سیاست کلی نظامهای سلطانی حاکم بر ایران را در مقطع نخست یعنی تا کودتای 28 مرداد می توان درکل تمایل به نزدیکی با غرب جهت تعدیل فشارهای وارده از سوی همسایه شمالی خود (روسیه و بعدها شوروی) دانست، اما کودتای 1332 و بر کناری دکتر مصدق و شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت آغازگر دوران سلطهی تام و تمام غرب بر ایران و به نوعی ذوب ایران در سیاستهای جهانی امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا و انگلیس بود تا اینکه در سال 1357 با یک خشم فروخورده و واکنشی مذهبی – سیاسی- اجتماعی از جانب ملت ایران، به رهبری امام خمینی و در قالب انقلاب اسلامی مواجه شد.
نویسنده: حامد اسلامی
تاریخچه روابط ایران و غرب را در یک نگاه موشکافانه می توان به چهار دورهی تاریخی تقسیم نمود: 1- آغاز تماسها با غرب تا کودتای 28 مرداد 1332 2- کودتای 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 3- انقلاب اسلامی تا آغاز مجادلات هستهای میان غرب و ایران. 4- از زمان مجادلات هستهای میان غرب و ایران تاکنون . هر یک از این دورانها و یژگیها و پارامترها و اثرگذاریها و اثرپذیریهای متقابل ایران و غرب را شامل میشوند. شروع ارتباط سیاسی با هستهی مرکزی جهان غرب به استقرار سفارت بریتانیا به سال 1200 هـ.ش در تهران بر می گردد و نیز تأسیس کنسولگری آمریکا در ایران به سال 1300 هـ .ش. از این آغاز تا به ا کنون روابط این دو نماد تمدن غرب با ایران طیفی از تلاشهای ایشان برای جلب اعتماد ایرانیان تا تلاش برای بسط سلطه و نفوذ در کشورمان تا سرحد حملهی نظامی یا تهدید به حملهی نظامی را در بر میگیرد.
سیاست کلی نظامهای سلطانی حاکم بر ایران را در مقطع نخست یعنی تا کودتای 28 مرداد می توان درکل تمایل به نزدیکی با غرب جهت تعدیل فشارهای وارده از سوی همسایه شمالی خود (روسیه و بعدها شوروی) دانست، اما کودتای 1332 و بر کناری دکتر مصدق و شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت آغازگر دوران سلطهی تام و تمام غرب بر ایران و به نوعی ذوب ایران در سیاستهای جهانی امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا و انگلیس بود تا اینکه در سال 1357 با یک خشم فروخورده و واکنشی مذهبی – سیاسی- اجتماعی از جانب ملت ایران، به رهبری امام خمینی و در قالب انقلاب اسلامی مواجه شد.
با عنایت به تاریخ روابط ایران و غرب میتوان به نوعی بررسی تطبیقی میان دپیلماسی مذاکرهکنندگان ایران در سه گلوگاه حساس تاریخ کشور در مواجهه با غرب پرداخت که عبارتند از دوران احمد قوام یا همان قوام السطنه ،سیاستمدار و نخست وزیر ایران در حکومتهای قاجار و پهلوی و دکتر محمد مصدق سیاستمدار و مبارز سیاسی در دوران قاجار و پهلوی اول و نخست وزیرایران در دوران پهلوی دوم و نیز دکتر محمد جواد ظریف سیاستمدار و وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران.
اختلاف در ایدئولوژی و عقاید این سه تن و شرایطی که هر یک از ایشان در عرصه داخلی و بینالمللی با آن مواجه بوده و هستند و نیز مقاطع گوناگون تاریخی که هر یک سیر حوادث خود را دارند بر کسی پوشیده نیست .اما باید دید و دانست که هر کدام از چه راهی و با چه ابزاری در تحقق اهداف ملی کوشیدهاند و هزینه یا فایدهی جهت گیریهای ایشان در سیاست خارجی و سرانجام آن، چه بوده است.
نمیتوان راجع به داستان روابط ایران و غرب مطلبی نوشت اما از نقش قوام السلطنه در این میان غفلت کرد، زمانه و تاریخ جادهای یک طرفه است که هیچگاه به عقب بر نمی گردد، ولی سیاست قابل تکرار است. قوام را میتوان نماینده جریان سیاسی سنتی قبل از انقلاب اسلامی دانست که به نوعی سعی در تعامل با قدرتهای بزرگ و استفاده از رقابتهای آنها برای حفظ نسبی استقلال کشور داشت. یکی از رویههای دیپلماتیک مهمی که وی در این راستا در پیش گرفت استفاده از همین ابزار برای ترغیب آمریکا و روسیه به خروج از ایران پس از اشغال کشور در جنگ دوم جهانی و ختم غائله پیشه وری در آذربایجان بود.
