دانشجویان از جمله عاملان اثرگذار در جریان انقلاب اسلامی بودند. نقش این قشر در فرآیند انقلاب اسلامی در طیفی از فعالیتهای غیرمذهبی، مسلحانه و مذهبی قابل بررسی است. یکی از مؤلفههای مؤثر در ماهیت و نوع فعالیت این نیروی اجتماعی، نگرش آنها به فعالیتها و تجربهی احزاب چپ و جبههی ملی بود. در این میان اما جریان چپ و دانشجویان واگویههای بسیار با یکدیگر داشتند؛ واگویههایی که در یک مقطع به سرزنش و گلایه بدل شد و موجبات ریزش دانشجویان از جریان چپ و سرخوردگی آنان را فراهم آورد. این نوشتار قصد آن دارد تا قهر پس از دلدادگی تا وادادگی دانشجویان از جریان چپ و گرایش به جریان اسلامی را مورد بررسی قرار دهد.
زمینههای دلدادگی
در دههی 1340 جبههی ملی در غیاب رهبر فرهمند خود، به حاشیه رفته بود. حزب توده نیز شاهد اعدام و حبس بسیاری از اعضا و فرار کادرهای برجستهی خود به شوروی و اروپای شرقی برای کسب پناهندگی سیاسی بود. در چنین شرایطی، در خرداد 1342، جوانههای جریانی مذهبی روییدن آغاز کرد که سرکوبش در 15 خرداد، راه مبارزهی مسلحانه را پیش روی برخی مبارزان قرار داد و مبارزهی «درون رژیم» به «مبارزهی بیرون رژیم» تبدیل شد. این رادیکالیسم سیاسی خود را در مبارزهی مسلحانهی سازمانهای مخفی چریکی همچون «فدایی خلق ایران» و «مجاهدین خلق ایران» نشان داد. وجه تمایز آنها با سایر گروههای مسلح، در اعتقاد به نبردهای چریکی و تقلید از الگوهای شرقی بود.
«سازمان فدایی خلق ایران» در سال 1350 تشکیل شد. این سازمان به مشی مبارزهی مسلحانه برپایهی این فرض که قهرمانی و فداکاری تنها وسیلهی بیدار کردن یک ملت خفته است، باور داشت. اتحاد دو گروه، نخست در جریان سیاهکل در بهمن 1349 خود را نشان داد و سپس در اواخر فروردین 1350 به پیوند دو گروه در قالب یک سازمان واحد انجامید.[1]
فداییان خلق، پس از شکست سیاهکل نیز چند عملیات انجام داد تا اینکه در نیمهی دوم سال 1355 منهدم شد. احمدزاده چهار ماه بعد از واقعهی سیاهکل، هدف آغازین مبارزهی مسلحانهی فداییان را زدن یک ضربهی سیاسی بهجای حرکتی نظامی میداند. براساس گفتهی احمدزاده این ضربه قرار بود راه مبارزه را به انقلابیون و تودهها نشان دهد، آنان را به قدرت خود و آسیبپذیری دشمن آگاه کند و مبارزه را امری سهل بنمایاند و تودهها را بیدار کند. با وجود این، بیشترین شوق برخاسته از این عملیات، نه در میان دهقانان روستاها که هدف بسیج سازمان بود، بلکه در میان دانشجویان شهری رخ داد؛ چراکه آنها نقش تعیینکنندهای در تحولات سیاسی ایران معاصر نداشتهاند و بیشتر از سوی گروهها و نیروهای گوناگون بسیج شدهاند.[2]
در مقابل، به دلیل وقوع حملات در شهرها و برخاستن فداییان از طبقهی متوسط جدید، دانشگاه بیشترین تأثیر را از این سازمان گرفت. بررسی-های بروجردی نشان میدهد میان مؤسسات آموزش عالی و مکانهایی که بیشترین سهم فعالیت سازمان را داشتهاند، رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. به همین دلیل، دانشگاه یکی از مهمترین مراکز عضوگیری آن محسوب میشد. در واقع فرآیند عضوگیری از کارخانهها و از کارگران به دانشگاه منتقل شده بود؛ جایی که در صورت اطلاع حکومت راهی برای بستن آن وجود نداشت و بنابراین آموزش عالی به پاشنهی آشیل حکومت تبدیل شده بود. پژوهشهای آبراهامیان نیز در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، نشاندهندهی کشته و اعدام شدن نزدیک به 70 درصد چریکهای فدایی خلق از میان دانشجویان، آموزگاران، مهندسان و به عبارتی تحصیلکردههاست.[3]
سرچشمهی اصلی هواداران مجاهدین همانند دیگر همتایان مارکسیست خود، از دانشگاه بود. آنها اسلام را تنها ایدئولوژیای میدانستند که میتواند تودهها را بسیج نماید. به همین خاطر، مانند هواران الهیات آزادیبخش آمریکای لاتین، باب تفسیری مارکسیستی از مذهب را گشودند. اما گرایش تدریجی سازمان به مارکسیسم، امیدهای حامیان، بهویژه دانشجویان را به یأس مبدل کرد.
