ماژور دوماره، رئیس ژاندارمری بروجرد بود که، فرماندهی مهمترین قوای ژاندارمری در مناطق غربی کشور را در اختیار داشت. این در حالی بود که، اعضای ژاندارمری طی این برهه زمانی، در وضعیت اسفناکی به سر برده، دو ماه از عدم دریافت حقوق آنان گذشته، حتی از کمبود البسه رنج می بردند و بنابر روایت، حقوق عقب افتاده، بالغ بر یک میلیون..
بروز جنگ اول جهانی (1293-1297ش، 1914-1918م) و اثرات مخرّبِ آن بر ایران، بدون تردید، یکی از برجستهترین موضوعات تاریخ معاصر کشورمان قلمداد میگردد. اسامی متعدّدی، اعم از نام دول خارجی روس، انگلیس، عثمانی، آلمان، و عناصر منتسب به آنها، همچنین عناوین احزاب، اشخاص و گروههای داخلی، در صفحات دفترِ آن مقطع از تاریخ ایران ثبت گردیده است، نامهایی که هر کدام، به طریقی، در جهت منافع یا خسران ایران زمین در آن برهه زمانی هولناک و اسفبار، ایفای نقش نمودند. یکی از این اسمها، ماژور نیلسن دوماره، افسر سوئدی و رئیس تشکیلات ژاندارمری در بروجرد بود. شخصی که، بهرغم نقشِ نسبتا مهمِّ او در رویدادهای نخستین سال جنگ جهانی در ایران، با این حال، ناشناخته باقی مانده است. در واقع، مطابق برخی روایات، اهمال و قصور او، یکی از علل مهمِّ شکستِ اردوی ملّی در برابر نیروهای روس در غرب کشور بود. در این مقاله کوتاه، سعی میشود تا مطالبی راجع به شخص مذکور، به رشته تحریر درآید.
جنگ اول جهانی در مرداد 1293ش (اگوست1914م)، زمانی که حسن مستوفی در منصب نخستوزیری حضور داشته، آغاز گردید. او تقریبا سه ماه بعد از شروع جنگ، بیطرفی ایران را رسما اعلام نمود، و این خط مشی، در کابینههای بعدی که به ریاست حسن مشیرالدوله و عبدالمجید عینالدوله نیز تشکیل گردیده، تداوم یافت، اما حضور نیروهای روس در مناطق شمالی، عثمانی در نواحی غربی و انگلیسی در قسمت جنوبی خاک ایران، نشان داد که این موضع سیاسی و نظامی، بدون داشتنِ یک قوّه قهریه مقتدر و سازمانیافته، امکانپذیر نیست. در این میان، برخی از سیاستمداران انقلابی، بر این باور بودند که این شرایط، موقعیت مناسبی در راستای ضربه به دو دشمن سلطه گر و دیرپای ایران یعنی روس و انگلیس میباشد، و این امر، با حمایت از آلمانها، مقدور خواهد بود. سرانجام، در اوایل آذر 1294ش یعنی تقریبا یک سال بعد از اعلام بیطرفی ایران، مسئله مهاجرت و ساماندهی کمیته دفاع ملّی آغاز شد.
مقارن با همین دوره زمانی، نیروی ژاندارمری بعد از بریگاد قزاق، موثرترین نیروی نظامی در ایران محسوب میشد و گویا از نظر تعداد افراد، حتی بر نیروی قزاق نیز برتری داشت، چنانکه بنابر روایت، شمار نیروهای آن، در سال 1294ش، بیش از هفت هزار نفر بود که تحت فرماندهی هفتاد و پنج افسر سوئدی و ایرانی قرار داشت1. در همان سالهای همزمان با شروع جنگ اول جهانی بود که، بهخاطر آشفتگی سیاسی و در پی آن نیز رکود مالی و بحران اقتصادی، حکومت ایران، از پرداخت دستمزد نیروی ژاندارمری عاجز گردید، همین امر، نارضایتی عناصر ژاندارمری را در پی داشته، و در نتیجه آن، حتی برخی افسران سوئدی، مبادرت به ترک ایران نمودند.
