قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ در نقد خاطرات اسدالله علم گفت: علم مصداق عوام است! امام در نامههایش علم را نخست وزیر بیسواد خطاب میکرد.
امام علم را با کدام لقب میخواند؟
6 شهريور 1394 ساعت 18:16
قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ در نقد خاطرات اسدالله علم گفت: علم مصداق عوام است! امام در نامههایش علم را نخست وزیر بیسواد خطاب میکرد.
انتشارات معین جلد هفتم و پایانی کتاب «یادداشتهای علم» در 750 صفحه منتشر کرد.این کتاب، در واقع جلد اول خاطرات روزانه اسدالله علم، نخستوزیر ایران از سال 1346 تا سال 1347 محسوب می شود اما از آنجا که از لحاظ ترتیب انتشار آخرین جلد محسوب می شود، برروی کتاب "جلد هفتم یاداشت های علم" حک شده است.
علم تمام یادداشتهایش به بانکی در سوییس به امانت سپرده بود پس ازگذشت 20 سال از مرگ خود و شاه، منتشر شود.
اکنون با تاخیر چهارده ساله سرانجام از سوی علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد دوران پهلوی و از دوستان خانوادگی وی و با اجازه همسر علم از بانک سوییس بیرون آورده و ویرایش و منتشرشده است.
با توجه به اهمیت و جایگاه این خاطرات و توضیحاتی که از مسائل درونی و ناگفته ها ی رژیم پهلوی دارد برآن شدیم با قاسم تبریزی یکی از صاحب نظران تاریخ معاصر گفتوگویی داشته باشیم تا ضمن نقد این کتاب، جزئیات بیشتری درباره موضوعهای مهمی که علم در یاداشت های خود نوشته است، که قسمت نخست آن را در زیر میبینید.
* به مناسبت انتشار هفتمین جلد از خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار و نخست وزیر پیشین ، میخواهیم سؤالات مختلفی درباره زندگی و کتاب خاطراتش با استاد قاسم تبریزی داشته باشیم. در ابتدا سپاسگزار خواهیم شد اگر یک معرفی اجمالی از علم داشته باشید.
صحبت کردن در مورد شخصیتهای بزرگ مشکل است؛ هم به دلیل قلّت و محدود بودن مطالعات و هم به دلیل عدم دسترسی به اسناد، منابع و مآخذ. چه رجال مثبت، صالح و مصلح و چه رجال وابسته، فاسد و خیانتکار؛ اما این به معنای این نیست که به آنها نپردازیم؛ هر کس باید به اندازه توان خود وارد این عرصه بشود.
مجموعۀ تحقیقات در این زمینه کارساز است. مثلاً اگر ما در مورد اسدالله علم 200 کتاب بنویسیم تازه میتوانیم به یک جمعبندی کلی برسیم.
واقعاً برای شخـصیتها، چه منفی و چه مثبت باید چنین کرد. مثلا برای شخصیتهای منفی چون سید حسن تقیزاده، محمد علی فروغی، سید ضیاءالدین طباطبایی، علی امینی، احمد قوام السطنه و..... در کل همه شخصیتهایی که در تاریخ معاصر کشورمان، نقشآفرین بودند، باید چنین کرد. زندگی اینها فراز و نشیب بسیار دارد.
مضافاً باید خاندان اینها بررسی بشود؛ یعنی مثلاً خاندان علم 4 نسل در شرق کشور وابسته به سیاست انگلیس بودند؛ آن هم در مرز افغانستان و هندوستان که برای انگلیسیها بسیار مهم بود.
این مساله آنقدر اهمیت دارد که یک تحلیل این است که در جریان کودتای سوم اسفند 1299رضاخان، یکی از کاندیداهای پادشاهی ایران از جانب انگلیسیها، «محمد ابراهیم خان شوکتالملک» (پدرعَلَم) بود که در شرق کشور با حمایت انگلیسیها ارتش مستقل داشت. شوکتالملک اسلحه و سرباز و جنگجو و رزمندۀ خاص داشت؛ آمار اینها را بعدا خواهم گفت؛ همه اینها به دلیل روابطش با انگلیسیها بود. لذا شناخت سوابق و عملکرد خاندان، برای شناخت شخصیتها بسیار مهم است.
موضوع بعدی ارتباطات این خاندان وابسته به هم با سایر خاندان های صاحب نفوذ در ایران و اصطلاحا وصل شدن آنها به هم است؛ یعنی همان طور که میگوییم در دوره قاجار هزار و یک فامیل نقش برجستهای داشتند، از مشروطه تا انقلاب اسلامی هم، وصلت برخی رجال و خانوادهها با هم بسیار مهم است.
مثلا شوکت الملک در شرق ایران وابسته به سیاست انگلیس است؛ قوام الملک در فارس وابسته به انگلیس است، حال اسدالله علم داماد قوام الملک میشود. این وصلت اتفاقی نیست. برخی از ازدواجهای دوران اواخر قاجار و اوایل پهلوی اتفاقی نیست.
ازدواجها در دوره قاجار بیشتر در درون خاندان قاجار بود. استثنائاً کسی می توانست از بیرون وارد این خاندان شود. آنها سعی میکردند حالت قبیلهای، طایفهای و خویشاوندی خودشان را حفظ کنند. پس وقتی اسدالله علم مطرح میشود باید به قوامالملک هم پرداخت.
برای بررسی عملکرد علم باید به چهار دوره زمانی توجه کرد: 1320 تا 1332 ؛ 1332 تا 1340 ؛ 1341 تا اواخر 1342؛ 1344 تا 1356. همچنانکه به منظور بررسی شخـصیت علم ، باید چهار محور را مورد توجه قرار داد:
1- نقش علم به عنوان یک سیاستمدار در رهبری حزب مردم
هر چند حزب برای علم یک پاتوق بیش نبود، ولی اهمیت و نقش عظیمی در دهۀ 30 تا 50 ش دارد و کسانی که جذب میکند چهرههای تأثیرگذار در فرهنگ، سیاست، اقتصاد و جامعه هستند.
تاریخ حزب از دبیرکل اول (پرویز ناتل خانلری) تا دبیر کل آخر (علینقی کنی) مهم است.
