آمریکاییها براى اروپاییها طرح مارشال را داشتند، براى کشورهاى جهان سوم، اصل چهار ترومن را داشتند. طرح مارشال، به منظور بازسازى اروپا پس از جنگ بود. اصل چهار ترومن براى کمک به کشورهاى عقبمانده بود از نظر کشاورزى و بعضا صنعتى. بعد از جنگ جهانى دوّم، آمریکاییها پیمان نظامى ناتو و سیتو را منعقد کرده بودند، پیمان دیگرى هم قرار بود منعقد بشود که ایران هم عضو آن پیمان باشد.
نوشتار حاضر اظهارات محمد مهدی عبد خدایی دبیرکل جمعیت فداییان اسلام در رابطه با پیمان سنتو است . با هم می خوانیم :
نام پیمان سنتو به عنوان پیمان مرکزى بعدا گذاشته شد. آن روز به نام پیمان نظامى بغداد بود. این پیمان میان ایران، ترکیه، عراق، پاکستان و انگلستان منعقد مىشد. به طور کلى، بعد از جنگ جهانى دوم، آمریکاییها چندتا طرح پیاده کردند؛ طرح نظامى و طرح بازسازى. طرح نظامى براى اروپا، جنوب شرقى آسیا و خاورمیانه. طرح نظامى آمریکا در اروپا پیمان ناتو بود، همین پیمانى که امروز مىبینید. البته، شورویها هم، در مقابل آمریکاییها، پیمان ورشو را به وجود آوردند که اروپاى شرقى هم عضوش بود. بعد از فروپاشى کمونیسم و اتحاد جماهیر سوسیالیستى شوروى پیمان ورشو هم، خود به خود، منحل شد.
پیمان دیگر نظامى، پیمان سیتو یا پیمان آسیاى جنوب شرقى بود. اولین کسى که شوروى را کشور پشت دیوار آهنین لقب داد سر وینستن چرچیل، نخستوزیر زمان جنگ بریتانیا بود. کشورهاى غرب، و در رأس آنها آمریکا، تصمیم داشتند که شوروى و کشورهایى را که آن روز داعیة سوسیالیسم داشتند، محاصرة نظامى بکنند؛ یعنى در طول مرزهایى که به مرزهاى شوروى یا اقمار شوروى وابسته مىشود، نیروهاى نظامى غرب، صفآرایى بکنند، از اروپاى شرقى گرفته تا جنوب شرقى آسیا. احزابى که در آمریکا بر سر کار بودند، مخصوصا حزب جمهوریخواه، که رئیس جمهور آمریکا ژنرال دوایت آیزنهاور از آن حزب انتخاب شده بود و معاون او ریچارد نیکسون و وزیرخارجهاش جان فوستردالس بود، اینها نظریهاى داشتند که عبارت بود از نگهداشتن دنیا بر لب پرتگاه جنگ براى پرهیز از جنگ. براى اینکه خشونتهاى جنگ جهانى سوم از جنگ جهانى دوم به مراتب شدیدتر خواهد بود، چون در اواخر جنگ جهانى دوّم، بر سر مردم ژاپن بمب اتم انداختند. مىگفتند: باید دنیا را مسلح کرد تا یک طرف از نیروى طرف مقابل خودش بترسد و جنگى را آغاز نکند. نگهدارى دنیا برلب پرتگاه جنگ، براى پرهیز از جنگ جهانى سوم. براى همین پیمانهاى نظامى به وجود آمد.
آمریکاییها براى اروپاییها طرح مارشال را داشتند، براى کشورهاى جهان سوم، اصل چهار ترومن را داشتند. طرح مارشال، به منظور بازسازى اروپا پس از جنگ بود. اصل چهار ترومن براى کمک به کشورهاى عقبمانده بود از نظر کشاورزى و بعضا صنعتى. بعد از جنگ جهانى دوّم، آمریکاییها پیمان نظامى ناتو و سیتو را منعقد کرده بودند، پیمان دیگرى هم قرار بود منعقد بشود که ایران هم عضو آن پیمان باشد. علتش هم این بود که از مرز اروپاى شرقى تا مرزهاى آسیاى جنوب شرقى که به ویتنام و کره منتهى مىشد، یک خلأ وجود داشت این وسط به نام خاورمیانه که در رأس این خلأ، از نظر راههاى نظامى یا سوقالجیشى، ایران بود که در مرکز این راهها قرار داشت.
