عصر ما و نسل ما، آگاهی و آشنایی با اسرار ناگفته و پنهان تاریخ معاصر را، مرهون نهضتی به پرچمداری بزرگمردی از سلاله پاکان و صالحان روی زمین است. نهضتی که پایگاه توطئه جهانی را در این سرزمین برچید و طومار سردمداران جهانی و محلی فتنه را در هم پیچید. به اعتراف برخی کهنهکاران عرصه سیاست، از پیامدهای این نهضت، سقوط کانون موفقیتآمیز سیاست حاشیهای بود.
کتاب حاضر، دستاورد کوششی مستمر در بازبینی و بازخوانی اسرار تکاپوی اطلاعاتی و جاسوسی اسرائیل در بسیاری از کشورهای حوزه مدیترانه، منطقه خاورمیانه و به بیانی درستتر و جامعتر، قاره آسیا و آفریقاست.
مباحث مختلف این کتاب، مستند به دهها منبع یهودی ـ اسرائیلی و غربی است؛ به گونهای که گزارشها، اطلاعات و اعترافات سرجاسوسان صهیونیست و کهنهکاران عرصههای اطلاعاتی و سیاسی غرب با محتوای آن پیوند خورده است. معالوصف، اعتبار، اتقان و ارزش دادهها متکی به ا سناد و مدارک طبقهبندی شده سازمان اطلاعات و امنیت کشور در دوران سلطنت پهلوی، با نام مخفف و مشهور ساواک است، که اساساً این اثر، حول محور آنها نگارش یافته است. اسنادی که با بیش از سی یا چهل سال قدمت، برای اولین بار از پس پرده تاریخ بیرون آمدهاند تا درباره یکی از مسائل بسیار مهم منطقه خاورمیانه و بلکه جهان، با نسل امروز، بیپرده و صریح سخن بگویند.
قلمرو جغرافیایی این اثر، منحصر به تعدادی از کشورهای حاشیه یا پیرامون سرزمین فلسطین که امروز در تاریخپردازی غربی و صهیونی، آن را اسرائیل مینامند، نیست؛ اما به نظر میرسد، عنوان استراتژی پیرامونی برای کتاب، به دلیل سابقه ذهنی و آشنایی کارشناسان، صاحباننظر و بسیاری از مخاطبان با موضوع، قابلیت آن را دارد، اسرار عملیات پنهان و فراپیرامونی صهیونیسم را نیز پوشش دهد.
عصر ما و نسل ما، آگاهی و آشنایی با اسرار ناگفته و پنهان تاریخ معاصر را، مرهون نهضتی به پرچمداری بزرگمردی از سلاله پاکان و صالحان روی زمین است. نهضتی که پایگاه توطئه جهانی را در این سرزمین برچید و طومار سردمداران جهانی و محلی فتنه را در هم پیچید. به اعتراف برخی کهنهکاران عرصه سیاست، از پیامدهای این نهضت، سقوط کانون موفقیتآمیز سیاست حاشیهای بود.
این کانون متشکل از چند سرویس جاسوسی و اطلاعاتی با همراهی و هدایت موساد، در خدمت دکترین حاشیهای یا همان استراتژی پیرامونی اسرائیل بود. شاه ایران به دنبال انقلابی مردمی سرنگون شد. و این، بیش از هر چیز ضربهای بود که بر پیکر آمریکا و سپس اسرائیل وارد آمد. سقوط سلطنت و پیروزی انقلاب، برای جامعه اطلاعاتی صهیونیسم و غرب، بسیار غیر منتظره، ناگوار و تکاندهنده بود. رئیس سیا در آن دوران، با اشاره به ناتوانی و عجز این سازمان مخوف سیاسی و اطلاعاتی، در پیشبینی سقوط پایگاه غرب و صهیونیسم در ایران، اعتراف کرده است:
«روز 11 نوامبر 1978 [20 آبان 1357] پاکتی از کاخ سفید به اداره مرکزی سیا رسید که روی آن نوشته بود: فقط توسط رئیس سیا گشوده شود. و موقعی که پاکت را باز کردم، یک یادداشت کوتاه از پرزیدنت کارتر در آن دیدم که به خط خودش چنین نوشته بود:
به: سایروس، زبیک، استان
من از کیفیت کار سیستم اطلاعات سیاسی خودمان رضایت ندارم. مسائل دوباره بررسی شود و هر چه زودتر راجع به مقدورات و تواناییهای ما در مهمترین منطقه جهان گزارش بدهید. پس از مشورت بین خودتان نیز روشهایی پیدا کنید که بتوانید ضمن افزودن به توانایی خویش، اطلاعات سیاسی و آگاهیهای لازم را در اختیار من قرار دهید.
جیمی کارتر»
رئیس جمهور گر چه علاوه بر من، در یادداشت خود وزیرخارجه و مشاور امنیت ملی را هم مخاطب قرار داده بود، ولی واقعیت این بود که پرزیدنت کارتر با ارسال چنین یادداشتی میخواست تلویحاً به من بفهماند که از گزارشها و تحلیلهای سیا درباره اوضاع ایران به هیچوجه رضایت ندارد.