یکی دیگر از نمودهای جریان چپ، سازمان مجاهدین خلق بود که دو سال پس از قیام 1342، با مرکزیت محمد حنیفنژاد، سعید محسن (مسئول تشکیلاتی این جمع) و علیاصغر بدیعزادگان (مسئول نظامی گروه) تشکیل شد. این افراد که پیش از این عضویت نهضت آزادی را داشتند، در روند مطالعات تئوریک خود، که با مخفیکاری از سال 1344 آغاز کرده بودند، در سال 1348،به لزوم مبارزهی مسلحانه در مقابله با شاه رسیدند.[4]
آنچه موجب این استنتاج شد، سرکوب قیام 15 خرداد و بیثمر بودن مبارزات گذشته و در نهایت، فراگیری جنبشهای مسلحانه در منطقه و جهان بود. عملیات سیاهکل، موجبات غافلگیری سران مجاهدین خلق را که تا آن زمان مشغول مباحث تئوریک بودند فراهم آورد. مجاهدین پس از واقعهی سیاهکل، قصد ورود به عرصهی عمل را داشتند که در یورش ساواک در سال1350، بیشتر اعضای آن دستگیر شدند. پس از این بود که گرایشهای مارکسیستی سازمان شدت یافت و به انشعاب در داخل گروه منجر شد.
در جریان انشعاب، مجید شریفی واقفی، طرد و سپس در سال 1354 بهعنوان نیروی مخالف مارکسیست، ترور شد. این جریانها سرچشمهی دلسردی از سازمان را فراهم ساخت. شریف واقفی را میتوان نمود اعضای مسلمان جریان دانست که تصمیم داشت گروهی جداگانه تشکیل دهد و اعضای مسلمان را از دستبرد عناصر مارکسیست در امان دارد.[5]
تصفیههای درونی سازمان نشان میداد رهبران گروه بهتدریج موقعیت خود را در خطر میدیدند؛ چراکه ادعاهای بهظاهر علمی آنان خدشهدار شده بود و از سوی اعضای سازمان قابل قبول نبود. درک ضعف از خود و شناخت قدرت جریان رقیبی که در مسیر عکس سازمانهای چریکی رو به صعود بود، موجب شد تا در سالهای 1349 و 1350، دو تن از اعضای اصلی سازمان، یعنی سید حسین روحانی و تراب حقشناس، در نجف با امام خمینی (ره) دیدار کنند تا ایشان را به حمایت از نوع مبارزهی خود وادارند؛ هرچند نتوانستند کاری از پیش ببرند. این ملاقات گویای این بود که سران سازمان، قدرت جاذبهی سخنان امام و میزان مقبولیت عمومی ایشان در جامعه را درک کرده بودند و میخواستند از نفوذ کلام و جایگاه ایشان در راستای اهداف سازمان بهره گیرند که هوشمندی امام مانع این کار شد.[6]
آغازی برای وادادگی
جریان چپ و بهخصوص دو سازمان فوق را میتوان سازمانهای مخفی دانشجویی با مشی چریکی قلمداد کرد که تحت تأثیر عوامل چندی، به حاشیه رفتند و به سرخوردگی دانشجویان منجر شدند. عدم توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی و تقلید از الگوهای شرقی بدون توجه به فضای اجتماعی، فرهنگی و بهویژه مذهبی جامعه، ضعف رهبری و سازماندهی نامناسب (چنانکه در نامههای مصطفی شعاعیان به چریکهای فدایی خلق بارها به اشکال مختلف به آن اشاره شده است) و واکنش فعال حکومت پهلوی، از جمله عوامل شکست و سرخوردگی مردم و همچنین قشر دانشجو از این جریان بود. در این میان اما حضور جریان اسلامی، سهم عمدهای در به حاشیه بردن و سرخوردگی دانشجویان از چپها داشت.
