از بزرگترین حوادث تلخ جهان اسلام که همواره یاد و خاطر آن، قلب و جان آدمی را به درد می آورد، حادثه جانسوز کربلا است .حادثه جانگداز کربلای خونین، یک حادثه عظیم و بی نظیری است که وقتی انسان با چشمانی باز و دلی سرشار از ایمان به آن می نگرد، به روشنی می یابد که چنین حادثه ای در طول تاریخ بشریت بی سابقه است.
از بزرگترین حوادث تلخ جهان اسلام که همواره یاد و خاطر آن، قلب و جان آدمی را به درد می آورد، حادثه جانسوز کربلا است. حادثه جانگداز کربلای خونین، یک حادثه عظیم و بی نظیری است که وقتی انسان با چشمانی باز و دلی سرشار از ایمان به آن می نگرد، به روشنی می یابد که چنین حادثه ای در طول تاریخ بشریت بی سابقه است. آنچه به این جریان بی نظیر، تداوم بخشیده و آن را جاودانه ساخته است، هدف پاک و مقدس قهرمان پدید آورنده آن، یعنی حسین بن علی (علیه السلام) است، زیرا سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) از این قیام خونین هدفی جز، حفظ دین و بر پا نگاه داشتن اسلام ناب محمّدی (صلی الله علیه و آله) و احیاء مذهب حقّه تشیّع نداشته است، که در این امر برای هر انسان عاقلی، جای هیچ گونه شک و تردیدی وجود ندارد.
سالار شهیدان، خود در وصیت نامه ای به برادرش محمد بن حنیفه، این حقیقت را به زیبایی بیان می فرماید: (انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّه جدّی، اُرید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدّی و أبی)1. همانا قیام کردم برای اینکه می خواهم امّت جدّم را اصلاح کنم، من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم.
بنابراین چنانچه ملاحظه فرمودید، هدف مقدس امام حسین(علیه السلام) چیزی نیست جز، اصلاح امّت اسلام و احیاء فرهنگ زیبای امر به معروف و نهی از منکر، تا در سایه ی انجام آنها، اسلام ناب حفظ و احکام و دستورات این دین کامل و بی نقص در جامعه اجرا شود.
نکته ی حائز اهمیّت این است که پس از شهادت مظلومانه حسین بن علی(علیه السلام) فرزند بزرگوارشان امام سجاد (علیه السلام) با عهده دار شدن وظیفه ی خطیر امامت، اهداف بلند سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) را پیش گرفته و در انجام آنها لحظه ای از خود دریغ نشان نداد.
در حقیقت این دو امام عزیز در هدف، کاملاً با یکدیگر متحد و هماهنگ بوده و هر دو یک هدف را دنبال می کردند با این تفاوت که امام حسین (علیه السلام) در میدان جنگ و نبرد و با سلاح شمشیر این هدف اساسی و حیاتی را جامعه ی عمل پوشاند و امام سجاد (علیه السلام) در میدان سخن و خطابه و با سلاح بیان، این هدف مقدس را در جامعه محقّق ساخت. بنابراین می توان گفت: وجود مطهر امام چهارم (علیه السلام) مکملی بسیار کارآمد بود که توانست قیام خونین عاشورا را به نحود احسن و بدون هیچ نقص و عیبی تکمیل نماید، که در اثر آن هم بساط حکومت ظالمانه یزید ویران شد و هم درس ادبی شد برای سایر جباران و ستمگران که بداند ظلم ماندنی نیست، چنان چه خداوند متعال می فرماید: (جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً).2
برای پی بردن به این حقیقت، در ادامه توجه شما خواننده عزیز را به سخنرانی های آتشین امام سجاد (علیه السلام) در کوفه و شام جلب می نمایم.
