دولت آموزگار، هویجی که تأثیرگذار نبود
سال 1978 سالی بود که به گمان بسیاری از ناظران و دیپلماتهای غربی و آنتونی پاسونز سفیر بریتانیا در تهران، در آن شاه میبایست وقت و انرژی خود را، با کمک دولت جدید جمشید آموزگار، صرف حل و فصل مشکلات داخلی ناشی از تحولات نفتی و کاهش درآمدهای کشور و همچنین کنترل کامل مخالفان کند. حال آن که این سال برخلاف پیش بینی بسیاری از این ناظران به سال تضعیف حکومت پهلوی، گسترش نارضایتی و فراگیرشدن انقلاب و نهایتا اندکی پس از پایان سال به پایان عمر حکومت سلطنتی در ایران منجر شد.
از منظر سفارت بریتانیا، یکی از نخستین رویدادهای مهم و تأثیرگذار سیاسی ایران در سال 1978 تشکیل کنگره فوقالعاده حزب رستاخیز در ژانویه 1978 در راستای ایجاد تغییرات در ساختار تشکیلاتی و اساسنامه و همچنین جایگزین کردن آموزگار به جای محمد باهری به عنوان دبیرکل آن بود. شاه در روز 25 دسامبر اعلام کرده بود که بار دیگر تصمیم گرفته تا سمتهای نخستوزیری و دبیرکلی حزب را در هم ادغام کرده و هر دو را به یک نفر واگذارد. ولی برای اجرای این فرمان میبایست اساسنامه حزب تغییر میکرد.
«پیتر وستماکوت» دیپلمات 27 ساله جوانی که مأموریت خارجی خود را در سال 1974 ایران آغاز کرده، از ابتدای تاسیس حزب رستاخیز درباره این تشکیلات گزارش تهیه و ارسال کرده بود و اتفاقا در آخرین زمان حضور خود در تهران نیز گزارشی از این کنگره نوشت. گفتنی است وستماکوت پس از پایان یک دوره سفارت چهارساله در آنکارا، هماکنون سفیر بریتانیا در پاریس است. وستماکوت در سالهای 1975 تا 1977 نیز گزارشهای مفصل و محرمانهای از روند کار حزب رستاخیز تهیه کرده بود.
او در اکتبر 1976 پس از یک سفر طولانی به بوشهر، جهرم و شیراز، چهره ناامیدکنندهای از حزبی که ظاهرا قرار بود مشارکت جدی سیاسی را به ایرانیان هدیه دهد ارایه کرد. درست یک سال بعد وستماکوت در یک گزارش مفصل دیگر به تاریخ 25 اکتبر 1977 به تلاشهای آموزگار برای احیای اعتبار حزب رستاخیز اشاره و تاکید کرد که اصرار بر اجرای سیاست پیوستن اجباری نویسندگان و روشنفکران به حزب رستاخیز و عملی کردن این سیاست موجب از دست رفتن اعتبار آن افراد در بین هوادارانشان خواهد شد.
بر پایه گزارش جدید وستماکوت، آموزگار در نطق خود در این کنگره که به نظر کم اثر مینمود، با انتقاد از «دشمنان استعمارگر خارجی ایران» مشکلات را به گردن دانشگاهیان انداخت که با اقدامات خود «مخالفان را تشویق میکنند تا سرعت روند پیشرفت ایران را کاهش دهند.»
کلام پایانی این گزارش چنین بود: «کنگره مسلما حزب رستاخیز را مجددا در انظار عمومی نمایان کرد، ولی به نظر میرسد که هیچ کاری در جهت تبدل خود به وسیلهای برای جلب مشارکت عمومی در امور ملی نکرده و ما دلیلی نمیبینیم که مردم این حزب را بیش از آن که در گذشته و حال بوده جدی بگیرند.»
با وجود گزارش امیدوارکننده آغاز سال میلادی پارسونز، کمتر از یک ماه بعد و در پرتو خیزش 19 دی (نهم ژانویه) شهر قم که در اعتراض به مقاله جنجالی روزنامه اطلاعات علیه آیتالله العظمی روحالله خمینی، مرجع تقلید و رهبر تبعیدی انقلابیون مسلمان صورت گرفت، در 31 ژانویه پارسونز ناچار به نگارش و ارسال یک گزارش محرمانه 15 صفحهای تحلیلی جدید با عنوان «مشکلات داخلی در ایران» خطاب به «دیوید اوئن» وزیر خارجه کشورش شد که ظاهرا در تکمیل ولی در بیشتر موارد ناقض گزارش قبلی او بود.