در این حزب، بهاییها وکمونیسـتها زیادند. البتـه بعضیها تودههای نفتی یا کمونیستهای انگلیسی را منحصر به این حزب دانستهاند که من فکر میکنم این بحث را ناقص طرح کردهاند.
البته بخشی از تودهایها به طرف اسدالله علم آمدند و جریان انگلیسی را به وجود آوردند؛ ولی در درون حزب توده هم تشکیلات دیگری داریم که باید در جای خود به آن بپردازیم. به هر حال علم از دهۀ 30 تا دهۀ 50 که حزب رستاخیز تأسیس شد، رهبر این حزب است. همچنین میتوان در این حزب نقش علی نقی عالیخانی عضو ساواک، مرتبط با انگلیس و اسرائیلی ها را دید.
2- علم به عنوان یار غار یا به تعبیر دیگر عقل منفصل شاه.
در واقع علم و یک جریان انگلیسی، در دورانی که شاه امریکایی است، در کنار شاه قرار میگیرد. این موضوع را باید در توافق پشت پردۀ آمریکاییها و انگلیسیها جستجو کرد.
دو تا چهرۀ برجسته انگلیسیها همیشه در کنار شاه بودند: سید ضیاء طباطبایی که تا سال 1347 مشاور شاه بود و هفتهای یک بار به دیدن شاه میرفت و مشورت میداد؛ اسدالله علم که همه کاره شاه بود.
* البته در جوانی شاه، فروغی هم بود.
بله بود. البته محمد علی فروغی خیلی متصل نشد و سال 1321 فوت کرد.
*به هر حال فروغی دولت را به شاه تحویل داد.
بله. جایگاه خوبی نزد انگلیسیها داشت. اگرچه اسدالله علم جایگاه دانشگاهی فروغی را نداشت ولی در برخی موارد مثل زیرکی، نظم و سیاست از فروغی جلوتر بود.
اسم فروغی بیشتر در تشکیلات مخفی لژ بیداری مطرح بود؛ مقداری هم فلسفه میدانست. فروغی آثار علمی و ادبی داشت ولی علم نه. علم مشاور و مشیر شاه بود. حتی مشهور بود که سواد درست حسابی ندارد. او در خاطرات خود تلاش دارد نشان دهد ، همه چیز را میداند. ولی در 7 جلد خاطراتش شاید 40 درصد حرفش را نزده است.
*واقعا 40 درصدحرفش را زده است؟
مقداری هم که گفته، ناقص گفته است؛ شاید برای تبرئۀ خودش. تازه اگر بپذیریم که خاطرات منتشر شده، دست نخورده باشد! این هم ابهام است که چرا خاطرات باید به انگلیسی منتشر بشود!؟ چرا در لندن، آن هم زیر نظر فردی که در ساواک همه کاره بود؛ علینقی عالیخانی، از کارمندهای عالیرتبۀ ساواک و یار غار و مرید اسدالله علم!
*البته خودش ادعا میکند از ساواک بیرون آمده بود.
بله! منوچهر آزمون هم از ساواک بیرون آمده بود، ولی بیرون آمدنشان به معنای جدا شدن از حکومت و سیاست نیست. تجربیات ساواک را با خود به دانشگاه و جاهای دیگر برده بودند. به هر صورت علم مشاور شاه است و حتی هر روز میتواند به اتاق خواب شاه برود. حتی میتواند در برابر مثلاً خاندان پهلوی بایستد. حتی در برابر فرح، به خصوص از سال 46 که فرح وارد عرصۀ سیاست شد، میایستد. فرح، علم را رقیب یا هووی خود میدانست. مادر و خواهران شاه عموماً با علم بد بودند؛ البته علم به این موضوع توجهی نمیکرد. او به جای دیگری وصل بود.
*با هویدا، نخست وزیر،هم بد بود؟
بله. علم در یاداشت های خود، هویدا را آدم احمق و کوچولو میدانست. میگفت:
«دولت رو دست یه کوچولو دادند که هیچی درک نمیکنه، آدم احمقیه.»
البته همین مقداری که گفته خیلی چیزها را روشن میکند. همه وقایع این یک دهه ایران را در فاصله سالهای 1346 تا 1356 منحصر در این 7 جلد کتاب ندانیم.
البته به ظاهر اصل برای علم، حفظ شاه بود و دیگر هیچ . حتی نسبت به زن و بچههای خودش هم اینطور نشان میدهد. وانمود میکند که برای حفظ شاه در برابر خانوادۀ شاه و دربار هم میایستد. اما مواردی هم هست که غیر مستقیم به شاه اعتراض دارد. شاید به همین دلیل است که گفته بود این کتاب تا 50 سال دیگر منتشر نشود.
*ظاهرا شرط کرده بود تا زمانی که نظام شاهنشاهی برقرار است چاپ نشود.
بله. نمیگوید نظام شاهنشاهی. میگوید تا وقتی ارباب من هست. منظورش محمدرضاست؛ نظام پهلوی نیست. به هر حال چیزهایی هم که مطرح میکند اینگونه است.ای کاش از سید ضیاء هم که دهۀ 20 ش تا سال 1347که فوت میکند، مشاور شاه بود، خاطراتی داشتیم. از سیدضیاء هیچی نداریم . البته گفته میشود که خاطراتی نوشته و در بانک سوئیس به امانت گذاشته است. من با محمد علی جمالزاده که صحبت کردم، میگفت موضوع حقیقت دارد. شما باید پیگیری کنید
* کلید این خاطرات را به دست کی داده است؟ ظاهرا علم خاطراتش را به دست خواهرزادهاش داده بود.
علم خاطراتش را از ایران خارج کرده بود. چـون بعـد از فوتـش ساواک خانه علم را در تهران و بیرجند گشت و چیزی پیدا نکرد. شاه میدانست که علم یادداشت روزانه دارد.
وقتی سید ضیاء هم فوت کرد، هرچه داشت تو کیسه گونی ریختند و آوردند و گویا همه را امحا کردند؛ البته شاید هم جای دیگری بردند. حداقل در میان اسناد به جا مانده از ساواک نیست.