از دلدادگی به اسلام تا پیروزی انقلاب
از دههی 1340 چهرهی نوینی از اسلام، از طرف برخی از روحانیون و روشنفکران به جامعه عرضه شد. تلاش امام خمینی (ره) و روحانیت همچون شهید مطهری، نشان داد اسلام با علم و ترقی هیچ مباینتی ندارد. آیتالله مطهری نیز سعی میکرد تا چهرهی اسلام را از برخی انحرافات و خرافات پاک سازد. اینگونه حرکتها در گرایش جوانان (بهویژه قشر تحصیلکرده) به اسلام، نقش مؤثری داشت. همچنین امام نیز نقش مهمی در تبلور چهرهی انقلابی اسلام و تشیع داشت. جریان مبارزهی امام موجب شده بود تا مردم شکاف میان وضع موجود و مطلوب را احساس نمایند.
هرچند در مقطع پس از 15 خرداد با سرکوب رژیم، بخشی از دانشجویان به سازمانهای چریکی پیوستند، اما در دههی 1350 این امر شکلی وارونه یافت. در مقابل افزایش قدرت جریان اسلامی، گروههای دارای تفکرات چپ مارکسیستی در حمایت وسیع مردمی، شکست خورده بودند؛ چراکه مردم کمونیسم را ضددین، الحادی و طرفدار اشتراک در همهی امور، حتی در اموری همچون زن و خانواده میدانستند.[7]
گروههای چریکی نیز به دلایل درونگروهی و فشار رژیم پهلوی، شکست خورده بودند. در چنین شرایطی، سرخوردگان از این وقایع بهسوی جریان قدرتمند اسلامی جذب شدند؛ جریانی که باورهای مردم را در خود نهان داشت. دانشجویان، که بخش عمدهی این سرخوردگان را شکل میدادند، در شرایط طرد گروههای چریکی و یأس از مارکسیسم و تلاش گروه مذهبیها، هویتی تازه یافتند.
در مسیر تحولات جنبش دانشجویی در دههی 1350، دکتر علی شریعتی نقش مؤثری ایفا کرد. با شروع فعالیت شریعتی در حسینیهی ارشاد، دانشجویان مذهبی، که تا سال 1350 نسبت به مارکسیستها در دانشگاه در اقلیت بودند، افزایش یافتند و حتی بهتدریج فعالیتهای دینستیزی طاغوت در دانشگاهها با شکست مواجه شد و موج قویتری از تیپ جدید دانشجوی مذهبی پدید آمد.[8]
شریعتی به ارائهی تفسیری انقلابی از دین در مقابل اسلام سنتی پرداخت. نقد علمی او از مارکسیسم که تنها راه مبارزهی دانشجویان تا آن زمان تلقی میشد و احیای مبارزه و شهادت در اسلام، موجب شد تا از هواداران دانشجوی چپ کاسته شود. مذهبی بودن بسیاری از دانشجویان و تفسیرهای انقلابی از دین، باعث شد
دانشجویان با آموزهها و انگیزههای مذهبی و نه مارکسیستی، به مقابله با وضع موجود برخیزند. از سویی نیز مدتها بود که جریان مذهبی بر فضای انقلاب حاکم شده و گفتمان تودهها را از آن خود کرده بود. غالب راهپیماییها و تظاهرات مردم علیه رژیم نیز به یک مناسبت مذهبی و در یک زمان و مکان مذهبی صورت میگرفت. این امر موجب شد تا دانشجویان نیز به تودهی مردم بپیوندند.
