سیداسدالله خرقانی را در دو بعد سیاسی و فکری باید یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای معاصر به شمار آورد. وی از سویی به عنوان عامل یکی از مهمترین انجمنهای سری تهران به نجف رفت و حساسترین بخش انقلاب مشروطیت را زیر نظر قرار داد و ازسویی دیگر با اندیشه های مذهبی خویش طیف وسیعی را در جامعه شیعه و غیرشیعه (طایفه موسوم به قرآنیان و موحدین) به مسیر فکری موردنظر خویش متمایل نمود.
در جریان نهضت مشروطه شخصیتهای درجه دومی حضور دارند که در به صحنه کشاندن شخصیتهای دینی و سیاسی درجه اول موثر بودند و در ارتباط گیری گسترده با نخبگان در راستای ایجاد همراهی و همفکری تلاش فراوانی به کار بستند. از جمله این گونه شخصیتهای درجه دوم اما موثر در روند شکل گیری مشروطه و حتی در وقایع پس از مشروطه ــ مانند قرارداد 1919 وثوق الدوله و طرح جمهوریت ــ یکی هم سیداسدالله خرقانی است. او از اعضای نه نفره انجمن ملی ملک المتکلمین بود که برای همراه کردن علمای عتبات با مشروطه راهی عراق شد و توانست حمایت آنها را جلب نماید. وی در ضمن فعالیتهای سیاسی، به فعالیتهای دینی و علمی نیز می پرداخت و سرانجام باعث پیدایی مشی خاصی در اسلام شناسی و تبلیغ شد. مقاله حاضر به شرح کامل ماجرای زندگی و زمانه او می پردازد
سیداسدالله موسوی خارقانی، مشهور به خرقانی، را باید یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای ایران معاصر دانست؛ چراکه نقش بسیار مهم وی در انقلاب مشروطیت و نیز تعالیم قرآن گرایانه افراطی او، اثراتی در جامعه ایرانی داشته و دارد.
خرقانی از همان سالهای جوانی، به افکار تجددطلبانه گرایش پیدا کرد و این دیدگاه را هرچند با فراز و فرود، تا پایان عمر حفظ نمود. وی در زمان اقامت در تهران، در زمره شاگردانِ روحانیِ متجدد آن دوران، شیخ هادی نجم آبادی، قرار گرفت و در میان آنان مرتبتی ویژه یافت.
میرزایحیی دولت آبادی، از رهبران بابی های ازلی، که در آن روزگار با خرقانی آمدوشد داشته، او را چنین وصف کرده است: «در میان اصحاب شیخ [هادی نجم آبادی] با کسی که ازهمه بیشتر مانوس شده ام، آقا سیداسدالله خرقانی است. آقا سیداسدالله شخصی فاضل و با ذوق است. سر پرشوری دارد. در محله سنگلج طهران در مدرسه میرزا زکی در حجره کوچکی با زندگی ساده ای به سر می برد و تدریس مختصری می نماید. جوانان با ذوق آن محل با وی الفت دارند. در محضر حاج شیخ هادی، از طلاب فاضل و از خواص شمرده می شود. خالی از خودخواهی و تهور هم نیست.»[1]
عین السلطنه نیز در ضمن بیان خاطرات خود، هنگامی که به خرقانی می رسد، شهرت «بابی گری» او را در ایام جوانیش ذکر می کند.[2] احتمالا شهرت خرقانی به بابی گری، از گرایشات تند تجددطلبانه وی ناشی می شده است؛ چراکه در آن زمان گرایشهای تجددمآبانه در میان بابی ها بسیار مشهود بود.[3]
خرقانی با سیدجمال الدین اسدآبادی نیز ملاقات داشته است. در زمان اقامت دوم سیدجمال الدین در تهران، که به اخراج توهین آمیز او از ایران منجر گردید، وی به نمایندگی از استادش، میرزا ابوالحسن جلوه، به دیدار سیدجمال الدین که در زاویه حرم حضرت عبدالعظیم(ع) بست نشسته بود، رفت. بنا به گفته او، «سید در مجلس عمومی خود، سخن، مناسب استعدادهای مختلف حضار بیان می کرد و وقتی مجلس خلوت شد و مادّه را مستعد دید، از معایب کار تدریس و افاده استادان عصر سخن گفت.»[4]
توجه به رفتار سیدجمال الدین، چنین می نمایاند که خرقانی از معتمدین و نزدیکان او نیز به شمار می رفته است. با درنظرگرفتن ملاقات سیدجمال الدین و شیخ هادی نجم آبادی و تصمیم آنها به اشاعه اصول آزادی، برابری و برادری[5v] ــ یا همان سه اصل اساسی فراماسونری ــ و نیز میزان نزدیکی خرقانی به شیخ هادی، این اعتماد و حسن ظن امری طبیعی بوده و شاهدی دیگر بر ریشه داربودن افکار متجددانه خرقانی محسوب می شود.
