بار الها! بر این قوم، گواه باش که به جانب ایشان، نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد (صلى الله علیه وآله) است و ما، هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم، به چهره او مى نگریستیم.
اوّل شهید آل ابوطالب در روز عاشورا
10 آبان 1394 ساعت 18:59
بار الها! بر این قوم، گواه باش که به جانب ایشان، نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد (صلى الله علیه وآله) است و ما، هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم، به چهره او مى نگریستیم.
اوّل کسى که از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) در روز عاشورا آماده نبرد شد، على اکبر فرزند امام حسین (علیه السلام) بود. او زیباترین و خوشخوترین مردم زمان خود بود که از عمر شریفش، نوزده یا هیجده یا بیست و پنج بهار مىگذشت. او اوّل شهید آل ابوطالب در روز عاشورا بود که خدمت پدر آمد و اذن میدان خواست و امام اجازه داد و چون رهسپار میدان شد، امام حسین (علیه السلام) با ناامیدى بر او نگریست و اشک، از دیدگان مبارکش جارى شد.
خوارزمى مىگوید: چون امام حسین (علیه السلام) او را دید که رهسپار میدان است، صورت بر آسمان داشت و عرض کرد: بار الها! بر این قوم، گواه باش که به جانب ایشان، نوجوانى رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به پیامبرت محمّد (صلى الله علیه وآله) است و ما، هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت بودیم، به چهره او مىنگریستیم. خدایا! برکات زمین را از اینان، باز دار و ایشان را سخت پراکنده و پاره پاره ساز و به راههاى گوناگون، بیفکن و والیان را هرگز از آنان راضى مدار که آنان، ما را خواندند تا یارىرمان کنند. چون پاسخ دادیم ستم کردند و ما را کشتند. سپس به عمر سعد ندا داد: خدا نسلت را قطع کند و کارت را بىربرکت سازد و پس از من، کسى را بر تو بگمارد که در بسترت بکشد. به همان سان که نسل مرا قطع کردى و حرمت پیوند مرا با پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله)، نگه نداشتى. سپس با صداى رسا تلاوت فرمودند: حقّا که خدا، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر عالمیان برگزید. ذرّیه اى که برخى از نسل برخى دیگرند و خدا، شنوا و داناست.
پس على اکبر (علیه السلام) بر آنان، یورش برد و این را رجز مىخواند:
أنا علیُّ بن الحسین بن علی
نحن وبیت الله أولی بالنّبی
والله لایحکم فینا ابن الدَّعیّ
أطعنکم بالرُّمح حتّی ینثنی
أضربکم بالسّیف حتی یلتوی
ضرب غلام هاشمیّ علوی
منم على، فرزند حسین (علیه السلام) فرزند على (علیه السلام)، که ما - سوگند به خانه خدا - به پیامبر اکرم نزدیکتریم. به خدا سوگند! هیچ ناپاک سرشتى، در ما خاندان نور و نبوّت حکم نراند. با این نیزه، آن قدر بر شما ناکسان زخم افکنم تا کج شود. در حمایت پدرم با این شمشیر - چونان ضربت نوجوان هاشمى علوى - ، شما را سخت درهم کوبم.
پس آنچنان دلاورانه با کوفیان، جنگید که از بسیارىِ کشتگان، به ضجّه افتادند! او با تشنگى که داشت، صد و بیست نفر را کشت. سپس در حالى که زخمهاى بسیار برداشته بود، به سوى پدر برگشت و گفت: پدر جان! تشنگیم کشت و سنگینى سلاح، توانم را برد. آیا آبى هست تا بر دشمنان نیرو گیرم؟ پس امام حسین (علیه السلام) گریست و فرمود: فرزندم! بر محمّد (صلى الله علیه وآله) و بر على (علیه السلام) و بر پدرت، گران است که ایشان را بخوانى و پاسخت ندهند و به دادشان طلبى و به فریادت نرسند. فرزندم! زبانت را پیش آر. پس آن را مکید و انگشتر خود را به او سپرد و فرمود: این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد دشمن برگرد که بزودى، جدّت با جامى سرشار از نوشیدنى - که پس از آن، هرگز تشنگى نیابى - تو را سیراب کند. در روایتى آمده است که امام حسین (علیه السلام) فرمودند: فرزندم! زمانى کوتاه نیز بجنگ! چه زود است جدّ خود محمّد (صلى الله علیه وآله) را دیدار کنى، تا با قدحى لبریز از نوشیدنى - که پس از آن، هرگز تشنگى نیابى - تو را سیراب کند.
