بر اساس مستندات تاریخی، شعبان جعفری ملقب به شعبان بیمخ یکی از پهلوانان باستانیکار تهران قدیم بوده که در سال 1300 شمسی در منطقه سنگلج تهران چشم به جهان گشوده است؛ محلهای سنتی در ردیف یکی از قدیمیترین محلههای جنوب تهران که شخصیتهای معروف دیگری را هم در خود پرورش داده است؛ شخصیتهایی مانند آیتالله طباطبایی که در تاریخ مشروطیت چهره شناختهشدهایهستند، آیتالله شریعت که نظریات فقهی مطرحی دارد و البته شناختهشدهتر از این دو رضاشاه پهلوی که چند سالی از دوران ماقبل از سلطنت خود را در این محله ریشهدار جنوب تهران سر کرده است. اما شعبان جعفری شهرت خود را نه از بابت ورزش که از باب جهتگیریهای سیاسی و نقشی که در واقعه تاریخی 28 مردادماه سال 1332 ایفا کرده، کسب کرده است. او در آن روز تاریخساز به عنوان سردسته نیروهای خشن وفادار به حکومت پهلوی دوم با حمایت سرویسهای امنیتی بیگانه نقش کلیدی را در سقوط دولت مصدق و بازگشت شاه از تبعید به ایران ایفا کرد و البته به پاس همین خدمات، افزون بر برخورداری از امتیازات فراوان تا پایان دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی، به دستور مستقیم او باشگاهی نیز به نام خودش (یعنی باشگاه جعفری) به عنوان پاداش دریافت کرد. اگرچه تا پایان زندگی هرگز به نقش تاثیرگذار خود در آن روز صحه نگذاشت و بیشتر خود را یک ناظر ساده حوادث و حتی یک نیروی آرامکننده شهر و مسوول تامین امنیت معرفی کرد. نکته جالب توجه اینکه مرگ او درست 53 سال پس از آن روز تاریخی یعنی در روز 28 مردادماه سال 1385 و در حالی که از سال 57 در وضعیت فرار از ایران به سر میبرد در شهر لسآنجلس امریکا اتفاق افتاد.
آیا شعبان بیمخ همان شعبان استخوانی است
در هیچ جای تاریخ شواهدی مبنی بر وجود آدمی با لقب اولیه شعبان استخوانی و لقب بعدی شعبان بیمخ دیده نمیشود. در واقع اصولاً شعبان استخوانی نه یک شخصیت تاریخی جانگرفته در قاب تلویزیون که کاراکتری صرفاً داستانی است که به وجودآورنده او کسی نیست جز زندهیاد علی حاتمی که با قوه تخیل قوی خود و بر مبنای اصل دراماتیزه کردن جریانات صرف تاریخی این شخصیت را به عنوان یکی از کاراکترهای کلیدی سریال جاودانه خود، هزاردستان، خلق کرد؛ شخصیتی که بر اساس منطق داستانی مجموعه هزاردستان، در سالهای میانسالی خود که با دهه آخر حکومت قاجاریه همزمان بوده است، به عضویت کمیته انقلابی مجازات درمیآید و در ترور مقامهای حکومتی با این کمیته همکاری میکند ولی پس از گذشت زمانی حدود 30 سال با تغییر مشی و نگرش نسبت به نهاد مستبد سلطنت این بار نقشی اساسی در سقوط دولت مصدق و سلطنت مجدد محمدرضا شاه پهلوی ایفا میکند. طبق مدارک غیرقابل انکار تاریخی در اواخر دوره قاجاریه کمیتهای موسوم به کمیته مجازات با هدف مبارزه با استبداد حاکم از طریق حذف فیزیکی آنها شکل میگیرد و اعضای آن مانند اسداللهخان ابوالفتحزاده و میرزاابراهیمخان منشیزاده غالباً از فعالان انقلاب مشروطه محسوب میشدهاند ولی سندی دال بر عضویت شخصی ملقب به شعبان استخوانی در این کمیته وجود ندارد و بیتردید مرحوم حاتمی به ضرورت درام، این شخصیت را در بطن فیلمنامه خود گنجانیده است؛ شیوهای که علاوه بر هزاردستان در اغلب ساختههای تاریخی حاتمی به کار گرفته میشد و بعضاً انتقادات تند و تیزی از سوی مورخان و اهل فن را هم متوجه این فیلمساز میکرد اما او بیاعتنا به این قبیل اعتراضات کماکان اسلوب کاری خود را که نه بیان صرف تاریخ بلکه استفاده از آن به عنوان بستری برای روایت داستان خود را بود، به کار میبست. در همین مجموعه هزاردستان که وقایع قسمتهای مربوط به دوره قاجار آن بین سالهای 1335 و 1336 هجری قمری میگذرد شعبان استخوانی (در حقیقت همان شعبان بیمخ در دوره جوانی) سنی در حدود 50 سال دارد و طبیعتاً در 28 مرداد سال 1332 باید سنی در حدود هشتاد و اندی سال داشته باشد در حالی که شعبان تصویرشده در هزاردستان حداکثر مردی شصت و پنج شش ساله تصویر میشود که این گذشته از آنکه با سن شعبان بیمخ واقعی (شعبان جعفری) که در آن مقطع زمانی تنها 35 سال بوده در تضاد کامل است حتی با منطق گذشت زمان خود مجموعه هم همخوانی ندارد.
