اولین موضوعی که در این خاطرات موجز بیش از سایر مطالب خود نمایی میکند، اطلاعاتی است که آقای بختیار به عنوان عضو هیئت اجرایی جبهه ملی در مورد این تشکیلات سیاسی ارائه میدهد. جبهه ملی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آوازهای یافت و حتی توجه بخشی از نیروهای مبارز مذهبی را نیز به خود جلب کرد، هرچند این شرایط چندان دوامی نیافت و علاوه بر مستقل شدن طیف مذهبیها، حتی تشکیل جبهه ملی دوم و سوم نیز نتوانست از تجزیه شدنهای پی درپی این سازمان که منجر به انفعال و انزوای کامل آن شد، جلوگیری کند.
«خاطرات شاپور بختیار ـ آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی» عنوان کتابی است که ازاو منتشر شده است. این خاطرات در اسفند ماه 1362 در پاریس توسط آقای صدقی (یکی از همکاران طرح تاریخ شفاهی ایران وابسته به مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد) ضبط شده است، اما پس از 18 سال برای اولین بار در ایران عرضه شد.
این کتاب توسط دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران مورد نقادی و بررسی قرار گرفته است. توجه خوانندگان گرامی را به این نقد جلب میکنیم:
نام شاپور بختیار به عنوان یک عنصر باسابقه جبهه ملی و کسی که در بسیاری از رخدادهای سیاسی، از قبل از کودتای آمریکایی 28 مرداد در ایران، حضور مستقیم داشته، ناخواسته تصوراتی را به ذهن تاریخ پژوهان متبادر میسازد که به هیچ وجه با آن چه در کتاب خاطرات وی آمده است، همخوانی ندارد. به عبارت دیگر، برای خواننده بسیار دور از انتظار است که فردی چون بختیار را در صفحاتی این گونه مختصر نظاره گر باشد. آن چه موجب شده است تا خاطراتی برخلاف انتظار آگاهان از کم و کیف تاریخ معاصر، عرضه شود از دو حال خارج نیست: اول این که آقای بختیار در سالهای پایانی عمر سیاسی خویش رسماً و علناً وارد مناسباتی شده که به طور قطع برای وی محدودیت آور بوده است. در چارچوب این احتمال، ایشان باید ترجیح داده باشد تا بسیاری از موضوعات مهم را ـ که یا در بطن آنها حضور داشته یا از نزدیک در جریان آنها قرار میگرفته است ـ نادیده بگیرد. برای نمونه وقوع کودتای آمریکایی 28 مرداد که بیان چگونگی آن موجبات بی اعتباری را برای آمریکاییان به بار میآورده، لذا برای بختیار به عنوان آخرین برگ سیاسی واشنگتن به منظور حفظ رژیم پهلوی، نه مطلوب و نه مقدور بوده است.
در چارچوب احتمال دوم نیز میتوان چنین پنداشت که اصولاً مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آمریکا به دلیل تعلقات ناشی از پیوندهای مالی و ارگانیک، اما غیرآشکار هاروارد با سازمان مرکزی اطلاعات این کشور، نخواسته است متعرض موضوعاتی شود که کارنامه عملکرد آمریکا را در ایران دارای مستندات بیشتری سازد. به هرحال، هر یک از این شقوق را علت غایی گشوده شدن تنها پنجره ای بسیار کوچک به زندگی سیاسی آخرین نخست وزیر محمدرضا پهلوی بدانیم، تفاوت چندانی در میزان بهره مندی خوانندگان از این اثر نخواهد کرد. از آنجا که از همین روزنه، واقعیتهای بسیار ارزشمندی در معرض قضاوت قرار می گیرد، لذا به نظر می رسد توقف در این موضوع که آیا عامل این محدودسازی، مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد بوده یا تمایلات خود آقای بختیار، چندان راهگشا نخواهد بود، به ویژه آن که هر دو احتمال دارای آبشخور مشترکند.
