ادبیات زندان یا حبسیهنوشتها یکی از کهنترین گونههای ادبی است که سابقه آن به قرون ششم و هفتم هجری میرسد و بیشتر به اشعار و نوشتههایی گفته میشود که در داخل زندان و با توجه به فضاهای داخلی آن گفته میشد. مشهورترین حبسیهسرای تاریخ ادبیات ایران بیتردید «مسعود سعد سلمان»، سرایندهٔ بزرگ شعر دری و در نیمه قرن پنجم و آغاز قرن ششم سرآمد حبسیهسرایان و نخستین شاعر پارسیگوی در سرزمین هندوستان است.
دست لرزان شاعر زیر نور خفیفی که از لای درز کوچک سلول انفرادیاش میتابید لابهلای شعرهایی که چپ و راست حک شده بود، روی دیوار نوشت: «ای دژ سنگدل قصر قاجار...»
کسی نمیداند در آن شب تیره روزهای آخر زندگی آن شاعر لب دوخته، چه بر او در تنهایی سلول انفرادیاش گذشته است. همان طور که کسی نمیداند لابهلای آن همه شعری که در آن سلول که او آخرین نفسهایش را کشید و او را روانه گوری نامعلوم در مسگرآباد کرد، کدام یک مصرع دوم این شعر است که فرخی یزدی میخواست برای زندانی بگوید که یکی از مخوفترین زندانهایی بود که او به عمرش دیده بود. شاید اگر مرمتگرانی که در سالهای اخیر تلاش کردند تا این زندان ترسناک را آبرویی بخرند و آن را تبدیل به موزه کنند، در آن سلولهای عهد بوقی رنگهایی که هر سال روی رنگهای دیگر زده بودند را بیشتر پاک میکردند، آخرین مصرع شعرهای فرخی را به دست میآوردند و این شعر اینگونه ناتمام باقی نمیماند. هرچند که آنچه او بر دیوارهای سرد زندان قصر نوشت فصل تازهای شد از ادبیاتی موسوم به ادبیات زندان در تاریخ ادبیات معاصر ایران. ادبیاتی که بیتردید اعتبارش را از هنرمندان و نویسندگانی گرفت که مدتی محبوسان زندان قصر تهران بودند.
از حبسیهها تا ورقپارههای زندان
ادبیات زندان یا حبسیهنوشتها یکی از کهنترین گونههای ادبی است که سابقه آن به قرون ششم و هفتم هجری میرسد و بیشتر به اشعار و نوشتههایی گفته میشود که در داخل زندان و با توجه به فضاهای داخلی آن گفته میشد. مشهورترین حبسیهسرای تاریخ ادبیات ایران بیتردید «مسعود سعد سلمان»، سرایندهٔ بزرگ شعر دری و در نیمه قرن پنجم و آغاز قرن ششم سرآمد حبسیهسرایان و نخستین شاعر پارسیگوی در سرزمین هندوستان است. همزمان با او دهها شاعر دیگر در دستگاه فرمانروایی غزنویان به سرودن نظم میپرداختند و برخی از آنها از دید نام و جاه بر او برتری داشتند. اصل خاندان مسعود سعد از همدان بود که با قدرت یافتن غزنویان یکی از کاشبه غزنین مهاجرت کرده بود و در دربار غزنوی وارد شغل دیوانی شده بود. مسعود سعد به احتمال زیاد در بین سالهای ۴۳۸ و ۴۴۰ در لاهور به دنیا آمد، به مدت ده سال در زندانهای سو، دهک و نای (هفت سال در سو و دهک و سه سال در نای) زندانی بود و سه سال در مرنج گرفتار بود و در این دوران بود که دیوان خود را سرود. در این نوع ادبیات هراس از مردن در زندان و سختیها و دوری از خانواده یا شنیدن خبر درگذشت اعضای خانواده به خوبی نشان داده میشود.