وجود اندیشه های تجددطلبانه در خرقانی، موجب شد تا او نیز به کارهای سیاسی روی آورد و با فعالان سیاسی آن روزگار حشر و نشر داشته باشد.
خرقانی را باید در آن برهه از زندگانی، از تندروان حرکت مشروطه خواهی به حساب آورد. او از اعضای مهم «انجمن ملی» ــ یکی از انجمنهای سری و مهم دوران شکل گیری حرکتهای مشروطه خواهی ــ بود.
همکاری با کسانی چون اردشیر جی (ریپورتر)، ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، سیدمحمدرضا مساوات، میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، میرزاابراهیم خان (منشی سفارت فرانسه)، میرزایحیی دولت آبادی، سیدنصرالله اخوی (تقوی)، مجدالاسلام کرمانی و... ــ که همگی از اعضای انجمن ملی بودند ــ چگونگی نگرش خرقانی را در این دوران نشان می دهد.
اردشیر جی، از جاسوسان برجسته و بلندپایه انگلستان در ایران بود که در سالهای بعد، مسئولیت تربیت رضاخان را برعهده گرفت.[6] ملک المتکلمین نیز که از شاگردان شیخ هادی نجم آبادی به شمار می رفت، با فرقه ازلی ارتباطهای محکمی داشت.[7] سیدجمال الدین واعظ هم، به گفته کسروی، اعتقاد چندانی به اسلام نداشت.[8] صوراسرافیل که در زمره تندروان بود، در روزنامه خود از هرگونه توهین به جناح مقابل که از آزادیهای بی رویه ناراضی شده و اجرای شریعت را خواستار بودند، خودداری نمی کرد.[9] میرزایحیی دولت آبادی از سران فرقه ازلی بود و در سالهای بعد در گروه هواداران برخی اصلاحات ضددینی رضاخان قرار گرفت.[10] سیدنصرالله اخوی نیز به لژ بیداری ایرانیان پیوست. این لژ در حوادث آن سالها نقش بسیار مهمی را ایفا می نمود.[11] مجدالاسلام کرمانی هم که در مکتب شیخ هادی نجم آبادی تربیت یافته بود، از مذهب باب پیروی می کرد.[12] تندروی میرزاابراهیم نشاط، منشی سفارت فرانسه، نیز تا آنجا بود که در همان اثنای رویارویی های مشروعه خواهان و مشروطه طلبان، به همراه سیدجمال الدین واعظ، میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و سیدمحمدرضا مساوات، نزد ملک المتکلمین رفتند و برای ازمیان برداشتن شیخ فضل الله نوری اعلام آمادگی نمودند.[13]
بیشتر اعضای انجمن ملی، از روحانی گرفته تا غیرروحانی، روشنفکرانی بودند که تحت تاثیر میرزاملکم خان، پدر فراماسونری ایران، و تاحدودی سیدجمال الدین اسدآبادی قرار داشتند و با پیروی از آنها و نیز مطالعه ترجمه های جدید، با فرهنگ و تمدن غرب آشنا شده بودند.[14]
انجمن ملی که هدف خود را «برقراری قانون و عدالت» عنوان کرده بود، به منظور پی ریزی یک تشکیلات قوی و کارآمد، کمیته نه نفره ای را برای اداره امور برگزید که خرقانی به همراه کسانی چون ملک المتکلمین، سیدجمال الدین واعظ، شیخ الرئیس ابوالحسن میرزا (شاهزاده متهم به بابی گری)، میرزایحیی دولت آبادی و... در آن عضویت داشتند.[15]