یک نقشآفرینی ماندگار
برخلاف برخی از کارگردانان که به گزینش بازیگرانی که حداکثر شباهت ممکن با کاراکتر تاریخی مورد نظر را داشته باشد اعتقاد دارند (مانند محمدرضا ورزی که در مجموعههایش تلاش زیادی کرده تا بازیگران نقشهایی مانند دکتر محمد مصدق یا خود رضاشاه پهلوی شبیه نمونههای واقعی تصویر شوند)، زندهیاد حاتمی همچون شیوه روایت خود از تاریخ که پیشتر اشاره شد در تصویر نقشها نیز آنچنان به ترسیم چهرهای که با چهره قهرمان واقعی تاریخی همخوانی داشته باشد اعتقادی نداشت و بیشتر روی جنبههایی همچون طراحی فضاهایی شبیه فضاهای تهران قدیم (که البته با دقت بسیار هم همراه بود) و نیز بازآفرینی نحوه گویش مردم در تهران صد و اندی سال پیش اهتمام میگذاشت، نتیجتاً کاراکتر شعبان بیمخ به لحاظ فیزیک چهره چندان شبیه نمونه واقعی درنیامد اما محمدعلی کشاورز از منظر فیزیک بدن و قد و قامت بسیار شبیه شعبان جعفری بود و البته چهرهپردازی عالی جلالالدین معیریان هم به این شباهت افزوده بود، مردی کوتاهقامت که هیکلی فربه و شکمی جلوآمده داشت و بیرحمی و خشونت، آن هم از نوع خشونت حیوانگونه، در جزءجزء اعمال و رفتارش موج میزد. کشاورز که هم بازیگری کاربلد بود و هم سابقه بازی در آثار تاریخی را داشت با درک درست و عمیق نقش و اجرایی ظریف و کارشده یکی از ماندگارترین و باورپذیرترین نقشآفرینیهای تلویزیونی را به نام خود ثبت کرد به گونهای که حتی اگر در سکانسی از مجموعه شعبان استخوانی ساکت و بیصدا هم بود باز هم بینندگان تلویزیونی بوی خطر و خشونت را حس کرده و هر لحظه در انتظار وقوع حادثهای ناخوشایند از سوی او و اعوان و انصارش بودند.
البته با توجه به حجم بیشتر سکانسهای حضور شعبان استخوانی در قیاس با شعبان بیمخ (که در روایت علی حاتمی هر دو یک شخصیت واحد در نظر گرفته شدهاند) آنچه در ذهن بینندگان تلویزیون از این کاراکتر به یاد مانده است بیشتر همان بازی محمدعلی کشاورز در نقش شعبان استخوانی است خصوصاً دو سکانس بهیادماندنی درگیری او با رضا خوشنویس (با بازی جمشید مشایخی) در قهوهخانه و نیز قتل مفتش نظمیه (با بازی زندهیاد جهانگیر فروهر) که به شکلی خشن و در یک سلمانی اتفاق افتاد.
تصویر دیگری از شعبان بیمخ
برخلاف برخی از کاراکترهای تاریخی که به دفعات و در آثار کارگردانان مختلف مورد پرداخت قرار میگیرند و برای مخاطبان (خصوصاً مخاطبان علاقهمند به حوزه تاریخ که پیشزمینه قویتری نسبت به موضوع دارند) امکان مقایسه قدرت نقشآفرینی بازیگران مختلف یک نقش به خصوص و نیز قیاس توان و میزان مهارت کارگردان در به اصطلاح درآوردن آن نقش وجود دارد در مورد شخصیت تاریخی شعبان بیمخ تا به حال تنها دو اجرا وجود داشته که به غیر از اجرای محمدعلی کشاورز باید به نقشآفرینی میرطاهر مظلومی در مجموعه عمارت فرنگی به کارگردانی محمدرضا ورزی اشاره کرد که انصافاً اجرایی خوب و کارشده بود و حتی یک برتری هم نسبت به شعبان بیمخ مجموعه هزاردستان داشت و آن هم نزدیکی چهره این بازیگر به شعبان جعفری واقعی بود که این نزدیکی باورپذیری بیشتر این نقش را دستکم برای همان مخاطبان بادانشتر از منظر تاریخ فراهم آورد.
مازیار معاونی
منابع:
- کتاب خاطرات شعبان جعفری به قلم هما سرشار
- کتاب کودتاسازان به قلم محمود تربتیسنجابی
- زندگی سیاسی مصدق در متن نهضت ملی ایران به قلم فواد روحانی
مشرق - شعبان جعفری در سال 1300ش در محله سنگلج تهران متولد شد. او پس از تحصیل کوتاه مدت در مدارسی چون عنصری، بصیرت و اسلام به علت شرارت، تحصیل را رها کرد و در همان دوران به شعبان بیمخ معروف شد. پس از ترک تحصیل به کارهای مختلفی روی آورد ولی در آنها نیز موفق نبود و به علت علاقه زیاد به ورزش باستانی روی آورد.
شعبان که در محله خود دسته از اوباش را همراه خود کرده بود، در سن پانزده سالگی به خاطر شرارت به زندان رفت. در سال 1319 به علت اجباری بودن نظام وظیفه، به سربازی رفت و به خاطر فرار مکرر از خدمت سربازی، دوران دو ساله سربازی او چهار سال به طول انجامید. پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد و پس از چندی به همراه یکی دیگر از کشتی گیران در میدان شاهپور باشگاه ورزشی به نام باشگاه آهن راه اندازی کرد و در مسابقات قهرمانی ورزش های باستانی کشور سال 1322 به قهرمانی در رشته کباده و چرخ دست یافت.
جعفری از سال 1326ش با بر هم زدن نمایش «مردم» به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاکمیت محبوب شد و به جای آنکه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس گردد با دریافت وجه دستی بنابه دستور اداره آگاهی مدتی از تهران به لاهیجان رفت. در لاهیجان زورخانه ای را اداره میکرد و پس از یک سال به تهران بازگشت.
دهه سی، برای این لعین بی مخ، دهه طلایی بود. در سال 1329 پس از آنکه به استقبال آیتالله کاشانی که از تبعید بازمیگشت رفت، در بین جمعیت طرفداران آیت الله، شایع شد که وی به قصد قتل ایشان در این مراسم حضور یافته است و همین مسئله باعث شد تا از سوی طرفداران آیت الله کاشانی مورد ضرب و جرح قرار گیرد و مدتی نیز در بیمارستان بستری بود. سپس به حمایت از نهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز 14 آذر 1330، به دفتر روزنامه های چپ و توده ای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله کرده و این دفاتر را غارت و ویران کردند. این آشوب برای او مدتی حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد.
پس از آزاد شدن بار دیگر راه خود را در پیش گرفت، در جریان 30 تیر 1331 به فعالیت برای بازگرداندن دکتر مصدق بر مسند نخست وزیری پرداخت اما به فاصله کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای 9 اسفند 1331 پیش آمد. در این روز به پیشنهاد دکتر مصدق، شاه قصد خروج از کشور و سفر به عتبات را داشت که شعبان به همراه گروهی از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند و با تهدید بازاریان، بازار تعطیل شد و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن در منزل وی نمودند. این ماجرا منجر به حبس وی تا 28 مرداد 1332 شد و در ظهر 28 مرداد 1332 به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و جریان هدایت اوباش را به عهده گرفت. پس از کودتای 28 مرداد به تاجبخش شهرت یافت.
پس از این خدمت، بنابه پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تاسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد، در ضمن در همین ملاقات از شاه اجازه گرفت تا جمعیتی به نام جمعیت جوانان جانباز تشکیل دهد تا در مواقعی ضروری از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفری سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. هزینه های باشگاه از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تامین میشد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است ولی اسناد تقاضای پول از دربار از سوی وی موجود میباشد.
در اسفند 1332، دکتر حسین فاطمی دستگیر شد و شعبان جعفری که خصومتی خاص با وی داشت با دسته خود به مقابل شهربانی رفت و زمانی که دکتر فاطمی از شهربانی خارج شد به وی حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد و به روایتی با چاقو مورد حمله قرار داد. او در خاطرات خود به صراحت منکر این مسئله است و آن را امری ناممکن از سوی خود میخواند.
در مراسم 4 آبان هر سال جعفری به نمایش ورزشهای باستانی در ورزشگاه امجدیه، در مقابل شاه میپرداخت. بسیاری از مهمانان خارجی حکومت به باشگاه او دعوت میشدند و در آنجا ورزش باستانی اجرا میشد.
در جریان وقایع 15 خرداد 1342، باشگاه جعفری آتش زده شد. جعفری نیز با جمعیت جوانان جانباز خود به تلافی در روز 16 خرداد به خیابانها ریختند و ایجاد رعب و وحشت کردند. حضور او در چنین روزهایی آنچنان زننده بود که وزارت اطلاعات و امنیت کشور خواهان آن بود که هرچه کمتر در محافل ظاهر شود. از دیگر اقدامات وی برگزاری مراسم روضهخوانی در دهه ماه محرم در تکیه دباغخانه بود که هزینه آن را از ساواک هر ساله دریافت میکرد.
با آغاز انقلاب اسلامی، جعفری نیز احساس خطر کرد و به اسرائیل گریخت ولی مجدداً به ایران بازگشت و همزمان با خروج شاه از کشور به ژاپن رفت. از ژاپن به آلمان، اسرائیل، فرانسه، انگلیس و ترکیه رفت. در ترکیه با گروه ارتشبد آریانا و بر علیه حکومت جمهوری اسلامی به فعالیت پرداخت او مدتها در کالیفرنیا زندگی کرد و سرانجام در ساله 1385 از دنیا رفت. خاطرات وی به کوشش هما سرشار منتشر شده است.