بزرگترین مشکل ایران در فردای پایان جنگ جهانی مسئله اشغالگرانی بود که تصمیم نداشتند به این زودیها از ایران بروند. اولین آنها آمریکا بود که با زبان عرفی دیپلماتیک نیز حاضر به مصالحه نشد. قوام تصمیم گرفت به ایشان امتیازاتی بدهد تا شاید بتواند علاوه بر راضی نمودن آنها به خروج از کشور در موقع ضرورت از چماق آمریکا در برابر سایر اشغالگران استفاده کند. گویا وی نیک می دانسته که «دو استعمارگر در اقلیمی نگنجند» اما نمیدانسته که پذیرش استعمار آمریکا برای دفع سایر اشغالگران راه حل نهایی و مطلوبی نبوده و نیست. اما عجیب نیست که در جو سیاسی و به تبع آن اجتماعی آن روز سخن چندانی از مقاومت آورده نمیشد. لذا او مستشاران آمریکایی را در مالیه و ژاندارمری استخدام کرد و آمریکاییها در حالی که به استحکام روابط نظامی خود با ایران در آینده اطمینان داشتند قوای تهاجمی خود را از ایران خارج کردند .در مقابل شوروی که طمع نفت شمال را داشت به هیچوجه مایل به خروج از ایران نبود. اما قوام چنان به ظاهر خود را دوست آنها نشان داد که روسها جز او حاضر به مذاکره با احدی در ایران نبودند. از آنجا که شوروی قصد داشت پس از جنگ بخشهایی از خاک ایران را در اختیار خود نگه دارد غائله پیشهوری را در آذربایجان برپا کرد و بخشی از ارتش خود را نیز در ایران نگاه داشت. قوام نیز در مذاکره با استالین در مسکو پذیرفت که تودهایها را وارد کابینه نماید و نیز قرارداد نفت شمال را با شوروی امضاء نمود. روسها نیز در مقابل در قولی نه چندان مستحکم، پذیرفتند نیروهای خود را از ایران خارج نماید. گویا همیشه هستند کسانی که «با خود شیطان هم در جهنم مذاکره می کنند». پیرو مذاکرات بعدی قوام -سادچیکف اجرای توافقات آغاز شد ولی از آنجا که باید قرارداد نفت شمال توسط مجلس تصویب می شد و در عمل، در ایران تحت اشغال نیز مجلسی وجود نداشت، با توجه به فتوای آیت اله بروجردی مبنی بر تحریم انتخابات مادام حضور نیروهای اشغالگر در ایران روسها سریعتر از کشورمان خارج شدند تا مجلسی تشکیل شده و قرارداد را تصویب کند. اما به محض خروج روسها قوام السطنه وزیران تودهای را از دولت اخراج کرد، فرمان حمله به فرقهی دموکرات را صادر نمود و دولت شوروی هم از طرفی به طمع نفت شمال و از طرفی به دلیل ترس از رقیب استعماری خود آمریکا واکنش نشان نداد. هر چند در مجلس پانزدهم نیز قرارداد به تصویب نرسید و آرزوهای شوروی یکسره به باد رفت. بدین طریق ملاحظه می گردد که قوام در رابطه با امپریالیسم شرق از روش نیرنگ به دشمن استفاده کرد و در حقیقت امپریالیسم شوروی را با امپریالسم آمریکا مهار نمود. اما در مجموع باید گفت خطی را که قوام در سیاست ایران باز کرد مهمترین بستر را برای نفوذ آمریکا در اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران فراهم نمود. او در واقع به دنبال گشودن خط سومی به نام آمریکا در سیاست خارجی مقابل روسیه و انگلیس بود. به هر صورت اما نمی توانیم وی را سیاستمداری ضد انگلیسی نیز بنامیم چرا که حرف و حدیثهای زیادی در باب تأییدات انگلستان برای رسیدن وی به نخست وزیری بعد از سقوط رضاشاه وجود دارد. و از دیگر سو قوام خود نیز کفایت و لیاقت را از ویژگیهای رهبران انگلیس می دانست و علناً اظهار می داشت که روش آنها باید سرمشق ما باشد. در مورد شوروی هم عقیده داشت صرفنظر از رژیم حکومتی و اقتصادی این امپراطوری، به علت همسایگی ناچار از داشتن روابط حسنه با ایشان هستیم. آنچه بعد از ذکر این مطالب به وضوح به چشم می خورد دو نکتهی قابل تأمل است. اول اینکه او سیاستمداری با ذکاوت و موقع سنج بود و اما در مقابل روحیه مقاومت در برابر زیاده خواهیها و اتکا به ظرفیتهای داخلی ایران در وی چندان به چشم نمیخورد. از یک منظر که همان اعتقاد به خط مشی «نیروی سوم» است می توان دیپلماسی دکتر مصدق را نیز در امتداد عمل قوام به شمار