کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

حکایتی از ذکر ان شاء اللّه

9 دی 1394 ساعت 1:18

روزی جُحی برای خرید درازگوشی به بازار مال فروشان می رفت. مردی پیش آمدش و پرسید: کجا روی؟ گفت: به بازار می روم تا دراز گوشی بخرم. . . .


جوان و تاریخ- حکایت تاریخی

روزی جُحی برای خرید درازگوشی به بازار مال فروشان می رفت. مردی پیش آمدش و پرسید: کجا روی؟ گفت: به بازار می روم تا دراز گوشی بخرم. گفتش بگو: ان شاء اللّه . گفت: چه جای ان شاء اللّه باشد که خر در بازار و زر در کیسه من است. چون به بازار درآمد، زرش را بزدند و چون باز می گشت، همان مردش برابر آمد و پرسیدش از کجا می آئی؟ گفت: ان شاءاللّه از بازار، ان شاءاللّه زرم را بدزدیدند ان شاء اللّه خری نخریدم و زیان دیده و تهی دست به خانه باز گردم، ان شاء اللّه .


کد مطلب: 22065

آدرس مطلب :
https://www.cafetarikh.com/news/22065/حکایتی-ذکر-ان-شاء-الل-ه

کافه تاریخ
  https://www.cafetarikh.com