شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشارةحکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد....
برشهایی از کتاب «نخستوزیران سلسله قاجاریه»
صدراعظمی که با استخاره انتخاب می شد
25 مهر 1393 ساعت 15:09
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشارةحکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد....
در بخشی از کتاب امده است:
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیمالملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را که شاه داخل قرآن میگذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره، به بالا بنگرد و از اشارة مثبت و یا منفی حکیمالملک تکلیف را بداند.
روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید.
...شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزة متمایل به زرد داشت. او بسمالله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمّی در پیش است و از خداوند راه میخواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته، میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده، به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد، سوی حکیمالملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده، عرض کرد: آیة نهی است و راه نمیدهد.
شاه ورقة دوّم را لای کلامالله نهاد و باز اشارة حکیمالملک کار خود را کرده، آیة نهی آمد. بار سوّم که نام امینالسلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیمالملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان، آیةامر است و بهتر از این نمیشود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشارةحکیمالملک فهماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم میشود که خداوند اینطور خواسته که باز او بیاید.
کد مطلب: 20267