تجربهی مرگ امیر بعدها در باور نوخواهان تأثیر شگرفی گذاشت. یعنی به آنها آموخت بدون تغییر اساسی در شیوهی حکومتداری و مشخصاً بدون قانون مدونی که از قدرت شاه کاسته و به نقش مردم و فرهیختگان بیفزاید و بدون عدالتخانه و پارلمان و قانون اساسی و آزادی نمیتوان «نوسازی» حقیقی را در جامعهی ایران پایهریزی کرد.
میرزا تقیخان امیرکبیر را باید متأثر از مکتب قائممقامها (میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم) برای نوسازی در ایران برشمرد. مکتبی که نوسازی را براساس عدم اعتماد به بیگانه، در عین بهرهگیری از تجربههای علمی و فنی اروپا و ممالک شرقی و حفظ استقلال و جلوگیری از نفوذ و توسعهطلبی قدرتهای بیگانه، بهخصوص روس و انگلیس در ایران، جایز میشمرد. امیرکبیر یکی از پیشگامان نوسازی ایران با تکیه بر استقلال و اندیشهی داخلی و بدون وابستگی سیاسی به قدرتها بهشمار میرود.
براساس این اندیشه، علم میراث مشترک بشری است؛ بهگونهای که میتوان در عین برخورداری از تجربهی ترقی دیگران و با تکیه بر امکانات داخلی، از وابستگی سیاسی به آنها دور ماند. نماد این قدرتها در دورهی امیرکبیر، روس و انگلیس بودند که همواره در رقابت با هم، در پی گسترش نفوذ خود در ایران برمیآمدند. روشی که امیرکبیر متأثر از قائممقام در پیش گرفته بود، بعدها «موازنهی منفی» نام گرفت. اوج این استراتژی در دورهی مصدق و در جریان ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست.
ماهیت نوسازی امیرکبیر
امیرکبیر همانگونه که اشاره شد، محصول دیوانسالاری سنتی در ایران بود که از سوی وجدان بیدارشده معدودی رجال، در جریان شکست ایران از روسها مأموریت یافته بود سه دهه پس از آن سؤال تاریخی و تأملبرانگیز عباسمیرزا از ژوبر نمایندهی فرانسه در خصوص علل ناکامی ایرانیها، «نوسازی» در ایران را برای غلبه بر همهی عقبماندگیهای ایرانیان مورد آزمون قرار دهد.[1] آنچه بر سر امیر و قصهی اصلاحات و نوسازی وی آمد، پاسخ هوشمندانه و بیگفتوگویی است که تاریخ به مردم ایران هدیه داد تا همچون چراغی فروزان پیش چشم گیرند.
روش نوسازی امیرکبیر برپایهی مؤلفههای محافظهکارانه در ایران بود. هنوز فلسفهی غربی نوسازی در ایران بهدرستی شکل نگرفته بود. گویی پنجاه سال دیگر زمان لازم بود تا نظریهپردازان از اروپا بازگردند و نیز رواج جراید و آشنایی با روسیه و برخی مظاهر تمدن جدید، باعث شود فکر رهایی ایران از طریق تغییر در شیوهی حکومتداری به وجود آید. آیا هنوز زمان آن نرسیده بود که امیرکبیر نیات درونی خود را برای تغییر شیوهی حکومتداری به جامعهی عوامزده و استبدادزدهی آن روزگار ایران ارائه دهد؟ آیا تأکید امیرکبیر بر ترجمهی جراید غربی در ایران در جهت آگاه کردن مردم از حقوق خود بود؟
حقیقت این است که این اقدامات امیر، سرانجام چنین نتیجهای را در سرنوشت سیاسی ایرانیان برجای گذاشته است؛ اگرچه ظاهر امر و شدت و حدتی که امیر در به کرسی نشاندن اصلاحاتش به کار میگیرد، این نظریه را به ذهن متبادر میکند که اندیشهی رشد ایران براساس شیوههای جدید حکومتداری هنوز در تفکرات امیر شکل نگرفته است. تندی امیر تا جایی است که میکوشد حتی شاه جوان را تحت تأثیر تسلط و تمرکز خود قرار دهد. امیرکبیر به فکر رشد ایران بود، اما آنچه وی را به مبارزه با ساختارهای پوسیدهی دیوانسالاری و درباری واداشته بود، تنها از طریق الگوبرداری از ترقی اروپا نبود، بلکه نفس وجود دوایر پوسیده و عقبماندهای بود که حتی براساس روند طبیعی ایران تکامل نیافته و حتی با معیار حکومتهای اقتدارگرا رشد نیافته بود و چهبسا اندک نظم و نسق حاکم بر روزگار صفویه و زندیهی کریمخانی را نیز از دست داده بود.
