در این نوشتار، سعی داریم در ابتدا بهصورتی مختصر، عوامل اجتماعی-سیاسی فرار فرماندهان نیروهای مسلح را کنکاش کنیم و سپس بهصورت موردی و تکبهتک به بررسی برخی از برجستهترین فرماندهان نظامی و امنیتی فراری رژیم پهلوی بپردازیم.
معمای فرار ارتشبدها
15 بهمن 1393 ساعت 18:07
در این نوشتار، سعی داریم در ابتدا بهصورتی مختصر، عوامل اجتماعی-سیاسی فرار فرماندهان نیروهای مسلح را کنکاش کنیم و سپس بهصورت موردی و تکبهتک به بررسی برخی از برجستهترین فرماندهان نظامی و امنیتی فراری رژیم پهلوی بپردازیم.
در وضعیت گسیختگی کامل ارزشها میان قدرت حاکم و ملت، صاحبان قدرت و حکومت برای آنکه همچنان بر مسند قدرت باقی بمانند، روزبهروز به استفاده از قوهی قهریه بیشتر متوسل میشوند و بر شدت آن میافزایند تا به کمک آن، صدای اعتراض مردم را به کوچکترین بهانهای، خاموش کنند. به همین دلیل، محمدرضاشاه که عدم مشروعیت و مقبولیت خود را در بین مردم میدید، قسمت اعظم توان و مأموریت ارتش و نیروهای امنیتی را مصروف به برقراری سلطنت خاندان پهلوی و از میان برداشتن مخالفین سیاسی میکرد.
در حکومت پهلوی، هنگام تعلیمات رسمی نیروهای ارتشی و امنیتی، پایداری استقلال و حدود و ثغور و تمامیت ارضی کشور با دفاع از رژیم پهلوی، یکسان انگاشته و چنین تبلیغ میشد که حفظ و استقلال و تمامیت کشور منوط به دوام رژیم شاهنشاهی و خاندان پهلوی است. اما ارتش و نیروهای امنیتی با وجود صرف هزینههای هنگفت و سرسامآور در مواجهه با انقلاب اسلامی، در زمستان 1357، همچون برفی آب شد و اکثر سران و بزرگان آن، که برای چنین روزهایی تعلیم داده شده بودند، فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این نوشتار، سعی داریم در ابتدا بهصورتی مختصر و کلی، عوامل اجتماعی فرار فرماندهان نیروهای مسلح را کنکاش کنیم و سپس بهصورت موردی و تکبهتک به بررسی برخی از برجستهترین فرماندهان نظامی و امنیتی فراری رژیم پهلوی بپردازیم.
1. عوامل اجتماعی فرار فرماندهان: فقدان پایگاه مردمی و فساد
در فروپاشی و فرار درجهداران بلندپایهی ارتش شاهنشاهی و نیروهای امنیتی ساواک، میتوان از دو عامل درون سازمانی، فقدان پایگاه مردمی و فساد نام برد که سببساز ترس این افراد از مردم میشد. شاه همیشه در تلاش بود تا افرادی را به سمتهای بالای سازمانهای امنیتی و ارتش منصوب کند که از هیچگونه پایگاه مردمی برخوردار نباشند و بیشترین تملق و بلهقربانگویی را داشته باشند تا در تمامی احوال، رژیم پهلوی را که در برابر مردم قرار گرفته بود، حفظ کنند و برای او دست به هر کشتار و جنایتی علیه مردم بزنند.
فریده دیبا، مادر فرح دیبا، در مورد فرماندهان ارتش محمدرضاشاه میگوید: «محمدرضا بهویژه در ارتش، سعی میکرد افراد بیعرضه و نوکرصفت و بلهقربانگو و حقیر را مصدر امور کند. من در مراسم رسمی یا میهمانیها، میدیدم که چطور افسران عالیرتبهی ارتش، حتی کفش محمدرضا را میبوسیدند. این افسران فاقد هر نوع شخصیت بودند.»[1]
بدین خاطر، میتوان یکی از علل فرار نظامیان را همین عامل فقدان پایگاه مردمی دانست. عامل دیگری که میتوان سبب فرار فرماندهان ارتش و ساواک دانست، فساد و هوسرانی بود. فساد در نیروهای مسلح بهقدری بالا بود که هرزگاهی موجی از تبلیغات علیه فساد بهپا میشد و در پایان، بیآنکه موفق به کاهش یا مهار فساد شده باشد، تعدادی از مقامات نظامی ردهپاپین را با خود میبُرد.