ترکیه، به علت اینکه نیمیش اروپایى و نیمیش آسیایى است، عضو پیمان ناتو بود. پاکستان، عضو پیمان سیتو بود. ایران، عضو هیچ پیمان نظامىاى نبود، عراق هم نبود. این طرح مربوط به زمان رزمآرا است. در حقیقت، این طرح به بعد از جنگ جهانى دوّم، یعنى سال 47-1946م. یا شاید سال 1948 مربوط است، در روزهایى که صهیونیستها حکومت اسراییل را تشکیل دادند. امّا به علت ناآرامیها در خاورمیانه و ضعف دولتهاى مرکزى، این طرح پیاده نشده بود. البته، یک موقعى مىخواستند در مصر به اجرا در بیاورند و فاروق را، که پادشاه مصر بود، خلیفة کشورهاى اسلامى کنند که در مصر به دست ژنرال نجیب کودتا شد و نوعى ناسیونالیسم عربى [العروبه] حاکم شد؛ در آنجا هم آنها طرفدار بیطرفى بودند. ضمنا به علت تضاد غرب و شرق، نهضتى از مردان آزاده در حال شکلگیرى بود، شخصیتهایى مثل جواهر لعل نهرو و احمد سوکارنو در کشورهاى غیرمتعهد و کشورهاى بیطرف. البته، بیطرفى با عدم تعهد فرق مىکند. در این کشورهاى غیرمتعهد معمولاً شرق نفوذ داشت، اتحاد جماهیر شوروى نفوذ داشت؛ چون شعارهایى که داده مىشد به نفع آنها بود. آن موقع هم روسها، در برابر آمریکا، براى خودشان یک ابرقدرت بودند. درست است که مىگفتند پنج قدرت در دنیا وجود دارد؛ امّا، در حقیقت، دو قدرت وجود داشت: یکى آمریکا، یکى اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى.
انگلستان، به علت ضربههاى اقتصادى عظیمى که از جنگ جهانى دوّم از نظر اقتصادى و نظامى متحمل شده بود، دیگر آن قدرتمند سابق نبود؛ فرانسه هم همینطور. به همین جهت، کشورهایى که زیر سیطرة آنها بودند و اینها استعمارشان مىکردند، یکى پس از دیگرى، داعیة آزادىخواهى داشتند و مستقل مىشدند. مىتوانیم دهههاى 20 و 30 را دهههاى رهایى ملتهاى تحت استعمار از حاکمیتهاى سلطهجو بدانیم.
به همین جهت هست که مىبینیم هر کشورى که آزاد و مستقل مىشود، در سازمان ملل کرسى پیدا مىکند. خیلى از کشورها استقلال نداشتند. چرا؟ علتش پیمانهاى تحمیل شده بر آنهاست. بعد از جنگ جهانى دوم، چرا آمریکاییها به پیمانهاى نظامى توجه دارند؟ و چرا کنسرسیوم نفت را به وجود مىآورند؟ چرا کودتا مىکنند؟ کودتا در ایران و کشورهاى دیگر، این خودش قابل تحقیق هست. به نظر من، علتش این هست که انگلستان بعد از جنگ جهانى دوّم با انگلستان قبل از جنگ جهانى اوّل فرق مىکند. انگلستان قبل از جنگ جهانى اوّل کمپانى هند شرقى را دارد و در هندوستان نایبالسلطنه دارد، در کشورهایى نظیر سریلانکا صاحب نفوذ است. در خاورمیانه مصر، عراق، عربستان، اردن و کشورهاى حاشیه خلیجفارس را دارد؛ در بعد از جنگ جهانى دوّم، اینها را نمىتواند حفظ کند. حفظ اینها مسئله است. خود این کشورها نیاز به نیرو، به سرمایهگذارى دارند. انگلستان بعد از جنگ جهانى دوّم که صنایع سنگینش از هم پاشیده شده، بمبارانهاى هیتلر بسیارى از آنها را از میان برده، براى بازسازى صنایع خودش نیاز به کمک اقتصادى دارد، چگونه مىتواند این کشورهاى زیر سلطهاش را حفظ کند؟
به همین جهت، مىبینیم که آمریکاییها با طرح مارشال از نظر اقتصادى به کمک انگلیسیها مىآیند و، به قول برتراند راسل، در 80% صنایع بزرگ انگلستان سرمایهگذارى مىکنند. الآن هم وقتى که بروید انگلستان، با اینکه 52 سال از پایان جنگ جهانى دوّم مىگذرد، مىبینید عموما شرکتهاى این کشور شرکاى آمریکایى دارند. بنابراین، مسئلهاى وجود داشت و آن این بود که آیا انگلیس چون نمىتواند کشورهایى مثل ایران و عراق را اداره کند، باید بنشیند تا این کشورها کمونیست بشوند و سلطة کمونیسم بر اینها حاکم بشود؛ یا اینکه آنها را راحت به دامن آمریکا بیندازد و از کنار آمریکا خودش بهرهجویى کند؟ این یک سؤال است که شرکت نفت آرامکو در عربستان، که قبلاً تحت قیمومت انگلیسیها بوده چگونه به وجود مىآید؟ اینها بحثهاى اقتصادى است. باید بنشینند کارشناسان ما به اسناد مراجعه کنند، به قراردادهاى میان ما و آمریکا در اصل چهار ترومن مراجعه کنند. فضاى آن روز را از نظر اقتصادى براى انگلستان، فرانسه و آلمانى که به هم ریخته بود و آرنالد آمده بود جمع و جورش کند، مورد مطالعه قرار بدهند. اروپا، آسیا و خاورمیانه را بررسى کنند. ببینید، نفوذ استعمار در اینجا حالت پاس دادن دارد که کشورهایى نظیر فرانسه و انگلستان پاس مىدهند به آمریکا. این یک واقعیت است؛ فاروق به دامان آمریکا مىافتد، نفت آرامکو [عربستان] به آمریکا مىافتد. در فلسطین، آمریکاییها صهیونیستها را تشویق به تصرف فلسطین مىکنند. لبنان مرکز ثقل آمریکاییهاست. ناوگان ششم و هفتم آمریکا تمام دریاها را تصرف کرده است.
