خود اسدالله علم نیز حدود ده سال پس از واقعة 15 خرداد 42، در تاریخ 15 آذر ماه 1352، ضمن یادآوری خاطرات دوران نخستوزیری خود، جریان چگونگی برخوردش با تظاهرکنندگان را چنین شرح میدهد:
«عرض کردم در جریانات 15 خرداد و اغتشاش تهران و ایران که غلام نخستوزیر بودم جز ارتشبد نصیری که آن وقت رئیس شهربانی بود بقیه تقریباً دست و پای خود را گم کرده بودند و بدین جهت من ناچار شدم نخستوزیری را ترک کرده و تقریباً تمام روز را درشهربانی در ستاد عملیات باشم که اینها دستپاچه نشوند.
امیر اسدالله علم فرزند محمدابراهیم خان شوکت الملک دوم در سال 1299 ش در شهر بیرجند متولد شد. هرچند خاندان علم پیشینه خانوادگی خود را تا قرون دوم و سوم هجری قمری تسری میدهند، با این احوال از واپسین دوران سلطنت صفویه نشانههایی از حضور برخی افراد منتسب به این خاندان در رأس امور لشکری و کشوری در لابلای منابع تاریخی به چشم میخورد. حداقل از اواسط دوران سلطنت قاجارها بدین سو خاندان علم تقریباً همواره حکمرانان و صحنهگردانان اصلی مناطق سیستان و بلوچستان بودهاند. در هنگام تولد اسدالله علم هم، پدر او شرکتالملک دوم حکمران سیستان و بلوچستان بود. وی از معدود حکمرانان و خاندانهای متنفذی بود که اساساً به خاطر پیوندهای دیرینه با بریتانیاییها و سپس کنار آمدن با جریان کودتای سوم اسفند 1299 و طرفداری هدفمند از رضاخان شأن و شوکت پیشین را تا حد زیادی حفظ کرد. با آغاز قدرتیابی و سلطنت رضاشاه خاندان علم در سلک طرفداران و خدمتگزاران سلسله جدید پهلوی وارد شد و به سرعت روابط نزدیک و حساب شدهای میان شوکتالملک و شخص رضاشاه و برخی دیگر از خاندانهای متنفذ که البته با محافل بریتانیایی هم پیوندهای پنهان و پیدایی داشتند، شکل گرفت و شوکت الملک از سال 1314 تقریباً برای همیشه به تهران آمد. چندین بار لباس وزارت پوشیده و استاندار فارس شد و در حالی که ارتباط او با خانواده سلطنت رو به فزونی مینهاد با دستور مستقیم رضاشاه موجبات ازدواج فرزندش اسدالله علم با دختر قوامالملک شیرازی را (در سال 1318 ش) فراهم آورد. بدین ترتیب پای اسدالله علم هم به دربار باز شد و میان او با ولیعهد وقت محمدرضا پهلوی دوستی و ارتباط نزدیک و دیرپایی به وجود آمد که تا آخرین روزهای عمر او (علم) تداوم داشت. در فاصله سالهای 1318 ـ 1321 ش اسدالله علم از دانشکده کشاورزی کرج لیسانس کشاورزی گرفت و مدت کوتاهی پس از مرگ پدرش شوکتالملک در سال 1323 پیشخدمت شاه شد و تا سال 1326 که از سوی قوامالسلطنه نخستوزیر وقت فرماندار کل سیستان و بلوچستان شد، روابط نزدیکی با شاه و خاندان سلطنت داشت. شواهد و قراینی هم وجود داشت که نشان میدهد در طول دهه 1320 اسدالله علم با محافل نزدیک به بریتانیاییها ارتباطاتی دارد و در عین حال در راستای حمایت از شاه و دربار در برابر جریانات سیاسی تأثیرگذار در مسائل داخلی و خارجی ایران مداخلاتی انجام میدهد. علم خیلی زود مورد توجه شاه قرار گرفت و با اعمال فشار او و دربار بود که از اواخر سال 1327 تا 1329 چند بار (در حالی که هنوز بسیار جوان بود) لباس وزارت (کشور ـ کشاورزی و کار) پوشید و به عنوان عامل شاه درکابینهها حضور مؤثر پیدا کرد. اسدالله علم که به زودی در جایگاه مورد اعتمادترین و نزدیکترین افراد به شاه قرار گرفت به نوعی رابط او با کابینهها و در واقع خبر رسان تحولات و