افسر ارشد پلیس مخفی شوروی(چکا) در مرند شخصی بود به نام مصطفی احمداف، از جمله اولین اقدامات او تاسیس انجمن روابط فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی و ایران بود که در ابتدا به دلیل عدم آگاهی طرف وابسته به شوروی به تمایلات اعضای ایرانی افراد میهندوستی چون حبیباللهخان هوجقانی، اسماعیل رفیعیان، سید نصیر سیدی صاحباری، مجید ناصری، مهدی مرسلی و تنی چند از معتمدین، این انجمن با اختلافاتی کار خود را آغاز میکند چرا که اعضای ایرانی انجمن معتقد بودند که با توجه به تشکیل انجمن در ایران علیالاصول میباید نام ایران قبل از اتحاد جماهیر شوروی آورده شود که با مخالفت مصطفی احمداف بحث در این خصوص به نتیجه نمیرسد.
یک بار در جلسه انجمن اشعار خیام قرائت و مورد بررسی قرار گرفت و پیشنهاد شد تا آثار شاعران و ادیبان روس مانند پوشکین نیز مورد بررسی قرار گیرد، اما عضو اهل شوروی نسبت به این موضوع بیتوجهی نشان داد و مراسم را محدود به برافراشتن پرچم اتحاد جماهیر شوروی، تبلیغات سیاسی و القای حضور مستمر و دائمی خودشان در ایران، تمجید و ستایش بیش از حد از استالین و سیاستهای وی متمرکز کرد، گویی اساساً انجمن، مبلغ منافع و اهداف سیاسی اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست آن است.اعضای کانون مقاومت که به مرور یکدیگر را دقیقتر شناخته و منسجم شده بودند، عکسالعمل نشان داده طی برنامهای به دانشآموزان خود سرود پرچم را آموخته و آنگاه که به مرحله توصیف و پیام رنگهای پرچم ایرانزمین میرسد مقرر شده بود تا دانشآموزان پرچمهای خود را که در پوشش خود جاسازی کرده بودند درآورده و در هوا تکان دهند، که اجرای این مراسم در انجمن با تشویق حاضران مواجه میشود.
بلافاصله مصطفی احمداف در پشت تریبون قرار گرفت و با اشاره به مخالفان و کشیدن هفتتیر اعلام کرد برخی در این انجمن کارهایی انجام میدهند که به بهای سر آنها تمام خواهد شد و هر کس بار دیگر از این نوع کارها یا مشابه آن انجام دهد با همین هفتتیر، مغز وی را داغان میکنم. با دیدن این اوضاع وطندوستان و آزادیخواهان نیز در مخالفت جدیتر شدند، مقابله و معارضه تشدید شد، کانون مقاومت ملی با حضور مردانی چون شهید حبیبالله هوجقانی، پدر بزرگوارم، سید نصیر سیدی صاحباری، مجیدخان ناصری، مهدی مرسلی، آقای اکبر ترابگر بیش از پیش متشکل شد و بیش از گذشته برعلیه اشغالگران و عوامل آنها بسیج و روشنگری کرد، در بحث و گفتوگو با عوامل بیگانه، سرور که از همان ابتدا خط تجزیه را تبلیغ و نوید تجزیه و تأسیس حکومت سرسپرده به شوروی را سرمیداد، صراحتاً اعلام کرد وقتی برادر بزرگ شما تا پایان جنگ میهمان است و رفتنی است پس شما نیز به تبع رفتنی هستید و برای جلوگیری از اشاعه و نفوذ و پیوستن مردم عامی و بیاطلاع که بعضاً شیفته شعارهای ظاهرفریب آنان میشدند، اعضای کانون مقاومت جدیتر از قبل به فعالیت ادامه دادند و در مقابل تهدید آزادیخواهان و وطندوستان توسط عوامل اجنبی، پدر اغلب این مصرع را میخواندند: استادهام چو شمع مترسان ز آتشم.
در دومین اقدام مهم، کانون مقاومت برای جلوگیری از تعدی و تجاوز مهاجرین و منتسبین به اتحاد جماهیر شوروی تصمیم گرفتند طی تلگرافی به استالین اوضاع وخیم اجتماعی و دخالتهای عوامل شوروی در تمامی شئون مردم ایران را به اطلاع وی برسانند تا از گسترش تعدیات به مردم جلوگیری شود به همین مناسبت خطاب به رهبر کشور شوراها، استالین نامهای به این مضمون مخابره شد: «شما در تبلیغات خود حق تعیین سرنوشت را برای کلیه ملل حق قطعی و محفوظ آنان میدانید و هر کجا که قوای اتحاد جماهیر شوروی رفته، اعلام کردهاید که به عنوان یک نیروی آزادیبخش به آنجا وارد شدهاند و هدف فقط مقابله و معارضه با هیتلریسم و عوامل آنها است و در امور داخلی ملل دخالت نخواهند داشت اکنون در آذربایجان اشخاصی که خود را منتسب به اتحاد جماهیر شوروی معرفی میکنند و از کمکهای شما برخوردارند علناً مغایر با مطالب مذکور عمل کرده در تمامی شئون داخلی و ملی، دخالت کرده و حتی آذوقه و محصول کشاورزی و ثروت مردم را به بهانه ارسال به جبهه جنگ و کمک و مساعدت به جبهههای جنگ ارتش سرخ علیه آلمان هیتلری از اختیار آنان خارج کرده و ظلم و اجحاف به مردم از حد تصور فراتر رفته است» این تلگراف توسط رئیس پست و تلگراف مرند شهید ابوالخیرمیرزا به کاخ کرملین مخابره شد، اعضای کانون مقاومت حبیبالله خان هوجقانی، اسماعیل رفیعیان، سید نصیر سیدی صاحباری، مجید ناصری، مهدی مرسلی و تعداد دیگری از مردم که اسامی آنها فعلاً در خاطرم نیست این نامه را امضا کردند و انعکاس این اقدام نیز بیش از پیش اختلافات و جبههبندی عوامل سرسپرده به بیگانه و کانون مقاومت ملی را شدت بخشید.
