کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

اولین شهید محراب به روایت دوست صمیمی‌اش

10 آبان 1394 ساعت 18:17

حجت‌الاسلام حاج شیخ عبدالحمید باقری بنابی، از وعاظ و سخنرانان دیرین و طراز اول شهر تبریز به شمار می‌رود. که دوستی طولانی و بسیاری با شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی داشت.


 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالحمید باقری بنابی، از وعاظ و سخنرانان دیرین و طراز اول شهر تبریز به شمار می‌رود. او را سابقه‌ای است طولانی با شهید  آیت‌الله قاضی طباطبایی که در این گفت‌و‌گو، به بخش‌ها و خاطره هایی ازآن اشاره شده است. با سپاس از ایشان که پذیرای این گفت و شنود پرنکته شدند.

*طبعا سوال آغازین ما در این گفت و شنود ، این است که از چه مقطعی و چگونه با شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی آشنا شدید؟

باید عرض کنم در دورانی که در آذربایجان مرجعیت آیت‌الله شریعتمداری تبلیغ می‌شد، مرحوم شهید آیت‌الله ‌قاضی در تبریز و مرحوم پدرم در بناب و حومه آن، از آیت‌الله حکیم تقلید می‌کردند و این وجه اشتراک آنها و علت آشنایی‌شان بود. هنگامی که پدر ما برای دو سال به تبریز تبعید شدند، در آنجا مورد تجلیل علما و مؤمنین تبریز قرار گرفتند و به اصرار آنان، پیشناز مسجد توحید شدند. در این ایام من از نجف به تبریز برگشتم و قصد داشتم پس از مدتی به نجف برگردم، ولی مرحوم آقای قاضی اصرار کردند بمانم که متأسفانه ماندم!

*دلیل اصرارشان چه بود؟

نمی‌دانم، ولی از من دعوت کردند شب‌ها به مسجد شعبان که در واقع مسجد خودشان بود، بروم و در آنجا جلسات مستمر سخنرانی داشته باشم. در روزهای پنج‌شنبه هم برای سخنرانی به منزل خود ایشان می‌رفتم. در هر حال در غیاب پدر، برای من پدری و از من حمایت کامل کردند که این رابطه تا آخر عمر ایشان هم ادامه داشت.

*حمایتی که به آن اشاره کردید در چه جنبه‌هایی بود؟

سال 1349 از نجف برگشتم. در تبریز آقایان انزابی، ناصرزاده و دیگران منبر می‌رفتند. من هم خیلی جوان بودم، با این همه آقای قاضی حمایت کردند و من هم توانستم منبر بروم. آیت‌الله حکیم تازه فوت کرده بودند و آیت‌الله قاضی برای ایشان مجلس ختم گرفتند و من هم منبر رفتم. من، پدرم و آقای قاضی ،مروج آقای حکیم بودیم و از زندگی و سوابق مرحوم آقای حکیم و مبارزات ایشان با انگلیسی‌ها خیلی چیزها می‌دانستم و لذا توانستم در آن مجلس با عظمت و با وجود منبری‌های معروف در تبریز، منبر بروم و صحبت‌های خوبی هم کردم. همین باعث شد از آن به بعد در وفات بزرگان از من دعوت کنند تا منبر بروم.

البته مطلب دیگر هم این بود که طرفداران آقای شریعتمداری، پدرم را به شیخی‌گری و غلو و مخالفت با ایشان متهم می‌کردند و مرحوم آقای قاضی در این زمینه هم از ما حمایت کردند. ذکر این نکته را هم ضروری می‌دانم که آقای قاضی پس از رحلت آقای حکیم، به شکلی پنهانی همه را به امام ارجاع می‌دادند. البته ایشان قبل از آن و بعد از سال 1342 هم همین کار را می‌کردند و تنها نماینده امام بودند.

*شأن و جایگاه شهید آیت‌الله قاضی، غالباً تحت تأثیر وجهه مبارزاتی ایشان بوده است.از این جنبه از شخصیت ایشان برایمان بگوئید؟

همین‌طور است. جنبه مبارزاتی ایشان نمود بیشتری داشت، ولی ایشان از مراجع بزرگ اجازه اجتهاد داشتند و آرای علمی ایشان انصافاً بسیار جالب بود. ایشان چهارشنبه شب‌ها در مسجدشان منبر می‌رفتند و فوق‌العاده علمی هم صحبت می‌کردند. صبح ها هم در منزل،درس  محققانه ای داشتند و تألیفات ارزشمند فراوانی دارند، از جمله کتابی در باره اربعین که در آن تحقیقات جالبی را انجام داده‌اند.

