اول (تهران، علمی و فرهنگی، 1376ش).
نرشخی، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسی رضوی، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش).
نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، 1358ش).