برای درک عمق فساد در ارتش، میتوان به صحبتهای قرهباغی استناد کرد: «پس از انتصاب به فرماندهی نیروی هوایی، وقتی وضعیت نیرو و سوابق افسران را بهدقت بررسی کردم، دیدم که غالب افسران ارشد ارتش و امرایی که با امور مالی و شرکتهای طرف قرارداد با نیرو سروکار دارند، حقوحساب میگیرند... مدیر شرکت تسا نزد من آمد و اظهار نمود تیمسار مثل گذشته شما هم بیا 10 درصد بگیر و بگذار ما کارمان را بکنیم...»[2]
بهجرئت میتوان به غیر از نقش نظامیان در سرکوب مردم، عامل فساد را یکی از دلایل فرار نظامیان ارشد پهلوی دانست تا مبادا برای اعمال و دزدیهای خود از اموال بیتالمال، مورد بازخواست و مجازات مردم قرار گیرند.
2. نیروهای مسلح
همانطور که در بالا نیز بیان کردیم، قسمت اعظم توان و مأموریت نیروهای مسلح معطوف به برقراری رژیم غیرمردمی پهلوی و از میان برداشتن مخالفین سیاسی حکومت صرف میشد. به همین منظور، در تعلیمات رسمی نیروهای مسلح، پایداری استقلال و حدود و ثغور و تمامیت ارضی کشور با دفاع از رژیم پهلوی یکسان انگاشته میشد. به عبارتی هدف ابتدایی، حفاظت از خاندان پهلوی بود تا تأمین امنیت مردم و کشور. همین امر سبب دوری هرچه بیشتر نظامیان ردهبالا از مردم میشد. در ادامه، به بررسی چند مورد از مسئولین نظامی ردهبالای شاه میپردازیم و سعی میکنیم علت و چرایی فرار آنان در بحبوحهی انقلاب را دریابیم.
شاه همیشه در تلاش بود تا افرادی را به سمتهای بالای سازمانهای امنیتی و ارتش منصوب کند که از هیچگونه پایگاه مردمی برخوردار نباشند و بیشترین تملق و بلهقربانگویی را داشته باشند تا در تمامی احوال، رژیم پهلوی را که در برابر مردم قرار گرفته بود، حفظ کنند و برای او دست به هر کشتار و جنایتی علیه مردم بزنند.
2-1. ارتشبد غلامعلی اویسی
غلامعلی اویسی در سال 1341 با درجهی سرتیپی، از سوی محمدرضاشاه به سمت فرماندهی نظامی تهران منصوب شد و در 15 خرداد سال بعد، دستور قتلعام مردم بیگناهی را صادر کرد که برای حمایت از امام (ره) به خیابانها آمده بودند و خواستار آزادی مرجع تقلید خود بودند. وی به لطف این خوشخدمتی به رژیم منفور پهلوی، در سالهای بعد با ارتقای درجه زودتر از موعد، به ارتشبدی دست پیدا کرد و به مناصب بالاتری همچون فرماندهی ژاندارمری کل کشور در سال 1348 و فرماندهی نیروی زمینی ارتش در سال 1351 دست یافت.
او که امتحان خود را در ریختن خون مردم پس داده بود، برای سرکوب مردم تهران در بحبوحهی انقلاب 57 بار دیگر به فرماندهی نظامی تهران منصوب شد.
در این زمان نیز اویسی دستور قتلعام مردم در 17 شهریور 1357 را صادر کرد که بعدها این روز به جمعهی سیاه معروف و لکهی ننگی برای رژیم پهلوی و اویسی شد. بنابراین از دید مردم، اویسی فردی جنایتکار بود که در دو فاجعهی کشتار مردم در 15 خرداد 1342 و 17 شهریور 1357 نقشی اساسی داشت. به همین دلیل، اویسی در زمرهی نخستین افسران عالیرتبهی متواری رژیم پهلوی بود که در 14 دی 1357، وقتی موعد شکست و مجازات را نزدیک دید، به بهانهی معالجه، تقاضای بازنشستگی نمود و از ایران فرار کرد.
2-2. ارتشبد غلامرضا ازهاری
با شکست دولتها و ترفندهای متعدد در مقابله با انقلاب اسلامی، محمدرضاشاه در 15 آبان 1357 تصمیم به تشکیل یک کابینهی نظامی به ریاست ازهاری گرفت تا با ایجاد جو رعب و وحشت، جریان انقلاب را متوقف کند. ازهاری که سابقهی فرماندهی ارتش یکم، نمایندگی نظامی ایران در سنتو و ریاست ستاد مشترک ارتش را در کارنامه داشت، در همان ابتدا، با بستن روزنامههای منتقد و ایجاد حکومت نظامی در شبها، سعی کرد در دل مردم انقلابی، وحشتی ایجاد کند.
