(روایت اسدالله علم وزیر دربار از دیدگاهها و رخدادهای سال 56 - 1355)
ششمین مجلد خاطرات اسدالله علم از تاریخ اول فروردین ماه 55 آغاز شده و با تاریخ هفتم مهرماه 1356 خاتمه مییابد. این مجلد به تازگی (2008) توسط انتشارات Ibex با ویرایش علینقی علیخانی در امریکا منتشر شده است. پیش از این، پنج مجلد از خاطرات وی منتشر شده بود و به این ترتیب این مجموعه کامل شده است. علم در 29 تیرماه برای معالجه از ایران رفت و در 13 مرداد شاه از او خواست از وزارت دربار استعفا بدهد که او هم استعفانامهاش را نوشت. 15 مرداد دولت آموزگار سر کار آمد و علم نیز در فروردین سال 57 در خارج از کشور مرد.
درباره خاطرات علم و ویژگی های آن بارها صحبت شده است. اهمیت این خاطرات به دلیل افشای برخی از مسائل درون دربار پهلوی و مناسبات خانوادگی میان اعضای این خاندان، دیدگاه های رسمی و غیر رسمی شاه در باره برخی از مسائل بین المللی و داخلی، و به ویژه سیستم اداره مملکت در بخشهای محدودی از مسائل عمومی و خصوصی است. همچنین و به طور ویژه اطلاع درباره افرادی که به نوعی با علم و شاه در جریان بودهاند، دیدگاههای خاص علم و شاه درباره اسرائیل و کشورهای عربی، مداخلههای غیر رسمی شاه در امور بینالمللی، هراج کردن پول مملکت با پرداخت آن به این کشور و آن کشور، تعیین حقوق برای بیشتر شاهزادههای ورشکسته عالم و بسیاری از مسائل خصوصی دیگر، از مسائلی است که در خاطرات علم به عنوان مسائل جاری و پیش پا افتاده مورد توجه قرار گرفته است.
آنچه از متن این کتاب میتوان استشمام کرد، نوعی نگره استبدادگرایانه است که تمام امور کشور را به زیر سلطه خود میبیند، مردم را انسانهای بیمقداری میداند که چون شکمشان به زعم او سیر است، برای چه باید شورش کنند. به باور او مخالفان او که آنها هم تحریک شده خارجی هستند تنها یک مشت «عن تلکتوئل» (کذا) هستند که گویا ارث پدرشان را میخواهند و البته به زعم شاه «هیچ گهی نمیتوانند بخورند.»
تصویر شاه در این خاطرات، مردی است همه چیزدان که کمترین ارزش و اعتباری برای مجلس و نخست وزیر و دیگران قائل نیست. از کوچکترین انتقادی ولو از سوی علم باشد، رنجیده میشود. از مقالاتی که مطبوعات خارجی در باره اوضاع انفجار آمیز ایران انتشار میدهند بر میآشوبد و پشت هر نوع مخالفتی از صغیر و کبیر دست خارجی را در کار میبیند. با این حال، او کمترین تردیدی ندارد که هیچ خطری او را تهدید نمیکند. مخالفت روحانیون از نظر علم، حکایت چند آخوند شپشو است و از نظر شاه آخوندی رو به اضمحلال و نابودی است.
درست هنگامی که در دنیای مدرن، رابطه یک سیاستمدار با یک روسپی سروصدا ایجاد کرده و آنان را تحت فشارهای فراوان قرار میدهد، علم با کمال وقاحت در این کتاب شرحی عریض و طویل در باره فساد و فحشای موجود در دربار ارائه میدهد. شاه حتی به یک دختر امریکایی که در یک خانواده آمریکایی در شیراز زندگی میکنند چشم طمع دارد و علم او را از بازتاب بد هر نوع اتفاقی در این باره برحذر میدارد. بارها از فرانسه و ایرلند پروازهای مخصوص برای این کار انجام میشود و علم نه فقط شرحی از اعمال خود بلکه از شاه و ولیعهد را هم به وضوح گزارش میکند. آنچه در این باره در این گزارش به نقل از خاطرات علم آوردهایم و البته مجلدات پیشین هم از این دست داشت، بسیار اندک است و در عین حال از بابت نقل آنها عذرخواهی میکنیم.
بدون تردید در میان خاطراتی که تاکنون از درباریان چاپ شده و احتمال میرود که حجم بیشماری از آنها در سالهای آینده چاپ شود، تاکنون خاطرات علم به لحاظ نزدیکی آن به شاه دست کم با خاطرات فردوست برابری میکند. با این تفاوت که این خاطرات پیش از انقلاب و آن یکی پس از انقلاب نوشته شده است. به علاوه، ورود علم در زندگی خصوصی شاه بعدی از این خاطرات است که حجم بالایی اطلاعات موجود در این کتاب را به خود اختصاص داده است.
نویسنده این سطور، به قصد تفنن مروری بر این کتاب کرده و مطالبی یادداشت نمود که خدمت دوستداران عرضه خواهد شد، در عین حال بر این باور است که باید این کتاب چندین بار خوانده شده و ظرایف و دقائق آن در شناخت دولت شاهنشاهی آن هم درست در سالی که در ظاهر سالی با ثبات اما در باطن سالی پرتلاطم برای رژیم پهلوی بود، مورد تأمل قرار گیرد. بیتردید در این زمینه کاری صورت نگرفته و غالب آنچه نوشته شده همراه حب و بغض بوده است.