بر همین اساس است که برخی را عقیده بر آن است: اصلاحات امیرکبیر بیشتر به این منظور بوده که کار سازمانهای جدید را بهتر کند، نه اینکه وظایف آنها را تغییر دهد و یا سازمانهای جدیدی را پدید آورد و حتی هدف امیرکبیر از اصلاحات را پیشبرد دولت دانستهاند تا بتواند زندگی ملت را بهنحو مؤثری زیر نظارت بگیرد.[2]
مروری بر اقدامات اصلاحی امیرکبیر، آشکارا نمایان میسازد که بیشتر اقدامات و اصلاحات وی قبل از آنکه تقلیدی کورکورانه از غرب باشد، مبارزه با ناهنجاریهای داخلی و مفسدههایی بوده که در طول قرنها، در فرهنگ این سرزمین جایگیر بود و موانعی جدی را در راه نوسازی و ترقی در ایران ایجاد کرده بود.
مواردی همچون «مبارزه با رشوهخواری، پیشکش دادن ایالات به حکام و دیوانیان و سیورسات لشکریان، تملق، جلوگیری از اعطای القاب و عناوین، مدیحهسرایی، هرزگی، لوطیبازی، قدارهکشی، عربده کشیدن مستانه، قمهزنی، پاک کردن یخچالها از آلودگی، سنگفرش کردن کوچهها، جمع کردن گداها، جاری کردن نهر کرج به تهران، تأسیس قراولخانه، مرمت بناهای تاریخی، بستن چندین سد بر رودخانهها برای رونق کشاورزی، افزودن صادرات، محدود کردن واردات، مبارزه با کهنهپرستی، اصلاح مرثیههای سست و سخیف مذهبی، حمایت از حقوق اقلیتهای مذهبی»[3] و دهها کار عامالمنفعهی دیگر را میتوان بهعنوان شاهد مثال ذکر کرد که اصلاح آنها نیاز به الگوبرداری از کشورهای اروپایی و شرقی را طلب نمینماید؛ اگرچه ممکن است و چهبسا جز این نباشد که فکر اصلاح و ترقی در این زمینهها از مقایسهی شوربختیهای کشور با رفاه همسایگان در جریان سفر به روسیه و اقامت به نسبت طولانی در عثمانی در ذهن هوشمند امیر جرقه خورده باشد.
در کنار این اصلاحات بومی البته بودند اقدامات و اصلاحاتی که قطعاً محرک آنها، آشنایی وی با ترقی و نوسازیهای اروپا و شناخت و آگاهی وی از این مسئله بوده که میبایست در آن زمینهها از ترقیات ممالک مترقی بهرهبرداری شود. «تأسیس دارالفنون، پست جدید، آبلهکوبی، تأسیس بیمارستان دولتی و استخدام استادان قابل برای دارالفنون، ترجمهی کتابهای اروپایی، تأسیس چاپخانه و راهاندازی روزنامه، ترجمهی روزنامههای فرنگی، رواج صنعت، استخراج معادن، ارسال بلندپروازانهی محصولات ایرانی به نمایشگاههای خارجی و...» اقداماتی است که نگاه امیرکبیر به مدرنیزاسیون متأثر از ترقی در اروپا را به اذهان متبادر مینماید.[4]
تأکید امیرکبیر حتی در اینگونه نوسازیهای متأثر از ممالک مترقی، خوداتکایی و خودکفایی و بیشتر در جهت نوسازی دوایر دولتی برای جلوگیری از فساد و از بین بردن موانعی بود که در راه ترقی ایران قرار داشت. امیرکبیر با جامعهای روبهرو بود که بهلحاظ فرهنگی نیز آمادگی پذیرش اینگونه نوسازیها را نداشت. بنابراین وجه همت اصلی امیرکبیر نوسازیهای فرهنگی بود و درست در همین عرصه بود که مقاومتهای زیادی را تجربه کرد. مقایسهی تفاوت شیوهی نوسازی وی با بسیاری از اصلاحطلبان، از اتکای وی به داخل حکایت دارد. به این معنی که وی هیچگاه به دنبال شبیهسازی ایران به ممالک مترقی نبود، بلکه تنها میخواست با ترقی ایران و نوسازی اداری، فرهنگی و رفاهی، به گوشههایی از آلام مردم سرزمینش پایان دهد و از این راه به مملکت محروسهی ایران، نظم و نسقی بسزا بخشد. به تعبیر کنت گوبینو، دیپلمات فرانسه در ایران، «امیرکبیر میخواست عظمت دیرینهی کشورش را بازگرداند.»[5]
امیرکبیر گرچه در شیوهی مدرنیزاسیون کشور نگاه به غرب داشت و میدانست که چارهای جز بهرهگیری از رشد فنی اروپا ندارد، اما فلسفهی ترقی ایران در اندیشه او با آنچه در اروپا میگذشت و با آنچه سالها بعد در ذهن سپهسالار و نیز برخی نظریهپردازان الگوهای ترقی در ایران همچون آخوندزاده، طالبوف، ملکم و دیگران میگذشت، تفاوت ماهوی داشت. امیرکبیر از یکسو مانند متأخرین به راه غرب برای نوسازی ایران اعتماد نداشت. از سویی دیگر، دولت چنانچه در ذهن اصلاحطلبان پس از وی شکل گرفته بود و تشکیلاتی مستقلتر از حکومت و نظام سیاسی بود، در ذهن امیرکبیر شکل نگرفته و یا به دلیل شرایط زمانهاش، مجال ظهور پیدا نکرده بود.