یادداشت پرزیدنت کارتر در حکم ضربهای سخت بود که بر ارکان سیا وارد میآمد. [این در حالی بود که] حدود یک هفته قبل از آن، رئیس جمهور ضمن یک گفتوگوی خصوصی با من، کارهایم را مورد ستایش قرار داده و گفته بود که میل دارد ریاست سیا تا مدتهای مدید همچنان در دست من [استانسفیلد ترنر] باشد.
ترنر نه فقط به اطلاعات و تحلیل مأموران و جاسوسان کهنهکار سیا بیش از اندازه اطمینان و تکیه داشت، بلکه پایه قدرت شاه و سلطنت پهلوی را متکی بر ارتش و ساواک ارزیابی کرده بود که هر دو کاملاً مورد حمایت آمریکا و اسرائیل بودند.
آنچه سیا طی پاییز 1978 [1357] در ایران میدید فقط شاهی بود که علیرغم وجود گروههای مخالف، هنوز کنترل کامل او را بر ارتش نیرومند، قوای پلیس و سرویس مخفی اطلاعاتی (ساواک) نمیشد مورد تردید قرار داد.
این بود که سقوط نظام شاهنشاهی، طبق اعتراف آگاهان در غرب، سرویسهای اطلاعاتی غرب و اسرائیل و فراتر از همه آنها، سرویس اطلاعاتی صهیونیسم جهانی را دچار شوک و پریشانی بیاندازه نمود.
ناتوانی و ضعف سرویسهای اطلاعاتی و جاسوسی صهیونیسم و غرب، در درک و تشخیص پیروزی قریبالوقوع انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت تا آن اندازه بود که حدود چند ماه قبل از این رویداد بزرگ تاریخی، دهها فروند جنگنده اف 14 به ایران تحویل داده بودند. به نوشته آری بن منشه نویسنده یهودی در این باره: اسرائیل سریعاً با فرمانده نیروی هوایی ایران وارد همکاری شده، او را در قاچاق 48 فروند هواپیمای اف 14 به پایگاهی در شمال [صحرای] سینا یاری کرد. این هواپیماها بعداً به تایوان فروخته شد... دولت کارتر که از حوادث جاری در ایران بیاطلاعات بود این هواپیماها را در سپتامبر 1978 [بین شهریور و مهر 1357] به شاه ایران اهدا کرده بود.
این اقدام اسرائیل، آن هم در آستانه پیروزی انقلاب، از عمق نفوذ و حضور صهیونیستها در دستگاه حکومتی، اعم از کشوری و لشکری حکایت میکند.
بیتردید، مهمترین بخش حضور و نفوذ اسرائیلیها در ایران عصر پهلوی، عملیات اطلاعاتی و جاسوسی موساد در این سرزمین بود که با همکاری و همپیمانی تشکیلاتی ساواک اجرا و انجام میشد.
به گواهی اسناد، مدارک و منابع موجود از آن دوران، پیمان همکاری اطلاعاتی و جاسوسی موساد و ساواک نه تنها دستاورد قابل قبولی برای ایران آن عصر نداشت، بلکه مغایر با منافع ملی کشور بود. از سوی دیگر، این همکاری سازمانی، برای طرف اسرائیلی، کاملاً بامعنی، هدفمند و استراتژیک بود. معالوصف یک سلسله عوامل داخلی و نیز خارجی، سیستم سلطنتی حاکم بر ایران را موظف و متعهد به این همکاری مینمود که نفوذ یهودیها و صهیونیستها در ارکان حکومتی ایران و وابستگی دستگاه سلطنت به غرب، به ویژه ایالات متحده آمریکا، از آن جمله به حساب میآید.
از دیدگاه اسرائیلیها، پیمان اطلاعاتی دو جانبه موساد و ساواک موسوم به طرح کریستال برای تأمین اهداف از پیش تعیین شده صهیونیستی در منطقه، کافی و قانعکننده نبود؛ لذا برای تکمیل و تحکیم حلقهها و افزایش کمربند اطلاعاتی مورد نظر در منطقه، پیمان اطلاعاتی سه جانبه، متشکل از موساد، ساواک و سرویس اطلاعاتی ترکیه را نیز به آن اضافه کردند.
براساس گزارش طبقهبندی شده سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، و در رآس آنها سیا، درباره اهداف و ماهیت پیمان اطلاعاتی سه جانبه؛ اسرائیل طی سالها کوشید، حلقه محاصره اعراب را از طریق ایجاد ارتباط با کشورهای غیرعرب مسلمان در خاورمیانه، بشکند. در اواخر سال 1958 [1337] یک سازمان اطلاعاتی رسمی سه جانبه، شامل موساد، سرویس امنیت ملی ترکیه (TNSS) و سازمان اطلاعات و امنیت ایران (ساواک) تشکیل شد که آن را نیزه سه سر نامیدند.
براساس توافقات، این سازمان چیزی علاوه بر روابط دو جانبه [موساد] با هر یک از این سرویسها بود. تشکیلات نیزه سه سر علاوه بر تداوم مبادلات اطلاعاتی، جلساتی نیز هر نیم سال، در سطح رؤسای سرویسها داشت.