اولین موضوعی که در این خاطرات موجز بیش از سایر مطالب خود نمایی میکند، اطلاعاتی است که آقای بختیار به عنوان عضو هیئت اجرایی جبهه ملی در مورد این تشکیلات سیاسی ارائه میدهد. جبهه ملی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آوازهای یافت و حتی توجه بخشی از نیروهای مبارز مذهبی را نیز به خود جلب کرد، هرچند این شرایط چندان دوامی نیافت و علاوه بر مستقل شدن طیف مذهبیها، حتی تشکیل جبهه ملی دوم و سوم نیز نتوانست از تجزیه شدنهای پی درپی این سازمان که منجر به انفعال و انزوای کامل آن شد، جلوگیری کند.
شاید بتوان توضیحات آقای بختیار را در این زمینه از جمله منابع مفید برای ریشه یابی وضعیتی دانست که بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت، ملّیون غیرمذهبی گرفتار آن شدند. البته، اگر آقای بختیار خصومتهای شخصی خود را با آقایان سنجابی و فروهر به کنار می گذاشت یا دستکم در مقام بیان خاطرات خود از الفاظ غیرمؤدبانه علیه آنان کمتر بهره میگرفت، نظرات وی در مورد به انزوا کشیده شدن جبهه ملی جدیتر گرفته میشد. به هر حال، این گونه بینزاکتیها نشان از فرهنگ خاص آقای بختیار در محاورات دارد و خواننده را بسرعت به یک استنتاج در مورد ادبیات کلامی وی میرساند. صرفنظر از چنین ضعفی، اظهارات آقای بختیار را در مورد جبهه ملی میتوان در سه دسته تقسیم جای داد:
1ـ نوع عملکرد تشکیلات
2ـ ملاحظات و تنگناهای سیاسی
3ـ تعلقات اقتصادی حاکمیت
«انحصارگرایی شدید تشکیلاتی» بر جبهه ملی از جمله ضعفهاییاند که بختیار به عنوان مسئول مستقیم تشکیلات، علی رغم تلاش وافرش نمی تواند به توجیه آن بپردازد. به عبارت روشنتر، عناصر معدودی این تشکیلات را در کنترل خود گرفته بودند و اجازه مشارکت و فعالیت در آن را به بهانههای گوناگون و به طرق مختلف، از دیگران سلب می کردند تا بتوانند پیوسته از مزایای سیاسی آن بهره مند شوند. ابوالحسن بنیصدر در کتاب خاطرات خود در این زمینه میگوید: «مصدق یک پیام فرستاده بود برای کنگره، پیامش خیلی تند بود. الهیار صالح شب آن را گوش کرده بود و خیلی التماس کرد تا مصدق پیامش را تغییر داده بود. با این حال باز هم پیامش تند بود. او گفته بود، درهای جبهه ملی را باز کنید. در کنگره بر سر پذیرفتن نهضت آزادی برخورد پیش آمد و همچنین نسبت به سیاست عمومی جبهه ملی».(کتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیس جمهور ایران، ص76)
با وجود انتقاد شدید دکتر مصدق و دیگران از حاکمیت انحصاری افرادی انگشت شمار بر تشکیلات جبهه ملی ایران، نه تنها هیچ گونه تغییری در این زمینه صورت نگرفت، بلکه افرادی که چند دهه از نام مصدق برای خود دکانی ساخته بودند، بشدت به وی حمله ور شدند. به عنوان نمونه بختیار در خاطراتش می گوید: «...پس مقصودم این است که مرحوم مصدق راجع به جبهه ملی به علت همین موضوع و یک مقداری به علت این که خیال کرده بود سرپیری می خواهند او را کنار بگذارند [ناراضی بود] چون رهبر[ی] واقعی نهضت مقاومت ملی از 1332 به بعد اصلاً هیچ وقت با دکتر مصدق نبود که راجع به آنها ایراد بگیرد.»(ص78)