این اقدامات کانون مقاومت ملی همیشه با حمایت شیخ محمدحسن رفیعیان همراه بوده و ایشان نیز در مواعظ، خطابات و منابر خود مبارزه با بیگانه و عوامل بیگانه را واجب شرعی اعلام کرده و تبری از دشمنان استقلال و آزادی ایران را فرض و واجب شرعی و ملی اعلام کردند او از طرف عوامل سرسپرده دعوت به همکاری میشد ولی با پاسخ قاطع منفی وی مواجه شده و کینه او را نیز به دل میگرفتند.
این مبارزات همزمان بود با توزیع اسلحه ارسالی از شوروی بین فدائیان فرقه دموکرات، اعضای هسته مقاومت حتی در مواجهه با عناصر سرسخت وابسته به بیگانه به طعنه و طنز مستعجل بودن و موقتی بودن دورانشان را متذکر میشدند.
وقتی فرخ که شخصیت سیاسی مجرب و قوی و مدیری مدبر بوده و از طرف حکومت مرکزی به عنوان استاندار آذربایجان معرفی شد تا به وضع ادارات سر و سامان و از دخالت بیگانه جلوگیری کند، چند تن از اعضای کانون وقتی با عوامل فرقه مواجه شدند خطاب به آنها به طنز گفتند « فرار کنید که فرخ می آید» مصطفی احمداف توسط عواملش، پدر را به دفتر خود دعوت و سوگند یاد کرد که تو و همه همفکرانتان را خواهیم کشت وقتی پدر گفت که کاری انجام نداده تا تهدید یا محکوم به قتل شوند وی با عصبانیت گفت میدانم چه میکنید، شبنامهها توسط شما پخش میشود مردم برای مقابله با ما توسط شما تشجیع میشوند و جزئیات را میدانیم بیهوده تجاهل نکنید.
مدتی بعد خلیل مهاجر از عوامل فرقه حین عبور از خیابان مرکزی شهر مرند (خیابان امام خمینی(ره) امروز) پدر را به دکه خود دعوت کرده ضمن نصیحت و دعوت به همکاری با نشان دادن اسلحه کمری خود و کنار زدن پالتو و نشان دادن تفنگ مستقر در پشت پالتو به ایشان گفت ما مسلح شدهایم و به زودی حکومت ملی (منظور فرقه دموکرات) مستقر خواهد شد و روشن است قبل از همه عدهای از جمله شما، حبیبالله هوجقانی، صاحباری، مجیدخان ناصری اعدام خواهند شد و بالاخره آذر ماه سال 1324 فرا رسید.قبل از اعلام حکومت فرقه دموکرات ضروری بود تا آنچنان جو رعب و وحشتی ایجاد شود که هیچکس در زمان اعلام حکومت فرقه توان مقابله و معارضه نداشته باشد لذا در مرند عناصر مبارزی که قبلاً شناسایی شده بودند به ترتیب هدف قرار گرفتند اولین هدف شیخ محمدحسن رفیعیان روحانی مبارز بود که طبق برنامه قرار بود همراه فرزندش مورد سوءقصد قرار گیرد. ساعت 10 شب مورخ 8/9/1324 فدائیان فرقه، این روحانی مبارز را در مقابل در خانهاش و از پشت دیوار مخروبهای با تفنگ هدف قرار دادند. او با صدا زدن فرزندش اسماعیل، اسماعیل در سرازیری قرار گرفته و تا جایی که در توان داشت از صحنه دور شد در این اثنا که پدرم در چند صد متری با محل ترور بود بر بالین پیکر زخمی و مصدوم شیخ شهید محمدحسن رفیعیان حاضر شد.