ویژگی ایشان، این بود که نوعاً آدم‌های خوش‌فکر و اهل علم در اطرافشان جمع می‌شدند. در مسائل مختلف دقت نظر خاصی داشتند. ایشان در منبر بسیار علمی و آمیخته با فلسفه صحبت می‌کردند و بر ادبیات تسلط داشتند.

*ویژگی‌های برجسته شخصیتی و اخلاقی ایشان، از نظر شما کدامند؟

ایشان آراسته به فضایل اخلاقی بی‌شماری بودند، اما ادبشان فوق‌العاده بارز بود. در منبر دو زانو می‌نشستند و همین شیوه را هم در منزل رعایت می‌کردند. بعید می‌دانم کسی ایشان را بدون عبا دیده باشد. حتی با کسانی که ایشان را آزار می‌دادند، با ادب رفتار و صحبت می‌کردند. ایشان بر سر سفره هم دو زانو می‌نشستند و همیشه عبا روی دوششان بود. حتی در برابر مأموران ساواک هم ادب را رعایت می‌کردند.

*پیش از انقلاب، تعامل ایشان با گروه‌ها و جریانات مبارز چگونه بود؟ آنها به ایشان چه رویکردی داشتند؟

خیلی ها با ایشان ارتباط داشتند. به عنوان نمونه، محمد حنیف‌نژاد در جمع اطرافیان ایشان و در سال‌های 1348 و 1349 ارتباط شان با سازمان مجاهدین برقرار بود. وقتی حنیف‌نژاد را اعدام کردند، خود من در مسجد آیت‌الله شهیدی در این باره صحبت کردم. در آن مجلس شام غریبانی برای او گرفتند و به پدرش تسلیت گفتند.

مرحوم آقای قاضی نوعاً از گروه‌ها و جریاناتی که با رژیم مبارزه می‌کردند، حمایت می‌کردند. در مورد سازمان مجاهدین هم، تا زمانی که اعلام تغییر ایدئولوژی کردند، بسیاری از علما به آنها به عنوان یک گروه مبارز مسلمان کمک می‌کردند. مرحوم آقای قاضی به اینها کمک می‌کردند،البته در عین حال بسیار محتاط هم بودند.

*خود شما هم با مجاهدین برخورد داشتید؟

بله، و از این بابت ساواک هم به ما مشکوک شده بود. یادم هست که یک شب یک نفر با دست ظاهراً شکسته و پای زخمی به در خانه ما آمد و گفت: «وضع مرا که می‌بینید. سازمان به‌شدت از نظر مالی در مضیقه است و به کمک نیاز دارد!» وضعیت او به نظرم مشکوک آمد و گفتم: «الان که کاری از دستم ساخته نیست. فردا به مدرسه بیا ببینم چه کاری می‌توانم بکنم. الان فقط 25 تومان دارم. می‌خواهی همین را بدهم؟ » گفت: «نه، با این پول‌ها کار ما راه نمی‌افتد!» بعدها در گزارش‌های ساواک دیدم او مأمور بود و به این شکل آمده بود تا ببیند وضعیت ارتباط ما با مجاهدین چگونه است.

*یکی از فرازهای مهم مبارزات مردم تبریز با رژیم شاه،قیام 29 بهمن 1356 است. نقش آیت‌الله قاضی را در ساماندهی این رویداد چگونه ارزیابی می کنید؟

می‌شود گفت که بانی این روز مرحوم آقای قاضی بودند، چون ایشان برای برگزاری مجلس ترحیم چهلم شهدای قم اعلامیه‌ای را نوشتند تا همه علما امضا کنند و در مسجد قزللی مجلس ترحیم گرفته شود. ما قبلاً هم به مناسبت‌هایی از جمله پس از اعدام طیب حاج‌رضایی می‌خواستیم مجلس بگیریم و رژیم اجازه نداده بود، بنابراین می‌دانستیم این بار هم با ممانعت آنها روبرو خواهیم شد. برای کسانی که این روزها آزادانه از صدر تا ذیل نظام را در کوی و برزن هم زیر بار انتقاد می‌گیرند و کسی کاری به آنها ندارد، شاید باور اینکه اجازه نمی‌دادند حتی یک مجلس ختم هم برگزار شود، دشوار باشد.