من پسر کسی هستم که او را کنار شط فرات بی آنکه از او خونی طلب داشته باشند، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر و زحمت کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است
سخنرانی جانانه امام سجاد(ع) کوفیان را رسوا ساخت
وقتی اسرای کاروان حسینی وارد کوفه شدند، زینب کبری، فاطمه صغری دختر امام حسین(علیه السلام) و ام کلثوم خواهر بزرگ امام حسین(علیه السلام) به سخنرانی پرداخته، و با سخنان دندان شکن خود، پرده از عمق جنایات کوفیان برداشته و نقاب از چهره ی شیطانی آنها کنار زده و آنها را به خاک سیاه مذلّت و رسوایی نشاندند. بعد از سخنرانی ام کلثوم بود که روای می گوید: در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست. زنها گیسو پریشان کرده و خاک بر سر پاشیدند و صورت خویش را خراشیده و صورت به سیلی زدند و فریاد (واویلا) سر دادند. مردها گریه کردند و موهای محاسن خود را کندند، هیچ وقت دیده نشده بود که مردم بیش از آن روز، گریه کرده باشند. بعد از این سخنرانی های آتشین نوبت به سخنرانی امام سجاد(علیه السلام) می رسد. امام چهارم به مردم اشاره کرد که خاموش شوند. مردم سکوت کردند و آن حضرت ایستاد و حمد و ثنای الهی را بجا آورد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نام برده و بر او درود فرستاد و سپس فرمود:
ای مردم! هرکه مرا می شناسد، می داند که من کیستم و هر کس مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می نمایم: من علی بن الحسین پسر علی بن ابی طالبم. من فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکنند و نعمت او را گرفتند و اموال او را به غارت بردند و اهل بیتش را اسیر کردند.
من پسر کسی هستم که او را کنار شط فرات بی آنکه از او خونی طلب داشته باشند، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر و زحمت کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند؛ آیا می دانید که شما برای پدر من نامه نوشتید و چون به سوی شما آمد، با او خدعه و مکر نموده و آنگاه او را کشتید؟
مردم! هلاکت بر شما باد با این ذخیره ای که در عالم آخرت برای خود فرستادید و چه فکر و اندیشه ی زشت و ناپسندی دارید! شما با کدام چشم به چهره ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاه می کنید، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من نمودید و شما از امّت من نیستید؟
راوی می گوید: در این موقع بود که از هر طرف صدای گریه بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند: هلاک شدید و ندانستید.
حضرت سجاد (علیه السلام) سخنان خود را ادامه دادند تا اینکه خطاب به مردم کوفه فرمودند: هیهات! هیهات! ای غدّارهای حیله باز که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست! آیا می خواهید آنچه را که با پدران من نمودید با من نیز روا دارید؟ به خدا قسم چنین امری ممکن نیست، زیرا هنوز جراحاتی را که از اهل بیت پدرم بر دل من وارد آمده است بهبود نیافته و مصیبت جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و پدرم و برادرانم فراموش نشده و تلخی آن از کام من برنخاسته است و سینه و گلویم را تنگ فشرده است و غصه آن در سینه من جریان دارد.
من از شما می خواهم که نه ما را یاری کنید و نه با ما بجنگید...3
از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ حضرت سه بار فرمود: (الشام الشام الشام)
سخنرانی آتشین امام سجاد (علیه السلام) در شام، یزید را خانه خراب کرد
امام چهارم(علیه السلام) در شام، در شرایطی به سخنرانی پرداخت که حدود چهل سال در شام و اطراف آن بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام) تبلیغات مسموم صورت گرفته بود و معاویه، تعدادی خطیب پول پرست را مأمور ساخته بود که به مقام و منزلت شامخ حضرت علی(علیه السلام) توهین و جسارت کنند و آن حضرت را مورد فحّاشی و بدگویی قرار دهند.
وقتی امام سجاد(علیه السلام) را وارد مسجد کردند، یزید نشسته بود و به خطیب مزدور خود گفت: بر بالای منبر برو و آنچه خواستی نسبت به علی و حسین(علیهماالسلام) بدگویی کن و از ناسزاگویی به آنها کم نگذار.
امام سجاد-ع-
خطیب بالای منبر رفت و آنچه توان داشت در حضور مردم و امام سجاد(علیه السلام) از امیر متقیان علی ابن ابی طالب(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بدگویی کرد و معاویه و یزید را مدح و ستایش نمود.
امام سجاد(علیه السلام) در همان پایین منبر فریاد زد: (وای بر تو ای سخنران، خشنودی مخلوق را به خشم خالق خریدی، پس جایگاهت را آتش فرا گرفت) سپس امام سجاد(علیه السلام) با جرأت و شهامت تمام به یزید فرمود: ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این چوبها بروم، و سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا باشد و برای حاضران موجب اجر و پاداش گردد.
یزید این تقاضا را رد کرد، ولی حاضران گفتند: اجازه بده او بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم.
یزید گفت: اگر او بالای منبر رود، فرود نمی آید مگر این که من و دودمان ابوسفیان را به رسوایی بکشاند. شخصی گفت: ای امیر هرچه این شخص بگوید چندان اهمیّت ندارد، بگذار برود و سخنی بگوید.