مبانی کلی اصل توافق با ترکها، علاوه بر تصویب قانونی روابط اطلاعاتی بین اسرائیل و ترکیه، تأکید نموده که موساد، اطلاعاتی از فعالیتهای عمال شوروی در ترکیه، و کسانی که علیه آن کشور در سراسر خاورمیانه عمل میکنند را در اختیار سرویس ترکیه قرار دهد. در مقابل، ترکها موافقت نمودند که هر گونه اطلاعاتی از مقاصد سیاسی کشورهای عربی را که بر امنیت اسرائیل تأثیر دارد و نیز فعالیتها و مشخصات عمال مصری علیه اسرائیل را در اختیار اسرائیلیها قرار دهند. همچنین اسرائیل تعلیمات تکنیکی و ضد جاسوسی سرویس اطلاعاتی ترکیه را به عهده گرفت. هدف اصلی روابط اسرائیل با ایران، ایجاد و توسعه سیاستهای ضد عربی و موافق اسرائیل، در تصمیمات مقامات ایرانی بود. از اواخر 1950 به بعد، در طی سالها، موساد در عملیات مشترک با ساواک همکاری داشته است. موساد با همکاری ساواک کردهای عراق را [علیه دولت مرکزی بغداد] حمایت کرده است. اسرائیل مرتباً گزارشهایی درباره فعالیتهای مصر و کشورهای عربی، تحولات و حوداث عراق و فعالیتهای کمونیستها که اثراتی بر ایران داشت، به ساواک منتقل کرده است.
از نظر صهیونیستها، پیمان اطلاعاتی سه جانبه مزبور نیز تمامی اهداف اسرائیل را تأمین نمیکرد؛ لذا در کنار آنها، سازمان مشترک اطلاعاتی دیگری، متشکل از موساد، ساواک و سرویس اطلاعاتی اتیوپی تشکیل دادند که نام رمز آن عقاب بود. هر یک از این پیمانها، دارای آئیننامههای داخلی و شرح وظایف جداگانه بودند، و حوزههای عملیاتی معین در جغرافیای پیرامون خود داشتند.
نکته اساسی قابل اشاره در این باره، پرسش پیرامون دستاورد پیمانهای اطلاعاتی چند جانبه و عملکرد سرویسهای اطلاعاتی مزبور از یک سو و انگیزه و اهداف طرف اسرائیلی، از سوی دیگر است. به بیان دیگر، موساد از طریق پیمانهای اطلاعاتی مورد اشاره، چه هدفی را تعقیب میکرد؟
رهبران و تئوریسینهای صهیونیست، از دهههای اول قرن نوزده تا پایان نیمهاول قرن بیستم (تا سال 1948 م / 1327 ش) یعنی قبل از اعلام تأسیس اسرائیل در سرزمین فلسطین، استراتژی اسکان را راهبرد نهایی صهیونیسم و یهود قلمداد و در سایه آن حرکت میکردند.
اساس ادعاها و شعارهای صهیونیستی در آن دوران، این بود که هیچ کجای جهان برای یهود امن نیست و یهودیها در همه نقاط دنیا تحت آزار و اذیت قرار دارند. بر مبنای این فرضیه، اسکان یهودیها در سرزمینی واحد و استقرار دولت یهودی در آن تنها راه نجات یهود و حل مسأله آنتیسمیتیسم یا یهودآزاری و یهودستیزی در جهان بود. برای اثبات این فرضیه، اقداماتی مشکوک و رمزآلود، در عرصه جهانی، حتی علیه یهود انجام گرفت. اما استراتژی اسکان تحقق نیافت؛ زیرا افکار عمومی همراهی چندانی نشان نداد و عامه یهود نیز به دلیل موقعیت مطلوب و مناسب در بسیاری از نقاط جهان، از جمله اروپا و آمریکا، تمایل و رغبت کافی و لازم به سمت این استراتژی نداشت.
در آن برهه تاریخی، تاکتیک و شگرد استراتژیستهای صهیونی بر این فرضیه استوار بود که با دمیدن بر تنور یهود ستیزی، آن را روشن و شعلهور نگه دارند. جنگ جهانی دوم وسیله بسیار مطلوب و مؤثری برای این مقصود بود. در این جنگ، زمینه و شرایط مورد نظر فراهم شد. افسانه کشتار شش میلیون یهودی یا هولوکاست، به عنوان یک واقعیت در اذهان عموم جا داده شد. وجدان عمومی در جهان غرب بر آرامگاه بیجسد منتسب به یهود مویه کرد و لزوم اسکان بازماندگان(!) در یک سرزمین را پذیرفت و با مسأله آنها همراهی و همدردی کرد. بسیاری از عوام یهود این افسانه را باور کردند و چاره را درگریز و رفتن به سرزمین موعود صهیونیسم دیدند.