این انجمن برای گسترش نفوذ خود، با اقشار گوناگون جامعه، از شاهزاده و روشنفکر و سیاستمدار گرفته تا روحانیون و طلاب علوم دینی، ارتباط برقرار کرد. همچنین انجمن مذکور برای نفوذ در میان دانش آموزان مدرسه دارالفنون و مدرسه امریکاییان و نیز جوانانی که به کشورهای خارجی سفر کرده و با تمدن غرب و افکار جدید آشنا شده بودند، مجمعی با عنوان «کانون جوانان» تشکیل داد و تلاش کرد همکاری این قشر از جوانان را ــ که بیشترشان روشنفکر بودند ــ جلب نماید.[16]
انجمن ملی در رهبری و جهت دهی به نهضت مشروطیت سهم بسزایی داشت و رهبران آن، با استفاده از تشکیلات منسجم خود و نیز به کارگیری شیوه های متنوع مبارزاتی، موفق شدند این نهضت را در راستای تحقق افکار و اهداف خویش هدایت کنند.[17] به عنوان مثال عامل اتحاد میان سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی اعضای این انجمن بودند.[18] همچنین وابستگان آن، در تغییر موضع شیخ مهدی نوری، فرزند بزرگ شیخ فضل الله نوری و پدر نورالدین کیانوری (دبیرکل حزب توده)، سهمی اساسی داشتند. دکتر مهدی ملک زاده در کتاب خود، این تغییر موضع را ضربه بزرگی به شیخ فضل الله نوری دانسته است و آن را به محفلی که سیداسدالله خرقانی در آن عضویت داشته، نسبت می دهد.[19] جالب آن که شیخ مهدی تا آنجا پیش رفت که براساس نقل بسیاری از مورخان، در پای چوبه دار پدر خویش به شادی پرداخت.[20] در برخی منابع، درخصوص بعضی اعمال خلاف اخلاق شیخ مهدی ــ به عنوان مثال درباره آلودگی وی به شراب ــ مطالبی آمده است.[21]
در این میان اما سیداسدالله خرقانی نقشی بسیار بااهمیت و درخورتامل داشته است و در راستای مسئولیتی و یا به عبارت بهتر در راستای ماموریتی می کوشید که انجام آن، نام وی را در میان مهمترین و مؤثرترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران قرار داد. اما این نقش وی به همان اندازه اهمیتش همچنان ناشناخته مانده و کمتر توجهی را به خود جلب کرده است. توضیح آنکه، خرقانی در نجف درس خوانده بود و در آنجا عالمی شناخته شده به شمار می آمد. البته در همان زمان نیز به اشاعه تعالیم روشنفکری می پرداخت و گروهی را به سوی این مرام راهنمایی می کرد. ملک زاده به حرکت منورالفکری وی در نجف در خلال سال1320.ق ، اشاره کرده و می نویسد: «عده ای از طلاب جوان و روشنفکر از قبیل شیخ اسدالله ممقانی، نوبری ایروانی، شیخ سلیم لنکرانی، میرزاحسین ایروانی، میرزااحمد قزوینی، میرزاعلی هیات، به قیادت سیداسدالله خرقانی انجمنی تشکیل داده و در اطراف افکار نوین بحث و گفت وگو می کردند و سیداسدالله خرقانی که در آن زمان در نجف اشرف می زیست، و از آزادیخواهان و معتقدین به تمدن جدید بود، و به اوضاع دنیا تاحدِی بصیرت داشت، و از علوم جدید هم تا درجه ای بهره مند بود، در روشن کردن افکار جوانان سعی می نمود و آنها را به طرف افکار تازه رهبری می کرد.»