وقتی برعکس انتظارات ازهاری، تظاهرات مردم در تهران و شهرستانها اوج گرفت و رئیس کابینهی نظامی توقع آن را نداشت، دستور قتلعام مردم را بهخصوص در عاشورای سال 57 صادر کرد. اما با زیاد شدن روزبهروز اعتراضات، ارتشبد که شکست و مجازات را میدید، به بهانهی بیماری استعفا و در اواسط دیماه 57 به آمریکا فرار کرد.
2-3. ارتشبد قرهباغی
قرهباغی در کارنامهی خود پستهایی چون فرماندهی لشکر گارد مهر، رئیس ستاد نیروی زمینی، فرماندهی سپاه یکم کرمانشاه، فرماندهی ژاندارمری و وزیر کشور در کابینهی شریف امامی را داشت و آخرین پست او ریاست ستاد مشترک ارتش بود.
قرهباغی که وابستگی شدیدی به دربار شاه داشت، پس از فرار شاه، با اعلام بیانیهای نه تنها بهشدت از دولت غیرقانونی و غیرمردمی بختیار حمایت کرد، بلکه اعلام داشت ارتش هرگونه عمل انقلابی و اعتراضی را بهشدت سرکوب میکند.[3] به همین منظور، وی برای شدت عمل بخشیدن به سرکوب انقلابیون در 6 بهمن 57، با ارسال دستورالعملی از فرمانداریهای نظامی خواست تا با قاطعیت، هرگونه تجمعات و حرکت دستهها در سطح شهر را بهسرعت سرکوب نمایند.[4]
بدینترتیب او نیز همچون نظامیان دیگر، نقش بدیلی در سرکوب و کشتار وسیع مردم در بحبوحهی انقلاب مردمی و اسلامی داشت و همین امر سبب شد پس از انقلاب، برای گریز از پاسخگویی به چرایی آغشته شدن دستش به خون مردم بیگناه، به مدت چهارده ماه پنهان شود و سپس با تغییر قیافه، اقدام به فرار نموده و عازم پاریس گردد.
2-4. ارتشبد حسن طوفانیان
ارتشبد طوفانیان در طول خدمت خود دارای سمتهای متفاوتی بود، اما مهمترین و اصلیترین شغل وى، ریاست ادارهکل صنایع نظامى بود. به همین دلیل، طوفانیان از سال 1342 نمایندهی تامالاختیار شاه و مأمور خرید سلاحهای نوین و مسئول خرید اقلام دفاعى ایران شد و تا پایان رژیم پهلوى عهدهدار این سمت خطیر و پولساز بود و در معاملات اسلحهى ایران نقش مهمی بازى میکرد. فساد اقتصادی طوفانیان در معاملات تسلیحاتی، شهرت خاصی در بین نظامیان ارتش پهلوی داشت. مثلاً گاهی در قراردادهای خرید اقلام خارجی و یا تسلیحاتی، رشوه و پورسانتهای بسیار چشمگیری از سوی شرکتهای فروشنده دریافت میکرد.[5]
ارتشبد طوفانیان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی،به علت فساد مالی کلان و سوءاستفاده از پول بیتالمال، مجبور به فرار از دست مردم شد و در ابتدا به مدت حداقل شش ماه در مخفیگاه خود پنهان شد تا اینکه بر اثر برنامهریزی خاصی، در هفدهم شهریور 1358، از مرزهای غربی کشور به ترکیه و از آنجا به اروپا و سپس آمریکا گریخت.[6]
در تعلیمات رسمی نیروهای مسلح، پایداری استقلال و حدود و ثغور و تمامیت ارضی کشور با دفاع از رژیم پهلوی یکسان انگاشته میشد. به عبارتی هدف ابتدایی حفاظت از خاندان پهلوی بود تا تأمین امنیت مردم و کشور. همین امر سبب دوری هرچه بیشتر نظامیان ردهبالا از مردم میشد.
