آنطور که پیشهوری در تاریخچه حزب عدالت منتشره در روزنامهاش بنام آژیر مینویسد: «بیچاره را (یعنی غفارزاده را) پیش از آنکه خود را به جنگل برساند، در خیابانهای رشت مورد حمله قرار دادند، بوسیلة اشخاصی که اسم آنها را لازم نمیدانم به قلم بیاورم» (آژیر، 13 آبان 1322). حزب عدالت روزنامهای به نام بیرق عدالت منتشر میکرد. بر اساس همین حزب است، که در تابستان 1299 «حزب کمونیست ایران» تشکیل میشود.
پس از اولین کنگره حزب کمونیست (که در انزلی تشکیل شد)، چهار نفر سخنگوی این حزب شمرده میشدند، یعنی کامران آقازاده (آقایف)، سلطانزاده، پیشهوری و سرانجام و مهمتر از همه حیدر عمواوغلی.
1ـ کامران آقازاده، بعدها نماینده حزب در کمینترن شد و تبعیت شوروی را پذیرفت.
2ـ سلطانزاده (آواتیس میکائیلیان) از طرف شعبه شرق کمینترن مأمور ایران گردید و از سال 1921 تا 1931 نماینده رسمی ایران در کمینترن بود. سلطانزاده «تئوریسین» و از نزدیکان بوخارین عضو هیئت سیاسی حزب کمونیست شوروی بود. وی زبان روسی را بطور کامل میدانست ولی نمیتوانست به خط فارسی بنویسید. او سرانجام در مقام مسولیت کمینترن، جزء گروه زینوویف و کامنف و بوخارین بازداشت گردید و بدستور استالین هلاک شد.
3ـ پیشهوری (سیدجعفر جوادزاده) که در هشت سالگی به روسیه رفت و بعدها در «حزب عدالت» فعال بود و در کنگره اول حزب کمونیست ایران بعنوان یکی از اعضا کمیته مرکزی انتخاب شد و پس از شکست «جنبش جنگل» مأمور کار حزب در تهران شد و سرمقالههای روزنامه حقیقت (به مدیریت سید محمد دهگان) را او مینوشت.
4ـ حیدرخان افشار (تاری وردی) معروف به حیدرعمواوغلی، که زندگی سیاسی مفصل و عجیبی دارد، و درباره او کتابهائی به فارسی نگاشتهاند که جا دارد به نقد کشیده شود. او در جنبش مشروطیت شرکت فعال داشت. و برای رفع اختلاف مابین حزب کمونیست و نهضت ملی جنگلیها به ایران آمد و سخنگوی رسمی حزب شد، ولی کاری از پیش نبرد و سرانجام نیز به سزای اعمالش رسید و کشته شد. در واقع کوشش حیدر عمواوغلی برای سازش دادن اسلام که میرزا کوچکخان پیرو آن بود با الحاد، که کمونیستهای ایران هوادار علنی آن بودند کوشش بیسرانجامی بود و حیدر عمواوغلی نتوانست میرزا را تحت نفوذ خود در، آورد.
اما در کنگره دوم حزب کمونیست، معروف به «کنگره ارومیه (که در واقع در شهر رستوف تشکیل شد) سخنگویی و رهبری حزب، برحسب محیط مکانی، به چند قسمت تقسیم شد: سخنگوی حزب، نیکبین، در روسیه مقیم بود و مرتضی علوی (مدیر مجله پیکار) در آلمان فعالیت داشت و پیشهوری که در تهران کار میکرد.
رضاخان با اقامه دعوی و ایجاد محاکم علیه پیکار، آن را تحت فشار قرار داد و در نتیجه انتشار این مجله قطع شد.
آخرین فعالیت حزب کمونیست در دوران دیکتاتوری رضاخان، فعالیت حزب کمونیست تحت رهبری سه تن (ارانی، کامبخش و کامران) در ایران و انتشار مجله دنیاست که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد .حزب کمونیست ایران و نهضت جنگل: از تاریخ حزب کمونیست ایران دو عمل خطاکارانه که بطور عینی خیانتآمیز است ـ بویژه قابل ذکر است:
یکی از آنها ایفاء نقش تخریبی در جنبش گیلان و دومی نقش تسهیلی و آماده کننده برای رسیدن رضاخان به قدرت در جریان تغییر رژیم قاجار به سلطنت پهلوی است.
