در نهم دی ماه ۱۳۵۷ شاپور بختیار با محمدرضا شاه پهلوی به توافق رسید و مقام نخستوزیری را پذیرفت. بختیار دیدارش با شاه را در کاخ نیاوران برای پذیرش پست نخستوزیری، که با طعنهای به او دربارۀ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همراه است، چنین بازگو میکند (بختیار، ۱۳۶۱: ۱۳):
ــ شما را از کی ندیدهام؟
ــ از ۲۵ سال پیش اعلیحضرت، قاعدتا این تاریخ باید در خاطرتان باشد.
ــ در این فاصله هیچ پیر نشدهاید.
در برابر این سخن پادشاه خودکامه، زندانی پیشین پادشاه در فکر عمیقی فرو میرود و با خود میاندیشد: «من به تحقیق پیر شدهام. اما شاید آثاری که گذر زمان بر مخالفان سیاسی میگذارد، با فرسودگیهای ناشی از قدرت متفاوت باشد. به هر حال تاریخ در این ۲۵ ساله راه درازی پیموده است. در آن غروب اواخر دسامبر ۱۹۷۸ [دی ۱۳۵۷]، ایران به طرف هرج و مرج میرفت. من جلوی پادشاه ایستاده بودم، به این منظور که بکوشم ایران را از سراشیبیای که پرداختۀ اشتباهات مکرر بود، از لغزش کامل به اوج هرج و مرج باز دارم. دولتها سه ماه به سه ماه جایگزین هم میشدند. آموزگار، شریف امامی، ازهاری…. آیا دولتی هم به نام دولت بختیار تشکیل خواهد شد؟ باید اوضاع سخت نابسامان باشد و اعلیحضرت محمدرضا پهلوی آگاه به میزان نابسامانی، تا چنین فکر دور از ذهنی به خاطرش خطور کند» (بختیار، ۱۳۶۱: ۱۳).
بختیار در ۲۶ دی ماه رأی اعتماد از مجلسی میگیرد که در سیطرۀ حزب رستاخیز بود؛ حزبی که برساختۀ رژیم بود و از وفاداران رژیم مطلقه سلطنت تشکیل شده بود. در عین حال، ۲۶ دی ماه، روزی بود که شاه غمزده و خسته از انقلاب به اصرار همسرش فرح دیبا برای معالجۀ بیماری و استراحت از ایران خارج میشود.
خروج شاه تصمیم و ارادۀ خود حسب ارزیابی از اوضاع کشور بود که بختیار نیز نه تنها مخالف آن نبود، بلکه چنین توصیهای به شاه داشت و خروج شاه از کشور را شرط پذیرش مقام نخستوزیری خود مطرح میکرد. «... وقتی به فرودگاه رسید، نیم نگاهی به شاه و چهرۀ غمبارش کفایت کرد تا حلقۀ گرد گریه از گوشههای چشم بختیار جاری شود. شاه دستان بختیار را در دست گرفت و گفت: برای شما آرزوی موفقیت دارم. ایران را به شما سپردم و شما را به خدا» (میلانی، بهار ۱۳۹۲: ۵۱۷). این شرح حال پادشاه خودکامهای است که اکنون زندانی پیشینش به حال او میگرید.
در صبح ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ روزنامۀ آیندگان با عنوان «شاه امروز ایران را ترک میکند» و بعد از ظهر آن روز زمستانی، روزنامههای اطلاعات و کیهان با تیتر بزرگ «شاه رفت» چنان خودنمایی میکردند که گویی دستگاه معرفتی سنت قدمایی به یکباره از ایران برچیده شد. روزنامۀ اطلاعات در ادامه مینویسد: «شاه ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه امروز به اتفاق ملکه فرح وارد فرودگاه مهرآباد شد و بلافاصله در جمع خبرنگاران حضور یافت و در مصاحبهای با خبرنگاران داخلی و خارجی شرکت کرد... فرودگاه مهرآباد از صبح امروز در محاصره شدید گارد شاهنشاهی بود... آخرین خبر حاکی است که شاه با جت بوئینگ ۷۲۷ شهباز بعد از یک ساعت توقف در فرودگاه و مصاحبه با روزنامهنگاران پرواز کرده است. همین خبر حاکی است که صبح قبل از پرواز شاه دو هواپیما حامل اثاثیه و لوازم شاه پرواز کردند...»
روزنامۀ کیهان هم از لحظات آخر شاه در فرودگاه و اشکهای او میگوید: «شاه در آخرین لحظه مصاحبۀ مطبوعاتی را لغو کرد...» کیهان در صفحۀ سه در مورد خانوادۀ سلطنتی هم مینویسد: «برخی اعضای خانواده سلطنتی به آمریکا رفتند... یک جت نیروی هوایی ایران به آمریکا رفت... سرنشینان این هواپیما فریده دیبا و سه تن از فرزندان کوچکتر شاه بودهاند... روز هشت دی، مادر شاه و چند تن دیگر از اعضای خانواده سلطنتی به همراه عدهای از مقامات ایرانی به آمریکا رفتند».
شرایط انقلابی چنان حساس و شکننده بود که یک مورد اشتباه از بختیار، حتی بدون اشتباهات پی در پی پادشاه مطلقه به تنهایی کافی بود تا گزک بهانه را به دست مخالفان چپ و مذهبی بدهد تا آن را بر سر دولت شاپور بختیار فرود آورند؛ دولتی که از سوی رئیس آن دولت مشروطه خوانده میشد و پادشاه را تنها در چارچوب قانون اساسی مشروطه قبول داشت و خود را موظف به اجرای بند بند قانون اساسی مشروطه میدانست، در حالی که گذشت ۷۰ سال از تشکیل دولت مشروطه و ۱۵ سال موفق در آغاز کارش در دو دورۀ پس از کودتای محمدعلی شاه و نیز ۱۲ سال پس از سقوط و تبعید رضاشاه، در بیشتر دورههای تحت حاکمیت پهلویها، بسیار کمرنگ و بیفروغ مینمود و قابلیت درک و دریافت و پذیرش از سوی خیل عظیمی از تودههای پرورش یافته در دستگاه معرفتی سنت قدمایی را از این مفهوم مدرن و متجددانه نداشت.