3. ساواک
ساواک در میانهی دههی سی شمسی تشکیل شد و قرار بود سازمان اطلاعات و امنیت کشور باشد، اما در همان اولین روزهای تأسیس خود، سپری شد برای دفاع از غارتگران بیتالمال و چماقی شد بر سر هرکس که صدای اعتراضش را برضد فساد مالی، اداری و فرهنگی جامعه بلند میکرد. به بیانی دیگر، ساواک سازمانی تبهکار و شکنجهگر بود و در دستگیری، بازجویی، شکنجه، قتل و ترور و از میان برداشتن مخالفان سیاسی حکومت کوچکترین ترحمی نداشت. به همین دلیل، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مأمورین ساواک اولین فرارکنندگان بودند و در زبان فارسی، ساواکی صفتی شد مترادف با بدترین دشنام و ناسزا. در ادامهی نوشتار، دو تن از بزرگترین شکنجهگران و مسئولین ردهبالای ساواک را، که در روزهای آخر، فرار را بر قرار ترجیح دادن، بهصورت مختصر معرفی میکنیم.
3-1. پرویز ثابتی
پرویز ثابتی، فردی بیرحم و قسیالقلب بود که با روشهایی بس خشن و غیرانسانی با مخالفان حکومت برخورد میکرد. به همین دلیل، به شکنجهگر مخوف ساواک شهرت داشت و زندانیان بسیاری را با شکنجههای هولناک و شوک الکتریکی به شهادت رسانده بود.
وی با این اعمال خود، پلهپله به مسئولیتهای بالاتر در ساواک رسید و در سال 1352 توسط ارتشبد نصیری، رئیس ساواک، به سمت مدیرکل اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت و یا به عبارتی، رئیس امنیت داخلی کشور، منصوب شد.
او در آخرین روزهای زوال رژیم پهلوی، طرفدار سیاست سرکوب تظاهرات بود و همواره تأکید داشت که دولت باید با قاطعیت تمام، تظاهرات را سرکوب کند. به همین دلیل، پیشنهاد داده بود عنان کار را دستکم برای مدتی کوتاه به ساواک و او بسپارند تا با سرکوب قیام مردم و کشتار آنها بتواند رژیم پهلوی را سرپا نگه دارد و آرامش را به شهرها بازگرداند.[7] اما سرانجام او نیز نتوانست در برابر ارادهی مردم بایستد و برای گریختن از مجازات اعمال خود، فرار را بر قرار ترجیح داد و ده روز قبل از انقلاب اسلامی به ژنو گریخت و از آنجا به اسرائیل رفت.[8]
3-2. سپهبد ناصر مقدم: فرار ناموفق
ناصر مقدم از اولین روزهای تأسیس ساواک، عضو این سازمان مخوف بود و میتوان ایدهی ایجاد کمیتهی مشترک ضدخرابکاری برای سرکوب مخالفان سیاسی حکومت را از وی دانست. آخرین سمت مقدم در ساواک، ریاست کل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سال 1357 بود. مقدم در تمام جلساتی که برای رفع بحران کشور برپا میشد، رویهی خشونتگرایی داشت و میکوشید تا شاه و فرماندهان ارتش را به کودتا و برخورد خونین با مردم ترغیب کند. بهعنوان مثال، اکثر دستگیریهای مبارزان در خیابانها به دستور مستقیم او صورت میگرفت و در دوران او بود که برخی شکنجههای مدرن و پیشرفته توسط مأموران ساواک در ایران به اجرا گذاشته شد.
مقدم بهرغم تمام اقدامات و تلاشهای خود، نتوانست هیچگونه تغییری در روند سقوط رژیم پهلوی ایجاد کند. پس از پیروزی انقلاب، مقدم نیز همچون دیگر قاتلین و خائنین به مردم و کشور، زندگی مخفیانه را به مدت چند ماه در پیش گرفت. ولی برعکس دیگر همدستانش، خیلی خوشاقبال نبود و نتوانست از کشور خارج شود و خیلی زود توسط مأموران دادستانی انقلاب دستگیر و تحویل دادگاه انقلاب اسلامی شد.(*)
پینوشتها
1. اصغر حیدری، جُبن ذاتی پهلویها، نشریهی زمانه، 17 بهمن 84.
2. سینائی، وحید (1384)، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357-1299)، انتشارات کویر، ص 572.
3. روزنامهی اطلاعات، 2 بهمن 1357، شمارهی 15766، ص 2.
4. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد 5158.
5. فردوست،حسین (1370)، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، ص 220.
6. تبرائیان، مصطفی (1377)، سراب یک ژنرال، تهران، مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران، ص 145.
7. عباس میلانی (1380)، معمای هویدا، انتشارات اختران، ص 390.
8. چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: چریکهای فدایی خلق (1380)، ج 8، ص 309.
منبع:برهان
کد مطلب: 29495