آورد که وی نیز در تقابل با روسیه و مخصوصاً انگلستان سعی در نزدیکی به آمریکا داشت. این امر یا به سبب این بوده است که آمریکای نوظهور در صحنه جهانی هنوز فرصت کافی برای نشان دادن خوی استعماری خود نداشته یا به دلیل ساده دلی سیاستمداران ایران در این دوره بوده است،البته اگر نخواهیم بگوییم که آنها به کل در بیراهه قدم می زدند. اما مصدق این تمایز را نیز با قوام داشت که قوام در عین تلاش برای نزدیکی به آمریکا سعی می کرد در روابط خود با دو قدرت عمدهی جهانی دیگر، یعنی روسیه و انگلستان، تنشهای جدی ایجاد نکند. مصدق اما در دوران نمایندگی در مجلس با طرح «موازنهی منفی» از در تقابل مستقیم با این دو در آمد. شاید او پس از شکست دادن شاه در ماراتن سیاسی که منجر به قیام 30 تیر 1331 شد نوعی احساس قدرت غیر واقع بینانه می کرد و موفقیتی را که با پشتیبانی روحانیت و به پشتوانه حضور ملت در صحنه حاصل شده بود به درستی متوجه نبود و همهی تخم مرغهای خود را در سبد آمریکا چید که با روی آوردن وی به تودهایها نیز «آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت». در عرصهی دیپلماسی دستاوردهای ملموس است که حرف اول را می زند و می توان گفت که دیپلماسی مصدق ولو اینکه با نیتی خیرخواهانه صورت گرفته باشد در نهایت نتیجه و دستاورد مثبتی که برای ایران نداشت، حتی با فراهم آوردن پیش زمینه های یک کودتای نظامی غربی – شاهنشاهی زیانهای شایانی را به ملت و کشور رساند،از این رو که پس از موفقیت کودتا تا سالیان دراز آمریکا صحنه گردان سیاست و اقتصاد ایران شد و قدرت مطلقهای کهمحمدرضا شاه به چنگ آورد،راه رابر هر آزادی نیم بندی هم که قبل از آن بود بست. در دوران مصدق عنصر مقاومت به طور نسبی به چشم می خورد که سنگینی بار آن را نیز ملت به اشارهی مراجع بر دوش گرفتند ،اما در دیپلماسی دولت وی عنصر موقع سنجی و ذکاوت چندان دیده نمی شود. سیاستهای داخلی واسپین مصدق تا حد زیادی پشتوانه اش برای اعمال سیاست خارجی را از وی گرفت. جدایی از آیت الله کاشانی و دست رد به سینهی فدائیان اسلام از جمله ی آنهاست و انحلال مجلس برمبنای رفراندم مثال دیگریست . این مثالی بارز از به هم پیوستگی سیاست داخلی و خارجی می باشد. گرایش او به تودهایها به جای تکیه بر اسلام گرایان، هم پشتوانهی مردمی وی را سلب کرد و هم دلیلی دیگر به دست آمریکاییهای کمونیسم هراس داد تا علاوه بر میل همیشگی ایشان به قبضه جریان نفت ایران،فوبیای کمونیسم آنها نیز عود نماید. در همین زمان چرچیل نیز در انگلستان با تکیه بر شعارهای ضد ایرانی، کسب محبوبیت کرده و مجدداً به قدرت رسید و در نهایت ایران را «شد آنچه که نباید می شد». شباهت تاریخی غریبی مشاهده می شود بین آنچه در آن زمان و در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت می گذشت و آنچه اکنون در پروندهی هستهای ایران در جریان است .در آن دوران با شعارهای ضد ایرانی می شد در غرب به قدرت رسید و اکنون نیز گویا شرایط بدین گونه رقم می خورد، چرا که اکنون موفقیت در سیستمهای انتخاباتی سرمایه محور غرب نیازمند منابع مالی عظیم است و این منابع را نیز در این کشورها صهیونیستها در اختیار خود دارند. ناگفته پیداست که شیبه سازیهای تاریخی میان دکتر مصدق و دکتر ظریف مدتی است رایج شده ،به چند دلیل: 1- سیاست خارجی هر دو در یک دید واقع بینانه وابستگی زیاد به سیاستهای داخلی دولتهایشان دارد. 2- دکتر مصدق در بین گروههای سیاسی زمان خود میانه رو به شمار می آمد و دکتر ظریف نیز شعار اعتدال در سیاست خارجی را بر زبان دارد. 3- در هر دو مورد غرب تلاش کرد پرونده ایران را به شورای امنیت بکشاند. 4- در هر دو مورد غرب از اعمال فشار و تحریم تا تهدید به حمله نظامی را در دستور کار خود قرار داد. 5- باز هم در هر دو این موارد کسانی در داخل بودند که تسلیم شدن در برابر غرب را تجویز می کردند.