باز هم باید از این که برخی از مسائل خصوصی موجود در این کتاب را به اشارت میآورم عذر خواهی کنم. اما باید گفت وقتی منتشر شد، و آن در هم در ارتباط با کسی است که 37 سال بر این کشور حکمرانی کرده، دیگر نمیتوان عنوان خصوصی روی آن گذاشت. حقیقت حیفم آمد خوانندگانی را که عجالتا دسترسی به کتاب ندارند از این نکته در غفلت گذارم که حاکمان ایران بزرگ و باستانی ما دقیقا یک مشت افراد فاسد روسپیباز، بیسواد، خودخواه و متکبر بوده و اطرافیان آنان نیز یک مشت چاپلوس و مجیزگو مانند علم بودهاند که صبح و شام در وصف شاه تعابیر شگفت به کار برده و آن قدر در چاپلوسی جلو میرود که شاه را دست کم در دو جای این مجلد، با پیامبر (ص) مصداق آیه انک لعلی خلق عظیم میداند. (ص 206). به هر روی آنچه در ذیل آمده گزیدههایی است که گهگاه توضیحی هم پیش یا پس از آنها درج شده است. کتاب مع الاسف بدون فهرست اعلام منتشر شده و از این بابت استفاده از آن محدود شده است.
شاه باید به آمریکاییها، درس مملکتداری بیاموزد!
از نکات برجسته کتاب که عموما شرح دیدارهای علم به صورت روزانه با شاه و گزارش دیدارها و نامهها و اظهار نظرها و مقالات خارجی درباره ایران است، انعکاس ستایشها و تمجیدهای شگفت غربیها نسبت به شاه است. ستایشهایی که تنها به قصد تحمیق شاه و درباریان میتواند باشد. راکفلر در پنجم فروردین در ایران است و اظهار میدارد: کارهای ما خیلی بطئی است. من [علم] گفتم: بر عکس کارهای ما خیلی سریع است. گفت: شاهنشاه ایران را یکی دو سال به آمریکا ببریم که مملکت داری به ما بیاموزد. (ص 23). کسینجر هم همین رویه را در پیش گرفته و به علم گفته است: من خیال می کردم پرکارترین سیاستمدار باشم ولی شاهنشاه ایران جلو زدهاند. [علم میافزاید] مقداری زیادی از عظمت و بزرگی شاهنشاه تعریف کرد و گفت: در دنیای امروز از ایشان بزرگتر نداریم (ص 189). باز [همین کسینجر] مقدار زیادی از روشنبینی شاهنشاه تمجید کرد و گفت: اگر وجود ایشان نبود در این منطقه از دنیا با وضع عجیبی سروکار داشتیم (190). سناتور «برچ بی» هم که به ایران آمده بود، به علم مطالبی گفته بود که او اینچنین برای شاه نقل کرد: به تفصیل عرض کردم که چه اندازه مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و میگفت: چنین لیدری در جهان امروز نیست (ص 236). این تعریف و تمجیدها سبب شده بود که شاه مرتب تأکید کند که اروپاییها تنبل و بیکاره شدهاند. علم ضمن قضیه ای نقل میکند که: فرمودند: ... درد آنها تنبلی و بیکارگی است و به این صورتها هم اصلاحپذیر نیست. درست هم میفرمایند (ص 266). غرور و نخوت شاه به حدی بالا بود که علم با همه ابراز ارادت مینویسد: دعا کردم که این مرد بزرگ و بینظیر و دنیایی را خودت از شر نخوت و غرور حفظ بفرما! (ص 513).
بخش قابل ملاحظهای از کتاب ستایشهای علم نسبت به شاه در مقام یک فدایی است. از این قبیل عبارات که خواهد آمد، فراوان در فراوان در کتاب آمده است: کنار دریا که دراز میکشند، بچهها سرو صدا میکنند، سگها صدا میکنند و شاهنشاه کوچکترین عکسالعملی نشان نمیدهند. تبارک الله از این عظمت و سعه صدر (ص 29).
تعارض میان شاه و شهبانو در زمینه مسائل خانوادگی تا روشنفکری بارها در این کتاب منعکس شده است. وقتی سخن از تربیت ولیعهد است مینویسد: من میترسم کمکم افکار لیبرالیسم بی مأخذ علیا حضرت شهبانو بچه را از همه چیز بترساند که جرأت تصمیم گرفتن در هیچ چیز را نداشته باشد (ص 35).
شاه: بساط آخوندی رو به اضمحلال است
جسته گریخته در چند نوبت مسائلی در ارتباط با روحانیت هست که مسلما برای نگارش موضع شاه نسبت به روحانیون در ایران و عراق بسیار جالب و خواندنی است. برخی از آنها مربوط به درخواستهای آیتالله خویی برای حمایت از حوزه نجف برابر فشارهای رژیم بعثی است: عرض کردم آیتالله خویی از نجف اشرف پیغام داده است شاهنشاه ترتیبی بفرمایید که حوزه علمیه نجف باقی بماند. فرمودند اقداماتی کرده و میکنم ولی فکر نمیکنم عراقیها زیر بار بروند. اصولا در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است.(ص 43).