پارسونز در ابتدای گزارش خود که حدود یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته و مخابره شد، از «احساس نارضایتی اجتماعی و سیاسی که کشور در حال گذار از آن است» سخن گفت. پارسونز مدعی بود: «این روحیه برای بیشتر ایرانیان بیشتر یک حس بیقراری است تا شکایت فعالانه. این احساس وجود دارد که دولت برای حل مشکل مواد اولیه در کشور تأثرگذارانه عمل نمیکند و فلسفه سیاسی شاه، پاسخ کامل یا رضایتبخشی به نیازهای جامعهای به سرعت رو به رشد نیست.» با این حال حتی تا این هنگام، پارسونز نیز همانند بسیاری دیگر از ناظران رسمی غربی هنوز قادر به تشخیص خطر جدی و کانون قدرت اپوزیسیون ضد شاه و شکلگیری یک جنبش فراگیر مذهبی نبود: «هیچ احتمالی برای رویارویی شاه یا دولت او یا یک اپوزیسیون متحد که بتواند خطر جدی و یا حتی صدای شکایتی منسجم ایجاد کند، وجود ندارد. بیشتر مسأله گروههای منفرد از ناراضیان است که انتقاد خود را مطرح میکنند. کلا ایرانیان نسبت به آینده احساس مبهمی دارند.»
در ادامه این گزارش از دانشجویان به عنوان مزاحمترین منابع نارضایتی در ایران نام برده و با ذکر این نکته که در ایران نیز همانند دیگر کشورها دانشگاه و دانشجویان به دلایل گوناگون کانون توجه نارضایتی هستند، چنین تحلیل شده که هیچ دلیل مشخص و نهایی برای ابراز مخالفت آنان وجود ندارد. به گفته پارسونز، با افزایش ظرفیت پذیرش دانشگاهها و کاهش کیفیت آموزشی، تنوع دانشجویی از شهرهای کوچک و حضور کسانی که دارای پس زمینه بسیار سنتی هستند در دانشگاهها افزایش یافته است. پارسونز درباره ظهور نسل جدید دانشجویان مسلمان در دانشگاهها چنین مینویسد: «در اعتصابهای متعدد، شواهد فزایندهای از واکنش سیاسی شدید و تفرقه افکن از سوی بنیادگرایان اسلامی وجود دارد که هم نسبت به زندگی دانشجویی بیمیل هستند و هم به غفلت روزافزون ایران مدرن از فرهنگ سنتی و ارزشهای اسلامی معترضند.»
این گزارش همچنین با بررسی ریشههای جنبش اسلامی در دهه 1960 میلادی و سرکوب خیزش 15 خرداد 1342، به شکست جناح مذهبی و سپس احیای دوباره آن در میانه دهه 1970 پرداخته و مینویسد: «شواهد احیای افراطیان اسلامی (که شاه آنان را مارکسیستهای اسلامی لقب داده و اغلب در کنترل مخالفان چپگرای تندرو رژیم بودند) از سال 1974 ظاهر شد. بسیاری از اعضای گروههای تروریستی شهری که در پنج سال گذشته مورد توجه واقع شدهاند، تندروان اسلامی هستند.» پارسونز در ادامه، دیگر انگیزهای مخالفتهای اپوزیسیون اسلامی را چنین بیان میکند: «شکایت آنان فقط از هجوم سراسیمه به توسعه اقتصادی و [درخواست برای] استقلال قابلیت دفاعی برای کشوری است که اگر مستعمره نشده، بیش از حد غربی شده و به سنتها و ارزشهای اسلامی زیان برسانند.»
سفیر بریتانیا در ادامه گزارش خود تأکید میکند که سرکوب جریان مذهبی در 15 خرداد سال 1342 (1963) موجب شده که به جز معدودی از روحانیان، بقیه آنان که معمولا مخالف خشونت بودهاند، به یاد خاطره دهه 1960 از تقبیح اقدامات تروریستی علیه رژیم شاه دست بکشند و حتی به تشویق گروههای تندرو اسلامی بپردازند.