به این ترتیب در ماه مه سال 1948م/ اردیبهشت 1327ش، استراتژی ایجاد و استقرار دولت یهود در فلسطین تحقق یافت و اسرائیل به بهای کشتار و آوارگی بیش از یک میلیون فلسطینی و انهدام بیش از پانصد شهر و آبادی صاحبان و ساکنان آن، در سرزمین فلسطین، اعلام موجودیت کرد.
استراتژیستهای صهیونی و پایهگذاران اسرائیل، فرضیه آنتیسمیتیسم را حربهای کارا و مؤثر یافتند. آنها بلافاصله اعلام کردند که در محاصره دریای اعراب و مسلمانان قرار گرفتهاند و موجودیت آنها در معرض تهدید و خطر است.
تأمین امنیت جامعه یهودی در فلسطین، توجیه و پوشش مناسب برای شعار دفاع از امنیت بود. افسانه هولوکاست هنوز در اذهان زنده بود و آنها هر تجاوز و تهاجمی به سرزمینها و کشورهای اطراف را به بهانه دفاع از امنیت خود و عدم وقوع هولوکاست دیگر، مجاز میشمردند و حتی جامعه جهانی را نیز توجیه و با خود همراه میساختند.
به گفته یک نویسنده جهان عرب: استراتژی اسرائیل در آغاز تنها یک سلسله آرزوهای نهفته در نفوس یهود بود که از حالات درونی و شرایط زندگی آنها [...] حکایت میکرد؛ اما به آرامی مبدل به یک عقیده شد و سپس صورت استراتژی و تاکتیک را به خود گرفت. سؤالی که در این راستا مطرح میشود این است که آیا استراتژی اسرائیل هیچگونه تغییر نپذیرفته و کماکان در پی ایجاد دولت اسرائیل در سرزمین تاریخی مورد ادعای رهبران آن، از نیل تا فرات و سپس سیادت کامل بر تمام جهان است. اهداف این استراتژی در توسعهطلبی، تسلط و سیطره، گسترش نفوذ و تحقق آمال اسرائیلیها خلاصه میشود.
رهبران صهیونیست در مسیر پیشبرد این استراتژی، همواره چند اصل را مد نظر داشته و در دستور کار خود قرار دادهاند:
1-اصل غافلگیری 2- اصل انتقال جنگ به داخل سرزمین دشمن 3- اصل ابتکار عمل
به نوشته دکتر غازی اسماعیل ربابعه استاد بخش علوم سیاسی دانشگاه اردن، اصل غافلگیری در بیشتر جنگها، سهم عمدهای در استراتژی اسرائیل داشته و در همه درگیریها از این اصل استفاده شده است. اسرائیل با دو شروع هر جنگ، آن را به داخل خاک دشمن منتقل کرده است. دلیل اصلی این اقدام، عدم وجود عمق کافی در سرزمین [فلسطین] اسرائیل است.
شعار اسرائیل در اصل ابتکار عمل این است که اولین ضربه را تو وارد کن تا کمترین خسارت متوجه تو شود.
براساس تئوری صهیونیستی، امنیت دولت و جامعه اسرائیلی در فلسطین، ایجاب میکند و اجازه میدهد که اسرائیلیها به اهر اقدام بازدارنده ولو در سرزمین دشمن، دست بزنند. این امنیت، داشتن هر گونه سلاح و تجهیزات جنگی را، حتی اگر غیرمتعارف باشد برای جامعه اسرائیلی مجاز میشمرد. از سوی دیگر، برعکس، به خاطر امنیت جامعه اسرائیلی، کشورهای پیرامونی به داشتن تجهیزات و امکانات پیشرفته که موجب افزایش قدرت آنها شود، مجاز نیستند.
این فرضیه، بر قومگرایی، توسعهطلبی و برتریجویی، یعنی، عصاره تعایلم و آموزههای صهیونی استوار است که رهبران و سران اولیه اسرائیل از آن به عنوان دکتری حاشیهای یا استراتژی پیرامونی یاد کردهاند. یعنی مجاز بودن هر گونه دستاندازی نظامی، سیاسی و اطلاعاتی در داخل کشورها و سرزمینهای همجوار فلسطین از سوی جامعه اسرائیلی، برای دفاع و حراست از موجودیت آن. صهیونیستها به اقتضای منافع خود، قلمرو کشورهای پیرامونی را به گونهای تعریف کردهاند که ممکن است، نه یک یا چند کشور بلکه یک قاره را نیز در برگیرد.
در سال 1956م/ 1335ش، اسرائیل با همکاری مشترک و رسمی فرانسه و انگلستان، تهاجم نظامی گستردهای از زمین، دریا و هوا علیه مصر آغاز کرد. آنها ملی شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت آن کشور و تأمین امنیت و منافع اقتصادی اسرائیل را بهانهای برای انهدام تأسیسات اقتصادی، نظامی و مراکز و مؤسسات استراتژیک مصر اعلام کردند.
در سال 1967م/1346ش، بهانههای مشابه اسرائیل، موجب تهاجم نظامی علیه مصر و سوریه شد. رژیم صهیونیستی فرضیه دفاع از امنیت اسرائیل را، توجیه مناسبی برای اشغال کرانه غربی رود اردن، نوار غزه، صحرای سینا و بلندیهای جولان (متعلق به سوریه)، ارزیابی کرد و این شعار صهیونیستی در جامعه اسرائیل سر داده شد که برای دفاع از خود، جنگ را به خانه دشمن ببر و اولین ضربه را تو وارد کن.