اما تفاوت اساسی در شرایط آن زمان و الگوی امروز ایران همان است که اشاره شد، عبارت از ایدئولوژی مستحکم داخلی، حمایت مجموعه نظام از سیاست خارجی و وحدت و انسجام ملی. مضاف بر اینکه شاید مصدق سالخوره در آن روزگار بسیار زود خود را شکست خورده فرض کرد. مجلس ایران نیز مجلسی بود که داستان «کیف انگلیسی» آن بر همه عیان است و شاهی«چمدان به دست» نیز وجود ندارد که به وقت خطر راهی فرنگ شود و کشور را در بوران حوادث رها کند. بنابراین دیپلماسی ظریف حاکمیتی یکپارچه را پشت سر خود دارد که ارکان آن در موضوعات ملی وحدت نظر دارند. تاکنون نماینده دولت یازدهم بی محابا عمل نکرده است و کاهش اختلاف در داخل را پشتوانه سیاست خارجی خود قرار داده تا تحریمها نتوانند ایران را شکست دهند. در سطحی دیگر خوشبختانه شأن دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات و در جهان رعایت می گردد و هر مقام ایرانی تنها مقام سازمانی معادل خود را در مذاکره به رسمیت می شناسد ولو اینکه مذاکره باید یک ابرقدرت باشد . افزایش احترام به نمایندگان یک کشور در شعائر دیپلماتیک نیز در فزونی قدرت نرم و جایگاه تمثیلی آن نظام در سیستم بین الملل نقشی شایان دارد. در مورد دیپلماسی ظریف می توان از تعبیر «دیپلماسی مثبت» استفاده کرد که ضمن پذیرش اصل تفاوت میان ما و کشورهای دیگر، در عین حال بر این تصور است که رابطه میان ما و ایشان الزاماً نباید به تقابل سخت بیانجامد. از این دیدگاه ما منافع ملی و ارزشی تعریف شدهای داریم و آنها نیز به همین صورت و بنابراین ضمن حفظ ارزشهای خود می توانیم در راستای تحقق منافع ملی با آنها به مذاکره بپردازیم. نقش فعال سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در این مقطع در قبال دور کردن خطر جنگی جدید از سوریه و تنش زدایی با همسایگان نیز قابل ذکر است. به نظر می رسد که ظریف را عقیده بر این است که می توان ضمن حفظ خط قرمزها و استوار ماندن بر ارزشهای انقلاب ،به نوعی مصالحه در خارج نیز دست یافت که این امر تاکنون و بعنوان مثال در کنفرانس خبری مشترک او با داود اوغلو وزیر خارجه ترکیه مشهود بوده است . آینده روشن خواهد کرد که این نظریه در عمل تا چه حد قرین موفقیت خواهد بود. اکنون و در این بزنگاه حساس از تاریخ کشور مسئولین سیاست خارجی و در رأس آنها ظریف باید نیک بدانند که اگر تاکنون توفیقی در سیاست ورزی ایشان حاصل شده است پیش از هر چیز در سایه هدایت و حمایت نظام بوده است و نیزنباید اشتباه تاریخی مصدق را در پشت کردن به روحانیت و نیروهای مذهبی تأثیر گذار تکرار کنند. حتی به خاطر داریم که قوام نیز هنگامی در مقابل شوروی به موفقیت نسبی رسید که روحانیت در دفاع از تمامیت ارضی کشور به پاخاست. از این حیث سفر دکتر ظریف به قم پس از اعلامیه ژنو و ارائه گزارش به مراجع عظام را می توان روند مثبتی دانست که نیاز به تداوم و تعمیق دارد.