به عقیده پارسونز حادثه 19 دی قم و کشته و مجروح شدن عدهای تظاهر کنندگان موجب شد تا جناح معتدل روحانی و مذهبی که رابطه مناسبی با حکومت داشت هم ناراضی شده و روابط خود با حکومت را به پایینترین سطح در سالهای اخیر برسانند.
در بخش دیگری از این گزارش، همچنین با اشاره به نامههای سرگشاده روشنفکران علیه حکومت و همچنین برگزاری ده شب مراسم ادبی سیاسی در اکتبر سال گذشته در مرکز فرهنگی آلمان در تهران (انستیتو گوته) که با حضور چندین نویسنده و شاعر و دهها هزار مخاطب، از «طبقه متخصص، به ویژه نویسندگان و حقوقدانان» به عنوان «دیگر منبع مهم نارضایتی و جنبش مخالفان» یاد شده است.
به عقیده آنتونی پارسونز، علاوه بر انگیزههای دینی، رویدادهای اخیر و افزایش فعالیتهای مخالف حکومت در ایران ناشی از دلایل دیگری نیز بود: "دولت از اصلاح امور اقتصادی و توسعه و ناشی از گسترش بیش از حد سالهای اخیر ناتوان مانده و مهمتر از آن، از اجرای تعهدات نسبت به انتظارات همچنان در حال افزایش مردم نیز برنیامده است. بسیاری از کسانی که در جریان رشد سریع اقتصادی برای دستمزد بالا در دوره ساخت و ساز به شهرها هجوم آورده بودند، اکنون با فروکش کردن رشد سریع، بیکار ماندهاند. حتی پیش از آن نیز دستمزدهای بالا در طول دوره گسترش سریع، صرف پرداخت قیمت بالای مسکن و دیگر هزینههای ضروری آنان میشد.»
بخش دیگری از این گزارش به مشکلات دولت در تأمین مواد اولیه و همچنین به تبع آن مشکلات بنیادیتر دستگاه حکومتی اختصاص دارد: «احتمالا جدیتر از ناتوانی در تأمین مواد اولیه، افزایش بیاعتمادی در میان ایرانیان در مورد حکومت به ویژه موضوع استبداد، عدم انتقادپذیری و سوءاستفاده از قدرت انحصاری خود بود. گستردهتر شدن مسأله مواد اولیه با خود بحث بزرگتر ناتوانی و فساد نظام دستگاه دولتی از رده خارج را مطرح کرد. ایرانیان از نظر تاریخی به سنت خودکامگی خو گرفتهاند و فاصلهای بین حکومتگران و حکومت شوندگان وجود داشته است. ولی در سالهای اخیر این فاصله بیشتر شده، حال آن که مردم در حال بیدار شدن بوده و خواهان پل زدن برای از بین بردن این فاصله هستند.
پارسونز ضمن اشاره به سیاست استفاده از اوباش در سرکوب مخالفان از جمله در میتینگ جبهه ملی در کرج، مینویسد: سیاستهای سنتی چماق و هویج شاه دیگر پاسخگوی مخالفان فعال و منفعلان از خواب بیدار شده نیست. این گزارش از سیاستهای سرکوب و وجود زندانیان سیاسی و شکنجه در سالهای گذشته ـ که به تازگی در حال کاهش است ـ به عنوان چماق و از شعارها و برنامههایی چون تمدن بزرگ استفاده شده که انتظارات از آن آغاز به نومیدی کرده است.
سفیر بریتانیا ادامه میدهد: «این واقعیت ندارد که ثروت نفت ایران خوشبختی نیاورده، در بیشتر زمینهها جامعه ایرانی از نظر مادی به مراتب بهتر از ابتدای دهه [1970] است. مشکل اینجاست که اکنون مردمی که به توقع معجزه اقتصادی عادت کردهاند، اشتیاق آنان چه با پیشرفت عادی و یا به مراتب کمتر از آن سوء مدیریت اقتصادی برآورده نمیشود. بنابراین شاه و دولتش در حال از دست دادن ابتکار عمل هستند. مردم آغاز به شکوه کردهاند، چرا که هم اکنون سرزمین موعود به طور قابل اثباتی دورتر از آن چه که توقع میرفت به نظر میرسد.»
