به نظرم برای مقدمه باید به این پرسش پاسخ داد که چرا رژیم پهلوی درصدد تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی برآمد؟ این لایحه در واقع سنجشی بود برای میزان اقتدار روحانیت و علمای شیعه، به عنوان مانع عمده اصلاحات آمریکایی؛ رژیم پهلوی منتظر بود که ببینید اگر تصویب این اصلاحات بدون مانع است آغازگر رفرمها باشد؛ اگر هم نه و با اعتراضی همراه شد سیاست جدیدی را در پیش گیرد.
آذرماه 1341 دولت اسدالله علم در تلگرامی به علمای قم، لغو مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد. تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در ۱۴مهر ۱۳۴۱ درکابینه امیر اسدالله علم و سپس اعتراض امام خمینی که به لغو این مصوبه انجامید، از جمله فرازهای مهم مبارزات امام(ره) با حکومت پهلوی به شمار میرود. اتفاقی که آن را باید به حق گام اول نهضت امام خمینی دانست.
همگانی و هم نظری مراجع، علما و فضلای حوزه علمیه به رهبری امام خمینی که پشتیبانی مردمی را به همراه داشتند باعث گردید که پیروزی بزرگی در برابر رژیم پهلوی نصیب آنها گردد. در این میان چاپ کتاب «نهضت دو ماهه روحانیون ایران به منظور دفاع از اصول مقدس اسلام» توسط مرحوم علی دوانی تاثیرات شگرفی بر این جریان نهاد.
حال با گذشت بیش از 50 سال از آن واقعه بر آن شدیم تا با دکتر محمد حسن رجبی(دوانی)، یکی از فرزندان مرحوم دوانی به بررسی واقعه مخالفت با تصویب «لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی» پرداخته و خاطره چاپ کتابی که پدرشان کتابت نمودند را برای مخاطبین بازگو نماییم:
برای ورود به مدخل بحث، ابتدا در مورد تاریخچه انجمنهای ایالتی ولایتی و اینکه اولین بار توسط چه کسانی این لایحه و در چه زمانی مطرح شد، توضیحاتی را بفرمایید؟
به نظرم برای مقدمه باید به این پرسش پاسخ داد که چرا رژیم پهلوی درصدد تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی برآمد؟ این لایحه در واقع سنجشی بود برای میزان اقتدار روحانیت و علمای شیعه، به عنوان مانع عمده اصلاحات آمریکایی؛ رژیم پهلوی منتظر بود که ببینید اگر تصویب این اصلاحات بدون مانع است آغازگر رفرمها باشد؛ اگر هم نه و با اعتراضی همراه شد سیاست جدیدی را در پیش گیرد.
سال 1960میلادی بود که دمکراتها در آمریکا به پیروزی رسیدند. یکی از شعارهای تبلیغاتی آنها این بود که باید رفرمهایی را در کشورها اقمار ایجاد بکنیم تا این رژیمهای شکننده و استبدادی که هوادار آمریکا هستند مقداری تعدیل شوند و از بروز یک سلسله انقلابهای سیاسی- اجتماعی در آنجا جلوگیری شود. چون اینها شاهد بودند چگونه کشورهایی که دچار یک نوع استبداد سیاسی وحشتناکی بودند تدریجا به اقمار کشورهای سوسیالیستی تبدیل شدند مانند کوبا یا نهضتهای چپ که در کشورهای آمریکای لاتین ایجاد شده بود و حتی پیش از اینها چین. از این نظر نگران بودند که این نظامهای استبدادی نوعی نارضایتی جمعی و بحرانهای اجتماعی ایجاد کند که به انقلابهای کمونیستی بانجامد و کمونیسم را در جهان گسترش بدهد و عرصه را برای نظامهای سرمایهداری تنگ سازد. به همین دلیل یکی از شعارهای اصلی جان اف کندی در کارزارهای تبلیغاتی خودش در1960 این بود که آمریکا باید آزادیهایی در کشورهای اقمار ایجاد کند؛ اصلاحاتی از بالا اما هدایت شده که در واقع گروههای سیاسی فعال آن کشورها را که ارتباط خوبی با آمریکا دارند بر سر کار بیایند. با این هدف که با انجام این رفرمهایی که در کشور آغاز میشود از یک بحران و انقلاب سیاسی- اجتماعی که در حال شکل گیری است، جلوگیری شود. لذا اولین کار این بود که ساختارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ایران را به هم بزنند. شاه وقتی دید چنین جریانی در آمریکا روی کار آمده، خودش پیشقدم شد و در صدد برآمد که اصلاحات مورد نظر را در کشور ایجاد کند که اصلاحات ارضی در راس آن بود؛ چرا که قبلا در چین چنین اتفاقی افتاده بود و انقلاب دهقانی بود و سپس در ویتنام، کوبا و ... شکل گرفت. لذا نگران بودند که اگر انقلابی در این منطقه رخ بدهد، ممکن است دایره وسیعی را در بر بگیرد. با توجه به اینکه ایران همیشه کانون انقلاب در جهان اسلام بوده است. استحضار دارید که دو انقلاب بزرگ در جهان اسلام اتفاق افتاد که هر دو در ایران بود؛ انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی. حتی نهضت ملی نفت ایران مقدمهای بر کودتای جمال عبدالناصر در مصر بود. چون زمانی که آنها سر کار آمدند اعلام کردند که ما متاثر از نهضت ملی ایران بودهایم.