آقای بختیارحتی در پاسخ به توضیحات مصاحبه کننده که با استناد به نامههای دکتر مصدق، جبهه ملی را محل شور و اتخاذ تصمیمات هماهنگ کننده نمایندگان احزاب و سازمانها و سندیکاها عنوان می دارد و نه محل تجمع دوستانی که خودشان از یکدیگر دعوت کردهاند، میگوید: «ببینید چگونه؟ به بنده بفرمایید که چگونه؟ بنده خودم میروم، حالا فکر کنید که شاپور بختیار هم اسمم نیست و توی هیچ حزبی نبودم [و] هیچ وقت هم نبودم. بنده هم میروم بیست نفر، سی نفر یا چهل نفر را جمع می کنم و یک مرامنامهای مثل همه مرامنامههای دنیا، زیبا به شما میدهم که بنده نیرو دارم و میخواهم به شما ملحق بشوم. آخر این ترکیب هم که نمیشود.» (ص78)
البته در مورد عدم رعایت اصول اولیه تشکیلات در جبهه ملی، توجیهات متنوع و متفاوتی را از بختیار در این کتاب می توان سراغ گرفت که بعضاً خواندنی ترند: «این مسئله کاملاً روشن بود که یک عده تودهای ... اینها میخواستند که خودشان وارد [جبهه ملی] بشوند و از داخل [جبهه ملی] را منفجر کنند…ِو بعد تمام سعی سازمان امنیت و دستورات شاه در این برهه از زمان این بود که ثابت بکند که توی دانشجویان وسران جبهه ملی اشخاصی باسابقه توده ای هستند. اینها توده ای هستند ـ که این را ببرند جلوی آمریکاییها بگذارند و بگویند «هان، هان ببینید هر روز هم که نمی شود 28 مرداد درست کرد. شما به دست خودتان کار را دارید خراب میکنید”.من هم با علم به این موضوع سعی کردم که یک نفرشان را هم قبول نکنم.» (ص60)
استفاده از برچسب تودهای برای بستن راه ورود نمایندگان احزاب و دستجات مختلف به جبهه ملی ظاهراً کارایی مؤثری داشته است. هرچند بنیصدر در خاطرات خود مدعی است علیرغم اختلاف نظر با آقای بختیار توانسته توده ایهای مستقل را به عضویت جبهه ملی درآورد، بختیار به صراحت اعلام میدارد به عنوان مسئول تشکیلات حتی یک نفر از آنان را نپذیرفته است:
«بنیصدر: در نتیجه، بردی که در آن سالها کردیم، در زمینه همکاری با چپ آن سالهاست و در این زمینه با آقای بختیار اختلاف پیدا کرده بودیم.
ـ دکتر شاپور بختیار درآن زمان مسئول کل تشکیلات جبهه ملی و مسئول بخش دانشجویان جبهه ملی هم بود؟
بنیصدر: بله. ما در آنجا گفتیم که وابستگی نه، ولی طرز فکر، بله. ما با عضویت دارندة طرز فکر کمونیستی در جبهه مخالف نیستیم. هرکس طرز فکر خودش را دارد. نتیجه این که، اگر کسی مارکسیست مستقل است، جایش در جبهه ملی هم هست و این سبب شد که ما طرفداران خلیل ملکی را هم در سازمان دانشجویی پذیرفتیم و چپهایی هم که خود را مستقل میخواندند، پذیرفتیم.»(کتاب «درس تجربه» (ص64)
البته این ادعای آقای بنیصدر را باید یک ژست سیاسی برای ارائه چهرهای آزاداندیش از خود تلقی کرد، زیرا علاوه بر اظهارات آقای بختیار، در مورد خلیل ملکی مستندات غیرقابل کتمانی وجود دارد که گروه وی به جبهه ملی راه داده نشد و به همین دلیل او به دارودسته مظفر بقایی نزدیک شد. این واقعیت حتی از سوی بختیار نیز در این کتاب مورد تأکید قرار گرفته است. بنابراین اظهارات آقای بنیصدر در مورد پذیرش چپهای مستقل نمیتواند هیچگونه بهرهای از حقیقت برده باشد.
