مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذکر یک شعر قناعت مى نمایم
حکایت گرسنه را نان تهى، کوفته است
10 بهمن 1393 ساعت 13:29
مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذکر یک شعر قناعت مى نمایم
مسافر فقیرى خسته و گرسنه به سرایى رسید، دید مجلس باشکوهى است، گروهى به گرد هم آمده اند و میزبان بزرگوار از میهانان پذیرایى مى کند و مهمانان هر کدام با لطیفه و طنز گویى مجلس را شاد و بانشاط نموده اند.
یکى از حاضران به مسافر فقیر گفت: تو نیز باید لطیفه اى بگویى.
مسافر فقیر گفت: من مانند دیگران دارى فضل و هنر نیستم و بى سواد مى باشم. تنها به ذکر یک شعر قناعت مى نمایم.
همه حاضران گفتند: بگو.
او گفت:
من گرسنه و در برابرم سفره نان
همچون عزم بر در حمام زنان
حاضران فهمیدند که او بى نهایت فقیر و نادار و بینواست. سفره غذا را به نزد او کشیدند میزبان به او گفت: اندکى صبر کن تا خدمتکاران کوفته برشته بیاورند.
مسافر فقیر گفت:
کوفته بر سفره من گو مباش
گرسنه را نان تهى، کوفته است
حکایت هایی از سعدی
کد مطلب: 21934