اما دوره جدید ادبیات زندان یا حبسیهسرایی در سالهای نخست قرن اخیر هجری شمسی و با افتتاح زندان قصر شکل گرفت. این زندان که ۱۱ آذر ۱۳۰۸ خورشیدی افتتاح شد در طول سالهای حیات خود به عنوان زندان میزبان نویسندگان، شاعران و چهرههای فرهنگی بود که مخالف رژیم حاکم بودند. محمد فرخی یزدی، بزرگ علوی، م.ا. بهآذین، احمد شاملو، محمود دولتآبادی، مهدی اخوان ثالث، نجف دریابندری، غلامحسین ساعدی، عزتالله انتظامی، محمدعلی سپانلو و...کسانی بودند که در میان سلولهای این قصر سنگدل زندانی شدند. البته ادبیاتی که در زندان قصر شکل گرفت را نمیتوان به طور دقیق ادبیات حبسیه دانست بلکه بسیاری از آثار ارزشمند این چهرههای فرهنگی در سلولهای دربسته زندان قصر نوشته شد. از سوی دیگر با توجه به اینکه بخشی از کسانی که در زندان قصر زندانی شدند از گروههای چپ و هنرمندان وابسته به حزب توده و گروههای کمونیستی بودند، بخشی از ادبیات چپ ایران نیز از این زندان آغاز شد. در این میان دو چهره یکی محمد فرخی یزدی و دیگری بزرگ علوی نقش پررنگی در شکلگیری گونه نخست ادبیات زندان یا حبسیهسرایی داشتند.
شاعر لب دوخته
نامش محمد فرخی یزدی بود و لقبش شاعر زندانی و لب دوخته. او یکی از شاعران نسل انقلاب مشروطه بود که سالهای زیادی با حکومتهای زمانه با شعرهایش به مقابله پرداخت و سالهای زیادی را در زندانهای مختلف گذراند و در نهایت نیز در سال ۱۳۱۸ در سن ۵۱ سالگی در زندان قصر به روایتی به دست پزشک احمدی کشته شد. شاعری که روزی سرود «قسم به عزت و قدر و مقام آزادی»، در دوران جوانی تحت تاثیر انقلاب مشروطه قرار گرفت و در نامهای خطاب به حاکم شهر یزد شعری سرود و از او خواست که «خوی ضحاکی» خود را رها کند. این شعر باعث شد تا برای نخستین بار دستگیر شده و به محبس بیافتد. اما زندان باعث نشد تا انتقاداتش را رها کند و در نهایت هم به دستور حکمران شهر دهانش را با نخ و سوزن دوختند. اما این هم باعث نشد تا دست از بیپروایی بردارد و در سالهای بعد صراحت بیشتری یافت. ورود او به تهران مصادف شد با کودتای ۱۲۹۹ رضاخانی. فرخی در فضای به دست آمده بعد از فتح تهران در روزنامه طوفان شروع به نوشتن کرد. در آن سالها مطبوعات از آزادی نسبی برخوردار بودند و مشکلی برای بیان اعتراضات خود نداشتند. اما این آزادی دیری نپایید و در اواخر ۱۳۰۰ در پی انتشار اعلامیه حکومت میرپنج، تهدید روزنامهنگاران نیز آغاز شد. فرخی در دورهای به سفارت روسیه پناهنده میشود. با تغییر سلطنت روز به روز عرصه بر فرخی تنگتر شد تا سرانجام در ۱۳۱۲ به زندان قصر افتاد و تا پایان عمر در این زندان ماند. او اما نه به عنوان فعال سیاسی که به عنوان یک بدهکار با شکایت شخصی به زندان افتاد، گرچه نظمیه حتی بعد از رضایت شاکی او را آزاد نکرد و به جرم سرودن شعری به اتهام «اسائه ادب به ذات همایونی» در زندان ماند. محمدعلی سپانلو در کتاب «شهر شعر فرخی» ضمن ارائه تصویری از حضور فرخی در زندان، از او نقل کرده که به سید جعفر پیشهوری گفته است: «من مثل شما نیستم، تبر را از ریشه نمیزنم، برای خود راه فراری مییابم.» این راه فرار نیز شعرهایی بود که میسرود. شعرهایی که روی کاغذ سیگار یا تکه کاغذها مینوشت. به گفته حسین مکی او در زندان آن چنان دچار بحران میشود که بعد از سرودن این رباعی، با خوردن تریاک دست به خودکشی میزند:
زین محبس تنگ در گشودم رفتم زنجیر ستم پاره نمودم رفتم
بیچیز و گرسنه و تهیدست و فقیر ز آن سان که نخست آمده بودم رفتم
فرخی در بهار ۱۳۱۸ که زمزمههای عفو عمومی به مناسبت عروسی ولیعهد شنیده میشود، میسراید:
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست هر که شادی میکند از دوده جمشید نیست سر به زیر پر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزلخوانی که مینالید نیست
صحبت از عفو عمومی راست باشد یا دروغ هر چه باشد از حوادث فرخی نومید نیست
اتفاقا پیشبینی فرخی درست از آب درآمد و مشخص میشود که فقط زندانیان عادی آزاد میشوند. او درست در روزهایی که عروسی ولیعهد پهلوی در حال برگزاری بود، شعری میسراید که سپانلو معتقد است حکم تیر خلاص برای او داشت. او در این شعر که با این مطلع آغاز میشود: به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد/ مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد...عروسی پهلوی را به طعنه با عروسی حضرت قاسم مقایسه میکند و میگوید: به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو/ که بنیان جفا و جور بیبنیاد میگردد. این شعر باعث میشود تا او را به سلول انفرادی ببرند، سلولی که به مدت چهار ماه در آن حبس میشود و در اتاق به رویش باز نمیشود. او در این چهار ماه شعرهایش را روی دیوارهای سلول میکند. پزشکیار زندان به روایت سپانلو گفته که او شعرهای خود را بلند بلند میخواند، شاید کسی آنها را خاطر بسپارد و روی دیوار زندان مینوشت. شعرهایی که با قتل او در غروب ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ زیر رنگ تازهای که به سلولش زدند گم شد و آن چنان که سروده بود: آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی.
ورقپارهها لابهلای جرزها
«دیوارها و حیاطهای این زندان قصر چیزها دیدهاند، در دل این سلولها اسرار تاریخ ایران پنهان شده است. اینها تیمورتاش را دیدهاند که در تشریفات افتتاح زندان شرکت کرده است، اینها تیمورتاش را دیدهاند که زانوی غم در آغوش گرفته است و مثل پیرزنها گریه کرده است. اینها تیمورتاش را دیدهاند که از جغدی که روی بام زندان شیون میکشیده میترسیده و سعی میکرده که با نعره خود جیغ جغد را خفه کند...» این جملات نخستین توصیفاتی است که آقا بزرگ علوی از نخستین لحظهای که چشمش به دیوارهای خاکستری رنگ زندان قصر افتاد به یاد میآورد و در کتاب «۵۳ نفر» که شرح زندان او و ۵۲ نفر از اعضای گروه کمونیستی است، نگاشته است. اگر فرخی را شاعر پیشرو در ادبیات زندان بدانیم، بیتردید باید نام بزرگ علوی را به عنوان پیشرو در نثرنویسی حبسیه دانست و او را نخستین کسی بشمار آورد که در داخل زندان دست به نگاشتن داستانهایی زد که بعدها ورقپارههای زندان نام گرفت. بزرگ علوی در بیست و یکم اردیبهشت ماه ۱۳۱۶ از مدرسهای که در آن درس میداد، به زندان شهربانی برده شد و بعد از آن در دوم دی ماه ۱۳۱۶ به زندان قصر منتقل شد. او زمانی به این زندان رفت که هشت سالی از افتتاح آن میگذشت. اما در این زندان با زندانیهایی آشنا شد که سالهای زیادی را در محبس گذرانده بودند. او این زندان را چنین توصیف کرد: «این دیوارهای قصر مجسمه کامل ملت ایران هستند، مصائبی را تحمل کردند و دم نزدند که اگر بر سر هر ملت دیگری آمده بود از جا در میرفت.»