از این نظر شاه در صدد برآمد تا اصلاحاتی را انجام دهد اما از یک طرف با مخالفت آیتالله بروجردی مواجه شد و از طرفی آن اصلاحاتی را که او مدنظر داشت، مورد انتظار دولت دموکرات آمریکا نبود. وقتی کندی بر سر کار آمد، فشارهایش برای انجام اصلاحات بیشتر شد که این امر مصادف با فوت آیتالله بروجردی گردید که یک مانع داخلی برداشته شد. از طرفی دولت آمریکا به رژیم شاه اطمینان لازم را نداشت که بتواند بانی اصلاحات بشود. آمریکاییها میخواستند کادر جدیدی که مورد نظر خودشان باشد این اصلاحات را انجام دهد. آنها میدانستند به دلیل وابستگی دویست ساله دربار ایران به انگلیس، ساختار سیاسی ایران ساختار انگلیسی است و نمیتواند با رفرمهای مورد نظر آمریکا خودش را مطابقت بدهد. باید یک کادر انتلکتوئل و تکنوکرات طرفدار آمریکا بر سر کار آید و مجری اصلاحات مورد نظر باشد. از این نظر اینها شاه را وادار کردند که اصلاحات را آغاز کند. شاه هم میخواست با تصویب این لایحه بسنجد که تا چه اندازه از دورن با مقاومت روحانیت مواجه میشود.
اصلاحات مورد نظر آمریکا چه بود؟
یکی در عرصه اقتصادی بود که اول تغییر مناسبات زمینداری بود. یعنی تغییر فئودالیسم به سرمایهداری وابسته بود. مسئله دوم رفرمهای سیاسی بود، به این معنا که باید این نظامهای شکننده سیاسی که در راس آن پادشاه و بعد هم ارتش سرکوبگر قرار داشت تبدیل به یک نظام نسبتاً متعدل سیاسی اما طرفدار آمریکا تبدیل بشود. مرحله بعدی آزادیهای نسبی سیاسی در جامعه و تغییر گروهبندی اجتماعی از طریق همین تغییر مناسبات. به این معنا که با باز کردن درها به روی جامعه، طبقه متوسط بیشتر رشد کند و حاکمیت را این گروههای تکنوکرات که در حاشیه بودند به دست بگیرند. منظور از حاکمیت، سلطنت نیست بلکه مراکز مهم تصمیم گیری سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که در اختیار قشر انگلوفیل بود به طرفداران آمریکا داده شود.
از این نظر شاه، لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را به مجلس داد. دو نکته در این لایحه وجود داشت که قابل تامل بود: یکی اینکه برای اولین بار از بعد انقلاب مشروطه به این سو به زنان حق انتخاب شدن و حق انتخاب دادن داده شد. نکته دوم؛ گفتند کسانی که به عنوان نماینده انتخاب میشدند، میتوانستند به جای قسم به کلامالله مجید به کتب آسمانی دیگر قسم یاد کنند.
رژیم شاه متوجه بود که ممکن است مسئله آزادی زنان با مقاومت علما مواجه شود، از این نظر میخواستند تبلیغات وسیعی انجام دهند که علما مخالف با آزادی زنان هستند و با این کار روحانیت را به حاشیه برانند و قشر زنان را علیه روحانیت تحریک کنند. به نظر رژیم پهلوی این بهترین دلیل و فرصت بود برای اینکه علما را مرتجع بخواند و آنها را از صحنه بیرون براند.
رژیم بیشتر قصدش این بود که با طرح آزادی حق رای برای بانوان، نظر علما را به آن موضوع جلب کند تا بتواند بحث دوم را به پیش برد. در واقع بخشی از علما هم در آغاز تصورشان بر آن بود، اما امام متوجه شدند که موضوع دوم به مراتب مهمتر است. سوگند خوردن به کتاب آسمانی به جای کلامالله مجید راه را برای افراد و گروههای غیراسلامی از جمله بهاییها باز میگذاشت.