اینها قابل تحقیق است. متأسفانه مورخین فعلى ما فقط به خاطر اینکه قهرمانسازى کنند و از دکتر مصدق قهرمانى بسازند که ضد استعمار بوده، بدون اینکه این ریزهکاریهاى نظامى و اقتصادى را بررسى کنند، از این جریان عبور کردند. هیچکدامشان حاضر نشدند راجع به طرح مارشال، راجع به اصل چهار ترومن و راجع به طرح پیمان ناتو یک تحقیقى کنند. در حقیقت، پیمان نظامى بغداد، حلقة اتصال پیمان ناتو و سیتو بود که از این طرف، ما همپیمان مىشدیم با ناتو، به وسیله ترکیه؛ از طرف دیگر همپیمان مىشدیم با اعضاى پیمان سیتو که اعضایش ویتنام جنوبى آن موقع بود، و همینطور با پاکستان که زیر سلطة غرب بود.
امروز، تقریبا 42 سال از آن ماجرا گذشته. من، وقتى با دقت فکر مىکنم مىبینم که هم پیمان ناتو و هم پیمان ورشو ساخته و پرداخته صنایع اسلحهسازى آمریکا و شوروى بوده است. اینها براى اینکه زرادخانههایشان را تخلیه کنند و کارخانههاى اسلحهسازیشان بیکار نماند، پیمانهاى نظامى را به وجود آوردند و به کشورهایى که زیرسلطه یا تحت نفوذ آنها بودند اسلحه فروختند. خرید اسلحه، تنها به خرید، منحصر نمىشود؛ پشت سرش کارشناسان اسلحه مىآیند، پشت سرش کارشناسان انبارش مىآیند، پشت سرش کارشناسان ساختمان سازیش مىآیند. همة این مجموعه پشت این جریان است و همة اینها هزینه دارد. چنین نیست که ما بگوییم فقط پنجاه هزار یوزى خریدیم یا چندتا توپ خریدیم. اینها کارشناس لازم دارد. شما دقیقا اگر به نقشة ایران و جهان، به جغرافیاى نظامى آن روز دنیا، نگاه کنید، مىبینید که دقیقا ما در منطقهاى قرار گرفتهایم که صدها کیلومتر مرز با شوروى دارد. پاکستان هم مرز دارد. و در منطقهاى قرار گرفتهایم که خلأ محاصرة مرزى اتحاد جماهیر شوروى است.
این فکر مال 1334 نبود، به پایان جنگ جهانى دوّم مربوط مىشد و قرار بود در سال 1329 در زمان نخستوزیرى سپهبد رزمآرا چنین پیمانى منعقد بشود. غربیها مایل بودند که رزمآرا را فرمانده این پیمان کنند که در همان موقع شهید نواب صفوى در سال 1329 در کتاب فدائیان اسلام مىنویسد: ملت ایران حاضر نیست به خاطر خواستههاى غرب یا شرق، وارد اردوگاههاى نظامى بشود. بعد، در اوایل سال 1330 دکتر مصدق روى کار مىآید. مرگ رزمآرا، ملّى شدن صنعت نفت، فضاى سیاسى ایران، این مسئله را مسکوت مىگذارد. بعد، کودتاى 28 مرداد پیش مىآید. هنوز آن آرامشى که مىبایست به وجود نیامده است. جناحهاى مخالف سرکوب نشدهاند. دولت قرارداد کنسرسیوم را امضا مىکند. حکومت نظامى بر همه جا مسلط است و ایران، براى غرب، جزیره آرام مىشود. حالا مىتواند این خلأ را پر کند. حالا مىتواند این حلقهاى را که 12-13 سال مفقود بوده، پیدا کند و زنجیرههاى پیمان ناتو و سیتو را به وسیلة پیمان بغداد به هم متصل کند. به همین جهت، بعدا اسمش را گذاشتند پیمان مرکزى سنتو. مرکز اتصال این دو پیمان، پیمان سنتو بود.