اسرائیل با همین انگیزه و استراتژی، اما با شعار پوششی امنیت الجلیل، در سال 1982م/1361ش، تهاجم وحشیانهای را به لبنان آغاز و تا دروازههای شهر بیروت پیشروی کرد. در این تجاوز سفاکانه، هزاران لبنانی و فلسطینی به خاک و خون کشیده شدند که کشتار معروف صبرا و شتیلا هنوز در اذهان جهانیان زنده است.
طبق اعتراف لنی برنر یهودی؛ در این مسأله تردیدی نیست که وقوع حادثه ترور شلومو آگروف سفیر اسرائیل در لندن (در روز سوم ژوئن 1982) صرفاً دستاویزی برای اسرائیل بود تا به بهانه سرکوب اعضای ساف نقشه خود را در حمله به لبنان جامعه عمل بپوشاند. در حالی که بعداً معلوم شد ـ برخلاف اظهارنظر دولت بگین، ترور سفیر اسرائیل را اعضای ساف انجام نداده بودند [...].
دیوید شیپلر (خبرنگار نیویورک تایمز در اسرائیل) بعد از واقعه [تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان و] قتل عام بیروت طی مقالهای نوشت:
«... اسرائیلیها طرح اولیه حمله به لبنان را در بهار سال 1981 و با این انگیزه آماده کرده بودند که: با تقویت موضع گروه های دست راستی [مسیحیان مارونی و فالانژیستها] طرفدار اسرائیل در لبنان، جلوی شکست قریبالوقوع آنها را بگیرند... ولی چون بعداً در ماه ژوئیه 1981
آمریکاییها توانستند ساف را وادار به پذیرش آتشبس کنند، قاعدتاً اسرائیلیها نیز میبایست دیگر بهانهای برای حمله به لبنان نداشته باشند و طرح خود را کنار بگذارند. لیکن ژنرال شارون برای اجرای طرح پافشاری کرد، و به خصوص طی گفت و گوهای مکرر با دیپلماتهای خارجی ـ به ویژه آمریکاییها ـ بر این نکته تأکید داشت که: لازم است اسرائیل حتماً قبل از انتخاب رئیس جمهور لبنان در ماه سپتامبر 1982، به لبنان حمله کند.
بنابراین، جنایت وحشتناکی را که رژیم صهیونیستی علیه مردم بیدفاع لبنان، به خصوص فلسطینیها و در اردوگاه صبرا و شتیلا در سال 1982م/1362ش، مرتکب شد، صرفاً در راستای استراتژی پیرامونی اسرائیل و با هدف استقرار حاکمیت یک دولت و سیستم دستنشانده اسرائیلی در سرزمین لبنان بود.»
به اعتراف شیمون شیفر کارشناس مشهور اسرائیلی و مفسر رادیو اسرائیل؛ سفر مخفیانه شارون به لبنان در روز 12 ژانویه سال 1982 و ملاقات محرمانه او با خانواده جمیل (پیر و بشیر) و برخی دیگر از رهبران مارونی لبنان و زمینهسازی رژیم صهیونیستی برای لشکرکشی به آن سرزمین با هدف استقرار یک حاکمیت مارونی طرفدار و همپیمان اسرائیل در آن کشور، سرانجام در ماه ژوئن 1982 به ثمر نشست و ارتش اسرائیل با همکاری نیروهای فالانژیست لبنان تا دیوارهای بیروت در مرکز لبنان پیشروی کرد و جنایات وحشتناکی را در آن سرزمین مرتکب شد، که کشتار بیرحمانه هزاران فلسطینی بیگناه در اردوگاه صبرا و شتیلا تنها یک نمونه از آن است. اما نکته قابل توجه در این باره اهداف اسرائیل بود که حتی برای جامعه داخلی صهیونیستها در فلسطین اشغالی نیز کتمان میشد. این عملیات که نام رمز اصلی آن اورانیوم بود به دستور مناخیم بگین نخستوزیر وقت اسرائیل به امنیت الجلیل تغییر پیدا کرد.
سربازان ارتش اسرائیل در جریان محاصره بیروت غربی از شخص رافائل ایتان رئیس ستاد مشترک ارتش، تفسیر دیگری از حقایق و ماجرای پشت پرده جنگ لبنان شنیدند. رافائل ایتان یکی از ابعاد واقعی جنگ امنیت الجلیل را برای سربازان خود فاش کرد و گفت ما برای ارض اسرائیل نبرد میکنیم. یعنی ما در تعقیب استراتژی اسرائیل بزرگ هستیم.
اندیشهپردازان اسرائیلی، مجهز کردن اسرائیل به سلاحهای اتمی را سیاستی مبتنی بر قدرت بازدارندگی و تأمین امنیت در چارچوب و مسیر استراتژی پیرامونی صهیونیسم در منطقه ارزیابی و تفسیر کردهاند.