به اعتقاد پارسونز، «تلاش شاه برای اعطای آزادیهای بیشتر در زمینه حقوق بشر و امور سیاسی با تشویق دوستان خارجیش، از جمله خود ما [بریتانیا]» از طرق مختلفی چون باز کردن در زندانها به روی بازرسان حقوق بشری بین المللی از قبیل صلیب سرخ و عفو بین الملل و بخشش تعدادی از زندانیان سیاسی، در عمل به دلیل آن که موجب فشار و مطالبه مخالفان برای کسب آزادیهای بیشتر شد، نتیجهای متفاوت از آنچه که شاه میخواست داد.
سفیر بریتانیا در همین راستا و در ادامه همین گزارش، از تغییر دولت و روی کار آمدن کابینه جمشید آموزگار به جای دولت امیر عباس هویدا در اوت 1977 پس از 12 سال و نیم، به عنوان «یک هویج دیگر که دست کم هنوز تاثیرگذار نبوده» یاد کرد. آنتونی پارسونز براین باور بود که: «جابهجایی دولت به دلیل ناتوانی دولت قبلی در ایفای به رسالتهای اقتصادی خود مسلما تغییری خوش بود. ولی این تغییر هم خیلی دیر بود و هم کامل اجرا نشد. چرا که مردم از هم اکنون از ادعاهای بیش از حد خوش بینانه دولت درباره نزدیک بودن تمدن بزرگ دلسرد شدهاند. [سیاستهای دولت جدید] کامل نیست چون هنوز سیاست صراحت آن به امور سیاسی گسترش نیافته است. مهمتر از آن دولت جدید هنوز نشانه قانع کنندهای از توانایی خود برای غلبه کردن بر مشکلات اقتصادی بروز نداده است.»
پارسونز در ادامه گزارش خود از «افتضاح حزب رستاخیز» به عنوان «بزرگترین ناکامی شاه» با فاصلهای بسیار [نسبت به دیگر موارد] در ابتکارهای اخیر وی یاد کرد و نوشت: «ابتدا در سال 1974 قرار بود این نهاد [حزب رستاخیز] جانشین دو حزب صوری که مجلس را تحت کنترل خود درآورده بودند، شود تا به کانونی برای مشارکت عمومی در امور ملی و اجرا کردن فلسفه سیاسی مرتبط با انقلاب شاه و مردم تبدیل شود. حزب رستاخیز هرگز قادر به فعالیتی بیش از یک محفل محلی در استانها نشد.»
پارسونز درباره جایگاه واقعی حزب رستاخیز چنین قضاوت میکند: «رستاخیز همچنان به عنوان یک حزب سیاسی تأسیس شده از بالا توسط دولت باقیمانده و به هیچ وجه از خود دارای قدرتی نیست، در حالی که از آن انتظار میرفت تا به کانونی برای طرح مباحث جدی بدل شود، هیچ موضوع حساسی از قبیل سیاستهای دفاعی یا سیاستهای داخلی در آن امکان طرح ندارد و حزب هیچ استقلال تأثیرگذاری نه در مجلس و نه خارج آن ندارد.»
در ادامه این گزارش تحلیلی موقعیت شاه این گونه ارزیابی شده است: «اگر شاه قادر به تثبیت دوباره موقعیت خود به عنوان نیروی خلاق ملی که همه چیز کاملا تحت کنترل اوست نشود، عدم پیوستگی موقعیت او به عنوان منبع یگانه قدرت سیاسی در جنبشی که قرار بوده از نیازهای مردم انگیزه بگیرد [انقلاب سفید] به کنار گذاشته شدن این موقعیت منجر شود. فلسفه انقلاب شاه و مردم شامل هیچ راه حلی برای زمانی که مردم نسبت به سیاستهای شاه بیعلاقه میشوند، نیست. تعبیر او از گفتوگو این است که او سخن بگوید و مردم گوش بسپارند. چاپلوسی غیرقابل انتقاد که همه سیاستها به شیوه تغییرناپذیری به رهنمودهای خردمندانه اعلی حضرت پادشاه نسبت داده میشود. این مسأله تا همینجا هم او را به شدت آسیبپذیر کرده است.»
