به مرتضی قربانی گفت (( یک نفر را بفرست خط ببین چه خبرست؟))مرتضی قربانی گفت: ((دیگر کسی را ندارم.هر کی را میفرستم بر نمیگردد.))همین طور هم بود.عراق تمام آتشش را گذاشته بود سر آن سه راهی.هر کس میرفت برنمیگشت.با تیر مستقیم توپ و تانک میزدنش.
همتِ ابراهیم همت ...
4 آبان 1393 ساعت 22:07
به مرتضی قربانی گفت (( یک نفر را بفرست خط ببین چه خبرست؟))مرتضی قربانی گفت: ((دیگر کسی را ندارم.هر کی را میفرستم بر نمیگردد.))همین طور هم بود.عراق تمام آتشش را گذاشته بود سر آن سه راهی.هر کس میرفت برنمیگشت.با تیر مستقیم توپ و تانک میزدنش.
به مرتضی قربانی گفت (( یک نفر را بفرست خط ببین چه خبرست؟))مرتضی قربانی گفت: ((دیگر کسی را ندارم.هر کی را میفرستم بر نمیگردد.))همین طور هم بود.عراق تمام آتشش را گذاشته بود سر آن سه راهی.هر کس میرفت برنمیگشت.با تیر مستقیم توپ و تانک میزدنش.حاجی گفت: (( مثل اینکه دست خودم را می بوسد.))با یکیاز معاون گردان ها رفت سوار موتور شد رفت خط.نیم ساعت بعدش من رفتم دیدم خط شلوغ ست.عراق داشت می آمد جلو.زجاجی شهید شده بوده و عباس کریمی ایستاده بود توی خط.ده دقیقه بعد درگیری شروع شد.بچه ها خیلی تشنه شان بود.از شدت عطش قمقمه هاشان را میزدند به آب هور.جایی که پر از جنازه بود و خون و کثافت.وسط آّب نمیشد رفت آب آورد.آتش خیلی زیاد بود.حاجی تا دید ناراحت شد.هفت هشت تا از قمقمه های بچه را هم گرفت.با دست پارو زد و رفت وسط آب هور ، آنجا آبش رلال تر بود ، قمقمه ها را پر کرد زود برگشت.بچه ها خیلی روحیه گرفتند.به خصوص وقتی دیدند حاجی هم آر پی جی دستش گرفت رفت تانک برند.
جعفر جهروتی زاده-به مجنون گفتم زنده بمان
کد مطلب: 21343