اما اثر مهم او پیش از شکلگیری «۵۳ نفر»، «ورقپارههای زندان» بود که مجموعهای متشکل از چند داستان کوتاه بود که آقا بزرگ آنها را طی سالهای ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۰ در زندان قصر نوشت. او آنها را در زمانی نوشت که داشتن ورق و خودکار برای زندانی به قیمت جانش تمام میشد، اما علوی حرفهایی داشت که باید ثبت میشد. او این ورقپارهها را گاهی روی کاغذ سیگار و گاهی روی پاکتهای میوه و شیرینی مینوشت و نوشتهها را از طریق رابطین به خارج از زندان میفرستاد.
«عفو عمومی» یکی از این داستانهاست که علوی به شکل مجموعه نامههای یک زندانی دربند به همسرش نوشته است. این داستان یک زندانی است که نمیتواند باور کند فقط به خاطر افکار آزادیخواهانه به ۱۰ سال زندان محکوم شده، همسرش به سبب این آزادیخواهی او از کار بیکار شده و خودش باید با زندانبانهایی که او را دشمن کشور و شاهنشاه میدانند و میخواهند که سر به تنش نباشند، سروکله بزند. داستان به بهترین شکل در قالب چند نامه دغدغههای زندانی را از امید واهی عفو که برای زندانی سیاسی هیچ گاه محقق نمیشود تا دغدغه همسر و نزدیکان و خیال دور آزادی به تصویر میکشد. در بخشی از این داستان زندانی خطاب به همسرش مینویسد: «هیچ کس فکر نمیکرد که واقعا مستحق این حبسهای شدید بوده است؛ مقصرترین عده ما آنهایی هستند که کتاب خواندهاند، در این کتابها افکاری گفته شده که با منافع طبقه حاکم ایران تباین دارد؛ در این کتابها از آزادی در مقابل استبداد صحبت شده، از آزادی فرد، از آزادی اجتماع و بالاخره از آزادی طبقهای در مقابل طبقه دیگر. به این جرم من باید ۱۰ سال در زندان بمانم و بالاخره هم بمیرم. باید زنم دربهدر شود، باید کسانم جرات نکنند به دیدن من بیایند، باید مخالفان ما پولدار و متمول شوند و بچاپند و بعد روز مبادا فرار کنند.»
مکان این داستان همچنان که معلوم است زندان قصر با آن دیوارهای سیمانی است. البته بسیاری از منتقدان این ایراد را به بزرگ علوی وارد میدانند که اثر به شدت رمانتیک است. خود علوی هم در مقاله «میخواستم نویسنده شوم»، که شرح حالی از او و علاقهاش به نوشتن است به این نقد اشاره کرده و دلیل اصلی این لحن در روایتهایش را این میداند که او نمیتواند ظلم را بپذیرد. او در داستان میرزا به نقل از شخصیت اصلی (میرزا) میگوید: «واقعیت خیلی زشت است. با دروغ میتوان آن را بزک کرد.» البته بزرگ علوی در مقدمهای که در چاپ «۵۳ نفر» مینویسد، توضیح میدهد که: «وقتی ورقپارههای زندان منتشر شد، عدهای از خوانندگان من ناراضی بودند شاید هم حق داشتند. خوانندگان بیشتر مطالبی راجع به زندان میخواستند، به طور کلی آنها میخواستند بدانند چگونه با محبوسین رفتار میشد.» او به همین نیت که این خوانندگان را راضی کند «۵۳ نفر» را نوشت، بدون آنکه بداند شاهکاری در زمینه ادبیات حبس خلق کرده است.