در هر حال مرحوم آقای قاضی اعلامیه را نوشتند و برای علما فرستادند که امضا کنند. ما با علم به اینکه رژیم ممانعت می‌کند، قصد داشتیم هر کاری را که در توانمان هست برای کوبیدن دستگاه پهلوی انجام بدهیم و در واقع یک حرکت ایذایی بکنیم، منتهی این حرکت بسیار موفق از آب در آمد و تبریز قیام کرد! یادم هست خود مرحوم آقای قاضی هم، موفقیتی تا این درجه را پیش‌بینی نمی‌کردند. برای خود من هم که مدرسه‌ای داشتم که به‌نوعی ستاد مخفی دانشجویان و مبارزان بود، چنین حرکت و جوششی قابل پیش‌بینی نبود.

شب پیش از این رویداد، با ماشین‌ها در خیابان‌ها گشتی زدم و دیدم اوضاع خطرناک است و حدود 100 تا 200 نفر با چوب و چماق شعار الله‌اکبر می‌دهند، اما این حرکت‌ها چیزی نبود که بتواند به قیام 29 بهمن تبدیل شود. در آن روز وضعیت به صورتی در آمد که نیروهای نظامی تبریز نتوانستند قیام را مهار کنند و از تهران نیرو می‌خواستند، اما هر چه فشار آنها بیشتر شد، مردم هم مقاومت بیشتری کردند و کاری از دست نیروهای نظامی برنیامد.

* آیت‌الله قاضی در طول مبارزات حساسیت زیادی داشتند که حتی‌الامکان خونِ مردم مسلمان ریخته نشود. پس از واقعه 29 بهمن رویکرد ایشان چه بود؟

ایشان به ما دستور دادند که سریعاً به خانواده‌های شهدا، مجروحین و زندانی‌ها رسیدگی شود. تعداد آنها زیاد بود و ما هم حداکثر سعی خود را کردیم. ادعا نمی‌کنم به همه موارد رسیدیم، ولی تا جایی که توانستیم کمک کردیم.

*واکنش رژیم چه بود؟

رژیم بلافاصله آجودان شاه، ارتشبد شفقت را با چند تن از سپهبدها به تبریز فرستاد و آنها هم ده پانزده تن از علما را دعوت کردند و جلسه گذاشتند.

*شما هم در آن جلسه بودید؟

بله، در جلسه اول بودم. آنها به‌قدری به رژیم خوش‌بین بودند که می‌پرسیدند: علت اعتراض مردم چیست؟! ما هم گفتیم چرا نمی‌روید و از خود مردم نمی‌پرسید؟ ارتشبد شفقت آدم چیز فهم و آرامی بود. بعد از این جلسه، او را استاندار آذربایجان کردند. رفتار خوبی داشت و با علما ارتباط خوبی برقرار کرد. وقتی اتفاقی می‌افتاد، به آقای قاضی تلفن می‌زد که: شما چه امری می‌فرمایید، یا به دیگر علما مراجعه می‌کرد. یادم هست یک روز در اوج مبارزات، مرحوم آقای قاضی را کوک کردند که به حج عمره بروند! من می‌دانستم که این برنامه است تا تبریز از حضور کسی که مبارزات را سازماندهی می‌کند، خالی شود، در واقع یک جور تبعید محترمانه! قبلاً هم آیت‌الله نجفی مرعشی را برای معالجه چشم به لندن فرستاده بودند که این هم برای ما پرسشی شده بود. خدمت آقای قاضی رفتم و عرض کردم: اگر شما بروید، چراغ انقلاب خاموش می‌شود و الان رفتن به حج عمره صلاح نیست. ایشان به من اعتماد داشتند و می‌دانستند حرفی را نمی‌زنم مگر آنکه جوانب آن را با دقت بررسی کرده باشم. مرحوم آقای قاضی گفتند: «ولی دستگاه خیلی زحمت کشیده و کارها را درست کرده است» گفتم: «شما به من اجازه بدهید. من درستش می‌کنم. کاری می‌کنم که ارتشبد شفقت از شما بخواهد که نروید!» مرحوم آقای قاضی خیلی این فکر را پسندیدند.

من به ارتشبد شفقت تلفن زدم و کمی نفاق به کار بردم و گفتم: «تیمسار! اگر آقای قاضی بروند، مردم تصور خواهند کرد که ایشان خیلی محترمانه تبعید شده‌اند و در این اوضاع ساکت نمی‌نشینند!» شفقت واقعاً از من ممنون شد که چنین نکته ظریفی را به او یادآوری کردم. گفتم: «بهتر است شما به آقا تلفن بزنید و از ایشان خواهش کنید از این سفر صرف‌نظر کنند!» این حرف‌ها را که پشت تلفن می‌گفتم، مرحوم آقای قاضی هم داشتند می‌شنیدند. من هنوز از منزل ایشان بیرون نرفته بودم که شفقت زنگ زد و از ایشان خواست که سفرشان را لغو کنند.

