کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

حکایت پدر مرده و گنج مخفى

8 خرداد 1393 ساعت 10:51

امام جعفر صادق(ع) فرمود: جوانى مؤ من نزد پدرم ، حضرت باقرالعلوم(ع) آمد و اظهار داشت : من پدرى فاسق و مخالف شما اهل بیت(ع) داشتم که هم اکنون به هلاکت رسیده است ؛ و چون او مى دانست که من شیعه مى باشم اموال خود را از من مخفى و پنهان داشت ، چنانچه ممکن باشد مرا در این مورد کمک فرما ...


مرحوم قطب الدّین راوندى ، ابن شهر آشوب و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم آورده اند: امام جعفر صادق(ع) فرمود: جوانى مؤمن نزد پدرم ، حضرت باقرالعلوم(ع) آمد و اظهار داشت : من پدرى فاسق و مخالف شما اهل بیت(ع) داشتم که هم اکنون به هلاکت رسیده است ؛ و چون او مى دانست که من شیعه مى باشم اموال خود را از من مخفى و پنهان داشت ، چنانچه ممکن باشد مرا در این مورد کمک فرما.

امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: آیا دوست دارى پدرت را ببینى و آنچه مى خواهى از او سؤ ال کنى ؟
جوان پاسخ داد: آرى ، چون من بسیار فقیر و تهى دست هستم .
بنابر این حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر نمود و به آن جوان داد و فرمود: این نوشته را به قبرستان بقیع بِبَر؛ هنگامى که در وسط قبرستان قرار گرفتى ، صدا بزن و بگو: یا دُرجان !

آن گاه ، شخصى حاضر مى شود، نامه را به او تحویل مى دهى تا به مطلوب و خواسته خود برسى ، پس همین که جوان به قبرستان بقیع رفت و به دستور حضرت عمل نمود و نامه را تحویل داد، دُرجان گفت : دوست دارى پدرت را ملاقات کنى ؟ جوان گفت : آرى .

ناگاه دُرجان به سمت کوهى در نزدیکى مدینه رهسپار شد و چیزى نگذشت که دیدم به همراه مردى سیاه - که زنجیر بر گردن و زبانش آویزان بود - به سوى من آمدند.
دُرجان گفت : اى جوان ! این پدر تو مى باشد، که حرارت آتش و عذاب الهى او را به چنین حالى در آورده است .
بعد از آن ، من از حال پدرم جویا شدم ؟

پدرم مرا مخاطب قرار داد و اظهار داشت : اى پسرم ! من از دوستداران بنى امیّه و از علاقه مندان به آن ها بودم ، و چون تو از دوستان و پیروان اهل بیت رسالت بودى ، دشمنت داشته و تو را از اموال خود محروم ساختم ، و به جهت همین کینه توزى ام نسبت به اهل بیت رسالت و شیعیان آن ها مى باشد، که مرا در چنین حالت و عذاب دردناکى مشاهده مى کنى ؛ و اکنون از عمل خویش بسیار پشیمان هستم ، ولى سودى به حالم ندارد.

سپس افزود: گنج را در فلان باغ زیر درخت زیتون مخفى کرده ام ، آن را بردار و پنجاه هزار از سکّه هاى آن را تحویل حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علىّ علیهماالسلام بده ؛ و مابقى آن اموال از براى خودت باشد.

حضرت صادق علیه السلام افزود: هنگامى که آن جوان سکّه ها را خدمت پدرم آورد، همه آن سکّه ها را دریافت نمود و مقدارى از آن ها را بابت بدهى قرض یک نفر تهى دست پرداخت کرد و باقیمانده اش را زمینى خرید - که فقیران و تهى دستان از آن استفاده کنند - و فرمود: میّت به وسیله آن سودمند و شادمان خواهد شد.


پی نوشت:


مناقب ابن شهر آشوب : ج 1، ص 326، الخرائج والجرائح : ج 2، ص 597، ح 9، بحارالا نوار: ج 46، ص 267.


کد مطلب: 27003

آدرس مطلب :
https://www.cafetarikh.com/news/27003/حکایت-پدر-مرده-گنج-مخفى

کافه تاریخ
  https://www.cafetarikh.com