در این میان، تعدادی از صاحبمنصبانِ منتسب به این کشورِ حوزه اسکاندیناوی حاضر در ایران نیز مدت قراردادشان در شرف انقضاء بود، بنابراین، مقامات حکومتِ ایران که نمیخواستند خلأ فرماندهی، سبب نابسامانی و از هم گسیختگی این سازمان نظامی نوپا، فعّال و سودمند در راستای امنیت داخلی کشور گردد، به تکاپو افتاده و لایحهای مورخ تیر ماه 1294ش، در راستای تجدید قرارداد شش نفر از افسران سوئدی به مجلس ملّی فرستادند، که در نهایت نیز تقریبا یک سال بعد از شروع جنگ جهانی اول، یعنی شهریور همان سال، به تصویب مجلس رسید. یکی از این شش افسر، نیلسن دوماره بود2. او از دی ماه 1290ش، به عنوان سرگرد سواره در تشکیلات ژاندارمری، به استخدام حکومت ایران درآمده بود3. بعد از انعقاد معاهده اتّحاد آلمان و عثمانی در آبان 1293ش (نوامبر1914) و در پی آن، توجه آلمانها به مشرق زمین، خصوصا ایران، به تدریج، برخی عناصر آلمانی وارد ایران شدند، که یکی از این موارد، ورود سرگرد کانیتس در شهریور 1294ش بود. او درصدد گردآوری قوای نظامی متشکّل از ژاندارمری، نیروهای عشایری و داوطلبان مجاهد به منظور ایجاد یک قوای ملّی ضدمتّفقین برآمد، یکی از اشخاصی که، در این راستا، ارتباط و همکاری نزدیکی با او برقرار کرد، ماژور دوماره، رئیس ژاندارمری بروجرد بود که، فرماندهی مهمترین قوای ژاندارمری در مناطق غربی کشور را در اختیار داشت4.
این در حالی بود که، اعضای ژاندارمری طی این برهه زمانی، در وضعیت اسفناکی به سر برده، دو ماه از عدم دریافت حقوق آنان گذشته، حتی از کمبود البسه رنج میبردند و بنابر روایت، حقوق عقب افتاده، بالغ بر یک میلیون تومان بود5. با همه این اوصاف، گفته شده که از افراد شش فوج ژاندارمری، فقط در حدود دو فوج، و از پانزده افسر سوئدی در آن زمان، تنها سه نفر (نیستروم، لوندبرگ و گلروپ) در خدمت دولت مرکزی ایران باقی ماندند6. اگرچه علّتِ اصلی این رویکرد افسران سوئدی مشخص نیست، ولی بنابر تلگرافی که تقریباً یک سال بعد از شروع جنگ، از سوی سازونوف (وزیر امور خارجه روسیه تزاری) به سفارت روس در تهران ارسال گردید: «اداره سانسور نظامی مسکو نامههای «استکهلم اندشیل بانک» را به عنوان برگدهال، ادوال و دومار افسران سوئدی با حوالههای وزارت امورخارجه آلمان به چنگ آورده است. سازونوف نوشت:خواهشمندم این موضوع را که گواه رشوه گرفتن سوئدیها از دشمنان ماست به دولت شاه اطلاع دهید»7.
یکی از ملیون مهاجر نیز، بعد از ذکرِ خدمات افسران سوئدی در سالهای نخستینِ برپایی تشکیلات ژاندارمری، به کارشکنیهای روس و انگلیس، همچنین عُسرت مالی حکومت ایران در اوایل دهه 1290ش، و تاثیر مخرّب و زیانبارِ آن بر قوای ژاندارمری اشاره نموده، در ادامه اینطور آورده است: «به این جهت آن سازمان در شرف انحلال بود که مأمورین دولت آلمان از این وضع استفاده نموده همه جا جیره و مواجب عقب افتاده و مخارج ژاندارمری را پرداختند. به این ترتیب، افسران سوئدی و ایرانی خواه وناخواه تحت نفوذ آلمانها قرار گرفتند»8.
در حالی که طی پاییز 1294ش، روز به روز بر تکاپوهای دوماره در نواحی همدان و لرستان، در راستای اهداف آلمانها و کمک به اردوی ملّی ایران، افزوده میشد9. با کنارهگیری حسن مستوفی از منصب نخستوزیری در اوایل دیماه همان سال و روی کار آمدنِ یک کابینه متشکّل از افرادی با گرایشهای روسی و انگلیسی (کابینه عبدالحسین میرزا فرمانفرما)، وضعیت تا حدودی تغییر نمود. بدین ترتیب که فرمانفرما، تحت فشار روس و انگلیس، به تجدیدنظر در تشکیلات ژاندارمری مبادرت ورزیده، تغییراتی در سطوح فرماندهی نیروی ژاندارمی اِعمال نمود. ماژور نیستروم به جای کلنل ادوال، ریاست کلِّ ژاندارمری را برعهده گرفت، و برخی رؤسای تشکیلات ژاندارمری در شهرستانها، من جمله دوماره هم به عنوان تمرّد از اوامر دولت مرکزی، برکنار شده و از هر امتیازی محروم گردیدند10.