تصمیم اسرائیل (یعنی تصمیم بن گوریون) دایر بر ساختن راکتور هستهای در دیمونا در صحرای نقب و پذیرش کمک فرانسویان برای انجام این کار نقطه عطف مهمی در تاریخ برنامههای هستهای اسرائیل بود. در پی تأسیس کمیسیون انرژی اتمی اسرائیل، در سال 1952 آمریکا به اسرائیل کمک کرده بود تا یک راکتور کوچک 5000 کیلوواتی رد نحل سورق در نزدیکی مدیترانه بسازد. پروژه سورق بخشی از برنامه اتم برای صلح دولت آیزنهاور بود.
یک سال پس از تأسیس اسرائیل مقدمات انجام برنامههای هستهای فراهم شد [...] در سال 1949 در مؤسسه وایزمن در تلآویو، بخش تحقیقات ایزوتوپی دایر شد.
به یاری یهودیانی که در اروپا و آمریکا تحصیل کرده بودند و کمکهای مالی یهودیان آن دو قاره شالوده برنامه هستهای اسرائیل ریخته شد [...] در سال 1949 بن گوریون [نخست وزیر] و وزارت دفاع اسرائیل از فرانسه تقاضای کمک کردند. فرانسه تقاضای اسرائیل را پذیرفت.
به نوشته آونر کهن یهودی؛ تنها راه حل مشکل امنیت اسرائیل برخورداری از یک نیروی بازدارنده قوی بود. از اواسط دهه 1950، بن گوریون این هدف خود را از دو طریق دنبال کرد. اول، از طریق اتحاد با یک یا چند قدرت غربی، که رسماً تمامیت ارضی اسرائیل را تضمین کنند؛ دوم از راه تعیین یک گزینه هستهای ـ تسلیحاتی. بن گوریون در مورد این که اسرائیل به سلاحهای کشتار جمعی نیاز دارد تردیدی نداشت ... از آنجا که بقای اسرائیل در معرض خطر بود، او نمیتوانست از توسعه این گونه قابلیتها صرفنظر کند.
بن گوریون تأکید میکرد که اسرائیل باید امنیت خود را براساس علم و تکنولوژی، تنها عرصههایی که در آنها اسرائیل میـواند به دشمنان عمدتاً عرب خود، برتری قابل توجهی داشته باشد، بنا کند.
شرایط ژئوپولتیکی اسرائیل، اساس بدبینی استراتژیکی بن گوریون را تشکیل میداد.
بعضی نویسندگان غربی معتقدند استراتژی پیرامونی اسرائیل بر ارکان نظامی، اطلاعاتی و دیپلماسی استوار بوده است:
بین سالهای 1956 تا 1966 اسرائیل تواناییهای نظامی خود را به طور اساسی افزایش داد و حتی دکترین میلیتاریزه کردن نیروهای مسلح خود را طبق پیشرفتهترین سلاحهای موجود در جهان مورد بررسی قرار داد.
اسرائیل همچنین ناچار شد تا سیستم دفاع منطقهای خود را توسعه دهد و در این رابطه متکی به کلنیهایی گردد که همگی مسلح بوده و حتی توانایی استراتژیک و نظامی آنان به گونهای باشد که قادر به تعرض و نفوذ در مناطق همجوار و عملیات ایذایی شوند. رسیدن به اهداف فوق مستلزم هزینههای نظامی بسیار گزاف و اولویت دادن به بودجه نظامی بود. از طرفی اسرائیل ناچار بود در میان کشورهای کوچک و در حال توسعه که دارای حق رأی در سازمان ملل بودند، دوستانی پیدا کند تا با توجه به سیاستهای نظامیگرانه خود در عرصه بینالمللی منزوی نشود. البته آشکار بود که اگر اسرائیل فقط بر استراتژی دفاعی خود تکیه کند، در آن صورت خود را پیوسته آماج حملات اعراب خواهد داد. اسرائیل میبایستی همیشه ابتکار عمل را در هر حالتی در دست داشته باشد.
ساموئل کاتز یهودی افسر سابق واحد اطلاعات نظامی و از مأموران اطلاعاتی کهنه کار اسرائیل، در کتاب جاسوسان خط آتش که در نوشتن آن از پشتیبانی اطلاعاتی رژیم صهیونیستی نیز برخوردار بوده، ماهیت استراتژی پیرامونی را چنین کالبد شکافی و ارزیابی کرده است:
سالها بود اسرائیل برای رویارویی با یک جنگ تمام عیار با همه ملتهای عرب ـ از مراکش در غرب تا عرستان سعودی و عراق در شرق ـ آماده میشد. برای کسب توانایی جهت ایستادگی در این جنگ، اسرائیل استراتژی خاصی پدید آوردهب ود که میشد آن را دفاع از پیرامون نامید. براساس این استراتژی، اسرائیل با دولتها و ملتهای غیرعرب و غیرمسلمان در خاورمیانه اتحادیههایی پدید میآورد.
