یکی از زیباترین خاطرات نوروز که یادآور شگفتی و سختی مبارزین راه حق است ، گذران عید نوروز در زندان های ساواک است . با مرور خاطرات دو تن از مبارزین زن انقلاب اسلامی یاد تمام شهدای این راه را گرامی می داریم ...
حکایت تاریخی
نوروز مکتبی
30 فروردين 1393 ساعت 18:27
یکی از زیباترین خاطرات نوروز که یادآور شگفتی و سختی مبارزین راه حق است ، گذران عید نوروز در زندان های ساواک است . با مرور خاطرات دو تن از مبارزین زن انقلاب اسلامی یاد تمام شهدای این راه را گرامی می داریم ...
یکی از زیباترین خاطرات نوروز که یادآور شگفتی و سختی مبارزین راه حق است ، گذران عید نوروز در زندان های ساواک است . با مرور خاطرات دو تن از مبارزین زن انقلاب اسلامی یاد تمام شهدای این راه را گرامی می داریم ...
خانم اسماعیل نظری و طاهره سجادی از نوروز زندان میگویند: از بازجوهای ما بعید است که گول بخورند و تلافی در نیاورند. ولی انگار خرید شب عید برای بچهها و والده بچهها یقه آنها را هم گرفته و دقت و حوصله سر و کله زدن با ما را برایشان نگذاشته است. چون همین ده دقیقه پیش که مهری را به قول خودش «شل و پل» انداختند توی سلول. اولش یک کمی آه و ناله کرد و بعد زد زیر خنده. چنان از ته دل خندید که همه ما به رغم نگرانی برای او، خندهمان گرفت. قضیه از این قرار است که مهری موقع کابل خوردن، خودش را میزند به غش تا بلکه بازجو از صرافت این کار بیفتد. ولی آنها در هر چیز که خنگ و کودن باشند، در شکنجه نظیر ندارند. برای همین نمیشود آنها را گول زد. بازجو میفهمد که مهری، الکی خودش را به غش زده، ولی برای اولین بار به روی خودش نمیآورد و میگوید که مهری را بیاورند و توی سلول بیندازند. ما وقتی او را دیدیم، واقعاً نگران شدیم. ولی موقعی که چشمهایش را یواشکی باز کرد و زد زیر خنده همه فهمیدیم که باز کلکی سوار کرده و این دفعه، تصادفاً گرفته استاین مهری برای خود آتشپارهای است، هجده سال بیشتر ندارد. ولی عجیب شاد و مقاوم است. انگار نه انگار که این کتکها و شکنجهها، ذرهای از نشاط و شادی او کم میکنند. راستش بازجوها هم از دست روحیه شاد او خسته شدهاند، میگوید:«بچهها! بهار شده! اگر بدونین چه آسمونیه!» میپرسیم: «دروغ نگو! آخه تو آسمونو از کجا دیدی؟»میگوید: « موقعی که منو میآوردن اینجا. توی راهروی بند، یواشکی از گوشه چشم دیدم، آبی آبی بود، با یه ابر سفید! ماه!» ... بچهها با خمیر نان، ماهی و لوازم سفره هفت سین را درست کردهاند. هفت سین را که میچینیم، من یک مرتبه دلم میگیرد. یاد هفت سینهایی میافتم که برای مادر میچیدم. سفره از این سر تا آن سر اتاق که مادر صدایش درمیآمد که؛ «چه خبره بچه؟ میخواهی بارعام بدی؟» نمیدانم امسال چه کسی برای مادر هفت سین خواهد چید. مهری که میفهمد به قول خودش ، «توی لک رفتهام!» میزند به بازویم و میخندد و میگوید؛ «این نیز بگذرد!»
کد مطلب: 22184