[22] از این جهت بود که وی ماموریت یافت تا در راستای بسط مرام فکری انجمن ملی در میان اقشار مختلف جامعه، و نیز به توصیه ملک المتکلمین در راستای ارتباط با حوزه نجف و خاطرنشان کردن مفاسد دستگاهِ مملکت به علمای آن دیار،[23] بکوشد. بنا به نوشته ملک زاده، نخستین تصمیم هیات نه نفره محفل ملک المتکلمین که خرقانی نیز در آن شرکت داشت، برقراری ارتباط با علمای نجف بود. بنا بر این تصمیم، خرقانی به همراه شخصیتهای شناخته شده ای چون سیدجمال الدین واعظ و سیدمحمدرضا مساوات این مسئولیت را تقبل کردند: «سیداسدالله خرقانی سالهایی را در نجف گذرانده بود و به مقام اجتهاد نایل شده بود و در میان روحانیون حوزه علمیه و طلاب نجف، احترام بسزایی داشت و از علوم جدید بهره مند بود و از سیاست جهان و فلسفه نوین اطلاع کامل داشت. سیداسدالله بدون فوت وقت به نجف رفت. مساوات هم به فارس رفت تا از آنجا عازم عتبات شود. اما سیدجمال واعظ به منبرهایش در تهران که مشتاقان زیادی داشت، ادامه داد.»[24] وی توانست این مسئولیت محول شده از سوی محفل ملک المتکلمین را به بهترین شکل انجام دهد و قدمی اساسی در مبارزات مشروطه خواهی بردارد. او که در نجف در دستگاه آخوند خراسانی قرار گرفته بود،[25] سرانجام توانست در داخل کردن وی به جریانهای مشروطه خواهی تاثیرگذار باشد.[26] خود او نیز به تلاشش برای همراه نمودن علمای بزرگ نجف یا همان «حجج اسلام» که بالطبع آخوند خراسانی در صدر آنان قرار داشت، اشاره کرده و می نویسد: «... در نجف اشرف آنچه ممکن بود، مساله مشروطیت را رواج دادم و آقایان حجج را به ادلّه و براهین، ملتفت محسنات آن نمودم و جم غفیری از طلاب را تعلیمات لازمه داده شد و دو سه رساله در بیان ماهیت مشروطیت نوشته منتشر کردم... .»[27]
البته این نقش را شیخ ابراهیم زنجانی، فراماسونر و عضو لژ بیداری ایرانیان، نیز برعهده داشت؛ بااین تفاوت که زنجانی خبرهای تهران را برای آخوند خراسانی می فرستاد[28] و ضمنا سعی می کرد از حسن نظر آخوند نسبت به خود ــ که به زمان شاگردی وی نزد ایشان در نجف مربوط می شد ــ به گونه ای استفاده کند که وضعیت تهران را مبتنی بر اهداف محفلش به وی منتقل نماید.[29]
خرقانی که در آن زمان به نمایندگان تبریز، یعنی به جناح تقی زاده، استاد آینده فراماسونری، عشق می ورزید، وظیفه خود می دانست که در راستای اهداف آنان، در حوزه مسئولیت خود ــ یعنی در حوزه «حجج اسلام» ــ تلاش لازم را صرف نماید. او در نامه ای به مستشارالدوله (از نمایندگان تبریز) می گوید: «... اگر در اصلاح این ماده، حاجتی به نوشته آقایان علما باشد، ممکن است چیزی تحصیل بشود که مؤید افکار مقدسه شماها که محور سیاسیه هستید، باشد.»[30]
با این وصف و حال، طبیعی بود که خرقانی به مبارزه جدی با شیخ فضل الله نوری بپردازد؛ چراکه وی با اندیشه خرقانی و همفکران او کاملا سر ناسازگاری داشت و تمام توان خود را در مخالفت با آنان به کاربسته بود. خرقانی، خود نیز در نامه ای به سیدحسن تقی زاده، بر ضدیتش با شیخ فضل الله صحِه می گذارد و این مساله، نشانگر میزان تعهد وی به مشروطه طلبی موردنظر تقی زاده و به همان اندازه نمایانگر ضدیت وی با جناح مقابل او می باشد. آنچه قابل تامل می نماید، پیشنهاد خرقانی به تقی زاده است که از وی می خواهد مطالب مربوط به نجف را برای او بنویسد تا «ان شاءالله به خوبی انجام شود.»[31] جالب آنکه مخاطب خرقانی، یعنی تقی زاده، یکسال بعد که محمدعلی شاه مجلس را تعطیل کرد، تحت حمایت سفارت انگلستان به اروپا فرار کرد.[32]