* جمالزاده چیز دیگری در باره نوشته سید ضیا نمیگفت؟
جمالزاده میگفت: «خود سید ضیاء به من گفت که من نوشتهام.» سید ضیاء هم جایی اشاره کرده است که خاطراتی نوشتهام. ولی چقدر درسته، نمیدانم. جمال زاده می گفت سید ضیاء نام کتابش را "کتاب سیاه" گذاشته بود .
3- وابستگی علم به انگلیس
وابستگی مطلق علم به انگلستان قابل توجه است که عمدتاً از سوی آنها پشتیبانی میشد؛ اگر چه گاهی هم اعتراض خیلی معمولی به انگلیسیها دارد و به ظاهر دوتا فحش هم میدهد، ولی خاطراتش هم نشان میدهد که با انگلیسیها بیشتر ازآمریکاییها رابطه دارد. آمریکاییها را بیشتر نقد میکند. این کلیاتی بود که
میشد مطرح کرد.
4- نقش علم در دوره نخست وزیری اش ( تیرماه 1341 تا اسفند 1342 )
دردوران نخستوزیری علم مسائل مهمی بوجود میآید. اولین مسئله این است که شاه به آمریکا میرود و تعهد میدهد که خود، اصلاحات مورد نظر آمریکا را انجام خواهد داد.
مشـهور بود که آمریکاییها میخواهند شاه را بردارند و علی امینی را رئیس جمهور ایران کنند. شاه، همیشه امینی را هووی خود میدانست، البته علم در نوشتههایش فحشهای رکیکی به امینی داده، ولی شاه امینی را رقیبی میدانست که باید از میدان به در رود.
شاه بعد از سپردن تعهد به آمریکا، علم را به روی کار آورد. آمریکاییها هم پذیرفتند. شاید برای این سندی نباشد، ولی میشود حدس زد که پشت پرده توافقی بین آمریکاییها و انگلیسی ها شده بود که مثلاً بعد از امینی فردی بیاید تا آمریکایی ها برنامۀ بعدی شان را اجرا کنند. علم که وارد شد، مجلس وجود نداشت.
*بعد از برکناری علی امینی؟
بله. لایحۀ انجمن های ایالتی و ولایتی و لایحۀ کاپیتولاسیون در دولت امینی تصویب شده بود، ولی امینی فرصت اجرا پیدا نکرد؛ درگیری ها و دستگیری ها و برخوردها باعث تأخیر در اجرای این لایحهها شد. این لایحه روی میز نخست وزیری ماند.
*چطور اعتراض امام به لایحه کاپیتولاسیون در سال 1343 بود ؟
خواهم گفت. اولین لایـحهای که علم اجرا کرد لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که تمام مراجع و علما متحداً در برابر آن موضعگیری کردند و موضوع برای رژیم پهلوی خیلی سخت شد.
چون لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی با اسلام و قرآن تعارض داشت، حتی افرادی مثل مرحوم آیت الله سید محمد بهبهانی که با دربار هم ارتباط اندکی داشت، موضعگیری تندی علیه آن کرد و این مسئله باعث عصبانیت شاه شد که این دیگر چرا؟!
* آیتالله سید حسن طباطبایی هم در مشهد اعتراض می کند.
ج : عادی است که آیت الله حسن طباطبایی اعتراض کند. حساب او از اینها جداست. ایشان فرزند مرحوم آیت الله العظمی سید حسین قمی بود. در این اغراض تمام مراجع ، علماء ... متفق القول بودند. مرحوم حجه الاسلام و المسلمین علی دوانی تمامی تلگرام ها و اعلامیه ها را در کتاب نهضت دو ماهه روحانیت آورده است
بله. منظورم اینست که از طیفهای مختلف به این لایحه اعتراض کردند.
*بله. مثلاً مرحوم آیتالله شیخ احمد کفایی، پسر آخوند خراسانی، هم اعتراض می کند؛ یعنی اعتراض سراسری مملکتی بود.
ممکن است خلاصهای از لایحه انجمن ها بگویید؟ مراجع و علما به چه اعتراض داشتند؟
این لایحه دو مشکل اساسی داشت؛ یک مشکل شرعی و یک مشکل قانونی. مشکل شرعی این بود که سوگند به قرآن از شرایط انتخاب شوندگان و شرط مسلمان بودن از شرایط انتخاب کنندگان حذف شده بود. با توجه به نفوذ و حضور بهاییت به عنوان ابزار امریکایی ها، نگرانی این بود که حکومت در پی آن است که فرقه بهاییت را به عنوان یک دین جا بزند و در کشور آن را رسمی کند. حذف سوگند به قرآن یعنی از رسمیت انداختن اسلام.
*یعنی در مراسم تحلیف به هر کتابی میتوانستند سوگند بخورند؟
بله. البته بعضیها میگفتند این عادی است و مربوط به اقلیتهای یهود، نصارا و زرتشت است. در جواب باید گفت که موضوع این اقلیتها از قبل هم در قانون اساسی بود. یهود، نصارا و زرتشتیها جزء اقلیتهای دینی بودند و رأی دهندگان به آنها هم همان اقلیتهای خودشان بودند. تنها چیزی که باقی میماند، بهاییت بود.
* پس این لایحه در واقع زمینهسازی برای عرض اندام بهاییت بود؟!
بله. آوردن عبارت سوگند به کتاب آسمانی به جای سوگند به قرآن، اول برای از رسمیت انداختن اسلام و دوم برای به رسمیت شناختن بهاییت بود که مثلا بهاییها هم بالاخره اقلیتی هستند و کتاب آسمانی خودشان را دارند.
شواهد و قرائن بعدی هم این مطلب را ثابت کرد. موضعگیری امام هم همین را نشان میدهد. امام اشاره میکند که یهود در ایران در پوست بهاییت فعالیت میکند؛ یعنی امام بهاییت را به عنوان ابزار صهیونیستی میشناسد. این مسئلۀ اول و اشکال شرعی لایحه بود. لذا بهائیت ابزار استعمار بود همان گونه که فراماسونری ابزار نفوذ غرب در حکومت پهلوی بود.