اقداماتی بود که احیاناً دور از اطلاع شاه صورت عملی به خود میگرفت. علم در نیمه دوم دهه 1320 هر آنچه توانست در تقویت موقعیت شاه در قبال دولت و مجلس و دیگر ارکان و قطبهای قدرت و نفوذ کوشید و به ویژه با باندهای توطئهگری که در راستای تضعیف موقعیت ارکان مشروطیت (مجلس شورای ملی و نیز دولت پارلمانی) و تحکیم پایهها، قدرت استبدادی شاه فعالیت میکردند، همکاری نزدیک و مؤثری داشت. در طول دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت اسدالله علم را عمدتاً در اردوگاه طرفداران دربار شاه، محافل بریتانیایی و مخالفان احزاب، گروهها و تشکلهای ملی و مذهبی میبینیم. وی در میان احزاب و گروههای اسلامی و ملی در واپسین سالهای دهه 1320 و اوایل دهه 1330 به بعد جایی نداشت و نشانهای بدست نیامده است که بازگوی کمترین نقش علم در نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران باشد. به دنبال تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت ایران و آغاز نخستوزیری دکتر محمد مصدق که توطئههای دربار، شاه و محافل نزدیک به سیاست تجاوزکارانه بریتانیا در ایران بر ضد دولت و ملت ایران افزایش روز افزونی پیدا کرد، اسدالله علم هم به خاطر مشارکت در این گونه اقدامات توطئهآمیز بدستور مصدق نخستوزیر به بیرجند تبعید شد (البته قرار بود به خارج از کشورتبعید شود اما دکتر مصدق به دلایلی از این امر چشم پوشید). اسدالله علم در تمام دوران نخستوزیری مصدق و سپس وقوع کودتای 28 مرداد 1332 در تبعید شرق و جنوب شرقی کشور بود و از همان منطقه با مخالفان دولت مصدق (در داخل و خارج از کشور) در ارتباط بود. ضمن این که در منطقه سیستان و بلوچستان هم از توطئه بر ضد دولت مصدق از هیچ کوششی فروگذار نکرد. پس از کودتا و بازگشت دوباره شاه و کودتاگران به قدرت، اسدالله علم تبعیدگاهش را به قصد تهران ترک کرد و کماکان در ردیف نخست دوستان و خدمتگزاران شاه قرار گرفت و در جریان انتخابات دوره 18 مجلس دخالت های ناروای بسیاری کرد و هنگامی که به دنبال قدرتنماییهای فضلالله زاهدی نخستوزیر کودتا، شاه بر آن شد او را برکنار کند، اسدالله علم این سپهبد جاهطلب را وادار کرد تا به سرعت پست نخستوزیری را ترک کند. در دولت حسین علاء که پس از عزل زاهدی به قدرت رسید اسدالله علم در نقش بسیارمهم وزیر کشور ظاهر شد تا انتخابات دوره 19 مجلس شورای ملی را آنگونه که دلخواه شاه بود به انجام رساند. هم او بود که لایحه تشکیل ساواک را تهیه و تقدیم مجلس کرده و در از میان بر داشتن واپسین نشانههای نظام نیمبند مشروطیت (مطبوعات و روزنامهها، مخالفان و منتقدان سیاسی و غیره ...) آنی فروگذار نکرد. اسدالله علم از اواسط دهه 1320 به بعد مجموعهای از افراد نامتجانس سیاسی، فرهنگی، نظامی و غیره را که به طیفهای مختلفی علاقه نشان میدادند، به سلک دوستان و طرفداران خود و مآلاً رژیم پهلوی و شخص شاه وارد ساخت که درمقاطع مختلف عمر سیاسی او در سطوح مختلف با او همکاری و همفکری میکردند و اعضای باند او را تشکیل میدادند. در اواسط دهه 1330 دیگر بندرت در میان رجال کشوری و لشکری کسی را نزدیکتر از علم به شخص شاه میشناسیم که آمادگی داشت هر آنچه شاه بخواهد به نحو مطلوب و دلخواه او انجام دهد. بر همین اساس بود که در نخستین روزهای سال 1336 شاه او را مأمور تشکیل و تأسیس حزب مردم ساخت و او تا پایان