پس از آن علم صبحت با شاه را ادامه داده و راه حل را در آن میداند که: اصل کار نباید از دست برود و باید واقعا آخوندهایی باتقوا تربیت شودند و تحویل جامعه گردند. فرمودند: به دولت گفتهام در مشهد و شیراز بساط صحیحی راه بیندازند. قم هم که کرکر خواهد کرد. (ص 44). شاه به کمترین خواسته روحانیون و حتی کسانی که فکر میکردند نفوذی در او دارند اعتنایی نداشت. علم مینویسد: عرض کردم شریعتمداری از قم عرض میکند سهمیه حج امسال کم تعیین شده است. اگر قرار باشد بعد اضافه شود، مقرر فرمایند همین حالا بشود که کار صورت بازار سیاه پیدا کرده است. فرمودند به هیچ وجه، مخصوصا به دولت بگو سهمیه را زیاد نکنند (ص 525). البته شاه این اندازه توجه داشت که باید به آخوندهای کرد که مردمان وطن پرستی هستند از طریق اوقاف کمک کند (ص 529).
علم در تاریخ 31/1/55 از شخصی به نام احسان الله استخری معلم علوم دینی ولیعهد یاد میکند که به عتبات مشرف شده بوده و از قول آیتالله خویی گفته است: ایشان استدعا دارند سفیر شاهنشاه در بغداد عنایت بیشتری نسبت به ایشان داشته باشند. شاهنشاه تلخ خندهای کردند و فرمودند: این آقایان که همیشه از سفیر من فاصله میگرفتند (ص 56). این زمان اوج فشارهای رژیم بعثی به حوزه نجف بود، زیرا پس از توافق با ایران اطمینان داشته که شاه مانند گذشته در این زمینه مداخله نخواهد کرد. صد البته که امام خمینی در این زمینهها هیچ اعتمادی به دستگاه پهلوی نداشت. علم میگوید که یک بار هم آیتالله خویی توسط یکی از محارم خود از نجف پیام داده بود ـ و به احتمال قوی این شخص در رساندن پیام و تحریف آن نقش ایفا کرده بود ـ که شاهنشاه ترتیبی بفرمایند که وضع آنها محفوظ بماند. در این پیام، پیام رسان از آقای خمینی گلایه کرده بود که روزگار را بر ما تنگ کرده است [در اینجا مصحح کتاب آقای عالیخانی، جمله را در کروشه افزودهاند به این عبارت «به کمک مقامات عراقی» یعنی این که پیام رسان گفته است که آقای خمینی به کمک مقامات عراقی چنین وضعی را پدید آورده است، در حالی که در اصل خبر علم چنین جملهای نیست. این نشان از عدم صداقت عالیخانی دارد. به هر روی علم از قول شاه در واکنش به آن پیام چنین نقل میکند: شاهنشاه فرمودند: این حرفها را به گوش آیتالله خوانساری برسانید. اما راستی این آیتالله خوانساری هم پر وپای قرصی ندارد. چرا آن جزوه را علیه مارکسیستهای اسلامی نداد؟ عرض کردم: آخوند در هر مقام که باشد به تنها چیزی که فکر میکند فقط و فقط دکانش است (ص 156). شاه در جای دیگر هم نگرانی خود را از عدم موضع گیری علما در برابر مارکسیستهای اسلامی یادآور میشود. علم مینویسد: بعد فرمودند: این آخوند پدر ... که جرأت نمیکند بگوید مارکسیست با اسلام حکم آتش و آب را دارد، آخر به چه درد میخورد؟ راستی چرا اینها جرأت نمیکنند چنین اعلامیهای بدهند؟ این آیتالله خوانساری چقدر ما را معطل کرد و چیزی نگفت؟ (ص 450).
شاه و هراس از گسترش حجاب
پدیده حجاب و چادر اسدالله علم را گرفتار هراس کرده است. او در بازگشت از شیراز به شاه می گوید: چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد مشاهده زیادی دختر چادر به سر بود. وقتی که غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره میکردیم. یک نفر هم برای نمونه پیدا نمیشد. یعنی آن را برای خود یک تحقیر حساب میکردند و حالا دهها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدیم. اظهار نظر شاه جالب است. زمانی که علم میگوید: فرهنگ مهر (رئیس دانشگاه پهلوی که زرتشتی است) از ترس چماق تکفیر آخوندها بیشتر از مسلمانان احتیاط می کند، از قول شاه نقل می کند: فرمودند: دیگر آخوندی نیست. عرض کردم. روحیه آخوندی هنوز هست (ص 64). گسترش حجاب در مراکز آموزشی شاه را به شدت نگران کرده بود. علم در 8/3/56 مینویسد: فرمودند: پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاههای زنجیرهای رفته بودم، هزاران زن چادر به سر پدر سوخته دیدم. عرض کردم. نفوذ آخوند پدر .... که بدان اشاره میشود همین است. عرض کردم: پریروز در خانه ما عروسی بود. داخل مهمانهای نوکرها، چند تا خانم مقنعه به سر دیدم. به شوخی از یکی پرسیدم: آیا رقص شکم این رقاصه را جلو مردها تصویب میکند؟ چیزی نگفت و خجالت کشید (ص 450).
یک حکایت جالب که شاه درباره دیدار مادرش با آیتالله کاشانی نقل میکند و تازه است و در عین حال کینه شاه را هم نسبت به آیتالله کاشانی نشان میدهد: در زمان مصدق، مادرم بدون اجازه من برای این که شاید بتواند کاری بکند، در یک مکانی با آیتالله کاشانی ملاقات کرده بود. وقتی که مردکه به اتاق وارد شده بود قهرا مادرم نشسته بود. به او پرخاش کرده بود که خانم بلند شو، بلند شو، تو باید پیش پای من بلند شوی. (ص 68 – 69).