مرحوم آقای قاضی نسبت به من محبت داشتند و با من مشورت می‌کردند. یک بار از منزل ایشان با من تماس گرفته شد که بیایید. رفتم و دیدم دو نفر از طرف سیروس آموزگار آمده بودند به آقای قاضی بگویند شما به عراق بروید و به آیت‌الله خمینی بگویید که در باره سلطنت حرفی نزنند و فقط از قانون اساسی صحبت کنند. ایشان از من پرسیدند: «به نظر شما چه جوابی باید به آنها داد؟» دستگاه شاه مخوف بود و با کسی شوخی نداشت و نمی‌شد خیلی صریح گفت: نمی‌روم یا این کار را نمی‌کنم! یکی از کسانی که آمده بود دکتر ماجدی نام داشت که اهل تبریز بود و در نخست‌وزیری کار می‌کرد. من و آقای قاضی که وارد اتاق شدیم، او شروع کرد با لحن تهدیدآمیز حرف زدن که: «من خودم با هواپیمای اختصاصی آقا را می‌برم نجف تا این حرف‌ها را به آیت‌الله خمینی بزنند.» یکمرتبه خواست خدا بود که فکری به ذهنم رسید و گفتم: «آقای دکتر! امام در ایران نمایندگان زیادی دارند که منزلتشان پیش امام خیلی بالاتر از آقای قاضی است. خوب است به آنها مراجعه کنید تا بتوانید کار را پیش ببرید.» بعد هم به اسامی آقای منتظری، آقای مطهری، آقای بهشتی و چند نفر دیگر اشاره کردم.آنها کمی فکر کردند و رفتند. این هم خواست خدا بود که در آن لحظه چنین چیزی به ذهنم رسید. بعدها فهمیدیم که به سراغ بعضی از این آقایان رفته و بعضی‌ها را هم وادار کرده بودند که به عراق بروند، ولی امام قبول نکرده بودند.

*از نقش آیت‌الله قاضی بعد از پیروزی انقلاب بگویید؟ ایشان شرایط دشوار پس از انقلاب در تبریز را چگونه مدیریت کردند؟

بعد از پیروزی انقلاب مشکلات و مصائب ما، انصافاً ده‌ها برابر شد. قبل از انقلاب یک مشکل داشتیم و آن هم رژیم پهلوی و ساواکش بود. بعد از انقلاب مشکلات متعدد شدند و هر دستگاهی برای خودش یک دولت با یک حاکم شد. مرحوم آقای قاضی در سال 1358 به شهادت رسیدند، اما در همین فاصله کم هم حقیقتاً از فشار مشکلات و حسادت‌ها بسیار آزار دیدند. قبل از انقلاب مشکل فقط ساواک بود، اما بعد از انقلاب برخی از روحانیون، مؤمنین عوام، روشنفکران، دانشگاهی‌ها و... هر کدام تبدیل به یک مشکل بزرگ شدند. مسائل خارجی کشور هم سر جای خودش بود. انواع و اقسام گروه‌ها و احزاب هم که تشکیل شده بودند و هر کدام ساز خودشان را می‌زدند. فشار مشکلات به‌قدری زیاد بود که همه ما را بیمار کرد. آن زمان آدم پرانرژی، شاداب و سالمی بودم، اما حالا به‌قدری خسته‌ام که موقع نوشتن، دستم رعشه دارد. حالا تصورش را بکنید آقای قاضی که اداره همه امور به عهده‌شان بود چه فشاری را باید تحمل می‌کردند. شهر نه استاندار داشت، نه فرماندار، نه شهربانی و نه اداره‌ای که جواب مردم را بدهد و ما باید هم کار دادگستری را می‌کردیم، هم شهربانی، هم حفاظت از شهر و... همه این چیزها را از آقای قاضی توقع داشتند.

*خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟

من آن موقع در سفر حج و همراه با روحانیون آذری‌زبان بودم که این خبر به من رسید. واقعا متاثر شدم.     


کد مطلب: 31995

آدرس مطلب :
https://www.cafetarikh.com/news/31995/اولین-شهید-محراب-روایت-دوست-صمیمی-اش

کافه تاریخ
  https://www.cafetarikh.com