ماجرای به تاج و تخت نشستن رضاخان واقعه تاریخی بسیار جالبی است که افراد متعددی به همراه عمال کشورهای دیگر در آن دست داشتند. همواره نام محمد علی فروغی در صدر این فهرست دیده میشود اما در این میان سه تن دیگر نیز حضور داشتند که البته در این همراهی سرنوشت تلخی برایشان رقم خورد. نام این سه تن «فیروز میرزا نصرت الدوله»، «علیاکبر داور» و «تیمورتاش» بود. در این جا به اختصار برگی از تاریخ ایران را که به نام این سه نفر قلم خورده است را ورق می زنیم که در نوع خود بسیار جالب توجه هستند.
ماجرای قتل فیروز فیروز در تبعیدگاه
نصرت الدوله فیروز (فیروز- فیروز) فرزند عبدالحسین میرزا و فرمانفرما (1316- 1268شمسی) در سال 1304 شمسی وزیر عدلیه در کابینه سردار سپه ( رضا خان ) و در سال 1305 وزیر مالیه در کابینه مستوفی (مستوفی ا لممالک) و وزیر مالیه در کابینه مهدی قلی خان هدایت (فجر السلطنه) بود. نصرت الدوله فیروز در سال 1308 در تکیه دولت تهران به بهانه و اتهام و اختلاس از انبار دولتی و اخذ رشوه از فردی به نام حسن مهدوی از سوی مامورین شهربانی دستگیر و باز داشت شد. پس از محاکمه نامبرده، بنا به تقاضای علی اکبر داور، وزیر عدلیه وقت و موافقت رضا خان ضمن محکوم شدن به محرومیت از حقوق اجتماعی و چهار ماه حبس تادیبی و پرداخت جریمه به زندان انتقال یافت و چون رضا خان از وی و نحوه اعمالش در کابینه، رضایت چندانی نداشت، و حضور وی را در تهران مخل امنیت خود می انگاشت، در سال 1316 (یعنی بعد از حدود 8 سال حبس در زندان های تهران ) به اتفاق چند مامور روانه سمنان کرد و چند ماه بعد به دستور مقامات مرکز، سرانجام در سمنان به قتل رسید.
چگونگی واقعه این قتل و نحوه اجرای این دستور از زبان کسی که شاهد و ناظر این ماجرا در سمنان بود، شنیدنی است. سید کاظم آقا شریعت پناهی ماجرا را اینگونه تعریف می کند که « به هنگامی که شریعت پناهی وارد خانه ام شد، مشاهده کردم که خیلی خسته و ناراحت به نظر می رسد. علت مسافرت بی سابقه او را آن هم چنین دیروقت جویا شدم. با اضطراب گفت: این روزها خیلی ناراحت و افسرده شده ام. مساله ای که باعث شد که چنین شتابان سفری داشته باشم، درد دلی بکنم، شاید از اضطرابم کاسته شود. پرسیدم: موضوع چیست؟ ضمن مقدمه ای سرانجام گفت: شهربانی سمنان تصمیم گرفت که نصرت الدوله فیروز را در سمنان منزل مسکونی بنده تحت نظر نگاه دارد. معلوم می شود که شهربانی سمنان در آن زمان محرمانه با مرکز مکاتبه کرده و حیاط بیرونی منزل ما را برای اقامت نصرت الدوله فیروز مناسب تشخیص داده است. بدون آن که به بنده اطلاعی بدهند یک شب عده ای افسر و پاسبان و مامور آگاهی به خانه بیرونی ما آمدند و اتاق های آن جا را تصرف کردند . رئیس شهربانی وقت سمنان با کمال عذرخواهی سخنانی بیان کرد و گفت : از مرکز دستور داریم که نصرت فیروز را در منزل شما مسکن دهیم و البته چند نفر مامور آگاهی و پاسبان هم برای حفاظت شب و روز در این جا اقامت خواهند داشت.