اعتماد به اسرائیلیها
در سراسر کتاب این خط علم دنبال میشود که اسرائیلیها چون باهوشترین مردم در عرصه سیاسی به خصوص در آمریکا هستند، باید از امکانات تبلیغی و ارتباطی آن برای پیشبرد کارها استفاده کنیم. یادداشتهای مربوط به این خط و ربط، یک مقاله مستقل میشود: سر شام نرفتم. بودجه مرکز پژوهشهای تبلیغاتی در آمریکا را که با اسرائیلیها عمل میکنیم تنظیم کردم... شاه بودجه مرکز تبلیغات سری را که با اسرائیلیها داریم تصویب فرمودند (ص 39).
سفیر اسرائیل از علم دعوت میکند که به اسرائیل سفر کند. اما او از این که این اقدام علنی باشد، در هراس است و سفیر میگوید: مگر نخستوزیر ما به این جا نمیآید؟ تو را هم طوری میبریم که هیچ کس نفهمد (ص 59).
اسرائیلیها که بر آن بودند تا نمایندگی کامل شاهنشاهی را در آمریکا عهدهدار باشند، از این که اردشیر زاهدی زیر بار آنها نمی رفت، مرتب گلایه میکردند. آنان او را متهم به طرفداری از عربها میکردند (ص 113). عاقبت هم شاه را وادار کردند تا به او بنویسد تا از اسرائیلیها برای لابیگری استفاده کند و چند تن آنها را در اطراف خود داشته باشد. علم درباره شاه مینویسد: امر فرمودند به اردشیر زاهدی بنویسم و یادآوری کنم که باید با اسرائیلیها تماس داشته باشد (252). نظر علم که شاه نیز پایبند آن است، این است که اسرائیلیها اطلاعات دقیقی دارند (ص 255).
سفیر اسرائیل برای علم توضیح داده بود که «مهمانی دادن به سناتورها یا خاویار دادن و این حرفها موضوع را حل نمیکند» باید لابی فعال داشت. (ص 236، 247).
به رغم روابط خوب ایران با عربستان که در سایه نفوذ امریکا پدید آمد بوده دو طرف نسبت به هم یکسره کینه داشتند. علم از صدر اعظم اتریش نقل میکند که وقتی از کشورهای عربی بازدید کرده بود: به نماینده ما گفته بود ترس اعراب از ایران بیش از اسرائیل است (ص 82).
شاه در مصاحبه با روزنامه «عکاظ» چاپ عربستان از شیعه به عنوان یک مسأله سیاسی یاد کرده بود که مورد اعتراض علم واقع شده و علم به او می گوید که شما شاه یک کشور شیعه هستید. شاه راضی می شود این عبارت را بردارد اما از این که روی شیعه تأکید بیشتری بکند، خودداری می ورزد (ص 121).
شاه پیغام میدهد که به سفیر آمریکا بگو: عربستان پنجاه و یکمین ایالت خود شماست (ص 127).
اعتماد علم و شاه به اسرائیلیها با بازیهایی که آنان در میآوردند، هر روز تقویت میشد. موشه دایان به اذعان خود علم، دوست بیست ساله او بود (ص 517). به هر حال اعتماد دربار پهلوی به اسرائیلیها زیاد بود و علم زیادتر از همه. روزی که سه نفر مستشار آمریکایی را در ایران ترور کردند، اسرائیلیها از قبل احتمال آن راداده بودند. علم مینویسد: به ما اطلاع داده بودند که منتظر چنین قضیهای باشید و ترور چند نفر آمریکایی در ایران صورت خواهد گرفت. من از کار آنها حظ کردم (ص 213). بنابر این کار تبلیغاتی مشترک ایران و اسرائیل باز هم تقویت میشود: دکتر منوچهر گودرزی گزارش کار مشترک تبلیغات ایران و اسرائیل را آورد که بشنوم (ص 217). علم در جایی مینویسد: گودرزی رابط ما با اسرائیلیها بود ولی وزیر اطلاعات و هیچ کس از این مسأله خبر ندارد (ص 290).