«در طول نیمقرن، رهبران اسرائیل پیوسته در نگرانی از یک تهاجم قریبالوقوع به سر بردهاند».
پرز با این مقدمه چنین نتیجه میگیرد که،اسرائیل نیازمند عمق استراتژیک است.
آبا اِبان، این شخصیت سیاسی و تئوریسین قدیمی صهیونیست، علیرغم توجیهات سیاسی و تبلیغاتی مبتنی بر تأمین امنیت اسرائیل، درباره انگیزه و هدف جنگ 1956 و تجاوز به مصر، چنین اعتراف میکند:
«سرسختی و پایداری اسرائیل زیادتر از دیگران، بیشتر برای تأمین امنیت و آسایش خاطر از جانب صحرای سینا و غزه و نیز به دست آوردن پلی برای دسترسی به دریای مشرق و آزادی کشتیرانی میبود.»
با این همه، راهبرد نهایی را آبا اِبان چنین تعیین میکند:
«اسرائیل خود را قسمتی از دنیای مدیترانهای با احساس روحیه یهودیهای مغرب زمین میاند و در اصل اسرائیل همان اسرائیل قدیمی باقی خواهد ماند و لاغیر.
[...] در این حقیقت شک و تردید نیست که این منطقه به طور مطلق متعلق به قوم یهود میباشد.»
تئوریپردازان صهیونیست و بنیانگذاران اسرائیل، در تبیین مبانی تئوریک و نظری استراتژی رژیم صهیونیستی، همواره به تعالیم و آموزههای صهیونی بر گرفته از عهد عتیق متوسل شدهاند.
دیوید بن گوریون اولین نخستوزیر اسرائیل گفته بود:
وجود اسرائیل برای همه یهودیان جهان حیاتی است.
به نوشته اسرائیل شاهاک:
«توجیهات سیاست اسرائیل را عموماً به اصول ایمان یهودی ارجاع میدهند. یا در مورد لاییکها به حقوق تاریخی. در سال 1956، برای آغاز جنگ سوئز، بن گوریون این آدم بیخدا و سربلند از بیتفاوتی خویش نسبت به فرامین مذهب یهود، در روز سوم کشمکش [جنگ] در برابر کنست [پارلمان اسرائیل] اعلام کرد که دلیل راستین، هدف راستین این است که سلطنت داود و سلیمان در مرزهای توراتی آن از نو مستقر گردد. با این سخنان اعضای کنست، تقریباً همگی، به صورت خودجوش به پا خاستند و سرود ملی اسرائیل را سر دادند.»
یک مقام بلند پایه اسرائیلی نیز اضافه کرده است: خداوند شش میلیون یهودی را در آمریکا ساکن ساخته است. ما حق داریم که از تأثیر و نفوذ آنها درآمریکا بهره بریم تا به بقا و رشد خود کمک کنیم. چرا که به گفته موشه شارت در کنگره جهانی یهود؛ اسرائیل ملک مشترک همه ملت یهود است؛ یعنی سرزمین یهودیان همه جای دنیاست.
دکتری تئودور هرتصل بنیانگذار اولین کنگره صهیونیستی، برای استقرار دولت یهود در سرزمین فلسطین عبارت بود از ریشهکنسازی عربها و کوچاندنشان به هر شیوه ممکن.
اما موشه دایان پس از جنگ شش روزه سال 1967 (1346) از گسترش دکترین هرتصل، یعنی سیاست توسعهطلبانه اسرائیل پرده برداشت و گفت:
پدران ما به مرزهای شناخته شده در طرح تقسیم فلسطین دست یافتند. نسل ما نیز به مرزهای سال 1948 (1327) رسید و اکنون نسل جنگ شش روزه به سرزمین سوئز و اردن و بلندیهای جولان [در سوریه] دست پیدا کرده است. این پایان راه نیست. پس از طرحهای کنونی آتشبس، طرحهای نوینی پیش روی ماست که تا آن سوی اردن و شاید تا لبنان و میانه سوریه دامن گسترد.
پارهای اشخاص و محافل اسرائیلی، توسعه دکترین هرتصل را براساس ایجاد نظم جغرافیایی سیاسی جدید پیرامون اسرائیل [سرزمین های حاشیه فلسطینی] تفسیر کردهاند.
نشریه کیوونیم، ارگان سازمان جهانی صهیونیسم در سال 1980م/1359ش، در مقالهای تحت عنوان استراتژی اسرائیل در دهه 1980 نوشت: [...] اهداف دراز مدت اسرائیل باید تمام خاورمیانه را در برگیرد. در جبهه غربی نیز تهاجم مجدد به صحرای سینا و تقسیم مصر به مناطق چندگانه جغرافیایی، استراتژی اسرائیل در دهه 1980 است.
اما هنری فورد آمریکایی در سال 1921، از راه بزرگتری پرده برداشته بود:
فلسطین مرکز زمین خوانده شده است. قدرتی که بر فلسطین حاکم است بر دنیا حکم میراند. اگر چه حق حاکمیت بریتانیا ظاهراً شامل حال این کشور نمیشود، ولی تسلط بر آبهای مجاور و بر مصر، ایران و هند، کلید قدرت بریتانیاست. [...] فلسطین کلید استراتژی نظامی و تجارت جهانی است. این سرزمین در نتیجه یک معامله جنگی به یهود واگذار شد.