در آنسو، تقریبا مطابق با همین دوره زمانی، نیلسن دوماره که کاملا بر اوضاع مناطقِ تحت نفوذِ خود مسلط بود، تهدید نمود که فرمانفرما باید تهران را ترک نموده و یا در یکی از دو شهر بروجرد یا همدان مستقر شود، و یا اینکه، کلّا بیطرفی اختیار کرده و روانه اروپا گردد، در غیر اینصورت، همه املاک و داراییهای او را که در نواحی غربی ایران واقع است، به آتش خواهد کشید11. این مسئله، حتی سبب ترس و دلهره عباس میرزا سالارلشکر (پسر فرمانفرما، داماد نظام السلطنه و حاکم همدان) از این اقدام دوماره و تمایل برای پیوستن به اردوی ملّی، در راستای حفظِ سهم خود از میراث پدری شد، چنانکه، مطابق با نامهای از سوی این شخص به پدر همسرش، مورخ سوم آذر 1294ش، خواستار میانجیگری و وساطت او شد: «البته یک ترتیبی مرحمت فرمایید، اگرچه امیدوارم که حضرت اقدس فرمانفرما، حرکت کنند بروند. در صورتی که حرکت نفرمایند، تکلیف بنده را باید معین فرمایید و این که یک قسمت از این املاک هم که به چاکر میرسد مطمئن نمایید مصون شود و اینها را متقاعد فرمایید که بنده نزد خود حضرت اشرف بمانم. انتظار دست خطهای مطاع را دارم»12.
اما ظاهراً، وضعیت، خیلی زود به ضرر دوماره و اردوی ملّی تغییر نمود، بهطوریکه بنابر تلگراف محمدتقی خان (پسر نظامالسلطنه و نایبالایاله بروجرد) به پدرش در 19 آذر 1294ش یعنی تقریباً مقارن با همان برهه زمانی که مذاکرات آلمانها با ملیون ایرانی، بهمنظور همکاری و ایجاد یک قوای منسجم و متّحد علیه روس و انگلیس، در جریان بود: «از قراری که الان خبر رسید ماژور دوماره با قوه زیادی که در همدان داشته، ترس بیجهت به او مستولی شده، قبل از آنکه قشون روس به همدان برسد، شهر را تخلیه نموده و چند فرسخ عقب نشسته و فعلا قشون روس دو فرسخ در این طرف همدان اردو زدهاند... ماژور بدبخت تقصیری ندارد نمیتوانست مقاومت بکند جلوی قوای روس»13.
قوای روس که ماًموریت داشت، هر چه زودتر، راه غربِ ایران را با هدفِ رسیدن به عراق، بهمنظور شکستنِ محاصره نیروهای انگلیسی در کوتالعماره از سوی قوای عثمانی، هموار نماید، با افزایش قوا و تقویت تجهیزات نظامی، بیش از پیش بر تکاپوهای خود افزوده، پیشروی مینمود. یکی از این موفقیتهای قوای روس، مربوط به تسخیر گردنه آوج بود، که به دنبال آن، همدان سقوط نمود: «سلطان غلامعلیخان وضع جبهه را به نظامالسلطنه گزارش داد و با صلاحدید ماژور چلیسترم و ماژور دوماره فرماندهان سوئدی ژاندارمری تصمیم گرفت به سمت اسدآباد و بیدسرخ عقب بکشد. واحدی که مدتها ارتش تزاری را پشت گردنه آوج معطل کرده و تلفات سنگینی به آنان وارد آورد بود عقب نشست»14.
دومین منطقه استراتژیکی برای مقابله با روسها و جلوگیری از پیشروی آنان، گردنه بیدسرخ، بین کنگاور و صحنه بود، که در اینجا نیز روسها معطل شده، در شرایط دشوار و بغرنجی قرار گرفتند. «استحکامات گردنه بیدسرخ طوری اطمینانبخش بود که قشون روس از آنجا گذشتنش با هر استعداد بدون خسارت جانی و مالی بسیار ممکن نمیشد ولی بعد از تصرف نهاوند برای روسها راههای دیگری باز شد که کرمانشاهان را تهدید مینمود و استحکامات گردنه بیدسرخ بیهوده گشت و کرمانشاهان به مخاطره افتاد»15.