چون در اینجا تکیه بر روی تاریخ حزب کمونیست نیست، درباره این دو رویداد، تنها به اجمال دو سند را ذکر میکنیم. اسنادی که کاملاً گویاست:
اول، نامه رتشتین، سفیر شوروی، خطاب به میرزا کوچک خان است که نمونه دیپلماسی شوروی، برای منزوی کردن میرزاست و در واقع بیان همان نقشی است که حزب کمونیست ایران نیز به اجراء و تحقق آن همت گماشت.
دوم، دربارة شخصیت برجستة اسلامی آیت الله شهید سید حسن مدرس و مقابلة او با سلیمانمیرزا، لیدر حزب اجتماعیون است. در مسئله روی کار آمدن رضاخان، سلیمان میرزا در همکاری نزدیک با حزب کمونیست ایران کار میکرد و دستورهای سفارت شوروی را در اینباره عملی مینمود.
سند اول
سفیر شوروی، روتشتین، در نامهای که بوسیله کلانتروف به میرزا کوچکخان، رهبر نهضت جنگل، فرستاده، از جمله مینویسد:
«از آنجائی که ما [یعنی دولت شوروی] در این موقع نه تنها عملیات انقلابی را بیفایده، بلکه مضر میدانیم، این است که فرم سیاستمان را تغییر و طریق دیگری را اتخاذ کردهایم.»
یعنی آن موقع که دولت شوروی، وعدههای گرمی دربارة پشتیبانی از انقلاب ایران میداد، به سر رسید و وقت آن شد که تغییر سیاست دهد، زیرا روشن است که هم در آن زمان و هم در این زمان هدف این دولت کمک به انقلابیون ایران نبود. بلکه تأمین منافع دیپلماتیک شوروی بود. رتشتین در همین نامه مینویسد:
«یک مسئله دیگر هم مورد نظر است و آن باز شدن راهی است که نه تنها ایران را به روسیه، بلکه با تمام دنیای خارج مربوط میسازد. بنظرم هر ملت دوست و وطنپرستی باید اشتیاق باز شدن این راه را داشته باشد.»
پس «باز کردن راه روسیه به تمام خارج» آن منطقی است که دپیلماسی شوروی آنرا به زیان انقلاب ایران دنبال کرد. رتشتین اضافه میکند: «من گمان دارم اولین وظیفه شما که شخص ملت دوست و وطن پرست هستید، این است که از هیچگونه سعی در باز شدن راه گیلان دریغ نکنید و از برای کسانیکه در این راه زحمت میکشند تولید اشکالی ننمائید. من متأسفانه میبینم که شما با پرگرام وسیع خودتان در باز شدن دریچهای که برای حیات ایران لازم است جلوگیری میکنید».
رتشتین در این نامه به رهبر نهضت گیلان پیشنهاد میکند:
«قزاقها عقب بنشینند بطرف قزوین و شما هم قوای خود را به جنگل عقب ببرید. به شما اطمینان میدهم که قزاقها مجدداً پیش نیایند. همچنین از طرف شما به دولت اطمینان خواهم داد».
میرزا کوچکخان در نامه جوابیه خود، پس از بیان «مشقتهای فوقالطاقه چندین ساله نهضت جنگل» که هدف آن حفظ ایران از تعرضات خارجی و خائنین داخلی بود و تشریح خرابکاری مفسدین داخلی و «رؤسای بیاحتیاط قشون شما» که مانع پیشرفت نهضت شدند، سرانجام با پیشنهاد رتشتین موافقت میکند. ولی در عمل، پایان این فاجعه به حملة غدارانه قزاقها به ریاست رضاخان میرپنج (پهلوی) به انقلاب گیلان و سرانجام شهادت میرزا منجر شد. همین جریان در دوران حزب توده در مورد حوادث آذربایجان و کردستان تکرار شد. پیشهوری بنا به توصیهای که به وی شده بود، از صحنه خارج میشود، ولی برادران قاضی (قاضی محمد، صدر قاضی و پسر عمویشان سیف قاضی) سنگر را رها نکردند و بوسیلة ارتش محمدرضا پهلوی به دار آویخته شدند. فرقة دمکرات آذربایجان نیز با شنیدن «نصیحت» نتوانست نجات یابد و هزاران تن از اعضا آن در اثر هجوم ارتش محمدرضا شاه، به خاک و خون غلتیدند که به آن اشاره خواهیم کرد.
سند دوم
حزب کمونیست ایران و آیتالله مدرس: یکی از شخصیتهای بزرگ روحانی که در تاریخ معاصر مقامی بلند دارد، آیتالله سید حسن مدرس است. دربارة این شخصیت ممتاز، ملکالشعرای بهار، شاعر و ادیب معروف، در مقالهای تحت عنوان «مدرس یا بزرگترین مرد فداکار» چنین مینویسد:
«یکی از شخصیتهای بزرگ ایران که از فتنة مغول به بعد، نظیرش بدان کیفیت و استعداد و تمامی از حیث صراحت لهجه، شجاعت ادبی و ویژگیهای فنی در علم سیاست و خطابه و امور اجتماعی دیده نشد، سید حسن مدرس ـ اعلی الله مقامه است.»