خرقانی در حوزه مسئولیت خویش، یعنی در حوزه علمیه نجف و در میان مراجع مشروطه خواه آن، همچنان مبارزه را پی گرفت و بر ضد شیخ نوری به جمع آوری فتوا پرداخت.[33] محقق معاصر، عبدالله شهبازی، حتی معتقد است بسیاری از فتواهایی که به نام آخوند خراسانی بر ضد شیخ فضل الله نوری صادر گردید، درواقع توسط خرقانی ــ که از اعضای بیت او بود ــ جعل می شده اند![34] چنانچه این نظر صحت داشته باشد، باید نام خرقانی را نیز در شمار کشندگان شیخ نوری به حساب آورد؛ چراکه دادگاه وی برای موجه جلوه دادن حکم اعدام، به یکی از همین فتاوا تمسک جست.[35]
شیخ فضل الله نوری، هرکه بود و هرگونه که می اندیشید، به هرحال در مسیری که برگزیده بود، پایداری شگفت انگیزی به خرج داد. عدم پذیرش پناهندگی از سفارتهای خارجی (حتی از کشور مسلمان عثمانی)، تنها یکی از مصادیق این پایداری است.[36]
حکم اعدام شیخ نوری، از پیش تعیین شده بود و تشکیل دادگاه و نوع برگزاری آن و نیز تمسک به فتوای علمای مشروطه خواه نجف، همه برای تراشیدن ظاهری بی اشکال برای آن بود.[37]
هیات رئیسه دادگاه را شیخ ابراهیم زنجانی سرپرستی می کرد که به یهودیت معروف بود[38] و در لژ بیداری ایرانیان فعالیت داشت. از خاطرات وی برمی آید که به اردشیر جی، جاسوس برجسته و بلندپایه انگلستان، ارادت ویژه ای داشته و در وی فانی بوده است. برخی از همراهان او نیز در دادگاه از اعضای فرقه فراماسونری بودند.[39]
سفارت انگلستان ابتدا از گزینه تبعید شیخ نوری دفاع می کرد[40] اما با گذر زمان، تصمیم دیگری گرفت و درحالی که بسیاری از مخالفان مشروطه را آزاد گذاشت، به وسیله عوامل خود، بزرگترین مجتهد پایتخت کشور شیعه ایران را در روز سیزدهم رجب سال1327.ق، یعنی در روز ولادت پیشوای نخست شیعیان، به شکلی شتابزده و سریع اعدام کرد و از هرگونه بی احترامی و بی حرمتی به جسد وی مضایقه ننمود.[41]
چندی پیش ازآن، رئیس بانک شاهنشاهی که به دست انگلیسیها در ایران تاسیس شده بود، ازآنجا که پیشاپیش از صدور حکم اعدام آگاه بود، در نامه ای به علاءالسلطنه، وزیر امورخارجه آنگلوفیل ایران، از او چنین درخواست کرد: «چون کار این شخص [شیخ فضل الله نوری] قریب به اصلاح است، خواهش می کنیم تا این امر [یعنی قرض شیخ به بانک] تسویه نشود، نگذارند از شهر خارج شود.»[42]
پس از اجرای حکم اعدام، جرج بارکلی، سفیر انگلستان در ایران، در تلگرافی به لندن، خرسندی خود را از قتل شیخ چنین آشکار کرد: «شیخ فضل الله برای مملکت خود خطر بزرگی بود. خوب شد که ایران او را از میان برداشت.»[43]
این موضعگیری آشکار، شاهدی غیرقابل انکار برای درک چگونگی مسیری است که کسانی چون سیداسدالله خرقانی، مامور انجمن سری تهران در نجف، در آن حرکت می کردند و بر سر آن جانفشانی می نمودند!