همچنان که مستحضرید از آغاز دوره پهلوی و به خصوص پهلوی دوم، بهاییها در ارکان تصمیمگیریهای کلان سیاسی، نظامی و اقتصادی نفوذ کردند و میخواستند با تصویب این لایحه به حضورشان رسمیت بدهند. از این نظر لایحه را در دولت اسدالله اعلم به مجلس بردند. زمانی که اعلم بر سر کار آمد ابتدا مجلس را تعطیل کرد و بعد لایحه را به مجلس داد و مجلس شورای ملی و سنا در مهر سال 1341 آن را تصویب کردند که آغاز مخالفت علما با این لایحه شد.
از کودتای 28 مرداد 1332 تا اعتراض علما و به خصوص حضرت امام به این لایحه در سال 1341 حدود 9 سال میگذرد. در این دوره وضعیت اجتماعی و جایگاه نیروهای مذهبی به چه صورتی بود؟
برای پاسخ به این پرسش باید چند گام به عقب برگردیم. بعد از سرکوبی شدیدی که رژیم پهلوی اول در جامعه اجرا کرد؛ با رفتن رضاشاه آزادی نسبی سیاسی، اجتماعی، دینی در کشور پدید آمد. نیروهای مذهبی شروع به سازماندهی خودشان کردند، چون در آن زمان تقریباً تعداد روحانیون در کشور به یک دهم پیش از آن رسیده بود؛ مدارس علمیه زیادی تعطیل شده بود. از طرف دیگر روحانیت درصدد بود که به گونهای خودش را به جامعه معرفی کند و بتواند جایگاه قبلی خود را باز یابد. آیتالله بروجردی بعد از رسیدن به مرجعیت، عمده تلاششان بر سر سازماندهی مجدد حوزههای علمیه صرف شد.
هدف حضرت امام و افرادی که مصلحین حوزه نام داشتند از منظر سیاسی آن بود تا برای جلوگیری از ایجاد استبداد جدید؛ اولا مرجعیت را از عراق به ایران منتقل کنند؛ و در ثانی مرجعیت را وارد تحولات سیاسی کشور کنند که مانع از بروز و ایجاد استبداد و استعمار جدید در ایران شود؛ به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و ظهور و بروز ابرقدرتی مثل آمریکا در ایران. اما نه حوزههای علمیه و نه آیت الله بروجردی چنین ظرفیتی نداشتند که هدف نظر امام را محقق کنند.
از طرفی هم تحولاتی که در این دوره رخ داد، مانند نهضت ملی، چندان نتوانست بدنه اصلی حوزه را تکان بدهد و یا آنها را وادار به موضعگیری کند. گرچه بخشی از علما در این عرصه وارد شدند و فتاوایی به حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق صادر کردند اما مرجعیت و بدنه روحانیت، سیاست بیتفاوتی و سکوت اتخاذ کردند. در دوره دوازده ساله یعنی از سال 20 تا 32 جریانهای ضد دینی و همچنین در دوره دکتر مصدق جریان چپ که به شدت ارزشها و باورهای دینی را هدف قرار داده بود، تهدیدی برای حوزهها و روحانیت و باورهای دینی مردم قلمداد میشد. از این نظر بعد از کودتای 28 مرداد32 یک نوع احساس آرامش در جامعه پدید آمد و رژیم پهلوی هم اقدام خاصی در جهت مخالفت با باورهای دینی را انجام نداد تا خشم و نفرت تودههای مذهبی را برانگیزد. حتی بعد از کودتا که بحث حظیره القدس(معبد بهائیان) پیش آمد، شاه به ظاهر نوعی همنوایی با مخالفان نشان داد. از این جهت بود که آیتالله بروجردی خطر بهایئت را توسط آیت الله فلسفی و امثالهم به شاه میرساند که از این جریان جلوگیری کند. اما هنوز یک مسئله حادی پیش نیامده بود که رژیم را وادار به تامل و تجدید نظر بکند. آیتالله بروجردی با وجود اینکه از شاگردان خاص آیتالله خراسانی بودند و در جوانی در بیت ایشان حضور داشتند اما به نظر من -از منظر سیاسی- آیتالله بروجردی ادامه خط مشی آیت الله سیدکاظم یزدی را داشتند. به خصوص بعد از سرخوردگی که روحانیت در انقلاب مشروطه پیدا کرد. در واقع وجه غالب علما و مراجع شیعه این مشی را اتخاذ کردند؛ یعنی مشی پرهیز از ورود به مباحث کلان سیاسی. آنها فهمیدند که بعد از وارد شدن به جریان مشروطه؛ فرجامش چقدر تلخ بود و سرانجام مراجع مشروطهخواه و مشروعه خواه هر دو به کنار زده شدند، یعنی سعی کردند که دیگر در مسائل و مباحث سیاسی ورود پیدا نکنند. گذشته از آیت الله سیدکاظم یزدی، مرحوم آیت الله اصفهانی هم، آقا شیخ عبدالکریم حائری و آیتالله بروجردی از همین رویه پیروی میکردند. آنها سعی مینمودند از یک طرف فاصله خود را با دربار حفظ کنند و از طرف دیگر به مسائل سیاسی که برایشان ناشناخته باشد و بعد پشیمانی برای خودشان و مردم به بار آورد؛ ورود پیدا نکنند.
از این نظر، مواضع مرجعیت در این دوران این بود که با فاصله گرفتن از رژیم و دولتها، وقت خود را صرف سازماندهی حوزه و پرورش طلاب نمایند. مگر در مواردی که احساس کنند خطری هویت مبانی دینی و اخلاقی جامعه را در معرض خطر قرار داده است. یعنی یک نوع اتخاذ مواضع دفعی و مقطعی نسبت به امور سیاسی و نه یک استمرار حضور سیاسی فعال در عرصه سیاست.
با رحلت آیتالله بروجردی، مشی سیاسی جدیدی توسط مراجع و علما اتخاذ میشود و هم فضای سیاسی جهان دچار تحول میشود. بعد از این اتفاقات بود که صحنه تعاملات بین روحانیت و رژیم کاملا متفاوت شد.
به غیر از حضرت امام، در میان شاگردان آیت الله بروجردی آیا شخصیتهای دینی دیگر علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی ابراز مخالفت کردند؟
به نظر من چه بسا اگر آیتالله بروجردی هم در قید حیات بودند همین موضع امام خمینی را اتخاذ میکردند. چون تعارض این مسئله با باورهای دینی کاملا آشکار بود. لذا در این داستان تمام مراجع ایران و عراق با هم متحد بودند. یعنی مراجع قم به غیر از امام خمینی، آیتالله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی، آیتالله شریعتمداری. در نجف؛ آیت الله حکیم، آیت الله خویی. در مشهد؛ آیتالله میلانی، آیتالله قمی، همه در این ماجرا اتفاق نظر داشتند. چون آشکار بود که هدف چیست. منتهی امام پرچمدار این مسئله بودند و تشخیص درست دادند که هدف اصلی این لایحه چیست. این تعارض کاملا آشکار بود. به حاشیه رفتن اسلام در آن لایحه کاملا مبرهن بود. شکی باقی نمیماند که این یک عمل، خلاف قانون اساسی و خلاف اسلام است. لذا اتفاق نظر و یک اجماع بین مراجع و علما پدید آمد.
با این صحبت شما میتوان صحبتهایی مخالفین امام خمینی که ادعا میکنند بعد از فوت آیت الله بروجردی، مردم شناخت آنچنانی از ایشان نداشتند را تکذیب کرد. زیرا همین پرچمداری امام در میان مردم و علما و مراجع تقلید باعث گردید که شاه و دولت وقت لایحه را از مجلس پس گرفته و نتوانند آن را اجرایی کنند.
بعد از درگذشت حاجآقا حسین قمی، آیتالله بروجردی در زمان بسیار کوتاهی به مرجعیت مطلقه شیعیان رسیدند. علمایی که تا قبل از آن علمای ثلاث بودند و حوزه علمیه را اداره میکردند اولا در حد آیتالله بروجردی نبودند و بعد هم مدیریت حوزه را به ایشان سپردند که هم تقدم سنی داشتند و هم تقدم فضلی. از این نظر مشی سیاسی مرجعیت همان مرجعیت آیتالله بروجردی شد چه در مدیریت حوزه و نظام آموزش و چه در مسائل سیاسی، تحولاتی مثل نهضت ملی هم چنان که عرض کردم نتوانست تحرک آشکاری در این بدنه بوجود بیاورد. گرچه برخی از مراجع مانند آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری، آیتالله فیض، آیت الله شاهرودی و... از نهضت ملی حمایت کردند اما کلیت بدنه همان ادامه راه آیتالله بروجردی را در پیش گرفتند.
با ضربهای که رضاشاه به باورهای مذهبی زده بود و مخالفت آشکاری که رژیم او با مذهب داشت، پس از عزل وی بازگشت به سنن مذهبی پدید آمد و مردم با شوق و ولع تمام به باورها و سنتها و شعائر مذهبی خودشان رجوع کردند و حوزهها رونق گرفت. گروهها و نسل جدیدی از دانشجویان مسلمان به تدریج در ادارات، دانشگاهها و مراکز مختلف ظهور و بروز کردند. آنها انتظار بیشتری داشتند که روحانیت در مسائل سیاسی وارد شود و در چالشهای سیاسی فکری که فراروی نسل جدید مذهبی بود در مقام پاسخگویی برآید؛ پاسخگویی به شبهاتی که جریان چپ و فرقههای منحرفی مانند بهائیت ایجاد میکرد. به دنبال این دغدغه، نسل خودجوشی در میان قشر روحانیت و هم در بین قشر غیر روحانی و دانشجویان شکل گرفت.
اما این جریان رهبر و سخنگو نداشت. حضرت امام به عنوان یکی از فضلای برجسته حوزه از سال 1320 به بعد شناخته میشدند. حتی به گفته بسیاری از بزرگان، آیتالله بروجردی، امام را «چشم و چراغ حوزه» لقب داده بودند. امام در برخی از موارد حساس سیاسی مورد مشورت حضرت آیتالله بروجردی قرار داشتند. در سال 1328 بعد از ترور شاه، رژیم پهلوی درصدد تجدید نظر در قانون اساسی برآمد و نگرانی جدی در جامعه به وجود آمد که شاه میخواهد دستبرد به قانون اساسی بزند. به همین دلیل آیت الله بروجردی، امام را به عنوان نماینده خود به تهران فرستادند تا با شاه ملاقات کند و از شاه تضمین بگیرد که دست به قانون اساسی نزند. یعنی امام تا این اندازه وزنه سیاسی مهم شناخته میشدند. منتهی چون ایشان نمیخواستند که فراتر از مقام مرجعیت حرکت کنند، لذا در راستای همان مشی کلی مرجعیت حرکت میکردند.
امام دارای تفکر مستقل سیاسی بودند، یعنی ضمن اینکه ارتباط بسیار صمیمی و نزدیکی با آقای کاشانی داشتند اما مشی آقای کاشانی را در نهضت ملی قبول نداشتند. حتی امام طی سخنانی در پاریس فرمودند: من به آقای کاشانی نامه نوشتم که شأن نهضت و جایگاهی که شما دارید این نیست که بروید رئیس مجلس بشوید. شما به عنوان رهبر مذهبی باید سمت و سوی نهضت را تبدیل به جنبش ضداستعماری و ضداستبدادی کنید. امام میفرمودند: ای کاش در این دوره کسی مانند مدرس پیدا میشد و رژیم سلطنتی را برای همیشه از بین میبرد اما متاسفانه کسی نبود.
امام خمینی دغدغه فکری داشتند و همچنان در جریان تحولات سیاسی بودند، اما روند کلی روحانیت و مرجعیت ایجاب نمیکرد که به این اهداف جامعه عمل بپوشانند تا زمانی که آیتالله بروجردی درگذشتند و فضای جدیدی باز شد. این انتظار و مطالبات در بین نسل جدید مذهبی بعد از سال1320 ایجاد شد. ما میبینیم که خیلی از مذهبیها در صدد برآمدند که در کنار نظام آموزشی، تعلیمات اسلامی را آغاز کنند و به همین دلیل در همان چارچوب و قوانین و مقررات موجود، مدارس جدیدی را بازگشایی کردند که نسل جدیدی از جوانها و دانشآموزان را پرورش بدهند تا ضمن فراگیری علوم رایج، دارای باورهای محکم مذهبی باشند. این دانش آموختگان بعدها انجمنهای اسلامی دانشگاهها و ادارات را تشکیل دادند که سخنرانان خاص خود را هم داشتند، مانند مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر شریعتی و...
آیتالله بروجردی اقداماتی هم کردند که ماندگار شد مانند ارسال مبلغ به آلمان و کانادا برای نظارت و هدایت کردن ایرانیان و شیعیان مقیم آنجا، به ویژه دانشجویان مذهبی. مرحوم آیتالله محمد محققی را به آلمان فرستادند و ایشان مرکز اسلامی هامبورگ را تشکیل دادند. آیتالله مهدی حائری یزدی را هم به کانادا فرستادند. اما این اقدامات کافی نبود و تشنگی نسل جدید مذهبی را برآورده نمیکرد. به خصوص انتظاراتی که نسل جدید داشتند تا روحانیت مجدداً مانند مشروطه وارد صحنه شود و حضور فعال خودش را نشان دهد و تعاملات سیاسی به صورت جدی و فعال وارد عمل شود و نگذارد رژیم پهلوی لجام گسیخته به عنوان کشور اقمار آمریکا شناخته شود. این انتظار البته به دلایل سیاسی که عرض کردم برآورده نشد.
آیا می توان مخالفت امام با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی را نوعی پیش زمینه برای آغاز نهضت امام در 15 خرداد 42 دانست؟
دقیقا همین طور بود. لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آزمون سیاسی بزرگی برای رژیم پهلوی و هم برای امام بود. امام میخواستند حرکتی که آغاز میشود با رهبری روحانیت باشد، یعنی مرجعیت و مردم را وارد صحنه سیاسی کنند. از این نظر امام در تمامی کارهایشان قائل به مشورت بودند و سعی میکردند که همه علما اعم از علمای ایران و عراق در صحنه سیاسی حضور داشته باشند که ورود آنها سرانجام به لغو لایحه انجمنهای ایالتی ولایتی انجامید. به نظر من امام یک افق دیگر را هم میدیدند. ایشان نمیخواستند که روحانیت همانند عصر مشروطه فقط حضور مقطعی داشته باشند، چون میدانستند که رژیم پهلوی، رژیم سر سپردهای است که با حمایت خارجی بر سر کار آمده است، پس این رژیم نمیتواند اهداف ملی اصیل را تبیین کند. امام به خوبی میدانستند که اقدامات رژیم شاه، اقدامات موردی نیست، بلکه حلقهای از یک سلسله زنجیره است که به تدریج به وقوع خواهد پیوست. از این رو فضای سیاسی کشور و عملکرد رژیم را پیگیری میکردند. تفاوت حضرت امام با علمای معاصرشان در این بود که ایشان اقدامات رژیم را یک روند میدیدند و قائل به حضور مستمر سیاسی روحانیت در مسائل سیاسی بودند. همین اشکال را ایشان به علمای عصر مشروطه میگرفتند. ایشان میفرمایند همین که مشروطه پیروز شد، علما فکر کردند که دیگر به اهداف خود رسیده اند و لذا کنار کشیدند و عملا اوضاع کشور را به دست جریانی دادند که اصلا قائل به نظارت علما نبود، لذا به شکست انجامید. اما اگر امام میدیدند که مراجع آمادگی و یا تمایلی به حضور ندارند، به تنهایی وارد میشدند. (دوره بعد از رحلت آیت الله بروجردی را عرض میکنم)
بعد از 15 خرداد 42 و دستگیری امام و شدت عملی که رژیم در قضایای فیضیه و 15 خرداد نشان داد، ظاهراً بعضی از علما و مراجع دیگر حاضر نشدند که مشی همراهی با ایشان را ادامه بدهند و به نحوی سکوت و مماشات را در پیش گرفتند. اما امام راه خودشان را ادامه دادند و به مبارزه با کاپیتولاسیون پرداختند که منجر به تبعیدشان شد. بعد از سال 41 و ماجرای لایحه انجمنهای ایالتی هم برای علما و فضلا و هم برای تودههای مردم ثابت شد که پیشگام این حرکت کسی جز امام خمینی نیست.
اولین فردی که در پیرامون اتفاقات لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی دست به قلم شد و کتابی به نگارش درآورد، مرحوم «حجت الاسلام علی دوانی» بودند. کمی در مورد علل این کار و اینکه ایشان از چه زمانی کار نوشتن کتاب را آغاز کردند برایمان توضیح دهید.
پدرم در مهر سال 41 که این واقعه اتفاق افتاد، تقریباً 35 سال داشته و یکی از فضلای حوزه علمیه قم بودند. چون ایشان قبلا کتب تاریخ معاصر را خوب خوانده بودند و با جریانها و تحولات سیاسی آشنا بودند و از فعالان نهضت ملی به شمار می رفتند؛ میدانستند که در عرصههای مختلف چگونه علما را کنار زده و به حاشیه رانده اند. ایشان نگران بودند که این نهضت جدیدی که با پیشگامی حضرت امام آغاز شده به انحراف کشیده شود یا مورخین مغرض وارد ماجرا شوند و اهداف این نهضت را به گونه دیگر جلو بدهند. (همانطور که در مشروطه این کار را کردند). اگر شما نگاه کنید عموماً تا قبل از انقلاب اسلامی مورخان هیچ چهره مثبتی از حاج شیخ فضل الله نوری نشان نمیدهند. پدرم چون تحولات تاریخی را مطالعه کرده بودند و همچنین خود در جریان نهضت ملی قرار داشتند و دیدند که چگونه آیتالله کاشانی وارد این عرصه شد و چطور ایشان را از صحنه خارج کردند، لذا در صدد ثبت و ضبط نهضت علما علیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی برآمدند. چون این واقعه در قم اتفاق میافتاد و پدر هم در قم ساکن بودند و شاگرد مراجع وقت بودند و با بیوت آنها ارتباط داشتند، شروع کردند به جمعآوری اعلامیهها و سخنرانیهای مراجع که از شهرستانهای مختلف از جمله مشهد، نجف، کربلا و... به قم میرسید و آنها را ثبت و ضبط میکردند تا نگذارند مانند وقایع مشروطه دچار تحریف شود. البته به صورت مخفی این کار را انجام میدادند و خواصی از دوستان ایشان در جریان کار بودند. ظاهراً در پایان کار ساواک متوجه شده بود که یک همچین کاری در حال انجام است. به ساواک قم هشدار داده بودند که مواظب باشید این کتاب توزیع نشود. همین طور که مخالفتهای علما با دولت علم پیش میرفت، همزمان اسناد و مدارک را فراهم میکردند. سخنرانیهای مراجع، علما و فضلای قم که نقش اصلی را در این جریان داشتند توسط عموی بنده - به خاطر اینکه در قم سکونت داشتند و تعمیرکار ضیط صوت و بلندگو بودند و فردی بسیار متدین و مذهبی و انقلابی به شمار میرفتند- سخنرانیهای مراجع را ضبط میکردند و شبانه میآوردند پیش پدرم و ایشان نوارها را پیاده و ویرایش میکردند. حتی برای حضرت امام یک نسخه میفرستادند که ایشان نظر بدهند و اگر امام نقطه نظری داشتند تصحیح میکردند و به پدرم بازمیگرداندند. این کتاب کمتر از یک ماه بعد از پایان غائله به پایان رسید و منتشر شد و به دست حضرت امام، مراجع و برخی از علما و فضلا که دوست پدرم بودند، رسید. رژیم پهلوی فکر نمیکرد که همچین کاری به این سرعت انجام شود. این را داخل پرانتز من عرض کنم که این تنها کتابی است که در تاریخ معاصر به این سرعت نوشته میشود. کتاب «تاریخ الدخانیه» که توسط شیخ حسن کربلایی نوشته شده است، سه سال بعد از واقعه تنباکو نوشته میشود. کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم الاسلام کرمانی و یا «وقایع اتفاقیه» شیخ محمدمهدی شریف کاشانی گرچه روزشمار است اما به صد انتشار نوشته نشد و بعد از حوادث منتشر گردید. در مورد نهضت ملی نفت کتاب خاصی نداریم که حاکی از نقش علما باشد. اما این کتاب در همین دوره نوشته شد و در عرض کمتر از یک ماه آن هم با توجه به سانسور و اختناق شدیدی که وجود داشت، پدرم این کتاب را تالیف کرد و مقدمه ارزشمندی بر آن نوشت. چه بسا مقدمه خیلی مهمتر از خود متن باشد.
مقداری در مورد مقدمه کتاب برایمان بگویید.
هدف این بود که این پیشگامی که به وسیله روحانیت رخ داده، نگذارند مغفول واقع شود که پدرم این توفیق را پیدا کردند. اما برای اینکه ایشان نشان دهند این واقعه، دفعی و مقطعی نیست، بلکه استمرار حرکت روحانیت شیعه در عرصه تحولات سیاسی اجتماعی معاصر بوده است؛ مقدمهای بر این کتاب مینویسند. در این مقدمه از عصر خواجه نصیر طوسی تا واقعه انجمنهای ایالتی ولایتی فرازهایی از حضور موثر و چشمگیر علما در عرصه سیاست سخن راندهاند.
نقش خواجه نصیر طوسی، علامه حلی، سیدجمالالدین اسدآبادی، واقعه مشروطه و نقش شیخ فضلالله نوری به طور مشخص و آیت الله کاشانی در جریان نهضت ملی. هر کدام از علمای نامبرده، متفکران زمان خودشان بودند که متناسب با آن فضای خاص، مبادرت به ورود به مسائل سیاسی کردند و هدف پدرم از این مقدمه آن بود که متذکر شود این حرکتی که در انجمنهای ایالتی ولایتی صورت گرفته، یک استثنا در تاریخ شیعه نیست بلکه یک قاعده در تاریخ بوده است و نمونههایش را هم مطرح می کنند.
اما چرا از خواجه نصیر شروع کردند؟ خواجه کدام حرکت را رهبری کرد؟! علامه حلی اصلا رهبری کدام جریان سیاسی را عهدهدار بود؟! همین سوال را از پدرم پرسیدم و ایشان فرمودند: خواجه نصیر، رهبر یک جنبش سیاسی از قبیل میرزای شیرازی و یا حضرت امام نبود، اما تحولی که ایجاد کرد، زمینهسازی برای یک نوع تحولات سیاسی شیعیان بود. یعنی او با ورود به دستگاه هلاکوخان، سمت مشاور او را به عهده گرفت و از پرتو آن یک نوع آزادی عمل برای شیعیان پدید آورد، همانطور که علامه حلی و شیعیان به علت تقیهای که داشتند؛ توانستند مقداری در جامعه بدرخشند و بتوانند نقشی ایفا کنند. میفرمودند: فکر نمیکنید اگر خواجه یا علامه حلی نبود، نهضت سربداران پیش میآمد یا خیر؟ لذا ایشان یک نوع پیوستگی بین نهضت فرهنگی که خواجه نصیر و علامه حلی آغاز کردند با جریانهای سیاسی بعدی مشاهده می کردند. نکته مهمتری که باید به آن اشاره شود آن که؛ تمام تواریخ مشروطه که نوشته شد، همه بدون استثناء به نقش منفی حاج شیخ فضلالله نوری -اگر نه در آغاز بلکه در پایان آن- اشاره میکردند. اما پدرم با همان منابع، نگرش جدیدی به آن جنبش داشته است. میگفتند: شیخ فضل الله نوری، شهید اسلامیت مشروطیت بود. نه تنها انحرافی ایجاد نکرد بلکه خط اصلی مشروطیت را همان شیخ فضلالله عنوان میکرد. منتها نهضتی بود که به انحراف کشیده شد و ایشان شهید این نهضت بود. البته درباره این موضوع ده سال قبل از 1341 در نشریه ندای حق به این موضوع اشاره کرده بودند.
بعد از چاپ این کتاب ساواک مشکلی برای مرحوم دوانی ایجاد نکردند؟
کار هوشمندانهای که پدرم به خرج دادند آن بود که وقتی کتاب به چاپ رسید، بلافاصله نسخههایی از آن را برای همه مراجع وقت و برخی از بزرگان و فضلای حوزه قم و تهران فرستادند. چون میدانستند که خبر این کار حتما به گوش ساواک خواهد رسید و نمیگذارند که کتاب توزیع شود. ساواک هم بلافاصله به چاپخانه حکمت قم رفت و تمام نسخه های کتاب را که آنجا بود را جمع آوری و ضبط کرد و نگذاشت که توزیع شود.
به همین دلیل وقتی واقعه فیضیه پیش آمد، اولین کسی که دستگیر شد ایشان بود. چون ساواک میدانست که اگر ایشان دستگیر نشود، حتما یک کتاب در مورد این واقعه به نگارش درمیآورند! پدر برایمان تعریف میکرد که پس بازداشت مرا به شهربانی قم بردند. در آنجا رئیس شهربانی قم گوشه حیاط شهربانی را نشان داد که تعدادی زیادی اوراق سوخته در آنجا قرار داشت. وی گفته بود: آقای دوانی! اینها نسخههای «نهضت دوماهه روحانیون ایران» است.
متاسفانه به دلیل جو خفقانی که وجود داشت، کتاب تجدید چاپ نشد. سال 56 که انقلاب اسلامی اوج گرفت و حضرت امام فرمودند که نگذارید این نهضت به فراموشی سپرده شود، پدر آستین بالا زدند و یک سال و اندی قبل از پیروزی انقلاب، آن را به دقت رصد کرده و ثبت و ضبط مینمودند. اعلامیهها، بیانیهها و سخنرانیهای حضرت امام و سایر مراجع و شخصیتهای مذهبی را جمعآوری میکردند که دو جلد از کتاب «نهضت روحانیون ایران» را تا قبل از انقلاب نوشتند. این دو جلد، تفضل یافته کتاب نهضت دو ماهه روحانیون ایران بود.
بعد از انقلاب به خاطر برخی حوادث که رخ داد و برخی مراجع مواضع مخالف انقلاب را در پیش گرفتند، ایشان صلاح ندانستند کتاب دوباره تجدید چاپ شود. اما چند سال پیش که حوادث سال 41 به واقعهای تاریخی تبدیل شده بود، با پیگیریهای مجدد تجدید چاپ شد.
نکتهای را باید اشاره کنم که شاید لازم باشد؛ گلایهای است به عنوان فرزند ایشان و همچنین به عنوان یک کسی که بخواهد از منظر تاریخ نگاه کند. با کمال تاسف کتابهایی که راجع به انقلاب اسلامی نوشته شده است هیچکدام اشارهای به این کتاب نمیکنند. غیر از آقای سید جلال الدین مدنی در کتاب تاریخ سیاسی معاصر ایران، دیگر کتابها اشارهای به پیشگامی ایشان در نگارش تاریخ انقلاب اسلامی نمیکنند که چنین کتابی نوشته شده است. در صورتی که سخنرانیهای امام در سال 41 و قبل از آنکه در صحیفه نور امام آمده است را ایشان ویرایش کرده و نخستین بار در ان کتاب آمده است و اگر این کتاب نبود سخنرانیهای امام در آن سال برای همیشه از بین رفته بود.