اشکال دوم، اشکال قانونی بود. هنگام تعطیل بودن مجلس شورای ملی و مجلس سنا، دولت حق تصویب قانون نداشت؛ این خلاف قانون اساسی مشروطه بود.
با وجود این، دولت علم تصویب لوایحی که حکم قانون داشت، در دستور کار خود قرار داده بود. مدت دو ماه بین مرجعیت و جریان مذهبی با دربار رویارویی وجود داشت؛ امام و سایر مراجع و علما عمدتاً هم به دولت حمله میکردند و شاه را دخیل در ماجرا نمیکردند. حتی امام دو نامه به شاه نوشت ؛ نامۀ اول را با عبارت اعلیحضرت همایونی آغاز و با عبارت الداعی روحالله موسویخمینی به پایان برد.
در این نامه امام گفت که گویا آقای علم بنا ندارد حرف علما را گوش کند؛ علم خلاف اسلام و خلاف منویات اعلیحضرت عمل میکند؛ یعنی امام، باز تکیه بر اشتباه دولت و نه شاه دارد.
بعد هم میگوید که اعلیحضرت متوجه نیست که در مملکت چه میگذرد. سایر علما و مراجع هم همه همین گونه مینویسند. شاه در جواب امام نوشت که ما به همۀ کارها و مطالب مسلطیم و وظیفۀ علما نصیحت عوام است و شما وظایف خودتان را انجام بدید و ما هم وظایف خودمان را انجام میدهیم. امام در نامۀ دوم مینویسد که اشاره اعلیحضرت به وظیفه علما مبنی بر نصیحت عوام، مضمون حدیث نبوی است و ما به همین دلیل علم را نصیحت میکنیم!
همینجا خاطرهای از حجتالاسلام سید حمید روحانی در باره عبارات نامههای امام یادم آمد که گفتنش خالی از لطف نیست.
آقای روحانی نقل میکرد که من وقتی کتاب نهضت امام خمینی را چاپ کردم، دو عبارت را حذف کردم: یکی « اعلیحضرت» و «الداعی» و یکی هم جملهای که امام گفته بود حرف شاه مضمون حدیث نبوی است.
آقای روحانی میگفت وقتی امام کتاب را دید، 2-3 اشکال گرفت. یکی اینکه «چرا اینقدر خمینی ، خمینی کردی ؟! مردم رو مطرح کن».
دوم اینکه «کلمۀ اعلیحضرت رو برای چی حذف کردی ؟! من نوشته بودم دیگه. ما که نرفته بودیم شاه رو بکشیم ! ما رفتیم نصیحت کنیم. اگر قبول کرده بود ازش پشتیبانی میکردیم. چون اون اعمال رو انجام داد، وظیفۀ ما عوض شد، والا ما نرفته بودیم شاه رو بکشیم. در ثانی این منتشر شده، دست مردم هست. وقتی شما حذف میکنید حرفهای دیگه تون هم خدشه دار میشه. موضوع دیگه، مگه شاه مملکت نمیتونه یه حرف درست و حسابی بزنه؟! این که گفته عین حدیث پیغمبره که من هم به همین اشاره کردم. چرا اون رو حذف کردید شما؟!"
*مگر حرف امام به کنایه نیست؟
بله کنایه است؛ یعنی علم مصداق عوام است! امام از آن به بعد در نامههایش علم را نخست وزیر بیسواد خطاب میکرد.
علم در بیسوادی مشهور بود. زرنگی داشت، هوش سیاسی داشت، در جهت منافع انگلیس بود ولی از نظر سواد، فقط دیپلم کشاورزی داشت. البته زبان انگلیسی را از کودکی از معلم سرخانه یاد گرفته بود.
به هر حال مهر 1341 این لایحه تصویب شد و دولت در آذر اعلام کرد؛ ولی مجبور شد حرفش را پس بگیرد. ولی امام گفت که باید لغو اعلامیه رسما اعلام شود.
بیانیهها و سخنرانیهای امام در مورد شناساندن مسائل پشت پردۀ لایحه و اهداف امریکاییها و صهیونیستها خیلی زیباست که خود نیازمند تفسیر و تحلیل دیگری است.
به هر حال با اعلام لغو لایحه در آذر، به ظاهر پروندۀ لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی بسته شد.
بعد حکومت و شاه انقلاب سفید را شروع کردند؛ این همان است که امام میگوید اینها برنامه دارند. (کتاب نهضت امام خمینی جلد اول نوشته حجت الاسلام سید حمید روحانی )
*منظور 6 اصل معروف شاه است؟
بله. شاه در این اصول یک خطای قانونی هم انجام داد و آن انجام رفراندوم است؛ رفراندوم خلاف قانون اساسی مشروطه هم بود. در مورد دکتر محمد مصدق هم همین بود؛ اتفاقاً هم نیروهای مذهبی، هم نیروهای درباری و هم نیروهای سیاسی، انتقاد اساسی و درستشون به دکتر مصدق این بود که چرا رفراندوم راه انداخت. حال این بحث را باید در جای خود ارائه کرد.
*یعنی طبق قانون اساسی مشروطه، نمیشد مطلقا همهپرسی برگزار کرد؟
ماده واحده یا موضوعی که به رفراندوم گذاشته میشود، نباید خلاف قانون اساسی باشد. این حرکت شاه، خلاف قانون اساسی بود. مثلا اگر قرار بود شاه در باره جنگلها کاری بکند، باید مثل بقیه قوانین موضوع میرفت به مجلس و در آنجا بررسی میشد.
*یعنی برگزاری همه پرسی در باره انحلال مجلس، خلاف قانون اساسی مشروطه بود ؟
بله. شاه در سال 1328 دستبردی به قانون اساسی زد و با همین کار بعدها توانست در دوره تعطیلی مجلس نخستوزیر معرفی کند.
قبل از آن برای انتخاب نخستوزیر باید فردی به مجلس معرفی میشد و مجلس آن را تایید میکرد.
یکی از خطاهای مصدق هم اتفاقاً همین مسئلۀ انحلال مجلس بود. در زمان تعطیل بودن یا نبودن مجلس ، شاه توانست نخست وزیر معرفی کند.
