در امتداد این خندقها از چند پله یا از نردبان بالا میرفتند، از پشت کیسههای شن به خندق مقابل تیر میانداختند، پس از آنکه توپخانه از جای دیگر، باران گلوله بر سر دشمن میباراند، سربازها بیرون میریختند، به خندق روبهرو یورش میبردند، با مشقت از ردیف سیمهای خاردار میگذشتند، در جنگ تن به تن با سرنیزه میکشتند یا اسیر میگرفتند.
در بخشهایی از کتاب می خوانیم:
تاکمن در روایت جنگ جهانی اول، آدمهای به ظاهر قدرتمندی را به تصویر میکشد که در برابر تحولاتی که یقین داشتند در راه است، ناتوانند و در روز واقعه تنها توانستند در برابر همگان اشک بریزند، اما قادر نبودند در برابر تندباد حوادث بایستند و «مفهوم موهومی به نام «مسیر تاریخ» را تغییر دهند.» چنان که وزیر جنگ فرانسه هنگام افتتاح جلسۀ کابینه حرفش را قطع کرد، سرش را میان دو دست گرفت و چنان زار زد که قادر به ادامه صحبت نشد و وینستون چرچیل هنگام وداع با فرمانده نیروی اعزامی بریتانیا به فرانسه چنان به گریه افتاد که نتوانست جملاتش را تمام کند. روایت او از جنگ جهانی اول به اندازۀ خود جنگ تکاندهنده و وحشتناک است. خصوصاً آنجا که از شرایط سربازان پس از سنگربندی در مرزهای کشورهای درگیر مینویسد و خندقهایی که «انسان، ادرار، مدفوع، مگس، شپش، ساس، کنه، مهمات، تفنگ، فشنگ، زخمی، جنازه و موش کف آن ولو بود.» او روند عبث و بیهودۀ جنگ را در چند جمله خلاصه میکند و میگوید این نبردها در سه سال پایان جنگ هیچ دستاوردی نداشت جز کشتههای بسیار: «در امتداد این خندقها از چند پله یا از نردبان بالا میرفتند، از پشت کیسههای شن به خندق مقابل تیر میانداختند، پس از آنکه توپخانه از جای دیگر، باران گلوله بر سر دشمن میباراند، سربازها بیرون میریختند، به خندق روبهرو یورش میبردند، با مشقت از ردیف سیمهای خاردار میگذشتند، در جنگ تن به تن با سرنیزه میکشتند یا اسیر میگرفتند، قدری زمین در فاصلۀ بین ردیف خندقها تصرف میکردند، چند ساعت یا چند روز در آن میماندند، با ضد حمله بیرون رانده میشدند، کشتهها، نیمه جانها و حتی زخمیهای نالان را ناچار در منطقۀ بین دو ردیف سنگر متخاصمان جا میگذاشتند، سر جای اول برمیگشتند، چند روز یا چند هفته بعد حرکت از نو. روزها، ماهها، سالها به همین ترتیب. در هر یک از این حمله و ضد حملههای کم اثر و بیثمر هزارها نفر کشته میشدند، اما سه سال و نیم هر طرفی همان جا که بود ماند.»