خرقانی پس از خلع محمدعلی شاه و اعدام شیخ فضل الله نوری نیز مواضع مشروطه خواهی خود را حفظ نمود و علاوه بر انجام ماموریتهایی که به او محول می شد، توانست در دوره سوم مجلس شورای ملی، به عنوان نماینده قزوین به کرسی نمایندگی مجلس راه یابد.
سرهنگ محمدعلی گلریز ــ از معاصران خرقانی ــ در کتاب «مینودر» (یکی از مفصلترین کتابهای نگارش یافته درباره منطقه قزوین) ضمن برشمردن خرقانی در شمار فضلای نامی و شاگردان آخوند خراسانی،[44] درباره دوران نمایندگی او و بسیاری دیگر از نمایندگان دوره های مختلف قزوین، به گونه ای اظهار نظر می کند که خواننده را تصور بر آن می رود که خرقانی نیز مانند بسیاری دیگر از نمایندگان قزوین، با استفاده از نفوذ و روابط به مجلس راه یافته و در دوران نمایندگی هیچ کار مفیدی برای شهر خود انجام نداده است.[45]
جالب آنکه خرقانی در دوره سوم مجلس به «هیات علمیه» پیوست که زیر نظر سیدحسن مدرس فعالیت می کرد[46] و یکی از خواسته های این هیات، اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی مبنی بر نظارت پنج تن مجتهد جامع الشرایط بر مصوبه های مجلس بود که با کوشش شیخ فضل الله نوری به تصویب رسیده بود.[47]
برخی محققان بر پایه موضعگیری هایی که خرقانی بعد از مشروطه اتخاذ کرد و نیز بر مبنای پاره ای از نوشته های او، بر این نظرند که عملکرد دین ستیزانه حکومت مشروطه بود که او را این گونه به تغییر موضع واداشت؛ چنانکه او حتی مشروطه را ساخته دست اجانب دانست.[48]
در سالهای بعد و در زمان انعقاد قرارداد 1919 میلادی که به موجب آن ایران عملا به تحت الحمایه انگلستان تبدیل شد، خرقانی به شدت با این قرارداد و بانی آن ــ وثوق الدوله ــ به مخالفت پرداخت. او به همراه دوستانش، مجالس مشورتی فراوانی را برای مقابله با وثوق الدوله تشکیل می داد و در مسجد خویش سخنرانیهای فراوان و مهیجی را بر ضد او و قراردادش ایراد می کرد که تاثیر قابل توجهی نیز در پی داشت.[49]
این رویکرد ضداستعماری، ممکن است خرقانی را از تصویری شایسته برخوردار سازد، ولی عملکردهای بعدی او علامت سوالهای قابل طرحی را در کارنامه وی درج می کنند که به راحتی قابل دفاع نیستند و حتی همین رویکرد ضداستعماری او را نیز کم وبیش تحت الشعاع قرار می دهند.