درباریان زیادهخواه
هوا و هوس درباریان در اوج و شاه نیز معمولا با سعه صدر ـ به قول علم ـ با آنها برخورد میکرد. اما پررویی اعضای خانواده به حدی بود که علم مینویسد: دستخطی فرمودهاند که بسیار تاریخی است و واقعا نشان میدهد که شاهنشاه از دست هوی و هوس این بستگان چه قدر ناراحت هستند (ص 155). مسخره بازی در دربار با درست کردن مؤسسات وقفی که تنها در صورت ظاهر و برای چپاول بیشتر بود به حدی بالا گرفت که شاه عصبانی شد و گفت: به خواهر بنویس، خانم جان ... شما که عقب پول میگردید و می خواهید من شما را واسطه معاملات قرار بدهم چرا اموال خودتان را وقف میکنید؟ خیال میکنید میتوان مردم ایران را گول زد؟ (ص 274). یک جای دیگر هم شاه از حس زمینخواری برخی از نزدیکانش یاد میکند از جمله دکتر ایادی که پزشک شاه و بهایی بود: بعد فرموند: راستی اینها که این همه حرص زمین میزنند مثل دکتر ایادی و مثل سگ هم زندگی میکنند. معنی این کار را نمیفهمم. ایادی هرجا ببینی زمین دارد و همین طور انداخته و دست نمیزند. ... عرض کردم: مسأله ایادی را غلام مطالعه کردهام. فکر میکنم وقف امور بهاییها بعداز مرگ خودش میکند... شاهنشاه مثل این که یک دفعه مثل این که توجه فرمایند فرمودند: درست میگویی (ص 354). شاه نسبت به مخارج دربایان با اغماض عمل میکرد اما آنان با بیشرمی پیش میرفتند به حدی که صدای شاه را درآوردند. علم مینویسد: همه کس از من همه چیز میخواهد. مخصوصا اقوام نزدیک و اگر یکی را ندهم به نظر آنها دنیا خراب میشود. یکی آخر فکر مرا نمیکند که با این همه زحمتی که به من میدهند اگر از بین رفتم، دیگر اینها چه گهی هستند (ص416). علم مینویسد: بعد راجع به والا حضرت شهناز عرایضی کردم که پول زیاد میخواهند. به شوهر ایشان خیلی فحش دادند. فرمودند: تمام تقصیر این پسره ک... است. (ص 460).
علم در باره مخارج درباریها و دست و دلبازی شاه یاد میکند. مثلا در مورد مسافرت هر سه ماه سرکار خانم فریده دیبا به مشهد برای غبارروبی و کرایه یک هواپیمای دربست به حساب دربار؛ و اما واکنش شاه: اعلی حضرت همایونی که ما شاءالله دریا دل است، میخندیدند. من هم می خندیدم (ص 158). سپس از نظر فرح یاد میکند که گفتهاند میشود در امور دربار صرفهجویی کرد و مثلا: شراب که سر ناهار باز میکنند از مهمان بپرسند که میخورد یا نمیخورد، بعد بریزد. مخصوصا در مهمانی عربها که شرابخور نیستند. (158). در جای دیگری هم از اصرار فرح درباره صرفهجویی در دربار یاد میکند. اما علم میافزاید که به شاه گفتم: اگر بر اصل صرفهجویی است یک هزارم تخفیف در کنتراتهای بیربطی که به ده برابر قیمت به ..... غیره و غیره میدهیم (اینها را حسب الامر علیا حضرت شهبانو میدهیم) مهمانیهای ده سال و پول گل صد سال دربار را تأمین میکند. شاهنشاه خندیدند (ص 198).
دربار و روسپیگری
تمام تفریح شاه و علم، شکار کردن دختران ایرانی و فرنگی از هر نوع است. این وظیفه جناب علم بوده است تا در مقام ریاست دربار، برای گردش روزانه شاه وسایل لازم را در حد رئیس روسپیخانه فراهم کند و در این باره البته که هیچ کوتاهی نمیکند. او هیچ شرمی از این که برنامههای گسترده خود را برای گذراندن وقت و بیوقت با انواع و اقسام دختران ایرانی و فرنگی بیان کند ندارد. نمونههایی را فقط نقل میکنیم :
به جای آن که به دفتر بروم یک دختر خانم آمریکایی را ملاقات کردم و دو ساعتی را گذراندم. بسیار خجل بودم که از وقتم دزیدهام و بیچاره مردم معطلند که مرا ببینند. چه باید کرد؟ نفس عماره (کذا) است و گاه مسلط. (ص 34). [خطاب به شاه] یک میهمانی برایم رسیده است که عکسش همراه است. ملاحظه فرمودند و چون شاهنشاه شیفته لب ... هستند فرمودند بعد از ظهر باید او را قطعا ببینم (ص 42).
و یکی از لطایف درباره یک فاحشه سوئدی است که چغاله خورده است و قی و ... گرفته و قرار است شاه یک هفته خود را در کیش با او صرف کند، اما از بداقبالی مشکلی برای دختر پیش آمده است که اگر شاه به کیش برود تنها وقت را تلف خواهد کرد!: مدتی شاهنشاه راه رفتند و فکر کردند که چه کنیم؟ کس دیگری هم بفرستیم یا اصولا نرویم؟ (ص 48).
حکایت تکراری علم در سراسر کتاب این است: من گردش رفتم. با یک دختر ایرانی، به نظرم وقت تلف کردم! (ص 70). بعد از ظهر هم دو سه ساعتی با یک دختر خانم ایرانی گذراندم که بسیار خوب بود (ص 76). بعد از ظهر یک دختر ایرانی را دیدم که خیلی اعلا بود (ص 84). و در تمام این احوال وضعیت شاه نیز چنین است آن جا که مینویسند: در شیراز به استراحت گذشت و شاهنشاه هم تنها نبودند (ص 86 و 87). من امشب در اصفهان تنها هستم ولی شاهنشاه تنها نیستند (ص 91). به جای آن که به دفترم بروم، به دیدن یک دختر انگلیسی رفتم که از هر جهت بسیار مطلوب بود (ص 92). بعد یک دختر آلمانی را دیدم که بسیار خوب بود (ص 116). بعد از ظهر هم یک دختر خانم ایرانی دیدم و خوش گذشت (ص 119). بعد از ظهر تمام کار کردم فقط یک ساعتی با یک دختر خانم ایرانی گذراندم (ص 138). و برای شاه هم یکسره در تلاش بود: با وصف آن که بسیار خسته بودم، سر شام رفتم، چون میبایست در مورد یک دختر خانم گزارشی عرض کنم (ص 139). پس از شرفیابی حضور ولیعهد و شهبانو، با یک دختر ایرانی بسیار خوش گذراندم (ص 143). بعد از ظهر من یک دختر خانم لهستانی را دیدم که بسیار تعریف داشت (ص 149). وقتی شاهنشاه حرکت فرمودند به دختر خانم ایرانی که دوستش دارم تلفن کردم پیش من بیاید و دو ساعتی با فراغت کامل با او بودم (ص 156). و موارد دیگر (160، 172، 177، 184، 188، 191، 195، 196، 199، 206) دو ساعتی با دختر خانم انگلیسی گذراندم، ( 216، 220، 234) بعد از ظهر با یک دختر خانم ایرانی تازه قرار ملاقاتی داشتم، (244، 255، 268) شاهنشاه به گردش تشریف بردند و من هم با یک دختر فرانسوی ملاقات کردم و دو ساعتی گذراندم. بد نبود (282، 352، 379، 403، 442، 451،)دختر ایرلندی (479).