آنچه قطعی است، امروز، استراتژی جنگی منطقه و بلکه جهان در فلسطین کلید میخورد. به گفته خانم کاندولیزا رایس مشاور امنیتی جرج بوش رئیس جمهور کنونی آمریکا: امنیت اسرائیل کلید امنیت جهان است.
آیا معنی این عبارت جز این است که پشتوانه قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی اسرائیل، سیطره جهانی یهود در دنیای کنونی است؟
آن گوه که هنری فورد نوشته است:
حکومت جهانی یهود در وضعی نیست که ارتش و نیروی دریایی دائمی داشته باشد، سایر کشورها اینها را برایش تأمین میکنند. برای نمونه ناوگان بریتانیا بود که اجازه نداد بر سر راه پیشرفت اقتصاد جهانی یهود، یا بخشی از آن که به دریا مربوط می شد، مانعی ایجاد شود. در مقابل، حکومت جهانی یهود حاکمیت سیاسی و منطقهای بیدردسر و توأم با آرامشی را برای بریتانیا تضمین نمود. سپس نیویورک جانشین لندن شد. جریان آهسته مهاجرت یهودیان در قرن نوزدهم، بعد از جنگ جهانی اول به صورت سیلی عظیم شتاب پیدا کرد و ایالات متحده را به مقر قدرت و نفوذ یهود تبدیل نمود.
آمریکا با ناوگان، ارتش و اتباعش به عنوان فرمانروای جهان جایگزین بریتانیا شد. معنای این سخن صرفاً آن است که یهودیت از امپراتوری بریتانیا به قاره آمریکا نقل مکان کرد.
پاریس نخستین مقر آن بود ولی اکنون از اهمیت این شهر کاسته شده است. پیش از سال 1914، لندن اولین و نیویورک دومین پایتخت آن بود. امروز نیویورک جای لندن را گرفته است.
در این واقعیت نمیتوان تردید کرد که رویدادهای عمده منطقه خاورمیانه و بلکه جهان، در سده اخیر، نیز، تحولات و حوادث سالهای اخیر در جهان اسلامی، حول محور فلسطین بوده است و آنچه غاصبان این سرزمین، تحت پوشش عباراتی چون سیاست محیطی، دکترین حاشیهای، دیپلماسی پنهان، عملیات مخفی و یا استراتژی پیرامونی از آن یاد میکنند. بخشی از راهبرد جهانی آنهاست که دارای عقبه پشتیبان، به گستره مغرب زمین، یعنی از اروپا تا آمریکاست.
بنابراین، تلاش آمریکاییها در خلال پنج دهه اخیر، به منظور ایجاد و استقرار اسرائیل بزرگ از این زاویه قابل ارزیابی و تحلیل است. به طوری که ریچارد نیکسون نوشته است:
«تعهد ما به بقا و امنیت اسرائیل ریشهدار است. ما متحدانی براساس نوشتهای رسمی نیستیم؛ بلکه چیزی قویتر ما را به هم پیوند داده است [...] تعهد ما به اسرائیل از میراث جنگ جهانی دوم و منافع اخلاقی و ایدئولوژیکی ما [...] سرچشمه میگیرد. هیچ رئیس جمهور و یا کنگره آمریکا، هرگز اجازه نخواهد داد که کشور اسرائیل نابود شود... تعهد ما به اسرائیل موجب شده تا بهای گرانی [...] بپردازیم».
ارتباط، عوامل پیوند و همکاری مستمر و سری سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) و انگلستان (اینتلیجنس سرویس ـ ام.آی.پنج و ام.آی.شش) با سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد)، طی چند دهه اخیر، در ایران، کشورهای اسلامی منطقه و در کل جهان نیز از این دیدگاه قابل بازخوانی و بررسی است.
صرفنظر از ارتباط و همکاری سازمانی سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلستان با اسرائیل، این واقعیت را نمیتوان فراموش کرد که موساد تمام و همه آنچه که از آن به سرویس اطلاعاتی صهیونیستها یاد میشود، نیست.
در واقع باید سرویس اطلاعاتی صهیونیستها را شبکهای نامرئی دانست که بر فراز و در قلب معظمترین سرویسهای جاسوسی غرب (به ویژه آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) شبکههای خود را تنیده است و مستقل از این سرویسها خط مشی صهیونیسم را دنبال میکند. بنابراین، نه فقط موساد را باید مولود این شبکه نامرئی دانست بلکه ارتباط و همکاری سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) را با سرویسهای جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا و انگلستان، از این زاویه، نگاه و بررسی کرد. براین اساس، چندان بیربط نیست که گفته شود، سازمانهای اطلاعاتی دولتهای قدرتمند غربی، برای اسرائیل، در مسیر تعقیب استراتژی این رژیم در خاورمیانه تا آفریقا و بلکه در بسیاری از نقاط جهان، به مثابه چشم و گوش عمل کردهاند.