در زمان مطرح شدن حکومت جمهوری از سوی رضاخان، خرقانی به جانبداری از آن پرداخت و تبلیغ آن را در دستور کار خویش قرار داد. عین السلطنه در خاطرات خود این مطلب را چنین گزارش می کند: «.... به دیوار پست خانه اعلانی دیدم، آقا سیداسدالله خرقانی نموده بود که »من چون بعضی مطالب در جراید خواندم و بعضی چیزها استماع نمودم، رفتم خدمت حضرت مستطاب اشرف امجد عالی آقای رئیس الوزرا از ایشان سوال کردم [که] می گویند: دولت می خواهد اولا خرق حجاب را اجازه دهد، ثانی تفکیک بین سیاست و روحانیت، ثالثا بعضی مطالب خلاف دیانت که جراید انتشار می دهند. حضرت اشرف پس از لمحه ای سکوت، با کمال متانت فرمودند: «قضیه جمهوری با مقام مربوط به آن است. مسائل دیگر، چون من متدین به دین اسلامم، هیچوقت راضی به این مطالب نمی شوم.» لذا داعی لازم دانستم مراتب را به عموم اطلاع بدهم...« من [عین السلطنه] مختصر آن را نوشتم. اما این آقا تصور می کرد رئیس الوزراء واضح و آشکار ضد آن را خواهد گفت. این سیداسدالله، اهل شزند، همسایه کشمرز قزوین ما است. خدا عالم است، من در جوانی که سید هم جوان و [در] طهران بود، شنیده ام بابی است. پسرش هم همان است که در بدو مشروطه آن مقاله کفرآمیز را در حبل المتین یومیه طهران نوشت و فرار کرد و مدیر حبل المتین، برادر مدیر حبل المتین کلکته، به جای او سه سال حبس شد.»[50]
به نظر می رسد که خرقانی برای موضعگیری در قبال جمهوری رضاخانی پول می گرفته و این عامل در رویکرد او نقش درخوری داشته است. عین السلطنه این موضوع را چنین شرح داده است: «دو نفر از ملاهای ما در این چندروزه سخت به زمین خوردند... دومی آقا سیداسدالله خرقانی است که چندسال مسجد حاجی حسن معمار را در خیابان ارامنه دروازه قزوین ضبط، و چندهزار مرید پیدا کرده بود.[51] نماز، وعظ، همه چیز داشت. پس ازآنکه مدتی از جمهوری بد گفت، اعلانی کرد که من شرح داده ام. معلوم شد دوهزار تومان پول گرفته و آن اعلان را نموده و ساکت نشست. به کلی مُرُده از دور آقا متفرق شدند. حتی گفتند [او را به] مسجد راه ندادند. روزی یک تومان حق او را هم که از موقوفه مسجد بود، قطع کردند.»[52] سلیمان بهبودی، خدمتکار رضاشاه، نیز این موضوع را به گونه ای روشنتر یاد کرده است: «... سیداسدالله خرقانی پیشنماز، مردی بود که اغلب شبها بعد از نماز منبر می رفت و از جمهوریت طرفداری می کرد. گاهی هم به او کمک مالی می شد. اما هروقت این کمک نمی رسید، جمهوری بد می شد. ولی به محض اینکه وجه دریافت می گردید، جمهوری خوب می شد. مردم از اطرافش پراکنده شدند، اما سیداسدالله ول نمی کرد... . »[53]
وی سپس به کتک خوردن خرقانی به دست رضاخان اشاره کرده و این ضرب وشتم و سپس تبعید کوتاه مدت او به رشت را عامل کناره گرفتن خرقانی از طرح مساله جمهوری خواهی دانسته است.
البته برخی منابع نیز تبعید خرقانی را به خاطر حمله او به رضاشاه و مضروب ساختن وی با عصایش ذکر کرده اند.[54]
ناگفته نماند، روابط خرقانی با رضاخان در سالهای صدارت وی بد نبوده و گهگاه مردمی که از اطراف قزوین عریضه ای خطاب به رئیس الوزراء داشتند، از او کمک می گرفتند.[55]
پس از تبعید بود که خرقانی به کلی از سیاست کناره گرفت و به کارهای علمی و تربیتی روی آورد. «پس از مراجعت از تبعید، یکسره فکرش مصروف مطالعه و تدریس قرآن گردید و تنها با عده ای از فضلای نامی و شاگردان قرآنیش معاشرت داشت.»[56]
وی که از اندیشه های سیدجمال الدین اسدآبادی و نیز استاد خود، شیخ هادی نجم آبادی، تاثیر پذیرفته بود و علیرغم گذشت سالهای طولانی و بروز رخدادها و فراز و فرودهای گوناگون، هنوز بدانها ملتزم بود، به انتقال آن مسایل به شاگردان خود پرداخت و طبیعی بود که از سوی حکومتٍ به اصطلاح خرافه زدایِ رضاشاه نیز برای او مشکلی ایجاد نشود و این در حالی بود که مذهب شیعه و منادیانش، در آن زمان، در تنگناهای بی سابقه ای قرار گرفته بودند ولی کسانی چون سیداسدالله خرقانی و شاگردش، شریعت سنگلجی، و نیز میرزایوسف شعار که در دعوی خرافه زادیی با حکومت همسان و همساز بودند، بی هیچ مشکلی به بسط تعالیم خود می پرداختند.[57]
اصول دعوت خرقانی در این سالها را می توان در کتاب وی به نام «محوالموهوم و صحوالمعلوم» یافت که احتمالا آخرین اثر مکتوب او است.