دوران نخستوزیری دکتر منوچهر اقبال (1336 ـ شهریور 1339) این مهم را در چارچوب دموکراسی دلخواه شاه و حامیان خارجی آن به انجام رسانید و هنگامی که به دنبال بروز افتضاح در جریان انتخابات تابستانی دوره بیستم مجلس مجبور به کنارهگیری از رهبری حزب مردم شد، به مقتضای تحولاتی که در عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور بروز کرده بود، در راستای باز هم حمایت از موقعیت متزلزل شاه در اریکه قدرت مأموریتهای مهمتری به عهده او نهاده شد. در طول دوران کوتاه نخستوزیری شریف امامی (در سال 1339) و نیز زمامداری علی امینی (تیر 1341) اسدالله علم میان شاه و برخی گروههای سیاسی تأثیرگذار در مسائل آن روز کشور به واسطهگری پرداخت تا به نوعی وضعیت نگران کننده شاه در قبال دولتِ (به ویژه علی امینی) و نیز آمریکاییان را بهبود بخشد و با ایجاد شکاف و چند دستگی در میان گروههای سیاسی و دولت و دادن برخی وعدههای سیاسی (البته فاقد ضمانت اجرایی) علی امینی و دولت او را تضعیف کرده و از چشم آمریکائیان بیاندازد. برخی از رهبران و اعضای درجه اول جبهه ملی و نیز خلیل ملکی از جمله افرادی بودند که علم آنان را در این پروژه به خدمت گرفت. بدین ترتیب علی امینی به پایان راه خود در عرصه نخستوزیری رسید. دیگر تمام شرایط برای ارتقاء اسدالله علم وفادارترین نوکر شاه به پست مهم نخستوزیری آماده شده بود. علم از تیر 1341 تا اسفند 1342 در یک برهه بسیار حساس و بحرانی بر مقام نخستوزیری تکیه زد تا چنانکه مطلوب آمریکائیان بود برنامه اصلاحات پیشنهادی آنان را (که به زودی نام انقلاب سفید بر آن نهاده شد) به مورد اجرا بگذارد و مخالفان سیاسی حکومت را از پیش رو بردارد. در این میان گروههایی نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی ایران با سهولت بیشتری مقهور حکومت شدند. اما جریان مخالفت علما و روحانیون تحت رهبری امام خمینی با اصلاحات مورد نظر شاه، دولت اسدالله علم را با چالشهایی بس جدی مواجه ساخت و سرکوبگریها و ددمنشیهای پرشماری را به دنبال آورد که تا واپسین ماههای عمر دولت علم با نوساناتی تداوم یافت. با آغاز نخستوزیری علم سیطره شاه بر مجموعه دولت و حکومت گسترش چشمگیر و کمنظیری یافت. آگاهان به امور کابینه علم را مجموعهای از افراد بدون صلاحیت و فاقد وجاهت لازم جهت کسب مقام وزارت ارزیابی کرده آن را به تمسخر گرفتند. برنامه انقلاب سفید در همین دوران آغاز شد و برغم مخالفتهای گسترده مردمی، در 6 بهمن 1341 آن رفراندوم مشهور برگزار شد و با گسترش فشار بر مخالفان و زندانی شدن بسیاری از فعالان و منتقدان سیاسی در 2 فروردین 1342 کشتار مدرسه فیضیه و سپس قیام معروف 15 خرداد 1342 به وقوع پیوست. شاه در ششم خرداد 1342 طی نطقی در کرمان روحانیون را به دزدان، غارتگران و حیوانات نجس تشبیه کرد. امام خمینی در 13 خرداد، شاه را مورد حمله قرار داد و انقلاب سفید وی را، انقلاب سیاه خواند. در پی این سخنرانی اسدالله علم دستور داد مراسم مذهبی و سوگواری محرم را درشهرهای قم و تهران مورد تهاجم قرار دهند. طی روزهای 13 و 14 خرداد 1342 تعداد زیادی از وعاظ و روحانیون را دستگیر کردند. برخی از دستگیرشدگان عبارت بودند از : مرتضی مطهری، مکارم شیرازی، حسین غفاری، محمد تقیواحدی، مصطفی طباطبائی قمی، عباسعلی اسلامی، حسین خندقآبادی، عزالدین زنجانی، علیاصغر