تمام مراجع وقت هم رفراندوم شاه را تحریم کردند. شاه در همدان یک سخنرانی کرد و به روحانیت حمله نمود.
در قم هم همینطور. وقتی شاه میخواست در اسفند 1341به قم برود، امام اعلام کرد کسی برای استقبال شاه از خانه بیرون نیاید. با اینکه ساواک طراحی کرده و تعدادی کارگر و کارمند و غیره را از تهران به قم برده بود، جمعیتی نبود.
شاه وقتی در میدان آستانه میبیند جمعیتی نیست، دیگر به صراحت به حوزههـای علمیه و مراجع توهین میکند. کلماتی مثل نجسها، قرون وسطی، مرتجعین و مانند اینها میگوید.
از اینجا درگیری شدت گرفت. بعد هم که تحریم عید نوروز بود و امام گفت امسال عید نداریم. مراجع دیگر هم به تبع امام عید نوروز را تحریم میکنند.
روز دوم فروردین 1342؛25 شوال، مصادف با شهادت امام صادق (ع)؛ آیتالله العظمی سید محمد رضا موسوی گلپایگانی در مدرسۀ فیضیه، امام در خانۀ خودش و بعضی مراجع هم در بیتشان عزاداری داشتند، البته مجلس اصلی عزاداری در مدرسۀ فیضیه بود.
ساواک برای اینکه رعب و وحشت ایجاد کند تا روحانیان وارد سیاست نشوند، طراحی میکند که به مدرسه فیضیه حمله کند.
وقتی واعظ مراسم فیضیه شروع میکند به صحبت کردن، از هر گوشه مجلس عدهای صلوات میفرستند.
از قبل طراحی شده و همه چیز محاسبه شده بود. واعظ مراسم اعتراض میکند و درگیری شروع میشود. افراد حکومتی وحشیگری و جنایت میکنند. قرآنها را پاره میکنند؛ طلبههایی راکه به دلیل درگیری به بالای پشت بام رفته بودند، میاندازند پایین. خیلی فجیع بود. عجیب این که همزمان با فیضیه، در مدرسۀ طالبیۀ تبریز هم ایجاد ترس و وحشت میکنند؛ البته قم مهمتر بود.
بعد از این قضیه، امام دیگر احساس میکند که وظیفه عوض شده است و اعلام میکند که وعاظ جنایات شاه و رژیم را در منبرها بگویند؛ یعنی اعتراض و مبارزه به رویارویی مستقیم با رژیم منجر میشود. از اینجا دیگر موضوع از علم رد شد، دیگر مسئله، علم نبود. حکومت هم احساس کرده بود که مذهبیها برای محرم برنامه دارند و داشتند هم. به خصوص امام به بعضی از آقایان نامه داد. مثلاً گفتند که بروید و در مشهد به آیت الله سید محمد هادی آقای میلانی و دیگران بگویید در منبر این حرفها را بزنند.
من این مطالب را مستقیم از آقای محمد رضا حکیمی نقل قول
میکنم. این موارد مکتوب نشده ولی شخصی که گفته در قید حیات است و سند ماجراست.
آقای حکیمی میگفت که:«من در سال 41 و اوایل 42 که در مشهد بودم، دیدم همۀ روحانیان مشهد متفق القول یک چیزی مطرح میکنند و این برایم خیلی تعجب آور بود! آمدم قم تا این وحدت روحانیان را به عنوان یک دستاورد مطرح کنم.
به یکی از آقایون علما «الان یادم نیست» گفتم. گفت آره امام در طی این مدت هزار و پانصد و خردهای نامه برای علمای بلاد نوشته. «آقای حکیمی به من گفت که: «بگردیم و اون نامهها رو پیدا کنیم. خود اون نامه ها یک منبع تاریخیه.»
* آیت الله خامنهای هم یک جا به این موضوع اشاره دارند.
بله. خدا حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی را رحمت کند. میگفت امام به من نامه داد، برای علمای شیراز، آیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی و دیگران بردم.
آقای آیتی و حجتالاسلام سید هادی خسروشاهی هم همین موضوع را گفتند. یعنی هر کدام از وعاظ که برای تبلیغ میرفتند، امام میفرمود بروید و موضوع را طرح کنید.
اسنادش را هم داریم. به غیر از ساواک که کار خودش را انجام میداد، علم هم به استاندارها نامه نوشت که هر جا دیدید وعاظ اعتراضی به دولت کردند، سریع دستگیر کنید و به تهران بفرستید یا زندانیاش کنید. عموماً در محرم، فشار حکومت بر روحانیان سنگینتر میشد.
شهید مهدی عراقی هم چیز جالبی نقل میکرد که گویای مطالب زیادی است. میگفت: «ما برای محرم برنامه داشتیم. رفتیم خدمت آقا «منظور امام است که در قم بودند.» گفتیم که ما یه برنامه داریم و میخواهیم فعالیت هامون رو گسترش بدیم.
امام گفت خیلی خوبه. گفتیم ولی ما نگرانیم که طیب رضایی بیاد و اغتشاش کنه. مقابله ما با دستۀ طیب رضایی که دستۀ قوی هستند مشکل میشه.
امام فرمودند اینها متدینن و این کار رو نمیکنند. گفتم اینها 28 مرداد این کار رو کردند. امام فرمودند ان موقع هم اینها فکر کردند دارند برای دین کار میکنند.
«شهید حاج مهدی عراقی میگفت:» تا ان موقع با طیب رضایی مواجه نشده بودم. با برادرش رفیق بودم. آقا هم گفت که اینها متدینن دیگه. آمدم تهران و زنگ زدم به برادر طیب که ما میخواهیم حاجی را ببینیم. اون هم تماس گرفت و گفت میگه بیایید منتظرتون هستم. رفتیم اونجا و گفتیم ما برای محرم «در خاطرات شهید عراقی هست» یه چنین برنامهای داریم و میخواهیم انجام بدیم.