اما زبانههای انقلاب از هر سو در فضای جنگ سرد جهانی شعله کشیده بود، فضایی که ابرقدرتها تمام حرکات خویش را در همه جای جهان و در آن زمستان سرد در قلب خاورمیانه زیر نظر داشتند. نخستوزیری یک شخصیت لیبرال دموکرات آزمون دشواری برای آن دو ابرقدرت بود. رژیم اتحاد جماهیر شوروی یک رژیم چپ تمام عیار بود که سقوط رژیم راستگرای شاه ایران برایش بُرد کامل بود و بارها در نبردهای دیپلماتیک و اطلاعاتی ـ امنیتی دو کشور، دشمنی آشکار این دو رژیم غیرآزاد به رخ جهانیان کشیده شده بود. به ویژه آنکه ایران در جنوب شوروی، حکم کوبا را برای آمریکا داشت و چه بسا با مرزهای گستردهتر آبی و خاکی در منطقۀ سرنوشتساز و عقبماندۀ خاورمیانه اهمیتی بیشتر میداشت. ایران، از زمان برافتادن حکومت مغولها در هر دو اقلیم و برآمدن صفویه در ایران و رومانوفها در روسیه متوجه دشمنی و بیرحمی همسایۀ شمالیاش شده بود. در این میان، حتی برآمدن دولت لیبرال دموکرات بختیار با مشی سوسیال دموکرات، رژیم شوروی را نه فریب میداد و نه خشنود میساخت؛ این رژیم توتالیتر از هر رژیم دیگری غیر از دولتهای راست و اتوریتر یا لیبرال در ایران استقبال میکرد. ناخشنودیاش از دولت بختیار نیز از آن رو بود که میدانست دولت بختیار در وهلۀ اول یک دولت آزاد بود و شبیه هیچکدام از رژیمهای شرقی مرکز آسیا نبود. این خصلت اما برای دولت آمریکا یک خصلت مثبت به حساب میآمد که امیدوار به جلوگیری از تغییرات گسترده در قلب خاورمیانه و در حوزۀ خلیج فارس گردد تا مبادا توازن قوا در خاورمیانه به هم خورد و هزینههای اقتصادی ـ سیاسی بالایی را بر غرب تحمیل کند. به گفتۀ گری سیک، در سالهای اولیۀ زمامداری کارتر، «ایران کشوری باثبات به نظر میرسید و ظاهرا شاه همه چیز را در اختیار داشت. اختلاف سیاسی میان ایران و آمریکا بسیار جزئی و رفع شدنی بود (Sick:۱۹۸۵). مضافا اینکه هنگامی شاه به نخستوزیری بختیار رضایت داده بود که جلسۀ سرنوشتساز گوادلوپ برای تصمیمگیری دربارۀ مداخلات سیاسی در جهت جلوگیری از به هم خوردن موازنۀ قوای خاورمیانه آغاز شده بود.
اسناد حاکی از آن است که غرب از تعلل شاه در روی کار آوردن دولت مدنی به جای دولت نظامی ناامید شده بود و دولت مدنی بختیار را بسیار دیر میدانست، با این حال ایالات متحدۀ آمریکا این دولت لیبرال را برای جلوگیری از کودتای ارتش علیه دولت قانونی و اقدام به کشتن مخالفان حکومت شاه و ممانعت از به راه افتادن حمام خون به واسطۀ حضور این دولت انتقالی و شاید محلل، بسیار مناسب تشخیص داده بود و در عین حال، نیروهای مذهبی را نیز به دلایل تضاد فلسفی مذهب با کمونیسم، به عنوان سد و دیوار کمونیسم میدید. به نظر میآید که مقامات وقت آمریکا با یکسان کردن گرفتن سطح سیاست با فلسفه و ریشهدار ندانستن لیبرالیسم در ایران، محاسبات خود را انجام میدادند. هدف اصلی از اعزام ژنرال چهار ستارۀ نیروی هوایی، «رابرت هایزر» معاون فرمانده ناتو از سوی جیمی کارتر، رئیسجمهور منتخب حزب دموکرات آمریکا در شب ۱۵ دی ۵۷، بلافاصله پس از پایان اجلاس گوادلوپ، برای جلوگیری از همین خطر بزرگ بود. بختیار نیز بارها در مصاحبههایش همین خطر بزرگ را گوشزد میکرد، به ویژه آنکه ارتش ایران بیشتر شاهنشاهی بود تا ملی و فرماندهان ارتش، ملت را زیر سایۀ پادشاه امن میدانستند و برخی از بالاترین فرماندهان ارتش، وفاداری بینظیر تاریخی به شخص اعلیحضرت داشتند. هایزر در خاطراتش از منصرف کردن فرماندهان ارتش از کودتا علیه دولت بختیار مینویسد: «... آنها اصرار داشتند که به محض خروج شاه [به هنگام دولت بختیار]، دست به کودتا بزنند، ولی هر بار به آنها میگفتم: اگر آمادگی دارید، شروع کنید، ولی بعد از آن چه؟ و فرماندهان در برابر این سؤال آرام میشدند؛ به ویژه هنگامی که میگفتم کشور من تنها از یک کودتای موفق پشتیبانی خواهد کرد» (۱۹۸۶:Huyser).
سران چهار قدرت بزرگ غربی در روزهای پنجم و ششم ژانویۀ ۱۹۷۹ (۱۵ و ۱۶ دی ۱۳۵۷) در گوادلوپ، یکی از مناطق تحتالحمایۀ فرانسه در کاراییب شرقی گردهم آمدند تا برخی از مهمترین مسائل راهبردی جهان را مورد بررسی و تبادل نظر قرار دهند. «کنفرانس گوادلوپ» به درستی از سوی شاه و بختیار «یالتای خاورمیانه» نامیده شد. در گوادلوپ، پیش از حضور سران قدرتهای جهان، مطالعات کارشناسی انجام و پایان یافته و طبعأ سران با آگاهی و آمادگی لازم در این صحنه حضور یافته بودند. والری ژیسکاردستن، رئیسجمهور فرانسه به عنوان میزبان از جیمز کالاهان، نخستوزیر بریتانیا که مسنتر از بقیۀ مهمانان بود، درخواست میکند که دربارۀ تحلیل وضعیت ایران ابراز نظر کند. نخستوزیر بریتانیا سخنانش را چنین آغاز میکند: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راهحل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان ماندهاند تواناییهای محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشتهاند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش میتواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند» (کالاهان، به نقل از: ژیسکاردستن، ۱۳۶۲: ۱۰۱).