اعتمادزاده، عبدالکریم هاشمینژاد، فرجالله واعظی، احمد حسینی همدانی، علی موحد ساوجی، محمدحسن بکایی، عیسی اهری، اثنیعشری و سیدمحمد صدری. به دنبال دستگیری این افراد دامنه اعتراض و تظاهرات گسترش بیشتری یافت بالاخص درتهران دانشجویان دانشگاه تهران به صف معارضان پیوسته و در مخالفت با دولت علم و رژیم پهلوی با روحانیون هم صدا شدند. بدین ترتیب طی روز چهاردهم خرداد، که مصادف با 11 محرم 1383 ق بود. در شهر تهران تظاهرات قابل توجهی از اقشار مختلف برپا شد و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی و موضع وی در قبال دولت علم از سوی راهپیمایان سرداده شد. اسدالله علم نخستوزیر احساس کرد که برای جلوگیری از تظاهرات تنها یک راه حل وجود دارد و آن هم دستگیری رهبر مخالفان است. بدین ترتیب به دستور نخستوزیر در شب 15 خرداد 1342 کماندوها و دیگر نیروهای انتظامی مناطق مختلف شهر قم را محاصره کرده و در صبحگاه همان روز امام خمینی را دستگیر و به تهران بردند و در پادگان قصر زندانی ساختند. خبر دستگیری امام در مدتی اندک در سراسر شهر قم پخش شد و به دنبال آن گروههای نسبتاً عظیمی از مردم به خیابانها ریخته و به دستگیری ایشان اعتراض کردند. بدین ترتیب قیام معروف 15 خرداد 1342 در شهر قم شکل گرفت. در تهران نیز بلافاصله پس از پخش خبر دستگیری امام خمینی اقشار مختلف مردم به خیابانها هجوم آورده و شعارهایی له ایشان و بر ضد دولت سر دادند و برخی مراکز دولتی نیز مورد تهاجم تظاهرکنندگان قرار گرفت. بدین ترتیب تهران نیز در قیام ضد رژیم با شهر قم همگام شد. در چنین شرایطی علم تنها راه برخورد با بحران پیش آمده را در سرکوب قهرآمیز آن جستجو کرد. بالاخص اینکه شورش فوق به حدی گسترده شده بود که احساس میشد هرگاه در اسرع وقت با آن مقابله نشود، میتواند خطر سقوط رژیم را هم به دنبال داشته باشد. علینقی عالیخانی دربارة چگونگی برخورد اسدالله علم نخستوزیر با تظاهرکنندگان 15 خرداد 1342 مینویسد: «علم در روزهای حساس قیام 15 خرداد فعالیت خستگیناپذیری داشت و با مقامهای انتظامی پیوسته در تماس بود و خود از کلانتریهای مناطق حساس شهر سرکشی میکرد و به همه مسئولان هشدار میداد خود را برای رویارویی با آشوبی بزرگ آماده کنند. به این سان هنگامیکه در بامداد روز 15 خرداد 1342 (5 ژوئن 1963) تظاهرات در اطراف بازار تهران آغاز شد علم آمادگی کامل داشت و به رئیس شهربانی وقت سپهبد نصیری تلفنی دستور تیراندازی داد و در برابر تردید نصیری یادآور شد که این دستور را به عنوان نخستوزیر میدهد و نامة مؤید این دستور را نیز بیدرنگ برای او خواهد فرستاد. خود نیز پس از ساعتی به دفتر نصیری رفت و از نزدیک شاهد وضع روز بود. این خونسردی و قاطعیت علم اثر بسیار مثبتی داشت و مسئولان انتظامی توانستند در چند ساعت به این غائله پایان دهند و تظاهرکنندگان را به شدت سرکوب کنند.»1 خود اسدالله علم نیز حدود ده سال پس از واقعة 15 خرداد 42، در تاریخ 15 آذر ماه 1352، ضمن یادآوری خاطرات دوران نخستوزیری خود، جریان چگونگی برخوردش با تظاهرکنندگان را چنین شرح میدهد: «عرض کردم در جریانات 15 خرداد و اغتشاش تهران و ایران که غلام نخستوزیر بودم جز ارتشبد نصیری که آن وقت رئیس شهربانی بود بقیه تقریباً دست و پای خود را گم کرده بودند و بدین جهت من ناچار شدم نخستوزیری را ترک کرده و تقریباً تمام