البته همان طور که در ص 156 کتاب خاطرات علم آمده، عربها شرابخوار نبودند اما جناب علم کمال عنایت را برای در اختیار گذاشتن دختران ایرانی برای آنها داشت. زمانی که سلطان قابوس آمد و رفت شاه از علم پرسید: در این دو شبه خوش گذرانی چه کرد؟ عرض کردم: هر شبی چهار پنج خانم در اختیارش بود (در خارج کاخ) اما چه کرد نمیدانم. فرمودند: تازه داماد احیانا ناخوش نشود. عرض کردم: خیر دخترهای ایرانی تمیز شدهاند و او هم خیلی آنها را دوست دارد (ص 167). این رویه روزانه خود شاه هم بود. به خصوص وقتی رقاصهها را برای او میآوردند آن وقت بود که به قول علم: از بعضی از رقاصههای امشب هم خوششان آمده بود. فرمودند درباره آنها تحقیقاتی بکنم (ص 173). همانجا، یعنی سه سطر بعد از آن، علم که وقاحت و مجیزگویی را به حد اعلا رسانده، میافزاید: خداوند به او دل شیر و حوصله پیامبری داده است (ص 173). علم به فکر ولیعهد هم بود و ترجیحا می گفت: فعلا اگر ایشان به چنگ دختر ایرانی بیفتد ممکن است احساساتی بشوند و کار مشکل بشود. بهتر است دخترهای اروپایی را برایشان راه بیندازیم. فرمودند: صحیح است. همین کار را بکنید (ص 182). در جای دیگری: بعد رفتم یک دختر خانم انگلیسی را برای والاحضرت همایونی (ولیعهد) دیدم. بعد نبود. (ص 360). باز می نویسد: حال که والاحضرت شروع به دختر بازی کردند، باید ترتیبی داد که خیلی معتدل باشند (ص 395). شاه هم از دختران اروپاییها، بیشتر راضی بود: شاهنشاه از هدیهای که من از فرانسه با خود آورده بودم و دیشب در حضورشان بود، تعریف فرمودند (ص 187). شاهنشاه تلفن فرمودند و سراغ دختری را گرفتند. من بسیار خجل شدم که نتوانستم توضیح عرض کنم (ص 212). اما ایمان شاه از نظر علم: صبح شرفیاب شدم. به محض زیارت شاهنشاه فرمودند:حیف و صد حیف که این مهمان دیشبی خیلی عالی است. عرض کردم: چرا حیف؟ فرمودند: آخر ایام قتل پیش میآید و دیگر نمیتوان استفاده کرد... عرض کردم: خداوند به اعلیحضرت سلامتی و طول عمر بدهد با این عقیده خالصی که دارید (ص 242). قرائن بسیار حاکی است که هر کجا علم عبارت «شاهنشاه به گردش تشریف بردند» را بکار برده کنایه از همین امور جاریه و معموله است. علم مینویسد: فرمودند: گردش بعد از ظهر حاضر است؟ عرض کردم، همان طور که دیروز امر فرمودید ترتیب آن داده شده است (ص 261). و جای دیگر وقتی شاه افراط در گردش میکند، علم چنین توصیه میکند: وقتی مرخص میشدم فرمودند: ناهار در سد فرحناز حاضر باشد. ترتیب گردش را در آن جا بده. من خندیدم و عرض کردم: سه روز متوالی است گردش تشریف میبرید. برای سلامتی وجود مبارک خوب نیست (ص 338). بار دیگر که شاه از علم میخواهد ترتیب امور گردش را بدهد علم می گوید: عرض کردم غلام موافق نیستم. (چون دیروز هم تشریف برده بودند) خندیدند. فرمودند: آخر کاری ندارم. بنشینم مگس بپرانم؟ (ص 517). در حالی که در دنیا فهمیدن رابطه یک سیاستمدار با یک روسپی سروصدا ایجاد می کند، علم با بیشرمی جزئیات کارهای خود و شاه را گزارش میکند. یکبار اشاره میکند آن دختر فرانسوی که چندی قبل سراغش را گرفتید «امشب که آن جا تشریف میبرید با دامن گشاده منتظر ورود مقدم مبارک است». بعد اظهار نظر میکند که خیلی هم چنگی به دل نمیزند... دهنش گشاد و پای ساقهای بسیار کلفت و بیریختی داشت... (ص 453). و شاه که مداوم و مرتب در پی این امور است: در فرودگاه از من سؤال فرمودند: تکلیف گردش فردا بعد از ظهر چیست؟ عرض کردم دست خالی نیستم... یک نفر هم زیادی داریم که غلام فکر کردم در اختیار والا حضرت همایونی (ولیعهد) بگذاریم (ص 456). این عوض کردن دختر به حدی به افراط گراییده بود که شاه آن را دیوانگی خواند. این درست وقتی بود که میان شاه و علم سخن از شمس پهلوی به میان آمد که گاه با ده بیست سگ و گربه از این کشور به آن کشور میرود. وقتی گفته شد که کار او نوعی دیوانگی است، شاه اینجا را دیگر انصاف به خرج داد و به قول علم: ولی شاهنشاه آن قدر آقا و انسان و و با انصاف است که فرمودند: ما این قدر دختر عوض میکنیم دیوانگی نیست؟آن هم یک نوع آن است (ص 531).