نقش شهید مدرس در تاریخ معاصر ایران بسیار بزرگ و نفوذ او در افکار عمومی بسیار عمیق بود و ایستادگی در مقابل رضاخان (کاندیدائی که انگلستان و شوروی دربارهاش توافق کرده بودند) یک ایستادگی مردانه و ناچار سراپا خطرناک بود. هشتاد تن از وکلای مجلس به ماده واحده دائر بر انقراض سلطنت قاجار و اعلام حکومت موقت رضاخان رأی دادند و مدرس بدون توجه به محیط شدید ارتجاعی که ایجاد شده بود، در پاسخ سید محمد تدین نایب رئیس که از مدرس پرسید: «اگر با ماده مخالف هستید، ماده متقابل بیاورید» گفت: «مادهاش این است. صد هزار رأی هم بدهند، خلاف قانون اساسی است.»
ولی رفتار سلیمان محسن اسکندری (که بدنبال موافقت شوروی با تغییر رژیم و استقرار دیکتاتوری رضاخان قدم بر میداشت) برعکس بود. او جزء کسانی بود که در همة موارد، خواه در جنبش جمهوری بنام رضاخان و خواه به هنگام سلطنت او، جزء اکثریت رأی مثبت داد.
مدرس در سال 1306 از طرف تروریستهای درگاهی مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت، ولی جان سالم بدر برد. پس از استقرار دیکتاتوری، بهنگام سرکوب نهضت اسلامی در مشهد، مدرس را در شهر کاشمر، که تبعیدگاهش بود، شهید کردند. ولی سلیمان میرزا در تمام دوران استبداد در خانهاش در خیابان ژاله تهران زندگی آزادانه میکرد.
این دو واقعه که بیان آن مبتنی بر واقعیت و اسناد غیرقابل تردید و خدشهناپذیر است، نشانه دنبالهروی کورکورانه از سیاست شوروی است و افرادی که با این دیپلماسی همکاری داشتهاند، در اعمال و اجرای این سیاست دخیل بودند.
لو رفتن حزب کمونیست ایران
یکی دیگر از وقایع قابل ذکر از سرگذشت حزب کمونیست ایران، حکایت چگونگی لو رفتن سازمان مخفی حزب کمونیست در سال 1316 و بازداشت پنجاه و سه نفر از اعضای آن است. درباره علت لو رفتن، یک روایت معروف حاکی است که عبدالصمد کامبخش بنام مخفی «سروری» و «تونبروگ»، پس از آنکه در 20 اردیبهشت 1316 در اثر معرفی محمد شورشیان (که نقش رهنما برای گذراندن اعضای حزب برای تحصیل به مسکو را داشت) گرفتار میشود، در همان روز در جواب یک سئوال «اداره سیاسی» کتابی تألیف میکند و تمام اعضای حزب را که میشناخته، به پلیس معرفی میکند. اما کامبخش موافق گزارشی که به کمینترن داده، و مورد تأیید آن سازمان نیز قرار گرفته، مدعی است که او بعد از پنج نفر (شورشیان، دکتر ارانی، دکتر بهرامی، عباس آذری و ضیاء الموتی) گرفتار شده، زیرا شورشیان نام واقعی او را نمیدانسته و مدعی است که قبل از او (طی چهار روز) قسمت عمدة اسامی بوسیله بازداشتشدگان افشاء شده و او سهم خود را در افشای چند اسم فرعی تصدیق و اعتراف کرده است. در آن موقع کمینترن که از جریان گرفتاری پنجاه و سه نفر اطلاع داشت و به سرچشمة اطلاع دست یافته بود، ادعای کامبخش را تأیید میکند. در اینجا نقش دکتر ارانی و دکتر بهرامی، که در مقابل پلیس مقاومت نشان دادند، بر همه روشن است .به هر صورت در اثر یک خیانت یا بر اثر خیانتهایی (که به هر جهت کامبخش در آن بی دخالت نیست)، افراد منسوب به حزب کمونیست ایران بازداشت شدهاند. فقدان ایمان و نادرستی راه، یکی از علل عمقی سستی افرادی بود که بعنوان کمونیست گیر میافتادند و تعداد کمی در اثر خصلت شخصی در مقابل پلیس آیرم و مختاری مقاومت نشان میدادند.