روز را درشهربانی در ستاد عملیات باشم که اینها دستپاچه نشوند. [شاه] فرمودند: من هم در آن موقع ناچار شدم چندین دفعه به شدت به اویسی که آن وقت فرمانده گارد بود بگویم مجبورید تیراندازی کنید. عرض کردم از نخستوزیری دستور کتبی هم گرفتند و باز هم ترسیدند و دائماً به من میگفتند باید دید ریشه این کار کجاست. در صورتی که نظامی هیچ لازم نیست که ریشه کار را جستجو کند.» 2 هرچند شاه در رأس هرم قدرت عالیترین مرجع تصمیمگیری درباره چگونگی برخورد با تظاهرکنندگان بود، اما در این میان نقش کلیدی را در سرکوب تظاهرکنندگان شخص اسدالله علم نخستوزیر بر عهده داشت. شاه هر چند تردیدی نداشت که باید به مخالفت روحانیون به نوعی پایان داده شود، و حتی گفته شده است که شاه به عنوان فرمانده کل نیروهای نظامی شخصاً فرماندهی عملیات را بر عهده داشته و افرادی نظیر سرلشکر پاکروان تحت دستورات مستقیم شاه قیام 15 خرداد را سرکوب کردهاند، اما این نظر، با توجه به ویژگیهای شخصی شاه، از سوی اغلب محققین مورد تردید واقع شده و نقش اصلی سرکوبگری به اسدالله علم نخستوزیر نسبت داده شده است. با توجه به شواهد و قراین نسبتاً فراوان نظر اخیر درستتر می نماید و علم نخستوزیر را باید سرکوبگر تظاهرات روزهای قیام 15 خرداد دانست. داریوش همایون، که خود سالها در دوران محمدرضا شاه از دولتمردان عالی مقام کشور محسوب میشد، نقش قاطع علم در پایان دادن به قیام 15 خرداد را مورد تصدیق قرار میدهد و نتیجه میگیرد که هرگاه در آن هنگام ثبات و قاطعیت شخص اسدالله علم نبود چه بسا رژیم پهلوی با خطر سقوط مواجه میشد. 3 ویلیام شوکراس نیز به نقل از جعفر بهبهانیان متصدی امور مالی شاه مسئول اصلی کشتار قیام 15 خرداد را اسدالله علم میداند و مینویسد: «جعفر بهبهانیان متصدی امور مالی شاه به هنگام اغتشاشات 1963 در کنار علم بود بعدها تعریف کرد که شاه به علم گفته بود مردم را نکشد. علم پاسخ داده بود شما شاه هستید و من نخستوزیرم. من مسئول امنیت هستم و به هر طریقی که بتوانم مردم را ساکت خواهم کرد. اگر موفق شدم شما همچنان شاه خواهید بود. اگر شکست بخورم میتوانید مرا به دار بزنید و باز همچنان شاه خواهید بود.» حتی گفته میشد اسدالله علم به شاه توصیه کرده بود که جهت انتقام کشی سخت از روحانیون اجازه دهد آیتالله امام خمینی رهبر قیام 15 خرداد را نیز بلافاصله پس از دستگیری اعدام کند. 4 اسدالله علم همچنین برای مرعوب ساختن مخالفین طی مصاحبهای از احتمال اعدام حضرتآیتالله خمینی در چند روز آینده خبر داده بود. به همین دلیل رهبران روحانی مانند شریعتمداری و مرعشینجفی که از این مصاحبه اسدالله علم سخت تکان خورده بودند. تلاش گستردهای صورت دادند تا با تأسی به مجامع بینالمللی و جهانی فجایعی را که در فضای سیاسی ـ اجتماعی ایران حاکم بود به گوش جهانیان برسانند و اسباب استخلاص ایشان را فراهم سازند. هنگامی که مأموریت اسدالله علم در رأس دولت پایان یافته تلقی شد، در اسفند 1342 حسنعلی منصور کاندید آمریکائیها با تیم ویژهاش مأمور تشکیل کابینه شد و اسدالله علم مدت کوتاهی بعد به ریاست دانشگاه شیراز که به زودی نام دانشگاه پهلوی بر آن نهاده شد، منصوب گردید. او تا آبان 1345 در این مهم باقی مانده و تلاش بسیاری انجام داد تا در رقابت با دانشگاه تهران، دانشگاه پهلوی را، چنانکه مطلوب شاه بود گسترش کمی و کیفی