آخرین نکته حائز اهمیت در زمینه چگونگی اداره تشکیلات جبهه ملی، نحوه انتخاب نمایندگان جمعیتها برای حضور در کادر رهبری آن یعنی همان افراد انگشت شمار مرکزیت است. در این مورد، مصاحبه کننده با اشاره به انتقادات فراگیر موجود، از آقای بختیار می پرسد: «دانشجویان دانشگاه یک بخش عظیمی از فعالیتهای جبهه ملی را تشکیل میدادند. گله و شکایتی که آنها دارند این است که رهبران جبهه ملی در رابطه با انتخاب نمایندگانشان با آنها به طرز دمکراتیک رفتار نکردند و به جای این که به آنها اجازه بدهند که نمایندگان خودشان را [خود] دانشجویان انتخاب بکنند [رهبران] جبهه ملی برای آنها نماینده انتخاب کردند. پاسخ جنابعالی به این گله دانشجویان چیست؟
بختیار: عرض کنم که این دو موضوع است: یکی انتخاب [نماینده] در شورای جبهه ملی که بنده عرض میکنم. یکی رفتار است که دمکراتیک بوده یا نبوده. من معتقد به یک evolution [تحول] به سوی دمکراسی هستم. ما نمیتوانستیم و من نمی خواهم از خودم دفاع بکنم چون من که تنها نبودم…»(ص59)
بنابراین، قائل نبودن ”حق انتخاب”حتی برای اقشار تحصیل کرده جامعه تا حدود زیادی فضای حاکم بر تشکیلات جبهه ملی را روشن می سازد. به طور قطع پژوهشگران تاریخ ما در آینده با چنین کلیدهایی خواهند توانست علل شکست سازمانی را که در یک مقطع از تاریخ مبارزات ملت ایران در کانون توجهات قرار گرفت، بهتر ارزیابی کنند.
نکته دومی که خاطرات آقای بختیار می تواند برای هر خواننده ای روشن سازد، ملاحظات و تنگناهای سیاسی روشنفکران گرد آمده در جبهه ملی است. این خاطرات به طور قطع به درک عوامل ایجادکننده گشایش سیاسی و متقابلاً عوامل محدودیتزا برای چنین ملّیونی، کمک شایانی میکند. به عبارت دیگر، عوامل بازدارنده وتقویت کننده نیروهای حاکم بر جبهه ملی از این طریق به سهولت قابل شناسایی اند. برای نمونه آقای بختیار در مورد تحولات بعد از کودتای 28 مرداد میگوید: « با آن روح آزادمنشی و با آن وضعیتی که در آمریکا در سال 1960 بود، آمدن کندی را ما جشن گرفتیم. خود من برای آمدن او میگساری ها کردم ...و انصافاً هم آقای امینی را در آن مدت به عنوان نخست وزیرتحمل کردند و هم باز به نظر بنده، به شاه توصیه کردند که یک مقداری از این فشارهای مستمری که می آورد، کوتاه بیاید ـ اقلاً نسبت به عناصر ملی».(ص50)
یادآوری میکنیم که روح آزادمنشی مورداشاره، دقیقاً مربوط به چندسال پس از کودتای آمریکا در ایران و همچنین ایامی است که ساواک توسط واشنگتن در ایران بنیانگذاری میشود و کندی، یکی از عوامل باسابقه سیا را به عنوان نخست وزیر ایران تعیین میکند که حتی بختیار نیز نمیتواند اعمال سرکوبگرانه وی را پنهان دارد: “بالاخره این جا ما رسیدیم به جریان سیاست امینی. من میتوانم به شما بگویم که به نظر من پشت پرده نمیدانم ما بین خودش و آمریکایی ها چه گذشت … ولی قبل از استعفا دادن تا توانست بعد از تظاهرات جلالیه، نهضت ایران را کوبید. اولاً تمام ما رفتیم زندان، در سی تیر. ششصد دانشجو … ششصد دانشجو و تمام ما بدون استثنا به تدریج زندان بودیم”. (ص 55)
