درست در ماههاى اولیه بعد از هجوم روسها به ایران و نهیب و غارت و چپاول مهاجمین بود که در تنها روزنامۀ آن زمان یعنى آفتاب، از ضرورت تشکیل یک نیروى نظامى توانمند سخن به میان آمد. این روزنامه «روح مملکت و حیات هر دولت» را متکى به قوه نظامى دانست، نیرویى که «از هرگونه اختلالات و اغتشاشات داخلى و تجاوزات خارجى ملک و ملت را محفوظ داشته نایل سعادت و رفاهیت نماید.» به نظر نویسنده این مقاله، سعادت ملت به استقرار نظم بستگى دارد و «حصول سکون و امنیت هم بدون قوّۀ نظامى ممکن و متصور نیست.» از سویى «اجراى قوانین و انتظامات و مراعات قواعد سیاست و ایفاى مجازات و مکافات» بدون این نیرو ممکن نیست.
جوان و تاریخ- کافه هنر
درست در ماههاى اولیه بعد از هجوم روسها به ایران و نهیب و غارت و چپاول مهاجمین بود که در تنها روزنامۀ آن زمان یعنى آفتاب، از ضرورت تشکیل یک نیروى نظامى توانمند سخن به میان آمد. این روزنامه «روح مملکت و حیات هر دولت» را متکى به قوه نظامى دانست، نیرویى که «از هرگونه اختلالات و اغتشاشات داخلى و تجاوزات خارجى ملک و ملت را محفوظ داشته نایل سعادت و رفاهیت نماید.» به نظر نویسنده این مقاله، سعادت ملت به استقرار نظم بستگى دارد و «حصول سکون و امنیت هم بدون قوّۀ نظامى ممکن و متصور نیست.» از سویى «اجراى قوانین و انتظامات و مراعات قواعد سیاست و ایفاى مجازات و مکافات» بدون این نیرو ممکن نیست. از این بالاتر «مرکز قوه اجرائیه عالم»، نیروى نظامى است. شاهان بزرگ از کوروش و شاپور ذوالاکتاف تا اسکندر کبیر و ناپلئون همه به کمک ارتش «به شرف جهانگیرى نایل گشته، عزت و رفاهیت ملت و اتباع خودشان را تهیه و تحصیل نمودهاند.» نویسنده نتیجه مىگیرد «اساس سیاسیات عالم و شالوده پولتیک حاضرۀ امَم، ثبوت حقانیت، اجراى عدالت، ترفیه حال ملت، قوام و بقاى امنیت بدون استثناء، فرع داشتن قواى نظامى است.» حسینخان صبا، از ناپلئون بناپارت مثال آورد که مىگفت «زور» اثرات فراوانى دارد، نیز به «یکى از فلاسفه» که باید توماسهابز باشد، استناد نمود که مىگفت تفاوت گرگ و میش در تیزى چنگال گرگ و چربى و نرمى گوشت میش است. به بیسمارک اشاره شد که «تعیین حدود و حقوق و اثبات حقانیت به واسطۀ سرنیزه متصور است.»خلاصه اینکه کسانى مثل صبا، اهمیت هر دولت و قدرت هر سلطنت را به اندازه اهمیت و قدرت نظامى آن کشور دانستند، امتیاز دول بزرگ آن روزگار را به داشتن قواى منظم و معظم جنگى تلقى کردند. به وفور از آلمان مثال آوردند که با توسل به قُوّۀ نظامى «در کعبه میزان سیاسیات عالم در حکم اوزان ترازو» محسوب مىشد. «حشمت آفاق شکنانه»، «نفوذ و تسلط تامه» و ضرورت «تنسیقات عسکرى» آلمان را نمونهاى براى توجیه استدلالات خود ذکر کردند. از روسیه مثال زده شد: پطر کبیر توانست روسیه را قدرت مسلط آسیا و اروپا سازد، فقط به این دلیل که اصلاحات خود را از ارتش شروع کرد و قواى دائمى نظامى تشکیل داد.