یزید گفت: این شخص از خاندانی است که علم و کمال را با تمام وجود به کام خود آورده اند. مردم مرتب اصرار کردند تا یزید اجازه داد.
امام سجاد(علیه السلام) بعد از اینکه بالای منبر رفت، ابتدا خداوند را مورد حمد و ثناء قرار داد و سپس فضایل و ویژگی اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای مردم بازگو فرمود، بعد از ذکر این فضائل فرمود: هر کس که مرا شناخت که شناخت و هر کس که نشناخت او را به حسب و نسبم خبر می دهم: ای مردم من پسر مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم ... حضرت سخنان خود را ادامه دادند و با این سخنان جدّ بزرگوارش، پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله) را به زیبایی توصیف نمودند و سپس فرمود: من فرزند علی مرتضی (علیه السلام) هستم، من پسر کسی هستم که سران مشرکین را کوبید تا گفتند: معبودی جز خدای یکتا نیست، من پسر کسی هستم که در پیشاپیش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با دو شمشیر می جنگید ... بعد از این جملات زیبا که در وصف جدّ بزرگوار خویش، امیر المؤمنین(علیه السلام) بیان نمود، به معرفی پدر با عظمت خویش، امام حسین(علیه السلام) پرداخت و فرمود: من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند کسی هستم که از روی ظلم کشته شد، من پسر کسی هستم که سرش از قفا بریده شد، من پسر تشنه کامی هستم که با لب تشنه به شهادت رسید...
امام سجاد(علیه السلام) همچنان ادامه داد تا اینکه مردم زار زار گریستند و صدای گریه و ناله بلند شد، یزید ترسید که فتنه و آشوب به پا شود، به مؤذّن فرمان داد: اذان بگو. مؤذّن گفت: الله اکبر الله اکبر. حضرت فرمود: هیچ چیزی بزرگتر از خدا نیست. مؤذّن گفت: اشهد ان لا اله الا الله. امام فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی می دهد.
مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله. حضرت به مؤذّن فرمود: تو را به حق محمّد(صلی الله علیه و آله) ساکت باش، تا من سخنی بگویم، سپس از بالای منبر متوجه یزید شد و فرمود: ای یزید محمد (صلی الله علیه و آله) جد من است یا جد تو؟! اگر می گویی جد تو است، دروغ می گویی و کفر می ورزی، و اگر اعتقاد داری که جد من است، پس چرا خاندان او را کشتی؟! چرا پدرم را کشتی و حرم او و مرا اسیر کردی؟!
این را فرمود و دست به گریبان برد و جامه خود را چاک زد و گریه کرد، سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! آیا در میان شما کسی هست که جدش و پدرش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد؟!
صدای شیون و گریه از مجلس برخاست. آنگاه حضرت فرمود: به خدا قسم در جهان جز من کسی نیست که جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد، پس چرا این شخص(یزید) پدر مرا کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد، ای یزید این کارها را می کنی باز می گویی محمد(صلی الله علیه و آله) رسول خدا است؟ و رو به قبله می ایستی، وای بر تو که در روز قیامت، جدم و پدرم طرف دعوای تو هستند.4
با این سخنان دندان شکن و آتشین، مُهر خاموشی بر دهان کثیف و آلوده یزید خورده و توان هرگونه سخن را از آن ملعون گرفت و تنها چیزی که توانست بگوید این بود که ای مؤذن اقامه بگو، هیاهو و صدای اعتراض از مجلس برخاست، برخی با یزید نماز خواندند گروهی نماز نخوانده و پراکنده شدند.
2- سرهای شهدا را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس را در برابر چشم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت
مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (علیه السلام)
در روایت آمده: از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ حضرت سه بار فرمود: (الشام الشام الشام)
امام سجاد
در روایتی امام سجاد(علیه السلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و کعب نیزه به ما می زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.
2- سرهای شهدا را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس را در برابر چشم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.
3- زن های شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت، و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز، ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند و به آنها می گفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خیبر و خندق و ... کشتند و خانه های آنها را ویران ساختند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید...
6- ما را به بازار برده فروشان برده و خواستند بجای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت، روزها را از گرما و شبها از سرما آرامش نداشتیم...5
ای یــاد تــــو در عــالم، آتش زده بر جانها
هـر جــا ز فــراق تــو چاک است گریبانها
ای گلشن دین، سیراب با اشک محبانت
از خون تو شد رنگین، هر لاله به بستانها
منبع:تبیان