این خلاصهاى بود از زمینههاى انعقاد پیمان سنتو که سؤال کردید. این پیمان در حقیقت، حاکمیت غرب را مسجّل و تثبیت مىکرد. ایران و عراق و پاکستان را وادار مىکرد با سرمایههاى ملّیشان از غرب اسلحه بخرند و کارشناسان آمریکایى راهى این کشورها بشوند و افسران نظامى آمریکا، به عنوان آموزش نظامى، به این کشورها بیایند ــ که آن روزها مىگفتند بعضى از کارشناسان آمریکایى در ایران تا بیست هزار دلار از خزانة این ملت حقوق مىگیرند. چنین نبود که بگوییم یک جریانى بود و تمام شد. این خلأ، قرار شد در زمان علاء پر بشود. حسین علاء هم نیاز به معرفى ندارد؛ از ماسونهاى قدیمى و نزدیکان محمّدرضا شاه و مورد توجه انگلیسیها بود. از آنجا که انگلیسیها مىخواستند کشورهایى را که زیر سلطهشان است به دامان آمریکا بیندازند تا منافع خودشان هم تا اندازهاى حفظ بشود، خیلى از ماسونها با آمریکاییها همکارى مىکردند. این یک واقعیت است. بسیارى از کسانى که عضو فراماسونرى بودند، نه اینکه آمریکاییها آمدند دنبالشان بلکه سیاست کلّىشان این بود که در این زمینه همکارى کنند. خواست انگلستان هم همین بود.
اصلاً، اینکه مىگویند دکتر مصدق مىخواست از تضاد بین آمریکاییها و انگلیسیها استفاده کند، حرف غلطى است. وقتى برتراند راسل مىگوید که 80% از صنایع انگلستان مربوط به سرمایهگذارى سرمایهداران آمریکایى است، مگر مىشود به وسیلة آمریکاییها نفت را ملّى کرد؟ براى اینکه صنایع انگلستان انرژى ارزان مىخواهد. یا آن روزها آقاى دکتر مصدق، سیاست خارجى جهان و روابط اقتصادى و مسائل اقتصادى را، که در جهان در شرف انجام بود، نمىفهمیدند ــ که اگر حمل بر صحت کنیم، باید بگوییم نمىفهمیدند ــ یا اگر مىفهمیدند، متوجه نمىشدند که اصلاً تضادى بین سیاست آمریکا و انگلیس وجود ندارد. مىبینیم در عربستان وجود ندارد، در مصر وجود ندارد، چطور این تضاد در ایران پیدا شد؟ در همة آنجاها هم انگلستان منافع داشته است. در عراق، اردن و در کشورهاى حاشیة خلیج فارس تضاد وجود ندارد. نفت ابوظبى را آمریکاییها مىبرند، به انگلیسیها هم سهمى مىدهند. اصلاً این اشتباه است که فکر کنیم و اشتباه بود که دکتر مصدق فکر مىکرد در ابتداى حکومتش، بین سیاست آمریکا و انگلیس اختلاف هست. ایشان مىخواهد موازنة منفى به وجود بیاورد و به وسیلة موازنة منفى این دو قدرتى که در ایران منافع دارند، استقلال ملّیش را حفظ کند.
تضاد بین منافع غرب و شرق بود، نه انگلیس و آمریکا. یک طرف قضیه غرب بود، یک طرف قضیه شرق بود. در یک طرف قضیه پیمان ناتو و طرح مارشال بود، در طرف دیگر، پیمان ورشو و حرکتهائى بود که روسها در اقمارشان مىکردند. به همین جهت، وقتى که ایران براى غرب جزیرة آرام شد، تصمیم گرفتند این پیمان را زنده کنند؛ در کنار این، هم منافع اقتصادى بود، هم منافع نظامى بود، هم محاصرة مرزهاى شوروى بود، هم ایران، من غیرمستقیم، با واسطه متصل مىشد به پیمانهاى ناتو و سیتو. یک مرتبه در اوایل سال 1334 مطرح شد که ایران مىخواهد وارد اردوگاه نظامى غرب بشود.