پیوند بین سیاست و دیانت، استبدادستیزی و استعمارستیزی که در ادبیات امام موجود بود، بهعلاوهی شجاعت یک رهبر مذهبی در آن شرایط سنی، موجب شد که پیوند میان دانشجویان با امام مستحکم گردد و دانشجویان هویتیافته در جریان اسلامی، به تودهی مردم بپیوندند.
بازگشت دانشجویان به گفتمان اسلام موجب شد تا اتصال بین دانشجویان و روحانیت شکل بگیرد و تقویت شود و بدینسان بر قدرت جریان اسلامی افزوده شود؛ بدیلی مطلوب که هم راه مبارزه و نفی حکومت پهلوی (سلبی) و هم تشکیل حکومت مطلوب (ایجابی) را از اسلام میگرفت. در تلاش همکُنشانهی نیروهای مذهبی نوگرا، اسلام به یک گنجواژه تبدیل شده بود که خواستها و آرمانهای دانشجویان را در خود نهان داشت و از آن مذهب خاموش و خفته، به یک نیروی پویا و رونده تغییر یافته بود؛ نیرویی که برای نسل جوان بحرانزدهی آن زمان همهچیز بود.
موفقیت نیروهای مذهبی در جذب دانشجویان و متعاقب آن، پذیرش رهبری امام از طرف دانشجویان بهعنوان رهبری انقلاب، ثمرهی ورود مذهب به دانشگاه بود. دانشجویان سالهای اولیهی دههی 1340 امام را بهعنوان یک مرجع دینی مبارز، نه رهبر یک انقلاب میشناختند. این در صورتی است که در آستانهی انقلاب اسلامی، امام از جایگاه رفیعی نزد دانشجویان برخوردار بود. علی عبدالعلیزاده، از دانشجویان آن زمان، در اینباره به حذف شعارهای چپ و آمادهسازی شعارهایی اشاره مینماید که بهگونهای نمود اطاعت دانشجویان از امام بودند. پیوند بین سیاست و دیانت، استبدادستیزی و استعمارستیزی که در ادبیات امام موجود بود، بهعلاوهی شجاعت یک رهبر مذهبی در آن شرایط سنی، موجب شد که پیوند میان دانشجویان با امام مستحکم گردد و دانشجویان هویتیافته در جریان اسلامی، به تودهی مردم بپیوندند.
فرجام سخن
جریان چپ اگرچه ایدئولوژی مقابله با رژیم پهلوی را محور فعالیتهای خود قرار داده بود، اما نمیتوانست بحران هویتی و تقاضاهای انباشتهی دانشجویان را پاسخگو باشد. دانشجویانی که روگردان از تفسیر سنتی دین، به ایدئولوژیهای چپ پناه برده بودند، پس از شکست جریان چپ و درگیریهای ایدئولوژیک، از توان این جریان در مقابل رژیم سرخورده شدند. آشنایی آنان با تفسیری نوگرا از دین، که اسلام را مذهبی پویا معرفی میکرد، موجب پیوند آنان با روحانیت شد. از این پس هرآنچه در چپها نیافته بودند، در دامان جریان اسلامی و در رهبری امام خمینی پیدا کردند. بدینسان اسلام بحران هویتی آنان را پاسخ گفت و از آنان مبارزانی پُرشوروشعور در مقابل رژیم پهلوی ساخت.
پینوشتها:
[1]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1388، ص 559 تا 598.
[2]. حسین بشیریه، جامعهشناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 1379، ص 218.
[3]. آبراهامیان، همان، ص 594.
[4]. همان، ص 18.
[5]. http://shakhsiatnegar.com
[6]. همان، ص 21 تا 29.
[7]. علیاصغر قاسمی، نقش جنبش دانشجویی در شکلگیری انقلاب اسلامی، مجلهی مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی، شمارهی 18-19، 1382، ص 98.
[8]. محمدعلی سیدنژاد، از دانشجویان دانشگاه تربیت معلم تهران، مصاحبه، مورخ 21 مرداد 78، به نقل از: علیاصغر قاسمی، نقش جنبش دانشجویی در شکلگیری انقلاب اسلامی، مجلهی مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی، شمارهی 18-19، 1382، ص 18.
منبع:برهان