هلموت اشمیت، صدراعظم آلمان غربی با این سخنان کمابیش موافق بوده است. او در این کنفرانس موضعگیری خاص و مستقلی نداشت و طبق اظهارات حاضران، بیشتر با فرانسه همسو بوده و در اظهارات خود، او هم همانند فرانسه متکی به گزارشهای میشل پونیاتوسکی بوده، هر چند که نگران سرمایهگذاریهای کلان آلمان غربی در ایران و وضعیت آن در رژیم آینده بود. در مجموع، اشمیت بیش از سایر همپیمانان نگران منافع اقتصادی کشورش در ایران بود تا مسائل سیاسی، ولی در جمعبندی نهایی اعتقادی به باقی ماندن شاه در کشور نداشت. اما ژیسکاردستن تحت تأثیر اظهارات شاه به میشل پونیاتوسکی، فرستادۀ ویژۀ کاخ الیزه به تهران، به تحلیلهای محمدرضا شاه پهلوی توجه بیشتری نشان داد و با بررسی اوضاع سیاسی و عواقب بینالمللی آن چنین گفت: «اگر شاه در ایران بماند و بیش از این در برابر انقلاب مقاومت کند، ایران با جنگ داخلی روبرو خواهد شد و ممکن است این وضع به بهرهبرداری کمونیستها و مداخلۀ شوروی بیانجامد... خطر سقوط شاه و احتمال مداخلۀ شوروی، مهمترین عللی هستند که باید دولتهای غربی در جلوگیری از وقوع آنها بکوشند. شاه از من تقاضا کرده است برای کاستن از فشار شوروی، به طور مشترک اقدام کنیم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروی هشدار داده شود تا شورویها بدانند که این سران مستقیما درگیر و نگران اوضاع هستند. باید از شاه پشتیبانی شود، زیرا با وجود اینکه او تنها ضعیف شده، ولی دید واقعبینانهای به مسائل دارد و تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد. از طرف دیگر این امکان وجود دارد که مشکلات فزایندۀ اقتصادی، در سطح طبقۀ متوسط که تعداد آنها در تهران زیاد است و از نفوذ قابل توجهی هم برخوردارند، تغییراتی به وجود آورد و ابتکار سیاسی آنها را در آینده ممکن سازد» (مهدوی، ۱۳۷۷: ۴۹۵ـ۴۹۴).
در واقع اروپاییها، به سرعت نسبت به رفتن شاه مطمئن شده و در مجموع با توجه به شرایط انقلابی در ایران، نظری ناگزیر موافق با رفتن شاه دارند، اما آمریکاییها با رویکردی متفاوت از اروپائیان به ایران مینگریستند. با این حال «جیمی کارتر به عنوان آخرین سخنران در سخنانی مهم و سرنوشتساز گفت: «اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به علاوه دولت یا دولتمردان وجیهالملۀ دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد» (کارتر، به نقل از: ژیسکاردستن، ۱۳۶۲: ۱۰۱).
کارتر که آگاهی چندانی از اوضاع خاورمیانه نداشت و گاه با اعتماد کافی نکردن به مشاور عالی امنیت ملی آمریکا، برژینسکی، اشتباههای عمدهای را در نظر و عمل مرتکب میشد، بعدها در خاطرات خود نوشت که در میان رهبران چهار کشور قدرتمند بلوک غرب که در گوادلوپ شرکت کرده بودند، «حمایت چندانی برای شاه وجود نداشت» و «همۀ سران چهار کشور متفقالقول بودند که شاه باید در اسرع وقت از ایران خارج شود» (۱۹۸۲:Carter). در به وجود آمدن چنین شرایطی عوامل متعددی و از همه بیشتر عملکرد ضد لیبرال شاه دخالت داشت که فشار کاخ سفید برای آزاد کردن زندانیان سیاسی در ترک خوردن رژیم دیکتاتوری مؤثر افتاد، اما هر آلترناتیوی در اجتماع سنتی ایران از حمایت کافی مردم برخوردار نبود.
با این اوصاف، دولت بختیار شانسی برای باقی ماندن بر قدرت نداشت و بختیار نیز باهوشتر از آن بود که این نکتۀ اصلی را در مورد بقاء یا عدم بقای دولتش نداند و البته هدف و مسالۀ بختیار هم بقای دولتش نبود، بلکه احیای نظام مشروطه و جایگزینی آن با نظام سلطنت مطلقهای بود که در تعارض با قانون اساسی مشروطۀ کشور قرار گرفته بود. رهبران جبهۀ ملی به عنوان الیت میراثدار مصدق با تبار مشروطه نیز اعتنایی به هشدارهای شاپور بختیار نداشتند. در این میان، مردانی چون غلامحسین صدیقی و مهدی بازرگان به عنوان استثناء قرار میگرفتند. این دو شخصیت که در کابینۀ مصدق به ترتیب در ردۀ وزارت کشور و ریاست هیأت خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس همتراز با معاونت وزارت قرار گرفته بودند، به دلایلی در مقام نخستوزیری پیشنهاد شده از سوی شاه قرار نگرفتند. مطالعات و تحقیق در آن زمان نشان میدهد که صدیقی، استاد دانشگاه تهران و بنیانگذار جامعهشناسی گرچه شرایطی چون ماندن شاه در نقاط امنتر ایران چون جزیرۀ کیش یا یکی از مناطق شمال کشور برای عدم فروپاشی ارتش و توقف فوری خونریزیها را داشت، اما حتی وزرای کابینهاش را هم تعیین کرده بود. از دید بازرگان هم دیگر برای تشکیل دولت دیر شده بود.