دهد. نظیر حزب اقلیت مردم که برغم استعفای علم از دبیر کلی آن درشهریور 1339، تا پایان دوران فعالیت در 11 اسفند 1353 کماکان در تیول علم و طرفداران او باقی ماند، دانشگاه پهلوی شیراز هم به رغم کنارهگیری رسمی علم از ریاست آن در آبان 1345 تا واپسین دوران عمر اسدالله علم عمدتاً تحت کنترل او و دوستان وهمفکران نزدیکش فعالیت میکرد. علم از واپسین سالهای دهه 1320 بر املاک و داراییهای شخص شاه و خاندان سلطنت که عمدتاً یادگار دوران رضاشاه بود، مدیریت و ریاست میکرد و فقط پس از آغاز دوران نخستوزیری او بود که با توأم گرفتن کار مدیریت و هدایت املاک و مستغلات پهلوی و تأسیس سازمان جدید بنیاد پهلوی از اداره مستقیم آن کناره گرفت و جعفر شریفامامی در این مهم جانشین او شد. انتصاب علم به مقام وزارت دربار شاهنشاهی که بیش از یازده سال به طول انجامید، اوج قدرت و نفوذ اسدالله علم در دوران سلطنت پهلوی به شمار میرود. در آن برهه شاه علیالظاهر بر بسیاری از مشکلات و بحرانهای داخلی و خارجی خود پایان داده و با سرکوب قهرآمیز مخالفتها، بهگونهای فزاینده در روش استبدادی و خودکامانه حکومت گام نهاده و به ویژه دولت، مجلس و مجموعه حاکمیت را مقهور اداره و خواسته خود ساخته بود. در چنین شرایطی بود که حضور دوست دیرینه و نوکر باوفا و مورد اعتمادش اسدالله علم در رأس وزارت دربار شاهنشاهی، که جز رضایت خاطر مخدوم خود به موضوع دیگری نمیاندیشید، بیش از هر زمان دیگری توانست بر جاهطلبیها و لجام گسیختگیهای سیاسی شاه دامن بزند و به نوعی مرکز ثقل تصمیمگیریهای مهم سیاسی را به وزارت دربار منتقل سازد. بر همین اساس هم بود که به سرعت تمام امور مهم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی (به ویژه سیاست خارجی)، نظامی و امنیتی از هیأت دولت رخت بر بست و با محوریت شخص شاه عمدتاً در وزارت دربار حل و فصل میشد و در این میان شخص امیراسدالله علم مقتدرترین و مورد اعتمادترین کسانی که تا آن زمان در دوران محمدرضا شاه در آن مقام (وزارت دربار) قرار گرفته بود عملاً در رأس بسیاری از مسائل کلان و درجه اول کشور به رتق و فتق امور مشغول شد. بدین ترتیب اسدالله علم که اعتماد شاه نسبت به او روندی روز افزون پیدا میکرد در شکل دادن به بسیاری از مسائل مهم سیاسی و فرهنگی و نقش درجه اول و تعیین کنندهای بر عهده گرفت و از سوی دیگر بسیاری از هیأتهای نمایندگی خارجی، سفرا، پیمانکاران بزرگ خارجی، دلالان اسلحه، تجار و بازرگانان، سیاستمداران درجه اول کشورهای مختلف جهان و دهها نمونه دیگراز کسانی که قصد داشتند در مجموعه حاکمیت پهلوی به نوایی رسیده و خواستههایشان به سرعت با اقبال حکومت و شخص شاه روبرو شود نه به هیأت دولت بلکه مستقیماً و بدون هیچگونه واسطهای به وزارت دربار و عمدتاً شخص امیر اسدالله علم وزیر دربار مراجعه میکردند که در موارد بسیاری بدون رجوع و اطلاع به شخص شاه، از سوی او دستور موافقت و یا رد صادر میشد و یا با شفاعت و تمنای او شاه با خواستهای مشروع و یا غیر اصولی ریز و کلان بسیاری موافقت و یا مخالفت میکرد. اسدالله علم که در رأس وزارت دربار سخت مبسوطالید و مورد اعتماد شاه بود در جریان تمهید مقدمات و برگزاری برخی از مهمترین مراسم و جشنهای آن روزگار نظیر جشنهای تاجگذاری شاه و فرح در آبان 1346، جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی در مهر 1350 و جشنهای پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی در سال 1355 نقش درجه اول و تعیین کنندهای ایفا کرد. علم که در میان رجال، دولتمردان و کارگزاران ریز و کلان حکومت دوستان و طرفداران قابل توجهی داشت، با برخی از مهمترین رجال حکومت رقابت دیرینه و تنگاتنگی را دنبال میکرد و از هرگونه فرصتی جهت از اعتبار انداختن آنان در نزد شاه فروگذار نمیکرد. هویدا نخستوزیر وقت و دکتر منوچهر اقبال از جمله این افراد محسوب میشدند. علم همواره تلاش میکرد چنین بنمایاند که بیش از هر دولتمرد و رجال حکومتی نسبت به شخص شاه و رژیم پهلوی وفاداری دارد و به ویژه همواره به هویدا و دولت او ایراد وارد میساخت که با ندانم کاریهای خود مشکلاتی را پیش روی حکومت قرار میدهد و به اصطلاح جلوه اقدامات داهیانه شخص شاه در میان مردم کشور را کمرنگ میکند. اسدالله علم به ویژه با سفرای وقت بریتانیا و آمریکا در ایران روابط بسیار نزدیکی داشت و بسیاری از خواستهای آنان از حکومت ایران و دیگر مسائل فیمابین حکومت ایران با دولتهای متبوع آنان از طریق علم و وزارت دربار صورت عملی به خود گرفته و حل و فصل میشد. بخش قابل توجهی از مذاکرات و گفت و گوها، تقاضاهای متقابل و تحولات مبتلا به مسائل نفتی حکومت ایران با اعضای اوپک، شرکتهای نفتی و خریداران نفت از طریق واسطگی علم انجام میشد و وزرای مسئول در دولت هویدا جهت طرح خواستهای خود و یا پاسخگویی پیرامون عملکرد و فعالیتهای خود بناچار یکسره راهی وزارت دربار میشدند تا از طریق وزیر دربار با شاه ملاقات و یا گزارشات خود را تقدیم کنند و نیز دستورات و توصیههای لازم را بشنوند و کسانی از رجال و کارگزاران حکومت هم که از حوزه خدمت و یا فعالیت خود نارضایتی و شکایت داشتند و یا در عرصه رقابتهای درونی و شخصی با وزراء نخستوزیر و دیگر حکومتگران خود را نیازمند یاری و کمک میدیدند، راهی وزارت دربار میشدند تا برای بهبود موقعیت آنان چارهاندیشی شود. اسدالله علم همانگونه که خود نیز معترف است مصلحت اندیشانه و در واقع به حکم اجبار رضاشاه با ملکتاج قوام دختر قوامالملک شیرازی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج هم دو دختر بنامهای رودابه و ناز بود. اما چنانکه باز هم از لابلای نوشتههای خود او بر میآید هیچگاه روابط گرم و دلنشینی با همسر خود نداشت و همواره میان آن دو به اصطلاح شکرآب و بگو ومگوهای خانوادگی در جریان بود. این اوضاع به ویژه به خصایل فردی و اخلاقی علم مربوط میشد که تقریباً هیچگاه خود را مقید به وفاداری به همسر قانونیاش نشناخت و فساد و بیبند وباری اخلاقی او تا واپسین دوران عمر کماکان تداوم یافت. تا جایی که حتی یک بار ملکتاج همسرش جهت رهایی از قید بیوفاییهای شوهر به فکر خودکشی هم افتاد. اما علم هیچگاه به اعتراضات و شکایتهای همسرش اعتنایی نکرد. در این راستا علم برای شخص شاه هم مقدمات مجالس لهو و لعب را فراهم آورده و به ویژه پس از انتصاب به وزارت دربار معشوقههای ایرانی و خارجی بسیاری را تقدیم مخدومش ساخت؛ تا جایی که شخص فرح پهلوی همسر شاه هم همواره در این باره علم را ملاقات کرده از او گله و شکایت داشت. علم در جای جای خاطرات خصوصی و محرمانه خود درباره به اصطلاح الواطیهای مشترکش با شاه و اعتراضات همسر خود و شخص فرح در این باره اشارات آشکار و مبسوطی کرده است. شاید