شاید برجستهترین و تأثیرگذارترین اشتباه دوماره که در پی آن، ضربه سختی بر بدنه حکومت موقّتِ ملّی وارد گردید، در همین واقعه بروز نمود. روسها که از تصرّف گردنه بیدسرخ ناامید و عاجز بودند، درصدد برآمدند تا از طریق نهاوند، به سمت کرمانشاه حمله کنند. نهاوند در این زمان، تحت کنترل نیروهای ژاندارمری به فرماندهی ماژور دوماره بود، که ظاهراً از نظر امکانات نظامی و تعداد نفرات، توانایی ایستادگی در برابر روسها را نداشت، ازینرو، دوماره، از نظامالسلطنه درخواست کمک کرد16. گفته شده که، رضاقلیخان مافی نیز درصدد جلب رضایت غلامرضاخان (والی پشتکوه) به منظور مساعدت به قوای تحت فرماندهی افسر سوئدی برآمد، اما ترکِ جبهه جنگ و حضور ناگهانی و غافلانه دوماره در کرمانشاه، مسیر حوادث را به طور کلّی تغییر داد: «زیرا سپاهیان وحشتزده وی که به زحمت در مقابل حملات توانفرسای روس مقاومت میکردند ب] تصور اینکه فرماندهشان فرار کرد هر کدام از سمتی گریختند و نهاوند در برابر قشون روس بلادفاع ماند. با سقوط نهاوند استحکامات بیدسرخ تا حدود زیادی ارزش نظامی خود را از دست داد اکنون روسها راهی در اختیار داشتند که تپهها و ارتفاعات مشرف به بیدسرخ را اشغال کرده مواضع ژاندارمی و قوای ملی را زیر آتش گرفت»17.
روایات برادران دولتآبادی یعنی یحیی و علیمحمد، که خود در زمره مهاجرین محسوب میشدند، با این تفاوت که شخص اوّل، گرایش به دموکراتها، و دوّمین نفر نیز متمایل به اعتدالیون بود، در خاطراتشان، بر خبط و قصور نیلسن دوماره تأکید داشتند. بر اساس روایت یحیی:
ژاندارمری که عمده قوه ما را تشکیل میداد دچار خودسری صاحبمنصبان سوئدی شد چنانکه ماژور دوماره که حفظ نهاوند در عهده او بود برای مذاکره باردوگاه عمومی احضار شد. ماژور مزبور که استعمال الکل او را اغلب از حال طبیعی بیرون میداشت بی آنکه به سردستههای قشون خود اطلاع دهد که او احضار شده و بیآنکه کسی را قائممقام خود در اردو قرار دهد شبانه عازم کرمانشاه شد این طرز حرکت او به فاصله چند ساعت اردوی او را متفرق ساخت کلنل بپ آلمانی از بودن ژاندارمری تحت ریاست این گونه صاحبمنصبان جوان بیتجربه که در میان آنها اشخاص طماع عیاش هم یافت میشد نهایت نگرانی را داشت18.
همچنانکه علیمحمد دولتآبادی که در زمره رهبران اعتدالیون بود، بعد از اشاره به تشتّت و نابسامانی شرایط اردوی ملّی بهخاطر حضور برخی نیروهای سرکش عشایری، آلمانها را نیز مورد انتقاد قرار داده، و در نهایت به دوماره اشاره میکند: «لیره های آلمان اسباب خرابی اخلاق آنها شده کلیه رؤسای ایرانی و فرنگی را فاسد کرده و بیشتر را به قماربازی وادار کرد. الان که در قصرشیرین هستیم شبی دو سه هزار لیره زیادتر قمار میشود و در فرونت جنگ هم آنچه گفتند خود دوماره رئیس سوئدی ژاندارمری از اول شب تا صبح استعمال مسکرات و قمار میکرده و هر روز تا ظهر خوابیده بود»19.
علاوه بر خاطرات ذکر شده از سوی برادران دولتآبادی، یکی دیگر از ملیون مهاجر هم که نسبت به دوماره ناآشنا نبود، در مورد این افسر سوئدی چنین روایت نمود: «در راه نهاوند بالای تپهای برخوردیم به کاپیتن نیلس دوماره سوئدی رئیس ژاندارمهای بروجرد که با گردانش معجلاً به ملایر میرفت من او را قبلاً در کلوب شاهنشاهی تهران دیده بودم و میشناختم. افسری قوی هیکل بود و رشید. دائما ویسکی میخورد و سیگار میکشید. از موضوع سفر من به آن حدود جویا شد»20.