بختیار در شرایطی با شاه به توافق رسید که شاه عزم خروج از کشور داشت. تحولات کشور در شرایط مهم و مشابه تاریخی قرار داشت که با خروج یک پادشاه از صحنۀ سیاسی ایران، مشکلات با هزینههای کمتری حل میشد. امید بختیار به رسیدن به توافق در میان نخبگان کشور با حمایت یاران مصدق بدون قربانی کردن دستاوردهای مشروطه بود. تأکید بختیار بر این بود که میراث مصدق لائیسیته و سکولاریسم است و علایق و سلایق مذهبی را در حیطۀ خصوصی میپذیرد و نه در حوزۀ سیاسی، و بر آمدن یک رژیم جدید در ایران به رهبری آیتالله خمینی، بنیانهای سکولار و لائیک نظام لیبرال دموکرات را تهدید میکند.
در آستانه بازگشت آیتالله خمینی به ایران، خبرنامۀ جبهۀ ملی ایران در مطلبی با عنوان «چهرۀ منفور یک مأمور»، دکتر بختیار را «عامل بیاختیار سازمان سیا، ساواک و استبداد» معرفی میکند که چون مهرۀ گرانبهای بیگانگان در ایران نگهداری شده بود که حالا نقاب از صورت بر میدارد و مجری مقاصد پلید دستگاه سلطنت استبدادی میشود که «میکوشد با قرار دادن نام مصدق در کنار نام خود، آن بزرگمرد تاریخ ما را بدنام و بیآبرو کند…» (خبرنامۀ جبهۀ ملی ایران، هفتم بهمن ۱۳۵۷)
یک روز پس از تشکیل رسمی دولت بختیار، آیتالله طالقانی در این باره گفت: «هر حکومتی که در ایران تشکیل بشود باید در چارچوب مبارزه کنونی به رهبری امام خمینی باشد. در غیر این صورت مورد قبول ملت ایران نیست. اصولاً در رژیمی که از طرف ملت ایران و قوانین اسلام قانونی نیست، بالطبع مجالس قانونگذاری آن تحمیلی و فرمایشی است» (روزنامۀ اطلاعات، پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۵۷/ ۱۸ ژانویه ۱۹۷۹ میلادی).
مهدی بازرگان، یار و همرزم دیرین شاپور بختیار به عنوان یک واسطه و میانجی میان او و رهبر انقلاب ایفای نقش میکرد. دوستی بازرگان و بختیار در حدی بود که نام پسر بازرگان، نوید، در ایام مبارزه از سوی شاپور بختیار انتخاب شده بود که به معنای نویدی برای آزادی و دموکراسی در ایران بود. آیتالله خمینی چراغ سبز را برای مذاکره با بختیار به بازرگان نشان داده بود که نامۀ درخواست برای مذاکره با آیتالله العظمی خمینی از سوی بختیار و بازرگان در تهران به مقصد نوفللوشاتو به نگارش درآمد.
بختیار، پیش از ورود آیتالله خمینی به ایران، پیشگام مذاکره با او در فرانسه شده بود. بختیار دستکم دو نماینده برای دیدار و مذاکره با آیتالله به پاریس گسیل داشته و به غیر از عباسقلی بختیار، مهندس مرزبان نیز نامهای از سوی بختیار برای آیتالله برده و با پسر او احمد خمینی نیز تماس گرفت (بختیار، بهمن ۱۳۶۲: ۴۸ـ۴۷). بختیار از ابتکار خود دربارۀ دیدار با آیتالله و مذاکره میگوید: «باید عرض کنم که این فکر شخص خود من بود. هیچ کس در این کار، نه مشاورین من، نه وزرای کابینه نه دوستان من، هیچ کس مرا در این راه ترغیب نکرد...من فکر پنجاه سال دیگر را میکردم که مردم تاریخ را که میخوانند بگویند اگر این آقای بختیار، که از نظر سن تقریباً جای پسر آقای خمینی بود، اگر میرفت به پاریس به عنوان یک ایرانی و با این مرد، همانطور که عدهای میرفتند و میآمدند، مسائل ایران را مطرح میکرد، میگفت گرفتاریهای ما این است که مردم در عذابند، من سوابقی دارم با این شرایط آمدهام، این کارها را میخواهم بکنم. اگر این کار را میکرد چه عیبی داشت؟ آیا این خودخواهی نبوده؟ این آقای بختیار زیاد از خودش راضی نبوده که نیامد یک ازخودگذشتگی بکند، بگوید ببینم این سید چه میگوید؟» (بختیار، بهمن ۱۳۶۲: ۱۸ـ۱۷).
نامه دوم بختیار به آیتالله خمینی که بیش از نامۀ قبلیاش در سال پیش از واژگان فقهی و حوزوی بهره میبرد، در روزنامۀ کیهان نیز منتشر شده است (روزنامۀ کیهان، شماره ١٠۶٢٣: ٢): «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی که به الطاف الهی به فضیلت مجاهدت در راه حق آراسته است اجازه میخواهد به اختصار چند نکته قابل توجه آن رهبر عالیقدر اسلامی را به استحضار خاطر شریف برساند. امیدوارم به یاری خداوند بزرگ بتوانم آنچه را که به عنوان یک ایرانی مسلمان مبارز به عهده دارم به روشنی بیان کنم. مبادا که به سبب تردید در بیان حقیقت نزد بندگان حقپرست و حقیقتجوی خدا شرمسار شوم.
١ - آن حضرت واقفند که برنامه این دولت از صدر تا ذیل کاملاً و جزاً همان مطالبی است که طی سالیان دراز دوران اخافه و ارعاب و اختناق مورد نظر آن وجود مقدس و سایر مبارزان و شهیدان راه حق و آزادی بوده است و به محض تصدی نخستوزیری بلافاصله با توکل به خدای متعال با کمال اشتیاق و اخلاص شروع به اجرای آن کردم. جای هیچگونه تردید نیست که اگر مهلت معقولی داده شود به خاطر صیانت حقوق حقه ملت مسلمان و مبارز ایران به حرمت روان پاک شهیدان راه آزادی و به حکم ٢۵ سال سابقه مبارزات سیاسی و برای حفظ استقلال و تمامیت خاک میهنم به خواست خدای متعال، تمام جزئیات این برنامه را مردانه و مخلصانه به موقع اجرا خواهم گذاشت. این کار البته در گرو توفیق الهی است. امیدوارم در این راه از برکت انفاس قدسیه آن حضرت و دعای خیر همۀ نیکخواهان این مرز و بوم برخوردار شوم.
٢ - هرچند زیارت آن پیشوای بزرگ روحانی سعادتی است که من نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران که هواخواه آزادی و استقلال آزادی ایران و مؤدب به آداب اسلام در تجلیل مقام آیات عظام و علمای اعلاماند در آرزوی آنم، ولی اجازه میخواهم به عرضتان برسانم که به عقیده اینجانب در شرایط کنونی به سبب تحریکات گوناگون و حالت عصیانی که در گروههای موافق و مخالف وجود دارد، بازگشت آن وجود مغتنم موجب تشنجات و اختلالاتی خواهد شد که دولت را از ادامه برنامهای که متفق الیه [علیه] همه آزادیخواهان خداپرست ایران است باز خواهد داشت. لذا تمنا دارد استدعای ارادتمند را در تأخیر عزیمت به ایران به سمع قبول تلقی فرمایند.
٣ - اگر پس از تشریففرمائی مبادرت به اعلام یک سازمان سیاسی بفرمایند که با قانون اساسی کنونی سازگار نباشد، یقیناً دولت را در وضع بسیار دشوار و خطرناکی قرار خواهند داد که اینجانب نمیخواهد مسئولیت عواقب آن را بپذیرد.
۴ - امیدوارم با توجه به موقعیت اینجانب به حکم درایت حکیمانه و نیت مخلصانه و خیرخواهانهای که برای سعادت مردم ایران داشته و دارید اجازه بفرمائید که هر تغییری در نظام مملکت از راه صحیح و سلم و آرامش بر طبق سنن دموکراتیک مقبول در تمام جهان انجام گیرد. مبادا خدای ناخواسته پس از یک ربع قرن سیطره خودکامگی و درندهخوئی مطلق و فساد عام و شامل، دوباره گرفتار مصیبتی عمیقتر و بلایی بزرگتر گردیم که در آن صورت باید بگویم، مسکین من و رنجهای بیحاصل من.
حضرت آیتالله
از خدادان خلاف دشمن و دوست، که دل هر دو در تصرف اوست.
من به حکم همین ایمان عمیق، آرزومندم که آن پیشوای بزرگ در این لحظه خطیر نیز با الهامات ربانی ملهم شوند تا علیرغم احوال فعلی، صمیمیت و اخلاص من در راه حق و آزادی برای آن وجود مقدس آشکار گردد و به علمالیقین موفق گردند که این استدعا صرفاً بخاطر اجتناب از پیشآمدهایی است که در صورت بروز برای من نیز جز نهایت تأسف نتیجهای نخواهد داشت و کوه اندوهی که از آن حوادث بر دل ما فرود خواهد آمد همه مبارزان راه حق و آزادی را سالیان دراز سوگوار خواهد کرد و روح پاک شهدای راه آزادی را تا ابد متألم خواهد ساخت.
والسلام علی من التبع الهدا [الهدی]
ارادتمند شاپور بختیار»
بازرگان به گفتۀ ابراهیم یزدی چهار راه و فرمول را در مورد بختیار و استعفای او، پس از مذاکرات ۳ بهمن ۱۳۵۷ ارائه میکند:
۱- دکتر بختیار به عنوان رئیس حکومت دولت ایران بگوید من در اختیار شما هستم.
۲- دکتر بختیار به عنوان رئیس حکومت دولت ایران بگوید از این ساعت اگر شما اجازه بدهید من به کار خود ادامه میدهم والا کنار میروم و آقا بگویند فعلاً به کار خود ادامه بدهید.
۳- دکتر بختیار به عنوان رئیس حکومت دولت ایران استعفانامه خود را کتباً تقدیم کند ولی آقا نپذیرند و بگویند فعلاً به کار خود ادامه دهید.
۴- دکتر بختیار به عنوان رئیس حکومت دولت ایران استعفانامه کتبی تقدیم کند، آقا بپذیرند و مجدداً او را مأمور تشکیل کابینه بعدی نمایند.
ابراهیم یزدی از موافقان مذاکره در این زمینه چنین گفته است: «...پس از مکالمۀ تلفنی با آقای مهندس بازرگان، گزارش تهران را همان روز (۶ بهمن ۱۳۵۷) به اطلاع امام رسانیدم. همانطور که انتظار میرفت، گفتند هیچ یک از فرمولها قابل قبول نیست، اما چهارمی قابل بحث و تحت شرایطی قابل قبول است. مذاکراتی هم انجام گرفت که آقای مهندس بازرگان نیز همراه بختیار به پاریس بیایند تا بعد از استعفای بختیار، بلافاصله آقا حکم نخستوزیری ایشان را بدهند» (به نقل از: نجاتی، ۱۳۷۷: ۳۰۸ـ۳۰۷).
یزدی در ادامه دلایل شورای انقلاب را برای این کار توضیح میدهد: «نظر امام این بود که اگر بختیار بیاید، تا استعفا ندهد، اجازه دیدار نخواهد داشت» و آقای یزدی میگوید: «اما اعلام این مسأله، در حالی که بختیار در تهران بود، ضرورتی نداشت» (یزدی، ۱۳۷۹: ۱۵۸). یزدی خطر کودتا توسط ارتش در صورت خروج نخستوزیر از ایران (برای مذاکره با رهبر انقلاب) را گوشزد میکند: «روشن بود بختیار نمیتوانست در تهران استعفای علنی بدهد و بعد به پاریس بیاید. اگر او استعفا میداد، دیگر نخستوزیر نبود و آن وقت ملاقاتش با امام فایده و معنایی نداشت. در ضمن او نمیتوانست از تهران خارج شود، زیرا در آن روزها برای آنکه امام نتواند به تهران بروند، دولت و ارتش فرودگاهها را بسته بودند و رفتوآمد تمامی هواپیماها متوقف شده بود و بختیار میخواست با یک هواپیمای اختصاصی ارتشی به پاریس بیاید. اگر بختیار در تهران استعفای خویش را منتشر میساخت و بعد میخواست از تهران خارج شود، به احتمال قوی در تهران کودتا میشد» (یزدی، ۱۳۷۹: ۱۶۰).