جالب اینجاست که نیروهای گرد آمده در مرکزیت جبهه ملی به صرف اطلاع از مورد تأیید آمریکا بودن امینی برای نخستوزیری، در برابر چنین فردی که از یک سو عامل شناخته شده سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) بود و از سوی دیگر نقش وی در سرکوب جنبش مردم و جریان کنسرسیوم کاملاً عیان، تا حدی تسلیماند که تلاش میکنند وی در مأموریتهایش موفق گردد: “… امینی میتوانست با اتکا به جبهه ملی [موفق بشود] بدون این که ما هیچ وقت امینی را]عضو[ جبهه ملی بدانیم. این محال بود. با آن جریان کنسرسیوم و اینها مگر میشد؟ به مردم نمیشود همه چیز را ]تحمیل کرد[ ”. (ص56)
در واقع آقای بختیار با این اعتراف مهم مشخص میسازد که جبهه ملی حتی وظیفه خود میپنداشته است تا تمامی امکاناتش را در اختیار چنین عنصر وابستهای قرار دهد که وی مأموریتهایش را با موفقیت به انجام رساند، اما ظاهراً تنها عامل بازدارنده از همراهی کامل با دولت امینی و سیاستهای آمریکا، مردم بودهاند؛ چرا که ترس از مردم مانع از آن میشده که رسماً و علناً جبهه ملی را در اختیار دولت مورد تأیید کودتا گران قرار دهند. این میزان تسلیم در برابر دولت بیگانه و کودتاکننده علیه دولت قانونی دکتر مصدق از سوی به «اصطلاح پیروان راه مصدق !» تعجب و تأمل هر محققی را برخواهد انگیخت. البته آقای بختیار و سایر همفکران وی در توجیه عملکرد خود تلاش میکردند برای استبداد داخلی، هویتی مستقل از استعمار خارجی دست و پا کنند، ولی در این ایام چنین کاری بسیار دشوار بود؛ زیرا از کودتای آمریکایی 28 مرداد در ایران، که با پیوند عناصر ارتشی چون زاهدی از یک سو و چاقوکشان دارودسته «شعبان جعفری» با همراهی فواحشی چون «آژدان قزی» از سوی دیگر ممکن شده بود، زمان زیادی نمیگذشت. بنابراین در این مقطع حساس از تاریخ کشورمان و بعد از چنین تلاشهایی، جبهه ملی نهایتاً « سیاست سکوت و آرامش» را در هشتمین جلسه شورای مرکزی به تاریخ 6 آبان 42 تصویب کرد و با این کار به زعم خود از یک بنبست سیاسی خارج شد. زیرا نه میتوانست با سیاستهای آمریکا برای تثبیت استبداد داخلی مخالفت کند و نه تمایل داشت با همراهی کامل و آشکار با استبداد شاهنشاهی موجب انزوای سیاسی خود در میان مردم شود. بنابراین، تنها راه، اعلام سیاست سکوت بود تا زمانی که بار دیگر آمریکا امکان مخالفتهای هدایت شدهای را برای آنان فراهم آورد. برای درک بهتر محدودیتهای سیاسی عناصر جبهه ملی بین سالهای 32 الی 42، یادآوری این موضوع خالی از لطف نخواهد بود که به اعتراف جناب بختیار، آقایان حتی نمیتوانستهاند از عملکرد کنسرسیوم نفت که آشکارا به غارت منابع ملی ایران میپرداخت، انتقاد کنند یا کوچکترین خدشهای به پیوستن ایران به پیمان سنتو وارد آورند. (ص64)
«سیاست سکوت و آرامش» به عنوان مصوبه شورای مرکزی جبهه ملی دقیقاً همزمان با آغاز اوجگیری دور جدیدی از مبارزات مردمی در سال 42 در پیش گرفته میشود و این امر میزان بیاعتنایی به مردم و پیگیری تحولات سیاسی در خارج از دایره قدرت ملت ایران را به خوبی روشن میسازد.