بخش دیگر از گزارش سفیر بریتانیا به پیشبینی وضعیت ایران در صورت ناتوان ماندن شاه از نگاه داشتن ابتکار عمل در دست خود اختصاص دارد. نکته جالب در این نتیجهگیری اصرار پارسونز به در خطر نبودن موقعیت شاه در کوتاه مدت و تداوم بیتوجهی وی به عناصر مذهبی در این معادله قدرت است: «اگر شاه در ترمیم قدرت ابتکار عمل خود ناتوان بماند، چه خواهد شد؟ من فکر نمیکنم که نتیجه در کوتاه مدت بسیار جدی باشد. شاه به طور کامل کنترل اوضاع کشور و دولت را در دست خواهد داشت. من باور دارم که نیروهای امنیتی تأثیرگذار و وفادار به شاه باقی میمانند. شاه چه ابتکارات سیاسی و اقتصادی به خرج دهد یا خیر، خطر تروریستها به همین کمی یا زیادی فعلی خواهند ماند و نفوذ آنان قابل کنترل است. به اعتقاد من، این موضوع نیز کلا درباره دانشجویان نیز صدق میکند. هر رژیم با هر سیاستی که باشد، اعتراضات دانشجویی وجود خواهد داشت... ولی آنان به تنهایی خطری برای ثبات کشور نخواهند بود.»
سفیر بریتانیا در تهران، در ادامه گزارش خود از نویسندگان و وکلای ناراضی، دیگر روشنفکران و نهایتا جامعه مذهبی به عنوان خطرات کوتاه مدت علیه شاه یاد کرده، «به شرط آن که شاه به سیاست استفاده از چماق بدون یافتن هویجی تأثیرگذار ادامه دهد. ولی در اینجا هم من فکر نمیکنم خطر کوتاه مدتی در پیش رو باشد.»
پارسونز درباره جامعه مذهبی ایران و آینده این جنبش پیشبینی میکند: «ادامه خشونتها علیه جامعه مذهبی، همانند آنچه که در نهم ژانویه در قم اتفاق افتاد، اگرچه آن حادثه بیشتر ناشی از دستپاچگی بود تا تصمیمی تعمدانه»، میتواند به ناآرامیهایی در ابعادی گستردهتر منجر شود. من گمان میکنم اقداماتی در جهت جلوگیری از حوادث مشابه صورت گیرد. اگر چنین حوادثی تکرار نشود، من خطر جدی را در آینده نزدیک پیشبینی نمیکنم. فراز و نشیبهایی خواهد بود، ولی فکر میکنم در کوتاه مدت شاه مجبور به ایجاد هیچ تغییر اساسی در سیاستهای خود نشود و بتواند مانند اکنون بدون هیچ اپوزیسیون واقعا جدی از هر جناحی به حکمرانی خود ادامه دهد.»
پارسونز در ادامه تحلیل خود حتی در درازمدت نیز سرنوشت شاه را در دست خود وی دانسته و داشتن فضای بیشتر برای مانور را منوط به تحقق موفقیتهای اقتصادی وی و «سرعت بخشیدن به شکوفایی» اقتصادی میداند. در غیر این صورت پارسونز معتقد است: «اگر اقتصاد -چنان که محتمل مینماید ـ بهاندازه انتظار مردم نباشد، در آن صورت شاه باید راهی را برای قانع کردن مردم برای پرداختن بهای تداوم قدرت انحصاری و سیاستهای پدرسالانه رژیم او بیابد. او بر این باور است که ایران نمیتواند از انتخاب بین نظم، انضباط و پیشرفت چنان که توسط او تدارک دیده شده از یک سو و بی نظمی، ضعف و هرج و مرج، چنانکه در دوره مصدق تجربه شد، از سوی دیگر بگریزد. او احساس میکند که باید مردم را مجبور کند تا راه اول را انتخاب کنند، ولی مردم میدانند که شاه ابدی نیست و وقتی او برود چیزی بیشتر از ساواک و ارتش وفادار برای حفظ شرایط و اوضاع باثبات لازم خواهد بود.»