فرح: مردم از ما خسته شدهاند
فرح به رغم همه بساطی که خود و اطرافیانش برپا کرده بودند، به عنوان یک فرد لیبرال و منتقد شاه شناخته میشد. بیشتر از آن روی که تلاش می کرد خود را یک شخص فرهنگی نشان دهد. در این زمینه، یعنی خرید تابلو و جواهرات و دیگر امور آن هم غالبا از فرانسه با سفرهای آنچنانی نهایت ولخرجی را داشت. اما به هر روی نق زدنهای وی به عنوان نوعی روشنفکری در دربار تلقی می شد.
زمانی که شاه در بازدید از طرح توسعه اطراف حرم امام رضا علیه السلام در مشهد، دستور تخریب دو مدرسه علمیه را می دهد. فرح روز بعد از آنجا دیدن کرده و می گوید: خراب کردن اینجا جنایت است و بسیار حیف است (ص 110). علم خدا را شکر میکند که کار مهمی جز امور هنری در اختیار فرح نیست: اگر کارهای کشوری بود چه میشد؟ (ص 131)
انتقادهای فرح کمابیش ادامه داشته است. برای مثال این مورد: 31/3/55: قبل از حرکت در باغ کاخ مرمر رامسر بودیم که ساعت 11 شاهنشاه به هتل تشریف ببرند و آنها را بردارند علیا حضرت شهبانو غفلتا فرمودند که به نظر من مردم از ما خسته شدهاند و دیگر احساس نمیکنم که با حرارت و عشق دست میزنند. خیلی باعث تعجب شد. شاهنشاه فرمودند: من که چنین احساسی نمیکنم... من دیدم شاهنشاه خیلی ناراحت شدند (159). جالب است که خود علم در 5/7/55 مینویسد: امروز در رکاب مبارک همایونی به همدان آمدیم. ... تقریبا آدم فقیر در بین مستقبلین ندیدیم (ص 262). وی این نکته را شاهد بر آن گرفته است که در همدان تقریبا فقیر وجود ندارد. علم بر این باور بود که نارضایتی در میان مردم اصلا معنا ندارد زیرا: کشاورز و کارگر که فوقالعاده راضی است و بورژوا و عمله و غیره هم که به پول رسیدهاند. احیانا میماند چند «عن تلکتوئل» (کذا) میخواهد راضی باشد میخواهد نباشد. اهمیتی ندارد. این پدرسوخته (یعنی همین عن تلکتوئل) هم ارث پدرش را مگر مطالبه کند وگرنه بهداشت و تحصیل رایگان که دارد دیگر چه گهی میخورد؟ (ص 342). یک نکته روشن است. علم به برخی از به قول خودش اشکال تراشیهای جزئی توجه دارد که شاه به این مقدار هم توجه ندارد. با این حال از فهم این که مشکل از کجاست درمانده شدهاند. علم اظهار می دارد: به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد. یعنی این عدم رضایت بی جهت مردم که دستی دستی تراشیدهایم جز رخنه دشمن به صفوف داخلی ما نیست. (ص388) علم اشکالات را به دولت بر میگرداند و اشارهاش به هویدا و اطرافیان اوست. وی از شاه میخواهد: این پدرسوخته ها را به عنوان خائن یا بی لیاقت به زندان بیندازید که مردم لااقل نفسی بکشند (ص 388). این همان سیاستی بود که شاه دنبال کرد، اما زمانی که دیگر دیر شده بود. در 29/2/56 شاه از این که مخبر یکی از روزنامهها نوشته بود که «اوضاع ایران قابل انفجار است» به شدت خشمگین شده بود (ص 437).