مهمترین اقدام اسدالله علم در طول دوران طولانی وزارت دربارش، تدوین تقریباً منظم خاطرات روزانه بود که از سال 1347 تا واپسین ماههای عمرش در سال 1356 تداوم یافت. هر چند بر بخشهایی از این خاطرات که تاکنون قسمت اعظم آن چاپ و منتشر شده است، نقدهایی وارد است، با این احوال و دلایل عدیده برای شناخت عمیقتر و ملموستر مسائل دوران پهلوی از اهمیت و اعتباردرجه اولی برخوردار است. اسدالله علم از ثروتمندترین رجال و دولتمردان آن روزگار محسوب میشد و ارزش داراییها و املاک و داشتههای او به میلیونها دلار میرسید. او بارها در خاطرات خود شاکر است که به یمن حکومت محمدرضا شاه به ثروت سرشاری دست یافته است. ضمن این که خانواده علم در بیرجند و در سیستان و بلوچستان املاک و داراییهای پرشماری داشتند که این خود اسدالله علم را در ردیف بزرگترین ملاکان و صاحبان ثروت و مکنت کشور قرار میداد. همزمان با مشاغل رسمی، اسدالله علم در هیأت امناهای دانشگاه، مجموعه و سازمان فرهنگی و ورزشی، بیمارستانها، انجمنها و غیر و عضویت داشت و تعداد نشانهای دریافتی او از شاه و مقامات دیگر کشورهای جهان ( که عمدتاً به دلایل سیاسی اعطا میشد) به دهها مورد بالغ میشد. شواهد و قراینی وجود داشت که نشان میداد اسدالله علم از اوایل دهه 1350 به تدریج به بیماری کشنده و مرگبار سرطان لنفاوی (خون) مبتلا شده است. اما این بیماری در آغاز پیشرفتی کند داشت و فقط از حدود سال 1355 به بعد بود که علم دریافت سرطان رشد کرده و در جسم او به سرعت جان و پیکر او را زایل کرده از میان میبرد. به همین دلیل به تدریج از گستره فعالیتهای خود در وزارت دربار کاست و مسافرتهای او به خارج از کشور جهت پیگیری بیماری و یافتن راه احتمالی معالجه افزایش یافت. اما شواهد و قراین موجود نشان میداد که او دچار بیماری بدخیم و علاجناپذیری است که در آیندهای نه چندان دور از پایش درخواهد آورد. بر همین اساس هم بود که بناچار در مرداد 1356 استعفایش را از وزارت دربار تقدیم شاه کرد و شاه که دیگر امیدی به علم نداشت، استعفای او را پذیرفته و امیرعباس هویدا را که جای خود رادر پست دیرپای نخستوزیری به د کتر جمشید آموزگار سپرده بود، جاگزین او ساخت. هر چند علم در واپسین سال و ماههای عمر خود به احساس و شناخت دقیقتری از اوضاع بحرانی کشور و تزلزل موقعیت رژیم پهلوی دست یافته بود، اما مجال آن را نیافت که شاهد فروپاشی نهایی رژیم پهلوی باشد. علم که مدتی از شش ماهه دوم سال 1356 را در زادگاهش بیرجند گذرانید. و به خاطر عود بیماری پایان ناپذیرش بناچار راهی آمریکا شده بود، نهایتاً در روز جمعه 25 فروردین 1357 در شهر نیویورک درگذشت و در 27 فروردین همان سال در مقبره خانوادگی خود در شهر مشهد به خاک سپرده شد. با مرگ علم شاه بدون تردید وفادارترین و مورد اعتمادترین نوکران و رجال تمام دوران حکومت 37ساله خود را از دست داد و پس از مرگ علم سردنیس رایت سفیر سابق بریتانیا در تهران فقدان او را سخت تأسفبار توصیف کرده و از خدمات او در روابط ایران و انگلستان در دوران سفارت او در تهران تجلیل به عمل آورد و از سوی وزارت دربار هم مجالس ترحیمی به یاد او برگزار شد. با این احوال روند رو به گسترش بحران سیاسی مجموعه حاکمیت پهلوی را گرفتارتر از آنی ساخته بود که موضوع مرگ علم را جدی تلقی کند. اسدالله علم هنگام مرگ حدود 58 سال سن داشت.