نخستین اتومبیل یا کالسکة بخار در سال 1320 قمری (بیش از 100 سال پیش) به سفارش مظفرالدین شاه به ایران آمد. تنها راه اتومبیل رو در آن زمان در ایران، راه گیلان بود که به وسیلة روسها ساخته شده بود و به دست مأموران روسی هم اداره میشد. این اتومبیل را که به صورت یک کالسکه بخار بود. پس از آخرین سفر مظفرالدین شاه به فرنگ، در بندر انزلی با تحمّل مشکلات زیاد از کشتی پیاده کردند و به راه انداختند. شاه میخواست با اتومبیل تا قزوین بیاید، اما همین که ملازمان و همراهان او دردسرهای گردنة ملاعلی و آبترش و منجیل را یادآوری کردند، منصرف شد و به جای کالسکة بخاری به کالسکة اسبی نشست و قرار شد کالسکة بخار را رانندة بلژیکی بدون مسافر به تهران بیاورد. اتفاقاً راننده که به راههای پرپیچ و خم رشت تا قزوین و تهران آشنا نبود، در گردنة ملاعلی تصادف کرد و کالسکة بخار درهم شکست. شاه با کالسکة اسبی به تهران رسید و کالسکه بخار را با گاری به تهران آوردند تا تعمیر کنند.
بعد از مظفرالدین شاه کمکم راههای دیگری آماده و تسطیح شد و تمایل طبقات مردم به تجدّد هم در این زمینه کمک میکرد. محمدعلی شاه دستور داد یک اتومبیل برایش بخرند. اتومبیل او بدون اشکال از گردنههای گیلان گذشت و به تهران رسید. شاه گاهی سوار آن میشد و در شهر گردش میکرد، تا اینکه یک روز که به دیدار یکی از خواهران خود میرفت، کالسکة اسبی خواست. میگویند آن روز همین که شاه خواست سوار کالسکه شود، یک نفر عطسه کرد و شاه آن را به فال بد گرفت و از سواری با کالسکة اسبی منصرف شد. او کالسکه را خالی با شاطرها جلو فرستاد و خودش سوار اتومبیل شد. کالسکة شاه و همچنین اتومبیل وی از میدان توپخانه به خیابان اکباتان پیچید که ناگاه در جلوی عمارت مسعودیه (نزدیک بهارستان، همانجایی که هماکنون یکی از ادارات آموزش و پرورش است) بمبی به سمت خیابان پرتاب شد. جمعی از شاطرها و کالسکهچیها و سوارها کشته و زخمی شدند و شاه که در اتومبیل بود، سالم ماند. این واقعه کمی پیش از به توپ بستن مجلس رخ داد.
چندی بعد محمدعلی شاه مخلوع شد و اتومبیل او به پسرش احمدشاه رسید. احمدشاه بجز آن اتومبیل، یکی دو اتومبیل دیگر هم خرید که گاهی سوار میشد.
در میان مردم، اولین کسی که بعد از امین الضّرب توانست اتومبیل به ایران بیاورد وثوقالدوله بود که وقتی از فرنگستان بازمیگشت، آن را با خود آورد. امّا همین که اتومبیل او را در بصره از کشتی پیاده کردند و خواستند راه بیندازند یک گاومیش قوی هیکل به آن حملهور شد و اتومبیل وثوقالدوله را درهم شکست. وثوقالدوله که شاعر نیز بود و از روزگار هم ناله داشت، با دیدن آن منظره شعری ساخت که این است:
چون بد آید، هر چه آید بد شود
یک بلا، ده گردد و ده صد شود
آتش از گرمی فتد، نور از فروغ
فلسفه باطل شود، منطق دروغ
کور گردد چشم عقل کنجکاو
بشکند گردونهای را شاخ گاو»
منبع:هزار و یک حکایت تاریخی، انتشارات قلم، ج 1، ص 126 و 127.