راستش نگران این هستیم که با شما درگیر بشیم. ایشون گفتند از طرف ساواک سه بار اومدند و من قبول نکردم. گفتیم اتفاقاً ما خدمت آقا بودیم و به آقا همین را گفتیم. آقا گفت که اینها متدینن و این کار را نمیکنند. ما داشتیم صحبت میکردیم که یکی از بچهها را گفت بچه پاشو بیا اینجا ببینم. آمد و گفت بله.
گفت برو یه تعدادی عکس آقا بخر بیار به تمام کتلها عکس آقا را بزن. تو خود حسینیه هم بزن «منظور عکس امام بود».
* عکس امام آن موقع پیدا میشد ؟
بله. چاپخانهها چاپ میکردند. از جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی به بعد، عکس امام توسط همین تیپهای بازاری و چاپخانهها به شکلهای مختلف چاپ میشد.
فکر میکنم سه نوعش را من دارم. مربوط به اون دوره است. یکی عکس کارت پستالی از امام است که توی یک کشتی نشسته و بالایش آیه "فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما" دارد.
خدا رحمت کند رفتگان شما را. مرحوم پدرم بقالی داشـت و این عکس را قایـم کرده بود ولی من دایماً میگذاشتم روی قفسه. پدرم هم
برمیداشت و قایم میکرد. میگفت تو برای ما مشکل پیش میآری!
به هر حال محرم که شروع میشد همه منبرها علیه رژیم و افشای جنایات رژیم در سراسر کشور بود. طرح ساواک قتل عام مخالفان بود و فکر میکرد با قتل عام مردم و روحانیان میتوانند سکوت ایجاد کنند. علم هم در خاطراتش چند بار مطرح میکند که شاه نگران بود و به شاه گفتم که من این کار را انجام میدهم؛ معلوم است که طرح علم نبود؛ اینجا باید دست انگلیس و سیاست غربیها را جستجو کرد.
* این موضوع مربوط به دو ماه بعد از واقعه حمله به فیضیه بود؟
بله. در این مدت فعالیتهای امام، اعم از ایراد سخنرانی و ارسال نامه گسترده بود. حکومت هم در پی انجام یک قتل عام در سراسر مملکت بود.
علم هم به شاه میگویدکه من این کار را انجام میدهم؛ اگر ماجرا خراب شد من را دستگیر و اعدام کن و بگو که این، کار را او انجام داده است؛ اگر هم چیزی نشد که هیچ. موضوع تمام میشود.
علم در همین جلد 7 خاطراتش اشاره میکند که: «من آن روز قساوت قلب به خرج دادم، خدا مرا ببخشد؛ ولی برای اربابم مجبور بودم چنین کاری بکنم.» علم این موضوع را به عنوان یک افتخار مطرح میکند.
در جلسۀ هیئت دولت هم «بد نیست سندش را اگر پیدا کردید، بعداً ضمیمه کنید.» پرویز ناتل خانلری، وزیر فرهنگ، صحبت مفصلی میکند و میگوید باید این آخوندها را قتل عام کرد.
دولت هم به استاندارهایش میگوید علاوه بر این که ارتش، شهربانی و ژاندارمری آمادگی کامل برای قتل عام دارند، آنها هم آماده باشند. این حرکات در تهران، طالبیه تبریز، قم، ورامین و جاهای دیگر بود.
البته شدیدترینش در تهران و جادۀ باقرآباد ورامین بود. در تهران، از بازار تا میدان ارگ، درگیری شدید بود. بعضیها میگویند ساواک در نهضت 15 خرداد غافلگیر شد، من میگویم غافلگیر نشد.
قبلاً هماهنگ کرده بودند؛ البته از قدرت و حضور مردم ارزیابی درستی نداشتند. 9 جلد کتاب 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، در مجموع 18 جلد اسناد و خاطرات مربوط به 15 خرداد در تهران و استان ها منتشر شده است در این خاطرات ،گزارش لحظه به لحظه ساواک آمده است. در همه مسیرهای درگیری، منابع ساواک لحظه به لحظه گزارش میدهند.
* میگویند پاکروان، رئیس وقت ساواک، مخالف کشتار مردم بود.
نه. این دروغ است؛ از آن دروغهاییست که مثلا هویدا آدم دلسوز ، خوب و بارحم بود! اتفاقا برعکس، او یک قصاب بود. مثل نعمت الله نصیری، (جانشین پاکروان) روش روسای ساواک اینگونه بود. ساواک وابسته به آمریکا و زیر نظر شاه مگر میتوانست خلاف منویات سرکوبگرانه شاه عمل کند.
* میگویند بعد از این واقعه، پاکروان به همین دلیل برکنار شد.
دو بیماری در بین نویسندگان و محققین داریم: یکی اینکه افراد خوب را در تاریخ معاصر «بدها را نمیگویم» مثلا با پاکروان یا نصیری مقایسه میکنند. این کار غلط است.
مگر معیار ما نصیری یا پاکروان است؟! سیستم اطلاعاتی ـ امنیتی مملکت را باید با وظایفش سنجید و فهمید که خائن است یا خادم. مثلا پاکروان به نسبت نصیری که شعبان بیمخ اولی یا ثانی بود، چیزهایی میفهمید، اما باید دانست که دستور قتل عام و کشتار مردم را خود پاکروان داده است.
موضوع در اسناد آمده است. حتی دستور دستگیری و زندان داده است. حتی همان شبی که امام را به پادگان عشرت آباد میبرند و در یک زندان کوچک یک متر در یک متر حبس میکنند، عدهای را در پشت سلول امام شکنجه میکردهاند. پس نکته اول این که در دوره پاکروان هم شکنجه وجود داشت.
نکته دوم اینکه امام را بترسانند که بالاخره نوبت تو هم میشود! فردای آن روز که پاکروان میآید و با امام دیدار میکند، امام میگوید که دیشب عدهای را در اینجا اذیت کردند و چیزهایی بود. پاکروان
میگوید که دستور میدهم دیگر از این کارها صورت نگیرد.
پاکروان به امام میگوید که شما عالمید؛ سیاست بازی،کار سیاسی پدرسوختگی است، اینها را به ما واگذار کنید. امام میفرماید اون مال شماست، ما به همان سیاست خدایی و دینی خودمان عمل
میکنیم.
این نبودکه پاکروان آلت دست باشد. اگر موافق نبود میتوانست فرار کند یا از جایی پناهندگی بگیرد، اما تا آخر ایستاد و همۀ جنایتها را انجام داد. همه امضاهای پاکروان هست. سه مرجع تقلید را پاکروان دستگیر کرد؛ مراجعی که طبق قانون اساسی خودشان، مصونیت داشتند: امام، آیتالله سید حسن قمی و آیتالله شیخ بهاءالدین محلاتی. در یک مرحله هم 55 روحانی برجسته را دستگیر کرد؛ کسانی مثل آیتالله مرتضی مطهری، حجتالاسلام محمد تقی فلسفی و دیگران. تمام کشتارها و بازداشتها در دوره پاکروان بود. حالا این آدم چه مزیتی دارد ؟! انسانیتش کجاست؟ چرا نظری خلاف واقع و حقیقت ماجرا بدهیم؟ !
*پس چرا بعد از 15 خرداد این آدم را برکنار کردند؟
چون دیگر به دردشان نمیخورد. مگر بعد از کودتای 28 مرداد 1332، بعد از جنایتهایی که فضل الله زاهدی کرد، انگلیسیها و آمریکایی ها او را برنداشتند و به جایش حسین علا را نیاوردند؟ که آدم به ظاهر سالمتر و ساده تری بود! البته ساواک بر خلاف این رویه عمل کرد. یعنی قصابی را آورد که بعداً بتواند فشار را بر مخالفان و روحانیان بیشتر کند.
پاکروان، دیگر مأموریتش را انجام داده بود. اتفاقاً بعد از انقلاب هم که پاکروان دستگیر شد، برادرش نامهای به امام نوشت که چون ایشان خدمات زیادی به این مملکت کرده است! شما دستور دهید آزادش کنند. امام در جوابش نوشتند که اینها مربوط به مسئلۀ قضاست و نامه را به مسئولان قضایی ارجاع میدهم تا خودشان تشخیص بدهند.
فکر میکنم مشکل دوم برخی مورخین ما این است که شخصیتها را منهای ماهیت و هویت حکومتیشان بررسی میکنند. مثل این است که بخواهیم رژیم پهلوی را منهای عملکرد استعمار تحلیل کنیم.
*لطفا ماجراهای بعد از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تا قیام 15 خرداد 1342 را بفرمایید.
اشاره شد که علم مجری برنامههای آمریکاییها بود. شاه در سفرش به آمریکا تعهد داده بود که در صورت برکناری علی امینی خودش این طرحها را انجام خواهد داد.
امام به ماهیت موضوع و پیچیدگی کار علم پی برده بود، لذا در
صحبتهایشان مرتب به آن اشاره میکردند؛ بعد از اینکه علم در آذر 1341 حرفش را پس گرفت و گفت که دولت از اجرای لایحه صرفه نظر کرده، امام فرمودندکه اینها در کمین هستند؛ باید مواظب باشیم؛ استعمار برای محو قرآن و اسلام برنامه دارد.
* امام در این باره اطلاعیه صادر کردند یا سخنرانی کردند ؟
سخنرانی کردند. امام از هر فرصتی برای طرح موضوع استـفاده
میکرد؛ به خصـوص که علم را بیسواد، بدعتگذار، مخالف قانون اساسی، مخالف اسلام، بی توجه به حکم الهی، متخلف از قانون اسلام و قانون اساسی و تلاش برای از رسمیت انداختن قرآن
میدانست «اینها عناوینی است که حضرت امام برای علم به کار میبرد». حکومت با یک برنامهریزی، لایحه را به طرح انقلاب شاه و مردم تبدیل کرد تا همان اهداف با این طرح پیگیری شود.
باز امام اینجا هم مسئله را پیگیری کردند و گفتند که این طرح هم خلاف قانون اساسی است؛ خصوصاً که شاه برای قدرتنمایی، بحث رفراندوم را مطرح کرد.
رفراندوم از نظر امام و مراجع، حرکتی بر خلاف قانون اساسی بود و با آن مخالفت کردند. آیتالله سید محمد هادی میلانی هم در این قضیه خیلی فعال بود.
حکومت هم تبلیغات خود را داشت و بعد هم اعلام کرد که مردم به صحنه آمدند و به طرح شاه رأی دادند.
*حکومت اعلام کرد که 5 میلیون نفر در رفراندوم شرکت کرده و بیشتر آنها به آن رای مثبت دادند.
بله. حکومت با سر و صدا، موضوع آزادی زنان و شعارهایی از این دست را مطرح کرد.
*ظاهرا شاه بحـث دادن حق رأی به زنان را برای این مطرح کرد که تعـداد شرکتکنندهها در همهپرسی بیشتر بشود. واقعاً میشود چنین گفت ؟
نه ، مسئلۀ زنان از قبل از مشروطه به عنوان یکی از ابزار غرب علیه اسلام مطرح بود و نغمههایش در ایران و مصر شروع شد. در مصر هم در مسئله زنان عوامل جریان فراماسونری فعال بودند. دورۀ مشروطه، بهاییها هم به بهانه آزادی زنان به میدان آمدند.
آقای دکتر حسین آبادیان مینویسد که سید حسن تقیزاده به فرانسه رفت و از عبدالبهاء(عباس افندی) تقاضا کرد که بیانیهای برای آزادی زنان در ایران بدهد، البته او قبول نمیکند.
در حقیقت بحث این نبود که زن در صحنۀ علم و سیاست وارد شود. آزادی که اینها میگفتند، کنار گذاشتن دین و به تبع آن کنار رفتن عفت و حجاب بود.
این موضوع بعد از این که در دوره مشروطه در ایران مطرح شد، در افغانستان و هندوستان هم پیگیری شد.
البته علامه محمد اقبال لاهوری علیه این مسئله موضع گرفت و گفت که رشد علمی در غرب به دلیل رقص دختران و عیش و نوش غربیها نیست، بلکه به دلیل گسترش علم است.
اقبال میگفت شما فکر میکنید با بیحجابی و بیعفتی رشد خواهید کرد ؟ علامه اقبال دو قطعه شعر در مقام مقدس حضرت فاطمه (س) هم سرود و در آن گفت که عفـت را از ایشان یاد بگـیرید و ایشان را اسـوه خود قرار دهید.
علامه اقبال میگفت حضرت زهرا(س) با زبان قرآن تـلاوت میکرد، با یک دست امام حسین(ع) را پرورش میداد و با دست دیگر گندم آسیاب میکرد. البته در مصر، ناصر که از چهرههای غربگرا هم بود، از مدافعین قضیۀ آزادی زنان بود. او تمام همّش را صرف نگارش سه جلد کتاب در مورد زن کرد.
ما باید بدانیم آزادی در دین وجود دارد. آزادی که فراماسونها مطرح
میکردند، آزادی از ظلم و ستم حکومت نبود، بلکه آزادی از دین، یعنی کنار گذاشتن اندیشه دینی و تعصب دینی را مطرح میکردند.
بد نیست اینجا اشاره کنیم که ملا علی کنی میگوید:«کلمه قبیح آزادی». او کلمه آزادی را کلمه قبیحی میداند زیرا این کلمه را مقابل دین قرار داده بودند و قباحتش به همین دلیل بود.
شیخ فضلالله نوری هم مخالف کلمه آزادی بود. اما کدام آزادی؟! آزادی از اعتقادات دینی یعنی باورهای دینی را به هیچ انگاشتن. در مورد حضور زنان در عرصه اجتماع هم همین موضوع مطرح شد؛ به خصوص که بعد از مشروطه مادر فرخرو پارسا در مشهد مجله منتشر میکند و در آن بیحجابی را تبلیغ میکند؛ علمای مشهد به تبلیغ بیحجابی اعتراض میکنند نه به حضور زنان. یا مثلا خانم صدیقه دولتآبادی که از بابیهای اصفهان است و در مجالس سخنرانی میکند، نشریه منتشر میکند و به تهران میآید و بعد هم به آلمان میرود، ترویج بی دینی و بیحجابی میکند. در دورۀ رضاخان هم با وجود این تبلیغات ضد دینی و ضد حجاب، جامعه از مسیر عفاف خارج نشد، لذا با طرح
انگلیسیها، رضاخان با زور سرنیزه وارد عمل شد.
دورۀ محمدرضا هم همین بود. به قول امام(ره) :«مگه مرد تو این مملکت آزاده که زن آزاد باشه؟»جلال آل احمد هم همین مطلب را میگوید.
در مجلسی که منبعث از استعمار امریکا و استبداد شاه است، زن چه خدمتی میتواند بکند؟! مردها که در برابر کاپیتولاسیون و قوانین ضد اسلامی و ضد ملی حکومت سکوت کرده بودند! 4 تا زن مثل
فرخرو پارسا و مانند او که بهایی هم بودند چه کار میتوانستند بکنند ؟! خانم ابتهاج میخواست چه بکند ؟! بدرالملوک مصاحب چه کار
میتوانست بکند ؟! علمای ما مخالف ورود زنان به مجلس بودند ولی کدام مجلس؟! مجلسی که مشروب فروشی را آزاد اعلام میکند؛ در آن قوانین ضد اسلامی تصویب میشود.
علمای ما با ورود زنان به این مجلس مخالفند. اما وقتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ماهیت مجلس تغییر کرد، دیگر مخالفتی ندارند؛ بلکه زنان تشویق هم میشوند که حتی وارد مجلس خبرگان بشوند و در تدوین قانون اساسی نقش داشته باشند.
* خانم منیره گرجی هم نماینده مجلس خبرگان شدند.
بله، ایشان مفسر قرآن هم هست. اگر حضور زنان در نص صریح قرآن ممنوع بود، بعد از انقلاب اسلامی که همۀ حکومت و قدرت دست ما بود نباید اجازه مییافتند در همه امور کشور حضور داشته باشند. حتی امام در راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورای سال 1357، اذن شوهر را برای حضور زنان در این مراسم لازم ندانست. پس حضور زن در عرصۀ سیاست و فرهنگ از نظر امام موضوعی عادی است.
* البته شرط حضور زن در اجتماع این است که در چهارچوب نظام اسلامی باشد.
بله. امام با حاکمیت استعماری و استبدادی مخالف بود. حضور زن در دوره پهلوی در اجتماع، استفاده ابزاری از زن بود. خود شاه هم یک بار گفت که زن باید فریبا و کذا باشد. امام هم تلویحاً به این صحبت شاه اشاره کرده است.
محاجهای هم اوریانا فالاچی در این مورد و حق رای زنان با شاه دارد.
فالاچی سوالات اساسی از شاه در باره سیاست داشت که شاه نتوانست جواب بدهد. برگردیم به بحث خودمان. تعداد اساتید زن در دانشگاهها و تعداد نویسندگان و شاعران و هنرمندان در دوره پهلوی قابل مقایسه با بعد از انقلاب اسلامی نیست.
حتی اصل اصلاحات ارضی هم که مطرح شد یک اصل اسلامی با عنوان از کجا آوردهای است. حتی امام فرمود کسانی که خمس و وجوهات شرعی را نداده باشند، بدهیشان به صورت تصاعدی محاسبه میشود.
این نیست که مثلاً کسی که سال 1350 خمس نداده، همان مبلغ را در سال 1359 پرداخت کند. اصلاحات ارضی هم ابزاری برای سلطه بیگانگان شد.
جلال آل احمد هم در کتاب «نفرین زمین» و جاهای دیگر اشاره میکند که تولید کشاورزی و کلا تولید در مملکت از بین رفت و همه به مصرف کننده تبدیل شدند.
یعنی چون ماهیت حکومت، استعماری است و مستشاران برای آن تصمیم میگیرند، نتیجه این میشود. شاه، حکومت، سیستم ابزار استعمار هستند و طراح و مدیر مستشاران
به هر حال با اعلام رفراندوم، مخالفت با شاه و حکومت شروع شد. شاه در سفر به همدان، در اواخر سال 1341، به علما توهین کرد.
امام هم در جایی غیر مستقیم جواب شاه را داد.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشسیاسی
کد مطلب: 22807