در آن هنگام، شهربانی سمنان قسمت بیرونی منزل ما را اشغال کرده بود، از اتاق های اندرونی ما دو اتاق هم برای مامورین شهربانی و آگاهی اختصاص داده بودند و بقیه اتاق ها را برای خانواده من باقی گذاشته بودند. در مقابل در بیرونی تعدادی پاسبان و مامورین آگاهی ایستاده بودند و شب و روز کشیک می کشیدند. حدود سه ماه این وضع ادامه پیدا کرد. تا این که چند شب پیش که در اتاق اندرونی خود خوابیده بودم و پاسی از نیمه شب گذشته بود، در اثر سر و صدای زیاد از خواب پریدم، گوش فرا دادم، شنیدم که در اتاقی که نصرت الدوله فیروز سکونت داشت، فعالیت های مشکوکی در جریان است، ساعت حدود 2 نیمه شب بود. افرادی که مامورین شهربانی و آگاهی بودند، در حیاط بیرونی ما در حال رفت و آمد بودند. گاهی آهسته با یکدیگر صحبت می کردند و زمانی هم صدایی شبیه به فریاد ضعیفی به گوش رسید. بعد از آن سکوت سنگینی حکمفرما شد.
معلوم گردید که دیگر در آن اتاق فعالیتی نمی شود. اما مامورین در حیاط نزدیک اتاق نصرت الدوله فیروز در حال رفت و آمد بودند و آهسته صحبت می کردند. سرانجام صبح شد و من خیلی زود از بستر خواب بلند شدم، دیدم که خانم من هم بیدار است. گفتم: خانم شما دیشب بر خلاف شب های قبل از اتاق نصرت الدوله سر و صدایی نشنیدید؟
خانم بنده گفت: چرا و این مساله باعث شد که من تا صبح خواب به چشمم نیاید. ما مشغول صرف صبحانه شدیم. در همان زمان ستوان یکم فولادی به اتاقمان آمد و گفت: شما دیشب راحت خوابیدید؟ گفتم: بلی. فولادی پس از صرف چای و صبحانه هنگامی که داشت اتاق را ترک می کرد، گفت: فردا ما این جا را ترک می کنیم. شما راحت باشید. چون نصرت الدوله فیروز فوت کرده است. و بنده بعدا فهمیدم که آن سر و صدا در آن شب برای آن بوده است که مامورین آگاهی پاسبان ها سرگرم خفه کردن نصرت الدوله فیروز بوده اند. ( برگرفته از کتاب بنیادهای هویتی سمنان، اثر خسرو عندلیب سمنانی (گویا))
ماجرای قتل تیمورتاش؛ رقیبی که پیش از رقابت حذف شد
عبدالحسین تیمورتاش با لقب سابق «سردار معظم خراسانی» خدمات دولتی خود را به سال ۱۲۸۵ به عنوان مترجم با تسلط بر دو زبان فرانسوی و روسی در وزارت امور خارجه آغاز کرد اما پس از مدتی به خاطر اختلاف با میرزا حسینخان معینالوزاره، از وزارت امور خارجه استعفا داد و با حمایت پدر به سمت نایبالحکومه بلوک جوین برگزیده شد. نمایندگی در ادوار دوم تا پنجم و حکومت گیلان و کرمان نیز در کارنامۀ کاری وی وجود دارد. دوران حکومت او در گیلان، همزمان با جنبش جنگل بود؛ دورهای که با اقدامات تیمورتاش همچون حبس و اعدام دکتر حشمت، به این جنبش ضربۀ سختی وارد آمد. هر چند او خود پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بر اثر انتقاد از عملکرد و اقدامات سید ضیاءالدین طباطبایی در حضور نرمان، وزیرمختار انگلیس دستگیر و روانه زندان شد اما پس از برکناری سید ضیاءالدین و روی کار آمدن قوام از زندان رهایی یافت و تصدی وزارتخانههای عدلیه در کابینۀ مشیرالدوله و فواید عامه در کابینۀ سردار سپه را به کارنامهاش افزود. چنین بود که تیمورتاش در زمرۀ چهرههای موثری قرار گرفت که پس از کودتا در جهت انجام تغییرات حکومتی میکوشید.
تیمورتاش در تسهیل صعود رضاخان به قدرت در کنار او قرار داشت و چون پهلوی به شاهی رسید، او را وزیر دربار کرد؛ وزیر درباری که نائب مناب شاه بود، تا آنجا که به نوشتۀ سید حسن تقیزاده در کتاب «زندگی طوفانی»، رضاشاه دربارهاش میگفت: «هر آنچه تیمور گفته است، من گفتهام و هر آنچه تیمور نوشته است، من نوشتهام.»
وزیر دربار شدن تیمورتاش هم سکویی برای پیشرفتش بود و هم پاشنه آشیل. او در شرایطی که کشور رئیسالوزرا داشت عملاً پس از رضاشاه نفر دوم حکومت قلمداد میشد و صاحب اقتداری افسانهای بود اما همین قدرت و استفادۀ او برای استحکام موقعیت سیاسیاش، بدگمانی شاه را در پی آورد. عزل و گرفتاری تیمورتاش به هنگام لغو «قرارداد دارسی» رخ داد. تیمورتاش از جانب رضاشاه ماموریت یافت کار نفت را فیصله دهد؛ سفری که ناموفق بود، اما در روزنامههای خارجی پر سر و صدا بود. در این مورد مقالۀ روزنامۀ «تایمز بغداد»، که شرحی مبالغهآمیز دربارهاش نوشت، به قول مهدی فرخ، دوست تیمورتاش، حکم «شمشیری از پشت» را داشت. در این مقاله با عنوان «شاه و مستشارانش» که ظاهری تجلیلآمیز داشت، نویسنده تاکید کرده بود که «پس از رضاشاه، ایران از مردان وزین خالی نیست و نمونه بارز آن تیمورتاش.»
ارائۀ چنین تصویری از تیمورتاش که او را همعرض شاه نشان دهد، به سود چه کسی بود؟ زمان ثابت کرد دستکم سودی عاید خود او نکرد. اما در کتاب تازه منتشرشده از نقشآفرینی انگلیسها در این برجستهسازی سخن به میان آمده است.
پایان سفر تیمورتاش به اروپا به مسافرت مسکو پیوند خورد؛ سفری که موجبات بدگمانی بیش از پیش شاه را فراهم آورد و پس از آن در شهریور ۱۳۱۱، امتیاز نفت خوریان به روسها مطرح شد. هیات دولت در جلسۀ پنجم شهریور خود به رئیس کل صناعت و فلاحت اختیار داد قرارداد «تشکیل شرکت نفت کویر خوریان» را با سفیر کبیر شوروی امضا کند. این قرارداد اما هیچ گاه مجال اجرا نیافت. تمامی این اتفاقات سوءظن رضاشاه را برانگیخت. بهانهگیریها شروع شد. شاه ابتدا به حضور عبدالحسین دیبا (وکیلالملک)، رئیس دیوان محاسبات دربار، در چنین جایگاهی معترض شد. پیش از این، دوستان تیمورتاش به وی در این باره هشدار داده بودند. سرانجام شاه خود به دفتر رئیس محاسبات وزارت دربار رفت و «به پیشخدمت دستور داد که این مرد را از اینجا بیرون کنید». (خاطرات سیاسی فرخ، ص۳۲۵)
رضاشاه در پایان کار تیمورتاش تعجیل فراوان داشت. بهانۀ محاکمۀ وزیر دربار هم واگذاری انحصار تجارت تریاک در سال ۱۳۱۰ به امینالتجار اصفهانی بود. وزیر دربار از سمت خود برکنار شد و در دیماه ۱۳۱۱ د منزلش تحت نظر قرار گرفت. پس از آن، محاکمۀ عبدالحسین دیبا، یار نزدیک او، به اتهام کلاهبرداری آغاز شد. در حین محاکمۀ دیبا، تیمورتاش نیز دستگیر و زندانی شد. رضاشاه اصرار داشت در غیاب علیاکبر داور، وزیر عدلیه که برای حل مساله نفت به جامعۀ ملل رفته بود، محاکمۀ تیمورتاش صورت پذیرد. شاه در یکی از جلسات هیات دولت، به احمد متین دفتری، جانشین داور، در این باره گفته بود: «این را تمام کن، آن رفیقش میآید، رودروایستی درمیآید.» از همین رو محاکمه به سرعت صورت گرفت و پیش از پایان سال، در ۲۵ اسفند ۱۳۱۱، دادگاه تیمورتاش را محکوم و رأی خود را چنین اعلام کرد: «از حیث ارتشا به سال سه حبس مجرد که مستلزم محرومیت از تمام حقوق اجتماعی است و استرداد مال حاصل از ارتشا که قسمت ظاهری آن بیست هزار تومان بوده و به هشت هزار تومان فروخته شده بود و از حیث کلاهبرداری به دو سال حبس تأدیبی و پرداخت مبلغ سی [و] هشت هزار و پانصد و نود و دو تومان (۱۷۱۲ لیرۀ انگلیسی) محکوم گردیده است.» (ص۱۹۲)
محکومیت و حبس هم شاه را راضی نکرد، او نابودی تیمورتاش را میخواست، پس چنان که مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش نوشته است: «روزی شاه به حبس میروند. مختصر وسایل آسایش و نظافت که برای او مهیا بود، امر میکنند بیرون بریزند. باری آفتاب حیات او به هر وسیله روز ۹ مهر ۱۳۱۲ خاموش شد. کسان او را خبر کردند، جنازه را بدون هر تشریفاتی به امامزاده عبدالله برده، به خاک سپردند.»
لحظه به لحظه با خودکشی وزیر مالیه رضاخان
در تاریخ دهم فوریه 1937، علیاکبر داور، وزیر مالیه، دار فانی را وداع گفت. او سالیان دراز در مقام وزارت مالیه و وزارت عدلیه خدمت کرده و از باکفایتترین مدیران ایران تلقی میشد. اگرچه در اعلان رسمی، علت مرگ او را سکته مغزی عنوان کرده بودند، داور خودکشی کرده بود تا به سرنوشت دوستانش تیمورتاش و سردار اسعد گرفتار نشود. از همان سال 1934 روشن بود که سرنوشت هولناکی در انتظار داور است. هورنیبروک، وزیرمختار آمریکا، در گزارش مرگ سردار اسعد نابودی داور را نیز پیشبینی کرده بود. او در گزارشش نوشته بود که در شرفیابی نوروز:
شاه در حضور وزرای دیگر از عملکرد داور، وزیر مالیه، شدیداً ابراز ناخشنودی کرد؛ بدین ترتیب که از او تعداد مدیران اجرایی وزارت مالیه را پرسید. وقتی گفتند که در وزارت مالیه یک معاون و دو مدیر کل زیر دست وزیر کار میکنند، شاه ابراز داشت با اینکه تعداد آنها به نسبت مدیران اجرایی وزارتخانههای دیگر بیشتر است نمیفهمد چرا با چنین وضعی وزیر مالیه کارش را خوب انجام نمیدهد. چنین اظهار نظری را فقط میتوان نشانه بوالهوسی شاه، و با توجه به کفایت داور که شایستهترین عضو کابینه دولت تلقی میشود، دلچرکینی روزافزون او از دستیاران توانمندش دانست. شاید همین شایستگی داور، همچون دوستش تیمورتاش، بود که نهایتاً قاتل جانش شد.
«گوردن پی. مریام» کاردار موقت آمریکا، خودکشی داور در روز 10 فوریه 1937 را در گزارشش شرح داده است. معلوم است که داور چند هفته پیش از مرگش در فکر خودکشی بوده است:
چند هفته قبل، داور مقداری مرفین را که وزارتخانهاش از قاچاقچیان ضبط کرده بود پیش خود نگاه داشته بود. چند روز پیش از مرگش هم قدری از تریاکی را که وزارتخانه برای فروش تهیه کرده بود برداشت و از مقامات مسئول درباره خلوص آن پرسید تا خیالش راحت شود. او هر دو پاکت را به اتاق کارش در خانه برد؛ ولی زنش متوجه پاکتها شد و از او پرسید که در پاکتها چیست و اینکه آیا برای بچهها خطری ندارد، و داور پاسخ داد «هیچ چیز» و آنها را درون کشوی میزش انداخت. روزهای قبل از دهم فوریه، همکاران و دوستانش هیچ چیز مشکوکی در رفتار داور ندیدند؛ در واقع همه میگویند که تصمیمات داور در طول این مدت از همیشه منطقیتر و روشنتر بوده است. او شب نهم فوریه به منزل آمد و گفت که رختخوابش را در اتاق کارش بیندازند چون میخواهد تا دیر وقت کار کند، و گفت که فردا صبح ساعت هفت بیدارش کنند. دفترش در خانه پر از پروندههای مختلف بود؛ چون داور عملاً هیچوقت دست از کار نمیکشید. تا ساعت 2 یا 3 صبح صدایش میآمد که در دفترش این طرف و آن طرف میرود، و بعد از آن که احتمالاً تریاک و مُرفین را مصرف کرده بود رفت تا بخوابد؛ البته نه در دفترش، بلکه در هال مجاور که گفته بود یک رختخواب هم آنجا برایش بیندازند؛ زیرا میدانست که به محض اینکه جسد بیجانش را پیدا کنند فوراً عده زیادی به خانهاش میریزند و در چنین شرایطی هال جای بهتر و آبرومندتری است.
در ساعتِ مقرر خدمتکار برای بیدار کردن اربابش پشت در اتاق رفت؛ بعد از اینکه چند بار محکم به در اتاق کوبید و جوابی نشنید خانم داور را خبر کرد. او هم سراسیمه از تختخواب بیرون پرید و وارد اتاق کار شوهرش شد، و وقتی نتوانست او را از خواب بیدار کند، با همان لباس خواب به در خانة دکتر سمیعی، برادر وزیر خارجه که همسایهشان بود رفت، و خیلی زود عده زیادی دکتر و اشخاص دیگر در خانهشان جمع شدند. یکی از مدیر کلهای وزارت مالیه به نام آقای اللهیار صالح که قبلاً مترجم سفارت بود و در همان محله زندگی میکند با شنیدن این خبر فوراً برادرش دکتر جهانشاه صالح را که فارغالتحصیل دانشگاه سیراکوس است، برداشت و به خانه داور رفت. آنها به محض ورود به اتاق مشاهده کردند که داور با صورتی کبود در احاطه دکترها و دوستانش است و فهمیدند که دکترها وضعیت او را ناشی از نوعی مسمومیت تشخیص دادهاند، ولی کسی نمیدانست چه نوع مسمومیتی است و باید چه کار کرد. ظاهراً دکتر صالح با دیدن او فوراً مسمومیت را ناشی از مصرف تریاک تشخیص داده بود؛ ولی بقیه سرهایشان را به علامت نفی تکان داده بودند، زیرا ایرانیها این نوع خودکشی را چندان آبرومند نمیدانند (شاید هم داور از این راه میخواسته که خانوادهاش شاهد صحنه هولناک تیرخوردگی نباشند.) دهانش را باز کردند و بوی تریاک که از آن بیرون میآمد کاملاً قابل تشخیص بود. ترتیبات مقتضی اتخاذ شد، ولی دیگر خیلی دیر شده بود. داور که بیهوش در آغوش آقای اللهیار صالح آرمیده بود، و او طبق دستور برادرش داشت شقیقههای داور را میمالید تا جریان خون به مغزش قطع نشود، ناگهان چشمانش را باز کرد، رعشهای بر اندامش افتاد و در حدود ساعت 9 صبح از دنیا رفت. به دستور شاه، علت مرگ [برغم اینکه در ابتدا سکته مغزی گزارش شده بود] سکته قلبی اعلام شد. علاوه بر این، هیچ دیپلمات یا شخصیت دیپلماتیک، از هر درجه و رتبه، در تهران نیست که حقیقت را نداند؛ تا جایی که به هنگام صحبت درباره این مسئله حتی نمیگویند طبق شایعات اینطور بوده زیرا این حرف را توهین به شعور و آگاهیشان میدانند، و صحبتها فوراً به این سو میرود که چرا داور خودکشی کرده است.
البته هیچکس بجز شاه دلایل اصلی خودکشی او را نمیداند و امیدی هم به باز شدن دهان شاه نیست. فرضیات و شایعاتی که در بین مردم شایع شده به قرار زیر است:
1- چندی پیش یک درگیری لفظی بین شاه و داور پیش میآید که در حین آن شاه یقه داور را میگیرد و سخت تکانش میدهد. اعلیحضرت شاکی بود که طبق عرایض و اخبار واصله از تجار، برنامه اقتصادی داور تمام کسب و کار آنها را از دستشان درآورده و در دست دولت قرار داده است؛ به تجار غرامتی پرداخت نشده و آنها نیز قادر به امرار معاش نیستند. داور فهمید که برنامه اقتصادیاش متزلزل شده است و پیش از آنکه برنامهاش شکست بخورد و موجب بیآبرویی و حتی مرگش شود، خودش به زندگیاش خاتمه داد. اقدام اخیر داور در لغو انحصار تجارتِ برخی کالاهای نه چندان مهم این فرضیه را قوت بخشیده است.
2- طبق یک فرضیه دیگر که باز هم صحنه درگیری بالا در آن نقش دارد، علت عصبانیت شاه کمبود گندم در خراسان بوده است. ولی در واقع این داور بود که توانست با اقدامات فوقالعاده و مؤثری که انجام داد مردم خراسان را از بروز قحطی نجات بدهد. داور بهترین مقامات زیردستش را به اقصی نقاط مملکت فرستاد تا با گشودن راههای کشور صدها کامیون حامل گندم را که مدتها در برف گیر کرده بودند به راه اندازد و حمل گندم به خراسان را ممکن کند. او همچنین کامیونهای شرکت نفت انگلیس و ایران را کرایه کرده و گاراژداران عاجز را مجبور ساخته بود که گندم را با قیمتی کمتر از قیمت کرایه بازار حمل کنند. حالا اگرچه بحران را از سر گذرانده بودند، خیلی طبیعی بود که شاه بپرسد: «این چه سیاستی است که میگوید گندم را از خراسان به روسیه صادر کنید (که اتفاقاً آنقدر در بندر شاه میماند تا بپوسد) و آنوقت در خراسان قحطی گندم میآید؟
3- میگویند داور برای دادن امتیاز نفت و احداث خط لوله به شرکتهای بزرگ آمریکایی از آنها 50 هزار تومان رشوه گرفته بود.
4- میگویند شاه از داور میترسید، البته نه به خاطر خودش بلکه به خاطر ولیعهد. ارتش نشان داده بود که برای قدرت و اختیارات آیندهاش به وزیر مالیه چشم دارد. اگر این مرد که زندگی اقتصادی کشور را در کف دستش داشت به هنگام مرگ شاه میتوانست ارتش را با خود همراه کند، آنوقت جانشینی ولیعهد واقعاً به خطر میافتاد. بنابراین، طبق این استدلال، شاه تصمیم گرفت که داور را از قدرت خلع کند؛ داور هم که سرنوشت خود را محتوم میدید ترجیح داد در اوج قدرت به زندگیاش خاتمه بدهد تا اینکه منتظر بیآبرویی و مرگ تقریباً مسلم بنشیند. دستگیری و حبس [ابوالقاسم] فروهر، وزیرمختار ایران در پاریس و دوست صمیمی داور، که اخیراً از پاریس احضار شده بود به این فرضیه قوت میبخشد. فروهر دقیقاً صبح همان روزی دستگیر شد که داور وفات یافته بود، و هر چند داور نمیتوانست از این دستگیری خبر داشته باشد ولی احتمالاً اوضاع را بو کشیده و یا کسی محرمانه به او خبر داده بود.
هر چه میگذرد روشنتر میشود که فرضیه چهارم درباره انگیزههای خودکشی داور از همه به حقیقت نزدیکتر است. گمان میرود که شاه واقعاً با وزیر مالیهاش درگیر شده باشد ، ولی موضوع صحبتهایشان به هنگام درگیری چندان مهم نیست. این درگیری برای داور کافی بود تا بفهمد که شاه خدمتش خواهد رسید. ولی داور خودش درباره این مسئله چه گفت؟ داور شب قبل از فوتش سه نامه نوشت: یکی به شاه، یکی به همسرش، و یکی هم به مادرش. دو نامه آخر در واقع نامههای شخصی بودند، ولی نامهای که خطاب به اعلیحضرت نوشته بود برای هیأت وزرا قرائت شد. در این نامه، داور صرفاً گفته بود که به علت خستگی این کار را کرده است.
شاید کلیه ماجراهای فوق را بتوان با این اظهار نظر بدبینانه برخی از دیپلماتها خلاصه کرد: «خُب، به هر حال، او بیشتر از دیگران دوام آورد.» لازم به ذکر است که بعد از آن که مقدمات بزرگداشت او به نحو احسن چیده شد، وقتی شاه به عمق احساسات عمومی پی برد، ناگهان همه مراسم لغو گردید.شاید تاریخ قضاوت بیرحمانهای درباره داور داشته باشد. او که خود آلت فعل اصلی بیرحمیها وفساد رضا شاه بود در نهایت سادهترین راه را برای خلاص کردن خود انتخاب کرد.(دکتر محمدقلی مجد ، رضاشاه و بریتانیا ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، بهار 1389 ، ص 193 )