همچنین ابوالفرج، از امام باقر، او از امام سجّاد (علیهما السلام) نقل کرده که فرمود: اوّل شهید آل ابوطالب که در رکاب حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، فرزندش على اکبر (علیه السلام) بود. سعید بن ثابت گفته است: چون علىّ بن الحسین (علیه السلام) به میدان رفت، اشک امام جارى شد و عرض کرد: بارالها! تو خود بر این قوم، گواه باش که به جانب ایشان، نوجوانى رهسپار است که شبیه ترین مردم، به رسول خداست. على اکبر سخت بر آنان حمله کرد و پس از مدتى، به سوى پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان! تشنگى! امام فرمود: محبوب دلم! صبر کن، بزودى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) با جام خود، سیرابت مىکند. على اکبر (علیه السلام) پى در پى حمله مىکرد تا تیرى به گلویش نشسته، آن را شکافت و او، در خون خود غلتید و ندا داد: پدر جان! بر تو باد سلام. اینک این جدّم رسول خداست که به تو سلام مى رساند و مىفرماید: زود به سوى ما بشتاب. سپس آهى کشید و از دنیا رفت.
در برخى منابع آمده است که: علی اکبر (علیه السلام) به میدان برگشت و حمله کرد و این رجز را خواند:
الحرب قد بانت لها حقائقُ
وظهرت من بعدها مصادقُ
والله ربِّ العرش لا نُفارقُ
جموعکم أو تغمد البوارقُ
حقایق جنگ، آشکار گشت و پس از این نیز گواهان راستى آن، نمودار شوند. سوگند به خدایى که پروردگار عرش است. از نبرد با سپاهیان انبوه شما، فاصله نگیریم تا شمشیرها در غلاف شوند.
پس على اکبر (علیه السلام) سخت و پیگیر، جنگید تا دویست نفر را کشت. سپس منقذ بن مرّه عبدى، از کمین جست و چنان بر فرق آن بزرگوار زد که بر زمین افتاد و دشمنان، گردش را گرفته و با شمشیر بر او مىزدند. سپس ناتوان شده، سر خود را روى یال اسب نهاد و اسب وحشت زده، او را به سوى سپاه دشمن برد و آنان، با شمشیرهاى خود او را قطعه قطعه کردند و چون آخرین لحظاتش فرا رسید، ندا داد: پدر جان! اینک، این جدّم رسول خدا (صلى الله علیه وآله) است که با قدح سرشار خود، مرا شربتى داد که پس از آن، هرگز تشنگى نیابم و مىفرماید: بشتاب! بشتاب! که براى تو نیز جامى، فراهم است. پس ناله امام حسین (علیه السلام) برخاست و فرمود: خدا بکشد، قومى را که تو را کشتند. فرزندم! اینان چه بسیار، نسبت به خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، گستاخ گشتهاند.
همچنین حمید بن مسلم گفته است: گویا بانویى را مىدیدم که همچون آفتاب درخشان، شتابان از خیمه ها بیرون آمده، فریاد مى زد: اى محبوب دلم! میوه قلبم! نور دیدهام. پرسیدم که او کیست؟ گفتند: زینب دختر على (علیه السلام) او آمد و خود را بر جسد بىجان على اکبر (علیه السلام) افکند و سخت گریست. سپس امام حسین (علیه السلام) آمده، دست خواهرش را گرفت و به خیمه ها، برگرداند و رو به جوانان خود کرد و فرمود: برادر خود را بردارید. آنان على اکبر (علیه السلام) را برداشته، آوردند تا در خیمه اى که رو به روى آن، نبرد جریان داشت به زمین نهادند. ابومخنف گفته است: سپس امام حسین (علیه السلام)، سر فرزند خود را به دامن گرفت و خون از چهره او پاک کرده، مى بوسید و مىفرمود: فرزندم؛ تو از رنج و اندوه دنیا، آسودى و به روح و ریحان رسیدى و پدرت، هنوز در دنیاست و چه زود است که به تو بپیوندم. قندوزى گفته است: امام فرمود: فرزندم! خدا کشندگان تو را از رحمت خود، دور کند. اینان چه بسیار نسبت به خدا و هتک حریم رسول خدا (صلى الله علیه وآله) گستاخ اند و اشک دیدگان امام حسین (علیه السلام)، جارى شد و شیون بانوان برخاست. پس امام ایشان را ساکت کرد و فرمود: آرام شوید که گریه ها پیش رو دارید.
منابع:
1-امین، اعیان الشیعة، ج 1: 607.
2-خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2: 30.
3-علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 45: 42.
4-طبری، تاریخ الطبری، ج 3: 331.
5-شیخ مفید، الإرشاد: 239.
6-ابی مخنف، مقتل الحسین: 129.
کد مطلب: 31999