آخرین روایتی که از سوی یک ایرانی، راجع به نیلسن دوماره، ارائه گردید، مربوط به توصیف محمدعلی جمالزاده (بعد از تشکیل کمیته دفاع ملّی در ایران به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگلیس، کمیته ملیون برلین، برخی اعضای خود را، من جمله جمالزاده، به ایران اعزام داشته تا با ملیون دموکرات همکاری کنند. با شکست این جنبش، دوباره به سوی آلمان بازگشتند) از افسر سوئدی موردنظر میباشد، زمانی که، با شکست حکومت موقت ملّی، جمالزاده و دوماره، بهطور اتفاقی، همسفر گردیده، و همراه با چند نفر دیگر، در اواسط 1295ش راهی اروپا شدند. شاید این روایت، نشان این باشد که عدم موفقیت این نهضت ملّی ضد اجنبی، برای یک شخص غیرایرانی و بیگانه، همچون نیلسن دوماره، چندان نیز دردناک و رنج آور نبود (اگرچه شاید این حس، در مورد برخی از ایرانیان سودجو و منفعتپرست در آن زمان نیز صِدق میکرد)، چرا که، نه حسِّ میهندوستی و دفاع از سرزمین آباء و اجدادی، بلکه دریافت دستمزد و منافع اقتصادی بود که او را، به سمت اردوی ملّی سوق داد، و وقتی این جنبش ملّی با شکست مواجه گردید، با خیالی آسوده، عازم دیار خود شد: «ماژور پوست معلوم بود از خانواده بیچیزی است و جز یک چمدان باروبنه دیگری نداشت ولی هموطنش دوماره که ظاهراً از خانواده مالدار و معتبری بود در ایران یک گاری خرید و از متاع ایرانی (قالی قالیچه و امتعه دیگر) پُر کرده بود و با یک نفر ایرانی که گویا در ایران هم در خدمت او بود به نام ابراهیمخان و با یک کره اسب ممتاز که به عقب گاری بسته بودند و یک سورچی براه افتاده بودند»21.
1. ایوانوویچ میروشنیکوف، ایران درجنگ جهانی اول، ترجمه: ع دخانیاتی، تهران: فرزانه، 1357ش، ص51.
2. جهانگیر قائممقامی، تاریخ ژاندارمری ایران از قدیمیترین ایام تا عصر حاضر، تهران:ژاندارمری کل کشور، 1355،ص209.
3. همان، ص273.
4. منصوره اتحادیه، احزاب سیاسی در مجلس سوم، تهران:نشر تاریخ ایران،1371ش، ص174؛ منصوره اتحادیه، رضاقلی خان نظام السطنه مکاتبات و مراسلات، جلد1، تهران: کتاب سیامک و نشر تاریخ ایران 1379، ص133.
5. اتحادیه، رضاقلیخان نظام السلطنه، جلد1، ص131.
6. قائم مقامی، ص215.
7. ایووانویچ، ص51.
8. رضاعلی دیوانبیگی، سفر مهاجرت در نخستین جنگ جهانی، بیجا: بانک ملی ایران، 1351ش، ص14.
9. بنگرید به منصوره اتحادیه، رضاقلی خان نظام السلطنه،ج3، صص390-530؛ همچنین: ابراهیم صفایی، پنجاه سال، تهران:وزارت فرهنگ وهنر، بیتا،ص110.
10. احمد احرار، توفان در ایران، تهران: نوین، 1352ش، ج1 ص543 و ج2 ص673؛ احمدعلی سپهر، ایران در جنگ بزرگ، تهران:بانک ملی، ۱۳۳۶،ص347.
11. اتحادیه، رضاقلی خان نظامالسلطنه، ج3 صص506-510.
12. همان، ص509.
13. همان، ص520.
14. احرار، ج2، ص632.
15. یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد3، تهران:فردوسی، 1361ش، ص335.
16. احرار، ج2، ص672.
17. همان، ص673.
18. دولتآبادی، ج3،ص335.
19. علیمحمد دولتآبادی، خاطرات وملاحظات، تهران:سخن، 1390ش، ص669.
20. رضاعلی دیوانبیگی، همان، ص16.
21. نشریه وحید، سال14 (1355)، شماره11، ص679.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران