این حادثه یک روز قبل از تصویب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شورای ملی (8 آبان 1304) به وقوع پیوست. در آن زمان رضاخان که خود را برای تاجگذاری آماده میکرد غیر مستقیم نمایندگان مخالف انقراض حکومت قاجار را به مرگ تهدید کرده بود. در روز رأیگیری مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمایندگان جلوگیری کنند تا مجلس از اکثریت نیفتد. حتی در بخش تماشاچیان نیز مأموران مسلحی مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپیشامد غیر مترقبهای جلوگیری کنند.
ملکالشعرای بهار که در 1302 ازسوی مردم «ترشیز» و «کاشمر» به مجلس پنجم راه یافته بود، در مخالفت با رضاخان در کنار سیدحسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندی علیه رضاخان که در آن زمان نخستوزیر بود، ایراد کرد و تلاشهائی را که در جهت تحکیم اقتدار وی در مجلس صورت میگرفت، مورد انتقاد شدید قرار داد. در پی این نطق، ملکالشعرای بهار که از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونیت سیاسیاش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وی صادر شد.
بهار میگوید: «قبل از آنکه نطق کنم، یکی از پادوهای اکثریت به من نزدیک شد و گفت: پس از نطق، نایست و زود برو!»
بهار ادامه میدهد: «من نیز پس از نطق نایستادم زیرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامهای داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بیرون، بلکه در اتاقی تنها نشسته و سیگاری آتش زده بودم و به اوضاع کشور و آتیه مملکت و آتیه خود فکر میکردم. آنها (آدمکشان) فکر کردند من بیرون رفتم تا بگریزم.»
در همین موقع واعظ قزوینی مدیر روزنامه نصیحت قزوین که از قزوین برای اقدام در رفع توقیف روزنامهاش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و یک برگ ورود به پارلمان را تحصیل کرده بود، پس از اخذ بلیط ورودی به آبدارخانه مجلس رفته و مشغول خوردن چای بود، پس از صرف چای از آبدارخانه خارج شد که به طرف پارلمان برود.
قیافة واعظ قزوینی بیشباهت به ملکالشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملکالشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود که کلک ملکالشعراء را بکنند همین که واعظ نزدیک در بهارستان رسید که از مجلس خارج شده و به طرف در سرسرای پارلمان برود و داخل جلسه شود تروریستها دست به کار شده چند تیر به طرف وی شلیک کردند. یکی از تیرها به گردن واعظ اصابت کرد.
بیچاره واعظ که از همه جا بیخبر و نمیدانست این ماجرا چیست در حالی که خون از گردنش جاری بود به طرف مدرسة سپهسالار پای به فرار گذاشت. تروریستها در تعقیب او شروع به دویدن کردند. جلو در مدرسه سپهسالار پلهای بود که بیچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخیص دهد ناچار به زمین خورد، تروریستها رسیدند، پهلوان زادة یزدی با چاقو مشغول بریدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نکرده بودند که به اشتباه خود واقف شدند.
در همین موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهمانی بود فوراً به او تلفن میکنند که ملکالشعراء کشته شد. سردارسپه هم نتوانست این قضیه را مکتوم دارد تا بعداًً خبر کامل چگونگی قتل ملکالشعراء به او برسد فوراً به اطرافیان خود میگوید که: ملت جلو بهارستان ملکالشعراء را کشتند ولی بعداً که جلسه به هم میخورد و عدهای از نمایندگان به سفارت فرانسه میروند تا در جلسه میهمانی حضور به هم رسانند یکی دو نفر از آنها ابتدا ملکالشعراء را در درشکة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشایعت کردند که از خطر احتمالی وی را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند.
سردارسپه از تازه واردین که از مجلس آمده بودند سئوال میکند که ملکالشعراء را چگونه کشتند؟ آنها جواب دادند که ملکالشعراء را نکشتهاند بلکه شیخ دیگری را کشتهاند و ما خودمان ملکالشعراء را تا در منزلش مشایعت کرده و اینجا آمدیم. سردارسپه با نگرانی میگوید «معلوم میشود اشتباهی کشتهاند.» وی سپس سراسیمه سفارت را ترک کرد.
ملکالشعرای بهار نیز در کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی»، حادثه ترور کسی که به جای وی کشته شد را این گونه توضیح میدهد:
«... نمیدانم کیست که بعضی تدابیر را با تقادیر خود به هم میزند؟ من در اتاق اقلیت سیگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوین، مُدیر دو جریدة نصیحت و رعد که از قزوین برای رفع توقیف جریدهاش به تهران آمده بود با یکی از رفقایش برای تماشای جلسة تاریخی و دیدن هنرنمایی رفقا و هم مسلکانش به بهارستان آمد... حاج واعظ،با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة کوچک و ریش مختصر و قد بلند و قدری لاغر، با همان گامهای فراخ و بلند به عین مثل ملکالشعراء بهار. از در بیرون رفت که ازآنجا به طرف راست پیچیده از در تماشاچیان وارد گردد.
حضرات آدمکشان رضاخان در زیر درختها و پشت دیوار دو طرف در، به کمین نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ایستاده بود، که دیدند بهار از در بیرون آمد، اینجا بود که شلیک یکمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار میدود، خونیان از پیش دویده، در جلو خان مسجد به او میرسند. واعظ آنجا به زمین میخورد، پهلوانان ملی! بر سرش میریزند و چند چاقو به قلب واعظ میزنند و سرش را با کارد میبُرند!... رئیس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه میهمان بود. به ایشان راپورت فوری داده میشود «ملت»! ملکالشعراء بهار را کشتهاند! ایشان هم به یکی دو نفر از وزارء این خبر مهم را میدهند و میفرمایند که ملت، فلانی [بهار] را به قتل آوردند!»
به این ترتیب بیچاره واعظ قزوینی به جای ملکالشعراء مقتول گردید بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خونبها به ورثة واعظ قزوینی بپردازند ولی گویا ورثهاش هر چه این طرف و آن طرف زدند و اقدام کردند وجه مزبور را نتوانستند دریافت نمایند و خون واعظ بیچاره پایمال شد.
منابع
ـ ترور دربهارستان، مهدی نورمحمدی، انتشارات حدیث امروز.
ـ تاریخ معاصر ایران، مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی، 1369، کتاب دوم.
ـ شاه کشی در ایران و جهان، انتشارات پژمان، 1381.
برگرفته از: ماهنامه الکترونیکی دوران، شماره 14، اردیبهشت1386