دولت ایران عظمت و شوکت خود را از دست نداد مگر وقتى که قواى نظامیهاش تحلیل رفت و از داشتن اردوى منظم جنگى محروم شد. دولتهاى ایران به این دلیل که به صورت استبدادى اداره مىشدند، به اهمیت داشتن قواى نظامى وقعى ننهادند. هر سال در یکى از مناطق کشور شورش و اغتشاشى روى مىداد که باعث قتل نفوس و «عدم بنیان تمدن» مىشد، این نبردها براى ایران بسیار گران تمام مىگردید، به گونهاى که «الآن یک ثلث ممالک متصرفى خویش را مالک نیست، قفقازیه و ترکستان و افغان و بلوچستان از دست دولت خارج نگردید مگر در سایه فقدان قشون و استعداد.»با این مقدمه بناى امنیت، نظم امور مالیه، جلوگیرى از قتل و خونریزى، حفظ وطن، صیانت استقلال کشور در ایجاد و تشکیل نیروى نظامى است. هیچگاه اولیاى امور ایران به این مهم نپرداختند، به آن اهمیت ندادند «حتى در ایام مشروطیت سابقه». در دوره مشروطه مشاجرات و اختلافات به نحوى بود که دولت را از توجه به تشکیل این نیرو بازداشت. «لیکن این اوقات هیئت محترم دولت اهمیت شایان تقدیرى به وزارت جنگ داده تشکیل قواى نظامى را مقدم بر تمام امور داشته این مسئله را جزء تاکتیک عملى خود قرار دادهاند.» نوشته شد عدهاى شایع کردهاند وزارت جنگ تحلیل رفته و ضعیف شده است، اما واقعیت این است که این وزارتخانه فقط ادارات زائد و غیر ضرورى را منحل کرده و نیروهاى مهم مثل پیاده نظام، سواره نظام و «توپخانه» را نگهداشته؛ نیز ادارات لازم را حفظ نموده است. در مخارج و مصارف این وزارتخانه صرفهجویى شده و وجوه اضافى به مصرف نیازهاى ضرورى رسیده است. ابراز امیدوارى شده بود که با اصلاحات لازم که هم اکنون در وزارت جنگ انجام مىگیرد، «براى آتیه مملکت ما یک نظام مرتبى تحویل داده یک تکیه گاه اساسى موجود نماید.» «این سخنان به ظاهر بى اهمیت بعدها در اشکال گوناگون پى گرفته شد، از درون استدلالاتى از این دست بود که روشنفکرانى مثل علىاکبر خان داور بعدها به توجیه قدرت قزاقها پرداختند و یکى از سردستههاى آنان، یعنى رضاخان را بیسمارک و پتر کبیر لقب دادند و قدرت نظامى او را ستودند و برایش کف زدند تا اینکه به قدرتش رسانیدند و بر هر چه مردهریگ مشروطه بود، پشت پا زدند. آرى، فرایندى که بعدها با کودتاى سوّم اسفند شکل گرفت، ریشه در این باورها داشت که با قوت و شدت تمام پى گرفته شد. به همین دلیل ما از پدیدهاى به نام نظریه دولت زورمند یاد مىکنیم، به واقع بین زورمندى و اقتدار تفاوت از زمین تا آسمان است. منشاء اقتدار، مردمند امّا منشاء زورمندى قدرت فائقه حکومتگرانند. دولت مقتدر در قلوب مردم ریشه دارد ولى دولت زورمند با اتکا به بازوى نظامى است که مىتواند اراده خود را تحمیل نماید. به عبارت بهتر اقتدار پدیدهاى است مثبت، اما زورآورى پدیدهاى است منفى. نظام مقتدر با حمایت مردم طرحها و تصمیم گیرىهاى خود را به بوتۀ اجرا مىگذارد اما دولت زورمند نیازى به حمایت مردم ندارد و به زورْ ارادۀ خود را محقق مىسازد.