خرقانی که در ظاهر مجتهدی شیعی مسلک بود، در این کتاب درباب اولوالامر« نظری مباین با جمهور تشیع دارد و بر آن است که از زمان معاویه تابه حال، اولوالامرِ مورد نظر قرآن مصداقی نداشته است و پیش ازآن نیز خلفای چهارگانه اولوالامر بوده اند.[58]
خرقانی استناد به آیاتی را که شیعیان در بحث مربوط به غدیرخم به کارمی برند، برای اثبات امامت شیعی ناکافی می داند و اختلافهای مربوط به خلافت را امری شخصی، و نه دینی، تلقی می کند.[59]
وی به ولایت تکوینی امام زمان (عج) اعتقادی ندارد و آن را در همان حد تشریعی می داند.[60] در زمینه ابزار فهم دین نیز، بر آن است که «میزان صحیح و محکم برای تشخیص عوائد عرفی از اصل شرعی، سه امر است: اول قرآن مجید، دوم سنت متقنة بین فرق مختلفه مسلمین، سوم عملیات ذات اقدس رسالت در مدت بیست وسه سال.»[61]
خرقانی در رساله ای که درباره متشابهات قرآن نوشته، قرآن گرایی خود را در بالاترین اندازه قابل تصور نشان داده و می نویسد: «غیر قرآن هرچه از هرکه هست، مسکوتٌ عنه بگذارند تاآنکه کلیه عقاید و اصول را از قرآن بیاموزند، مانند اصحاب سعادت. غیر از این علاجی نیست.»[62]
او در رساله «اصول عقاید»، اسلامِ چهل سالِ نخست، یعنی دوران حکومت خلفای چهارگانه را دوران شکوه و دموکراسی اسلامی می داند.[63] این موضوع، همان نکته ای است که خرقانی در رساله «روح التمدن و هویة الاسلام، اسلام چهل سال اول یا دموکراسی عالم» نیز بدان توجه داده است: «از اول هجرت تا سال چهلم که ریاست اسلامی و تحت عنوان خلافت نبوی بود، و اعمال سیاسیة خلفا شبیه به سیاسیات صادع اسلام ــ صلی الله علیه و آله ــ بود، به اوج عزت اسلامی نایل شدند... .»[64]
نظرات فکری خرقانی که از سرچشمه اندیشه کسانی چون شیخ هادی نجم آبادی بیرون آمده بود، پس از مرگ وی در سال1315.ش توسط کسانی چون شریعت سنگلجی و باشدتی بیشتر، توسط سیدصادق تقوی دنبال شد و اکنون نیز پیروان آن دو، این مسیر را ادامه می دهند.
براساس شواهدی که ارائه گردید، اکنون می توان پذیرفت که سیداسدالله خرقانی را در دو بعد سیاسی و فکری باید یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای معاصر به شمار آورد. وی از سویی به عنوان عامل یکی از مهمترین انجمنهای سری تهران به نجف رفت و حساسترین بخش انقلاب مشروطیت را زیر نظر قرار داد و ازسویی دیگر با اندیشه های مذهبی خویش طیف وسیعی را در جامعه شیعه و غیرشیعه (طایفه موسوم به قرآنیان و موحدین) به مسیر فکری موردنظر خویش متمایل نمود.