شاعر زمستانی در حیاط کوچک زندان
مهدی اخوان ثالث یکی دیگر از چهرههای شناخته شده ادبیات ایران بود که مدتی در پشت دیوارهای زندان قصر حبس کشید. دوران حبس او همزمان با دستگیری احمد شاملو، دیگر شاعر بزرگ معاصر بود. اخوان برخلاف شاملو که اشعاری که در زندان سروده بود را در دفتری جداگانه قرار نداد، مجموعه شعری با عنوان «در حیاط کوچک پاییز»، در زندان سرود که شامل ۲۳ شعر سپید و نیمایی اوست. محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «حالات و مقامات م.امید» دیدارهایش با اخوان را شرح داده و نوشته که او برخلاف بسیاری چون آیتالله طالقانی و دکتر سامی در بند زندانیان عادی بود که در سمت شمال حیاط زندان قرار داشت. اخوان در یکی از اشعار که قصیدهای بلند به نام «من این پاییز در زندان...» است، میگوید: عجایب شهر پر شوری است این قصر قجر من نیز/ در ین شهر عجایب، روستای دیگری دارم...اخوان که زبان شعریاش شباهت زیادی به مسعود سعد سلمان دارد، در بیتی از این قصیده میگوید: سیاستدان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعود/ هر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارم.
در بند کلیدر
محمود دولتآبادی نویسنده دیگری بود که مدتی در دوره پهلوی دوم درست در میانه نوشتن رمان «کلیدر» به زندان افتاد. در زندان است که مادرش خبر بیماری پدرش را میدهد. او در «نون نوشتن» مینویسد: «وقتی در زندان بودم مادرم به دیدنم آمد و گفت: پدرت بیمارستان است. گفتم: نگران نباش، نمیمیرد. بعدها شنیدم که در اتاق بیمارستان خانواده جمع شده بودند و فکر میکردند در حال موت است، اما پدرم چشمهایش را باز میکند و میگوید: گریه نکنید، تا محمود نیاید، من نمیمیرم.» دولتآبادی بخشهای مهمی از «کلیدر» را در زندان نوشت.
بخاطر هر چیز پاک به خاک افتادند
احمد شاملو نیز به دلیل سرودن شعرهای سیاسی ساکن قصر قاجار بود. او که همزمان با اخوان ثالث به زندان افتاده بود بعدها نقل کرد که ماموران زندان به دلیل آنکه پدرش رتبه سیاسی داشت او را شکنجه نمیکردند و به جایش اخوان را به سختی کتک میزدند. شاملو چنانچه بعدها گفت اشعاری را در زندان گفته است که در میان آنها میتوان به «مرگ نازلی» و «از عموهایت» نام برد که شعر دوم را در سوگ دوستش مرتضی کیوان که در زندان اعدام شد، سرود: نه بخاطر آفتاب/ نه بخاطر حماسه/ بخاطر سایهٔ بام کوچکش/ بخاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو/ نه بخاطر جنگلها/ نه بخاطر دریا/ بخاطر یک برگ/ بخاطر یک قطره/ روشنتر از چشمهای تو/ نه بخاطر دیوارها/ بخاطر یک چپر/ نه بخاطر همه انسانها/ بخاطر نوزادِ دشمنش شاید... بخاطر تو/ بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند...
دیگرانی که ماندند
در میان سلولهای زندان قصر که این روزها به عنوان باغ موزه قصر راهاندازی شده است، سلولی هست که نامهای زیادی در آن به چشم میخورد. نامهایی که با آثاری که کلیدش در این زندان خورده اعتبار یافته است. مانند نام نجف دریابندری که در خاطرهای به یاد آورده که اولین جرقه کتاب «مستطاب آشپزی» در زندان قصر زده شد و آیتالله طالقانی که اثر جاودانه خود «پرتوی از قرآن» را در این زندان نوشت.
دیوارهای بلند زندان قصر این روزها برداشته شده و هیچ حصاری برای زندانی در آن نیست اما نوشتههایی که روزی در حیاط سرد و کوچک این زندان متولد شد برای همیشه در تاریخ ادبیات ایران باقی خواهد ماند که به قول آن امید خراسانی: این دستهای غمگین، مظلوم/ با این خطوط زنده و زیبا/ مثل دو تا کبوتر معصوم/ چونین شوند اسیر؟