قبل از اعلام حکومت فرقه دموکرات ضروری بود تا آنچنان جو رعب و وحشتی ایجاد شود که هیچکس در زمان اعلام حکومت فرقه توان مقابله و معارضه نداشته باشد
وی را با کمک همسایگان و منسوبین دیگر به خانه منتقل کردند و تا اذان صبح وی در خون خود غلطان بود اما به دلیل نبود امکانات پزشکی و ترس از حمله مجدد ناجوانمردان مداوا ممکن نشد و هنگام اذان صبح به دلیل شدت جراحت دعوت حق را لبیک و جان به جانآفرین تسلیم کرد. خبر شهادت این شهید موجی از نفرت ایجاد کرد و مردم به غیرت آمده مراسم سوگواری گسترده برگزار کردند. این حمیت و غیرت مردم منجر به خشم بیشتر عوامل فرقه شد و برای ایجاد وحشت بیشتر این بار خشونت و بربریت را به حد نهایی رساندند. در اقدام بعدی شهید حبیبالله هوجقانی را که در اثر تیراندازی فدائیان زخمی و در بستر بود توسط عوامل فرقه مورد حمله قرار دادند و او را در بستر بیماری تیرباران کردند او تا آخرین نفس جوانمردانه شعار میداد فریاد میزد و میگفت که ای نامردان، ای بزدلان روبهصفت، مرد را در بستر بیماری نمیکشند. ای کاش در سنگر بودم و میدیدید که حبیبالله چه سان مرد عرصه جنگ و مبارزه است. پس از ترور این شهید بزرگوار، سراغ برادرش اللهوردی و پسرش یوسف رفته آنان را نیز در خانه و در مقابل چشمان زنان و کودکان شهید کردند و بالاخره نوبت به داریوش پسر جوان او رسید زنان خانه وقتی چنین صحنهای را دیدند ضجهکنان و فریادزنان التماس کردند او را به حضرت قاسم ببخشید او تازهداماد است و یک هفته بیشتر نیست که مراسم ازدواج برگزار شده اما او را نیز در مقابل چشمان زنان و کودکان مظلوم و وحشتزده شهید کردند تا در کارنامه ننگین خود نهایت بربریت را به نام خود ثبت و ضبط کنند.
متعاقباً حتی به ابوالخیرمیرزا پیرمرد معمری که نامه کانون مقاومت را به کاخ کرملین تلگراف کرده بود رحم نمیکنند و او را نیز به جرم تلگراف نامهای ترور و شهید کردند و سپس سید محمد محیط رئیس دادگاه بخش مرند را که قاضی آزادهای بود به خاطر عدم تبعیت از آنها و قضاوت بیطرفانه و شجاعتش در خانهاش در پیش چشمان مادر پیرش به طرز فجیعی به قتل رساندند، از خانواده قاضیخانی شش تن را به طرز فجیعی کشته و شش ماه اجساد آنان را مخفی میکنند اسماعیلخان محبوبآبادی که پیرمرد علیلی بود در محبوبآباد، ایلخانی و مصطفیخان اسفندیاری و حمید حمیدی را در دیزجیکان به شهادت و شیرعلیخان ضرغام را در کنار آجیچای تبریز دستگیر و در مرند به شهادت میرسانند.
پس از ترور پدربزرگم و تا اوجگیری دور جدید ترور و خشونت، پدر مشغول برگزاری مراسم سوگواری بودهاند و به علاوه شعار مبارزه و مقاومت را رساتر از قبل سرمیدهند و تصمیم به مقابله جدیتر میگیرند اما مقارن با حمله فدائیان به منزل حبیبالله هوجقانی برای شرکت در مراسم سوگواری در روستای بناب عازم بودهاند که خبر شهادت و قتل عام خانواده حبیبالله هوجقانی را به پدر میدهند و پدر به وخامت اوضاع واقف میشوند و به علاوه یکی از منسوبین پیام صدر فرقه روستای بناب را به پدر میرساند که به دستور صدر فرقه مرند مقرر شده تا اسماعیل رفیعیان را در بناب دستگیر در همانجا اعدام و وارونه به خودرو بسته و به مرند حمل کنند لذا در حال آمدن به محل اقامت ایشان هستیم به وی بگویید تا محل خود را سریعاً تغییر دهد و از بناب خارج شود و این مرد اصغر رفعتی بود که به علت همین روحیه و خصیصه جوانمردانهاش حتی بعد از فرار و شکست و هزیمت فرقه و فدائیان در میان مردم با احترام زیست بلافاصله اسماعیل رفیعیان با لباس مبدل روستایی به همراه 2 نفر از منسوبین از کوههای شرق مرند پیاده زیر سرمای 28 درجه زیر صفر به سوی تبریز حرکت میکند و به دلیل کولاک و تاریکی شب راه را گم کرده شب را در زرغان روستای نزدیک بناب در خانه شیرزنی به نام خانم جان میمانند وی که میدانسته این افراد از دست فرقه در گریزند با این همه به آنان پناه میدهد بالاخره فردای آن روز از مسیر امندوابوند به تبریز رسیده با شناسنامه مرحوم صادق صفاری یکی از منسوبین خود را به تهران میرساند و در تهران نیز در معیت سایر مهاجرین به مبارزات خود برعلیه بیگانگان و عوامل آنها ادامه میدهند.
منبع:جام جم