با این حال، بختیار با وجود خطر کودتا توسط ارتش شاهنشاهی علیه دولت، برای جلوگیری از سقوط نظام به دست انقلابیون، دست به ریسک بزرگی زده و آمادۀ خروج از کشور به منظور مذاکره با رهبر انقلاب میگردد. در این میان از همکاری کامل بازرگان برخوردار میشود که در مرامنامۀ حزبشان، نهضت آزادی، وفاداری به قانون اساسی مشروطه مورد تأکید و به همین دلیل نهضت آزادی مورد تائید مصدق در تبعید قرار گرفته بود. از این رو بختیار به منظور ملاقات با آیتالله خمینی، نامهای را با مشورت یار و همرزم دیرینش در سنگر مشروطه، بازرگان، مینویسد: «من فکر کردم که اگر هیچ قدمی به سوی خمینی برندارم، ممکن است تاریخ مرا محکوم کند که: چرا کوشش نکرد شخصأ او را ببیند؟ چرا دو به دو با او به صحبت ننشست؟
در این باره با بازرگان مشورت کردم. جوابش این بود:
ـ فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم؟ چون قطعا خمینی خیال میکند که ما با این کار برایش دامی گستردهایم.
ـ کافی است مقدمات را درست بچینیم.
ـ همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد. یعنی میگوید: «اول امضاء کنید، بعد بیایید» و قبل از اینکه لای در را باز کند، استعفای شما را خواهد خواست» (بختیار، ۱۳۸۵: ۱۱۱).
طبق تجربۀ سیاسی آن دوران بحران و گفتههای بازرگان، آیتالله خمینی به هر که از در وارد میشد، اجازۀ ورود نمیداد، مگر آنکه اول استعفا دهد. این دو در اندیشۀ یافتن راهی برای خروج از بنبست استعفا از سوی آیتالله هستند. بختیار به بازرگان پیشنهاد میدهد (بختیار، ۱۳۸۵: ۱۱۱): «خود ما متن پیام را تهیه میکنیم، از آنجا که من تن به چنین شرایطی نخواهم داد، بهتر است از ابتدا امکان اینکه او شرایطش را به ما تحمیل کند، از او بگیریم.» و در ادامه میگوید که متن با نظر کامل بازرگان و در هماهنگی و مشورت عالی با او برای آیتالله تهیه شده است: «روز جمعهای به این کار مشغول شدیم. حدود ۱۲ سطری نوشتم که بازرگان چندین بار بالا و پایینش کرد. این متن هنوز موجود است. با کلمات «اینجانب، شاپور بختیار...» شروع میشد، و بعد به شرح خلاصهای از فعالیتهایم تا زمان نخستوزیری میپرداخت و در پایان با کمال احترام پیشنهاد اینکه به پاریس بروم تا دربارۀ مسائل بسیار حیاتی آیندۀ کشور و حتی دنیای اسلام، با او دو به دو به گفتوگو بنشینیم. مقصود از دو به دو این بود که نه من به عنوان رئیس دولت با او حرف خواهم زد، و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهد شد و افزوده بودم که من میتوانم ظرف ۴۸ ساعت پس از دریافت جواب، نزد او بروم و با میل پیشنهادهای او را در جهت منافع ملت ایران بشنوم» (بختیار، ۱۳۸۵: ۱۱۱).
شاپور بختیار در راه مذاکره با آیتالله خمینی از همکاری مهدی بازرگان که به گفتۀ بختیار، انسانی «که در لطافت طبعش خلاف نیست» (اعلامیۀ بختیار به مناسبت برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی)، و نیز موافقت آیتالله محمد حسینی بهشتی و آیتالله مرتضی مطهری که باز به گفتۀ او «از این دو نفر اطمینان دارد»، برخوردار میشود: «روی این فکر من این تصمیم را گرفتم و یک متنی تهیه کردم. روز جمعهای بود، یادم هست. یکی از دوستان آقای بازرگان را خواستم. بالاخره ما با بازرگان سالها همزندان بودیم و با وجود اختلافات سلیقه و طرز تفکری که داریم و اختلافات راجع به دخالت مذهب در سیاست، من او را آدم فاسدی هیچوقت ندیدم. به این شخص گفتم من حاضرم بروم به اروپا و با آقای خمینی مذاکره بکنم راجع به مسائل و مصائب کشور و اینکه در خارج کشور به عنوان دو ایرانی ما بایستی قبل از هر چیز به منافع مملکت فکر کنیم. بالاخره به این شخص گفتم بدون اینکه من تعهدی بسپارم یا استعفا بدهم و ایشان بخواهد به عنوان رهبر ملت ایران با من صحبت بکند، ما به عنوان شاپور بختیار و روح الله خمینی، صحبت بکنیم. این موضوع مذاکره شد و این مذاکره رسید به سطح بهشتی؛ بهشتی و مطهری با اصل این موضوع تا آنجایی که من اطلاع دارم، موافقت کردند. موضوع را منعکس کردند و متنی هم که تهیه شده بود به این مفهوم بود. من تقریبأ از حافظه کمک میگیرم: من، شاپور بختیار که سالیان دراز برای آزادی، استقلال، و حکومت قانون در این مملکت مبارزه کردهام، اکنون که مملکت در وضع بسیار اسفناکی گرفتار شده، سعی کردم تا میتوانم حکومت را «حکومت قانون» بکنم، آن بیعدالتیها را از بین ببرم و غیره... تقاضا میکنم که وقتی تعیین کنید که من به پاریس بیایم و با آیتالله راجع به آینده ایران و راجع به مسائلی که هست با هم تبادل نظر بکنیم و اگر نظری دارید راجع به بعضی مسائل، چون این هم بر میگردد به قانون اساسی، با کمال احترام من گوش خواهم داد و در حدود قانون اساسی انجام خواهم داد. پس تصویب شده بود که من به پاریس حرکت کنم. باز بر میگردم به قسمت اول که اگر من این کار را نمیکردم آن ایراد از طرف پسر شما نسبت به من حتمی بود که چه میشد اگر بختیار این کار را میکرد. نامه که رسید ـ با نظر موافق بهشتی و مطهری، از این دو نفر اطمینان دارم ـ بازرگان تلفن کرد به من، گفتم آقای بازرگان خود شما هم بیایید به نظر من صلاح است. حالا اگر طیارهای نیست با طیارۀ نخستوزیری میرویم هر دو نفر تا شهر نیس، از آنجا شما با یک طیارۀ دیگر میتوانید مستقیماً بروید پیش آقای خمینی و من میروم منزل یکی از نزدیکانم و روز بعد به پاریس میآیم و با ایشان صحبت میکنم. یک مقداری تنها یک مقداری هم با حضور شما، هر طوری که خود شما ترتیبش را بدهید ولی بودن شما در آنجا مانع صحبت من نخواهد بود. بازرگان گفت که من هم نظر موافق دادم و موضوع را به آقای بهشتی گفتم. من تلفن کردم به وزارت خارجه که برای من و دو تا از وزرای کابینه و دو سه نفر هم که یک گرفتاری داشتند که طیاره پیدا نمیکردند که پاسپورتهایی که لازم است صادر بکنند و حتی یک مقداری پول هم فرستادم از بانک آوردند، سی چهل هزار فرانک برای اینکه مخارج رفتن و آمدن آنجامان تأمین بشود» (بختیار، بهمن ۱۳۶۲: ۲۰ـ۱۸).
نامۀ تنظیم شده به صورت مشترک توسط بختیار و بازرگان که نامۀ سوم بختیار به آیتالله خمینی بود، در روز ۷ بهمن ۱۳۵۷ از رادیو و تلویزیون ایران خوانده شده و صرفأ در آن گفته شده برای کسب نظر از آیتالله خمینی به ملاقاتش میرود. در شامگاه ۷ بهمن ۱۳۵۷ در ساعت ده و بیست دقیقۀ شب برنامه عادی رادیو و تلویزیون قطع شد و این متن قرائت گردید: «آقای نخستوزیر بیانیه زیر را که متن آن مورد قبول حضرت آیتالله العظمی امام خمینی در پاریس نیز واقع شده است، صادر کردند. من به عنوان یک ایرانی وطندوست که خود را جزو کوچکی از این نهضت و قیام عظیم ملی و اسلامی میدانم و اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آیتالله العظمی امام خمینی و رأی ایشان میتواند راهگشای مشکلات امروزی ما و ضامن شأن و امنیت کشور گردد، تصمیم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آینده شخصاً به پاریس مسافرت کرده و به زیارت معظم له نایل آیم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فیض درباره آیندۀ کشور کسب نظر نمایم.»
متن مزبور به تصویب شورای امنیت رسیده بود و مهندس بازرگان و دیگر اعضای شورای انقلاب هم در کل با آن مخالفتی نداشتند. علاوه بر شورای انقلاب، روحانیون مهاجر به پایتخت که در دانشگاه تهران متحصن بودند نیز مورد شور و مشورت اعضای شورای انقلاب قرار گرفته و آنان ضمن موافقت کلی با نامه، گفته بودند در پایان بیانیه بجای «کسب نظر...» حتماً باید ذکر شود «درباره آیندۀ کشور و وضع دولت کسب تکلیف نمایم.» به هر حال، مهندس بازرگان موضوع را با آیتالله خمینی در میان میگذارد و او هم اصلاح عبارت علمای مهاجر به تهران را (که به جای کسب نظر، کسب تکلیف گفته شود) تأیید کرد.
قرار میشود متن بیانیه بختیار، با اصلاحات مورد نظر روحانیون مهاجر که به تأیید آیتالله خمینی هم رسیده بود همان شب توسط خود بختیار در رادیو و تلویزیون ایران خوانده شود. البته گفته میشود علیرغم اصرار آیتالله بهشتی بر نوشتن «کسب تکلیف» به جای «کسب نظر»، بختیار نمیپذیرد.
بازرگان نه تنها در نوشتن این نامه همکاری کرد، بلکه قرار شد بختیار را در دیدار با آیتالله خمینی در پاریس همراهی کند و در مذاکره حضور داشته باشد. اما نگران جزئیات سفر بود که بختیار میگوید این جرئیات مهم نیست و ترتیب کارها را در همانجا میدهیم و اگر لازم شد، بازرگان زودتر از او با آیتالله دیدار مقدماتی را انجام دهد تا فضا برای مذاکرۀ سرنوشتساز و اصلی آماده شود.
چمدانهای بازرگان و بختیار برای سفر بسته میشود، اما... این دیدار برای برخی نگرانکننده میآمد، زیرا احتمال رسیدن به توافق در صورت پذیرش بختیار با رهبری انقلاب چندان بالا بود که شرایط مطابق میل آنان پیش نرود. از این رو، گروهی در ایران و گروهی در فرانسه به مخالفت و متقابلأ معدودی از شخصیتها نیز به طرفداری برخاستند. مخالفان بزرگ توافق در ایران عبارت بودند از آیتالله منتظری، آیتالله طالقانی، کریم سنجابی، صادق خلخالی، داریوش فروهر و همسر مرحومهاش و موافقان (یا غیرمخالفان) در تهران علاوه بر غلامحسین صدیقی و مهدی بازرگان عبارت بودند از آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری.
در پاریس نیز مخالف بزرگ این دیدار تاریخی و سرنوشتساز، ابوالحسن بنیصدر بود که در مدت کوتاهی پس از این مخالفت به عنوان اولین رئیسجمهور ایران برگزیده شد. وزن مخالفان نزدیک به رهبر انقلاب بر موافقان مذاکره میچربید و رأی رهبر انقلاب مبنی بر دیدار بلاشرط با نخستوزیر برای حل مسائل کشور را تغییر دادند و استعفای بختیار از مقام نخستوزیری را به عنوان شرط مذاکره قرار دادند.
با وجود پذیرش اولیۀ آیتالله برای مذاکره با نخستوزیر، گویا بنیصدر در شب آخر پیش از مذاکره (۷ بهمن ۱۳۵۷) نظرش را با گذاشتن شرط استعفا از نخستوزیری برای بختیار تغییر داد و آیتالله اعلام کرد تا بختیار استعفا ندهد او را نمیپذیرد. چنین استعفایی، ملاقات و مذاکره را بلاموضوع میکرد، چون مذاکره به عنوان نخستوزیر برای طرفین ارزش سیاسی و موضوعیت مییافت، در غیر این صورت مذاکره میان یک شخصیت بدون مقام سیاسی در خصوص آیندۀ ایران که حاصلی نداشت. بختیار مینویسد: «چه کسی کار را بر هم زده بود؟ این امتیاز را باید به بنیصدر داد که خود با صراحت اقرار کرد که در این کار دست داشته است! او بود که خمینی را متقاعد ساخت که نظرش را عوض کند و استدلالش هم چنین بود:
ـ اگر بختیار بیاید و تنها با آیتالله حرف بزند، به هر حال برنده اوست. یا خمینی پیشنهادات او را میپذیرد و ما همه چیز را از دست میدهیم یا نمیپذیرد، ولی این تصور را ایجاد میکند که حاضر شده است با نخستوزیر منتخب شاه کنار آید. بنابراین جلوی این گفتوگو باید گرفته شود» (بختیار، ۱۳۸۵: ۱۱۲).
عباس امیرانتظام روایت میکند: «در یکی از ملاقاتها در تاریخ ۷ بهمن ۱۳۵۷، شب هنگام به دیدار دکتر بختیار رفتم که مذاکرات قبلی را دنبال کنیم. ایشان گفتند که حاضرند برای جلوگیری از خونریزی و به منظور ایجاد آرامش در کشور، از مقام خود کنارهگیری نمایند، لذا متن استعفانامه را نوشتند و به من دادند، آن را از طریق آقای آیتالله طالقانی به سه نفر از روحانیون که مامور رسیدگی به آن شده بودند ارائه دادم. آقایان اصلاح کوچکی در متن اعمال نموده و آن را به من بازگرداندند تا به دست آقای بختیار رسانده و ایشان به خط خودشان متن اصلاح شده را بر روی کاغذ بیاورند. سپس آقای مهندس بازرگان این موضوع را تلفنی به اطلاع آقای دکتر یزدی در پاریس رساندند تا ایشان آقای خمینی را متقاعد کنند که پذیرای آقای دکتر بختیار در پاریس باشند. بنابراین آقای بختیار میتوانستند استعفانامه خود را راساً به آقای خمینی بدهند و متعاقب آن مجدداً از سوی آقای خمینی به نخستوزیری برگزیده شوند. آقایان روحانیون که در جریان این استعفا قرار گرفته بودند اما بیاقدام نمانده و بلافاصله از طریق آقای اشراقی در پاریس با آقای خمینی تماس گرفتند. در این مکالمه تاکید شد که بایستی آقای بختیار اول در تهران از سمت خود استعفا دهد و پس از آن راهی پاریس گردد. این مطلب صبح روز بعد توسط آقای خمینی در یک مصاحبۀ رادیویی به طور رسمی اعلام گردید و طی آن آقای خمینی صریحاً اعلام کرد که پیش از استعفا پذیرای آقای بختیار نخواهند بود. از طرفی آقای بختیار که خود را آمادۀ پرواز نموده بود و این موضوع را به طور رسمی اعلام نموده بود، از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد.
ایشان بر این باور شدند که آقای بازرگان و شخص من در انتقال صحیح مطلب صداقت نداشته و این یک بازی سیاسی بوده. البته چند روزی طول کشید تا من ایشان را دو مرتبه طی ملاقاتهای حضوری قانع کردم که این کار به هیچ وجه از سوی ما صورت نگرفته و از ایشان تقاضا کردم مجدداً به منظور حفظ کشور و جلوگیری از خونریزی، استعفانامۀ خود را مجدداً تنظیم نمایند. البته ایشان بر این نظر پافشاری میکردند که چون شاه، ارتش را مسوول حفظ دولت و پشتیبانی از نخستوزیری ایشان نموده است، در صورتی که این استعفا انجام گیرد احتمال بروز واکنش شدیدتری از سوی ارتش خواهد بود و لذا اوضاع کشور وخیمتر خواهد شد. لذا من از ایشان تقاضا کردم در یک جلسۀ مشترک با امرای ارتش شخصاً حضور یافته و موضوع را در آن جلسه بررسی نماییم» (وبسایت امیرانتظام، ۲۱ آبان ۱۳۹۲).
با بازگشت آیتالله خمینی به ایران، بختیار بر مواضع خود همچنان پای فشرد و از اصولش عقب ننشست. او طی مصاحبهای مطبوعاتی در ۱۴ بهمن ماه ۱۳۵۷ با رسانهها، به روزنامۀ «لومتن» چاپ پاریس پاسخ داد: «اگر او میخواهد در قم دولتی ایجاد کند، اجازه خواهم داد. دیدنی خواهد بود. ما هم واتیکان کوچکی خواهیم داشت. اما جدی من حاضر نیستم بگذارم او دولتی واقعی تشکیل دهد... و او این را میداند» (روزنامۀ کیهان، ۱۴ بهمن ۱۳۵۷: ۴).
آیتالله خمینی، حکومت بختیار را از آن رو غیرقانونی میخواند که برآمده از رژیم پهلوی بود. او در سخنرانی معروف خود در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ میگوید: «... و اما دولتی که ناشی میشود از یک شاهی که خودش و پدرش غیرقانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلایی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است...» و در میان همان سخنرانی، سلطنت مطلقۀ شاه و دولت بختیار را یکی دانست و افزود (روزنامههای کیهان، اطلاعات و آیندگان، ۱۳ بهمن ۱۳۵۷): «در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود. و الان هم باز نیمه حشاشه (بقیه روح در شخص بیمار. در اینجا منظور دولت بختیار است) او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناق هم باقی است. ما میگوییم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم – تمام اینها غیرقانونی است و اگر ادامه به این بدهند، اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه میکنیم.»
بختیار گرفتن حکم از شاه را دلیل بر غیرقانونی بودن دولت خود نمیدانست، زیرا معتقد بود که مصدق و قوام نیز از همین شاه حکم گرفتهاند و فروغی از رضاشاه و مستوفیالممالک از احمدشاه و امیرکبیر نیز از ناصرالدین شاه. بدین ترتیب هرگونه امکان توافق میان آیتالله خمینی و بختیار در حال از میان رفتن بود و این یک بُرد تاریخی برای بخشی از حلقۀ نوفللوشاتو و بخش قابل توجهی از انقلابیون تهران شد.
منبع:تاریخ ایرانی