آخرین محوری که میتوان از خاطرات آقای بختیار برای شناخت بهتر جبهه ملی استخراج کرد، تعلقات اقتصادی این تشکل سیاسی به دربار است. برای نمونه در این خاطرات ارتباط دبیرکل جبهه ملی با شاه این گونه ترسیم میشود: « آقای سنجابی کسی بود که]بعد از 28 مرداد[ بدون این که وارد یک] مقام[ بالایی شود، بیش از هرکس از آنهایی که در دور مصدق بودند، استفادههایی از دستگاه دولتی ]بعد از 28 مرداد[ میکرد و تا یک ماه، یا دو ماه قبل از این که آیتالله خمینی] به ایران[ بیاید، ضمن حقوق و مزایایی که به عنوان وزیر سابق مصدق میگرفت، دارای یک اتاق هم پهلوی وزیر آموزش و پرورش بود … همیشه شاه هم نسبت به او یک سمپاتی داشت. یعنی حسابش هم درست بود. او میگفت سنجابی یک آدم ضعیفی ست پس میشود تسلیمش کرد» (ص 30)
البته شخص آقای بختیار نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. ایشان هم به اصطلاح خودشان حقوق رتبهشان را به صورت مستمر دریافت میداشته و حتی زاهدی در روز 29 مرداد از وی میخواهد وزیر کابینه دولت کودتا شود. (صفحات 48،49)
علاوه بر چنین ارتباطاتی با استبداد داخلی، کمکهای غیرمستقیمی نیز از سوی دربار به تشکیلات جبهه ملی می شده است که آقای بختیار در پاسخ به طرح یک مورد آن، بشدت موضع گرفته است و آن را صرفاً یک اتهام میخواند: «... انسان نباید بیخود مردم را متهم بکند. ممکن است یک تاجر تبریزی بیاید به آقای خلیل ملکی سههزار تومان به عنوان کمک به حزب بدهد. این همه جای دنیا متداول است. ما نمیتوانیم بگوییم که این آدم را دربار فرستاده است. این بازار افترا و اتهام مستمر باید بسته شود. » (ص 52)
بنیصدر در همین زمینه روایت کاملاً متفاوتی ارائه میدهد: «داستان این طور بود که گویا تاجری بود و به آنها ماهی پنجهزار تومان میداده که بعد معلوم شد این پول مال دربار هست. آقای زنجانی به من گفت: از آقای خنجی پرسیدم، این پولی که میدادند، مگر شما مطلع نبودی از کجاست؟ و او گفت که مطلع بوده» (کتاب «درس تجربه» خاطرات اولین رئیسجمهور ایران، (ص 66)
بنابراین تغییر نام خنجی به خلیل ملکی و درنهایت نفی کلی این ماجرا از سوی آقای بختیار چندان نمیتواند بیدلیل باشد؛ زیرا از یک سو خلیل ملکی به عضویت جبهه ملی درنیامده بود و از دیگر سو آیتالله زنجانی به روایت بنیصدر، ضمن انتقاد از دست اندرکاران جبهه ملی به خاطر دریافت چنین پولی، مستقیماً عامل چنین ارتباطی یعنی خنجی را مورد نکوهش قرار میدهد. این تعلقات اقتصادی که بدون شک تنها گوشهای از آن مکشوف شده، میتواند دلایل در پیش گرفتن سیاست سکوت را تا حدودی توجیه کند.