در سال 55 شماری از اعضای باقی مانده گروه های کمونیستی و مجاهدین خلق در خیابان ها و طی درگیری با ساواک کشته شدند که اطلاعات اندکی از آنها در این خاطرات انعکاس یافته است. برای شناخت دیدگاه شاه در این باره این مورد جالب است: قدری راجع به تروریستها صحبت کردیم. گفت: باید دید ریشه آن کجاست. گفتم: معلوم است که از خارج می باشد. گفت: عدم رضایت و احساسات افراد را هم باید حساب کرد. ... فرمودند: مسأله تروریستها البته یک مسأله خارجی است و الا چطور ممکن است عملیات و تبلیغات آنها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در یک ساعت معین به این صورت هماهنگ در دنیا علیه ما باشد؟ (ص 129 – 130). جالب است که همان موقع به شاه خبر رسیده بود که یک گروهبان وظیفه گفته است: چرا ما باید این مردمان شجاع را تروریست بنامیم؟ (ص 133)
نسبت دادن همه مخالفتها به خارجی ها، آسانترین تحلیل و ناشی از یک توهم بود، آن هم برای شاهی که همه چیزش وابسته به خارجی بود. این خارجی اگر فقط شوروی بود، تا اندازه ای ظاهر موجهی داشت، اما شاه و علم حتی دست امریکا را در پشت این قضایا میدیدند و راه خطا میرفتند. وقتی سالیوان به مخالفان مذهبی شاه اشاره کرده بود، علم موضع شاه را چنین بیان میکند: فرمودند: آخر این مردکه نمیفهمد که اینها مارکسیست اسلامی و در دست روسها هستند؟ عرض کردم: تماما این طور نیست (یعنی فقط دست روسیه نیست) آن هم یک شاخه است. ملاحظه فرمایید که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند. اگر انگشتی در زیر نباشد این کار نمیشود. فرمودند: انگلشت مارکسیستهای اسلامی که قطعا هست. عرض کردم: از انگشت خود امریکاییها هم غفلت نفرمایید. اینها خیلی خرند.... با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید اگر باز هم دختری چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن نهراسد، شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد. تنها قسمتی به روسها (مارکسیستهای اسلامی) قسمتی هم به آمریکاییها و قسمتی هم از حمق و تعصب است... شاهنشاه فرمودند: به هر حال مثل آدم روسری سر کردن نه در مدارس و نه دانشگاهها مانعی ندارد ولی مقنّع و چادر وغیره غلط است. عرض کردم:مقنّع نیست مقنعه است... فرمودند خوب شد به من گفتی. (ص 441). تأکید سالیوان که به تازگی سفیر امریکا در ایران شده بود، روی مخالفان مذهبی، شاه را برآشفته کرده بود و اساسا نمیتوانست چنین مطلبی را بپذیرد. علم، شاه را آرام کرده و گفت: در خصوص آخوندها فکر کرده بودم او (سالیوان) را حال بیاورم و نفوذ آخوند شپشو را برایش بگویم. (ص 458). در واقع بی شعوری شاه و علم و اطرافیان این بود که بزرگترین خطر را هیچ تلقی میکردند، خطری که در یک قدمی آنان بود. تازه سالیوان را مورد استهزاء هم قرار میدادند.
شاه مطالبی را با کتابی که موسسه استوک در باره وی منتشر میکرده، بیان میکند. از جمله دو نکته را فرح ایراد میگیرد. یکی این که وقتی از شاه میپرسند که چرا با تحریم نفت مانند کشورهای عربی همراهی ندارید میگوید: ما عرب نیستیم. دیگری تأکید او در باره نژاد آرین است. (258). شاه این انتقادهای فرح را به «وز و وز مگسها» تشبیه میکند: زنها مثل مگسها دائما وزوز میکنند برای آن که جان خودش را خلاص کند موافقت میکند که آسوده شود. (ص 281).
داستان گاز گرفتن پای شاه توسط سگ یک روسپی فرانسوی
از داستانهای لطیف! کتاب یکی هم گاز گرفتگی سگ از شاه است که اصل آن به وساطت شاه میان جنگ بین دو سگ برمیگردد: امروز اعلیحضرت همایونی قضیه را برای من تعریف کردند. به این صورت که سگ دختر فرانسوی که همراه بوده است [یکی از همان روسپیهای معروف اروپایی] به سگ کوچک اعلیحضرت همایونی عشقورزی میکرده. سگ بزرگ و مورد علاقه شاهنشاه به این علت به سگ دخترک پریده است. شاهنشاه خواستهاند سگها را از هم جدا کنند، سگ دخترک ماهیچه پای شاهنشاه را دندان خطرناکی گرفته است به طوری که زخم عمیقی برداشته و در آنجا مجبور شدهاند بخیه بزنند. (ص 318). این گاز گرفتن فقط یکی از ماجراها بود. یکی دیگر از همین روسپیهای فرانسوی در دربار تقریبا تا مرز دیوانگی پیش رفت و مشکلات عدیدهای را برای علم درست کرد (ص 489) و باز هم ادامه و ادامه یافت. علم شرح حال او را به شاه که منتظر بود گزارش کرد: اگر اتفاقی برای او بیفتد دیگر آبرویی برای ما نمیماند. شاهنشاه فوق العاده ناراحت شدند. عرض کردم این جا به بیمارستان هم نمیتوانیم او را بفرستیم. چون احمق و پرحرف و پرگو و بیپرواست. فرمودند خوب هرچه میتوانید بکنید. پس ما بعداز ظهر چه کنیم؟ (ص 493). مشکل این بود که مادر این دختر فرانسوی در حزب کمونیست فرانسه و کارمند یک روزنامه بود. هر لحظه امکان داشت خبر این ماجرا رسوایی ببار آورد. علم مینویسد: [شاهنشاه] خیلی ناراحت شدند از این که مادرش کمونیست است. عرض کردم: نگران نباشید. میخ اسلام را در کشور کمونیستی هم فرو کردید. خندیدند (ص 494). جناب علم زحمت کشیده، عکس دخترها را به شاه نشان میدادند تا ایشان انتخاب کنند (ص 501).