در آخرین فراز از این نوشتار، ضمن اشاره به برخی تناقض گوییهای آقای بختیار پیرامون نامه وی به امام خمینی(ره)، امضای بیانیه هیئت اجرائیه جبهه ملی در محکومیت گرفتن فرمان از شاه و... نمیتوانیم تأسف خود را از توهین ایشان به ملت ایران و «بیحیا و هرزه» خواندن چنین ملت بزرگی که با عزمی راسخ و بدون هیچ گونه پشتوانه مادی بساط استبداد داخلی و سلطه خارجی را برچید، ابراز نکنیم. لذا برای اثبات این امر که چه افراد و کسانی لایق این معانیاند به ذکر قولی از آقای بختیار میپردازیم: «یک مرتبه من «هویزر» را در عمرم ندیدم. یک مرتبه با او تلفنی مکالمه نداشتم. یک مرتبه، همان طوری که عرض کردم، فقط به من گزارش دادند که همچین ژنرالی آمده است و من هم با پوزخند گفتم: مگر اینها کم بودند که این هم آمده است؟ این برای چه آمده است؟» (ص 126)
کسانی که سالها برای حاکمیت ملی در کشور پشیزی ارزش قائل نبودند، از کنار مبسوطالیه بودن آمریکاییها بر سرنوشت ملت به سهولت میگذشتند؛ البته گاهی ظاهراً پوزخندی میزدند. خاطرات بسیاری از درباریان گواه بر آن است که آمریکایی ها بدون هیچ گونه هماهنگی با به اصطلاح دولت ایران وارد کشور میشدند و هر آن چه میخواستند میکردند. به عنوان نمونه خانم تاجالملوک گوشهای از این واقعیت تلخ را بیان میدارد: «یک روز محمدرضا خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردهاند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکاییها که از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هروقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماهای ما و یدکیهای ما استفاده میکردند و برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام. حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را از ایران میبردند ... همین ارتشبد نعمتالله نصیری که ما به او میگفتیم نعمت خرگردن! و یک گردن کلفتی مثل خر داشت(!) میآمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقاتها بودم. میگفت آمریکاییها فلان و فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواستهاند. محمدرضا می گفت بدهید.» ( کتاب «ملکه مادر» خاطرات تاجالملوک، ص387).
در قبال چنین اعمال و رفتاری که برای حاکمیت ملی هیچ گونه اعتباری باقی نمیگذارد آقای بختیار بالاترین انتقادی که در کتاب خاطرات خود از سیاستهای آمریکا در ایران میکند، تخریب عامدانه کشاورزی ایران است: «ما از آن روزی که این اصلاحات (اصلاحات 12 گانه شاه که توسط آمریکا دیکته شد) را کردیم هی محصول] کشاورزی [ ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم … لپه و نخود و لوبیا معنی ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود”»(ص81)
بنابراین تعبیراتی چون «بیحیا و هرزه» بحق لایق کسانی است که حتی حاضر نیستند در خاطرات خود از ناقضان حقوق ملت ایران و چپاولگران ثروتهای این مرز و بوم یاد کنند. حتی در این انتقاد هم آقای بختیار نمیگوید که دیکته کننده این اصلاحات به شاه چه قدرتی بود که طی آن وابستگی ایران به آمریکا صد چندان شد.
ما در این نقد بنا نداشتیم به موضعگیریهای مستقیم و تحلیلهای القایی مصاحبهکننده بپردازیم. زیرا بیبهره بودن آنها از هرگونه دانش سیاسی برای هر محققی در اولین مراجعه روشن است. لذا تلاش عریان وی برای نسبت دادن انقلاب اسلامی به خواست آمریکا حتی با استقبال آقای بختیار هم مواجه نمیشود، هرچند مصاحبه کننده برای حقنه کردن این تحلیل بخشی از بقایای پهلوی ها که به تحقق و شکلگیری هیچ چیزی خارج از اراده نیروهای مسلط بر جهان قائل نیستند، دست به تحریف اظهارات سالیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) نیز میزند.