اقدامات امیرکبیر در نوسازی پایههای کشور از مسیر سلطنت میگذشت؛ تا جایی که میکوشید خود ناصرالدینشاه را سلسلهجنبان و محور اصلاحات و نوسازی در ایران قرار دهد. فشار جسورانهی امیر به شاه جوان برای آشنایی با کشورداری و دوری از تنبلی، در همین راستا بود. امیرکبیر اگرچه جان خود را در راه همین فشارها گذاشت، اما گویی در همراه کردن ناصرالدینشاه با اصلاحات موفق شده بود که ناصرالدینشاه «نوسازی» را چون هوسی شاهانه، همواره با خود همراه داشت. چنانکه هرازچندگاهی تب این نوسازی در جان اقتداگرای شاه شعلهور میشد، ولی همین که با ماهیت کاهندهی قدرت آن از مقام سلطنت مواجه میشد، آب سردی بر آتش زبانهکشیدهاش میزد و باز به رجال سنتی و دیوانسالاران محافظهکار و متملقان چاکرِ آستانش پناه میبرد تا به گرمای تملق، قبلهی عالمش بخوانند و تنها راه نجات کشورش بنامند! اوج این فرازوفرود را باید در اعلام صدارت سپهسالار و پس از مدت کوتاهی، در فرمان عزل وی رصد نمود.[6]
اینکه امیر میکوشید ناصرالدینشاه را محور نوسازی و اصلاحات خود قرار دهد، امری است که با اقتدارطلبی و حکومت فردی شاه قابل جمع نبود و چنانکه میبینیم، امیرکبیر خود سرانجام قربانی این استراتژی شد. اگرچه به نظر میرسد شرایط زمانه و ترس از تهدیدات درباریان و توطئهی منفعتجویان به امیرکبیر اجازه نمیداد حتی نظریهی عبور از سلطنت مطلقه را برای نوسازی کشور در ذهن خود بررسی نماید، اما به هر حال، همین اقدام، ماهیت «نوسازی» و اصلاحات مدنظر وی را با رجال روشنفکر پس از خود، که به نسخهی کاملاً غربی برای نوسازی اعتقاد داشتند، متفاوت مینماید. حقیقت این است که نباید از امیرکبیر انتظار داشت همچون روشنفکران سه دهه پس از خود بیندیشد؛ آن هم امیرکبیری که خود در شکلگیری اندیشههای ترقیخواهانهی آنان همچون یک الگو نقشآفرینی نموده بود.
امیرکبیر خود به همین شیوهی حکومتداری استبدادزده تعلق داشت و اساساً نمیتوانست هیچ کوششی برای دخالت دادن طبقهی متوسط در ادارهی حکومت به خرج دهد. او تنها در اندیشهی اصلاح امور برای کاستن از آلام مردم و نظم و نسق دادن به مقام سلطنت با همان شیوهی دیوانسالاری قدیم بود، اما همانگونه که اشاره شد، وی را باید با در نظر گرفتن محدودیتهای زمانهاش سنجید. نه مردم زمانهاش آنقدر آگاه بودند که او بتواند به مشارکت آنها دل خوش کند و نه بستری که به ساختن امیرکبیر کمک کرده بود، چنین امکانی را به جامعهی ایران میبخشید. اما در نتیجهی تفکرات وی، قدمهای بعدی خودبهخود برداشته شد.
همان دانشجویان برگشته از اروپایی که به همت وی و عباسمیرزا به غرب رفته و با ترقی اروپا آشنا شده بودند، فروپاشیدگی سیستم پوسیدهی داخلی را آشکارتر نمودند. بنابراین چنانچه برخی میپندارند با مرگ امیرکبیر اصلاحات وی در خاک مدفون نشد، بلکه باعث فراگیر شدن این اندیشه در سراسر ایران و نفوذ آن در میان مردم و روحانیون شد؛ همانها که نقش مهمی را در گسترش اندیشهی مشروطهخواهی ایرانیان بهعهده گرفتند و آن را به سرانجام رساندند. دکتر داریوش رحمانیان قتل امیرکبیر را در حافظهی تاریخی ما به موتور محرکهی فکر اصلاحات تشبیه مینماید و گرایش ناصرالدینشاه و «نوسان» وی میان استبداد و از سویی دیگر، اصلاحات و تجددخواهی و نوخواهی را نشان عذاب وجدان وی ارزیابی مینماید.[7]
ناصرالدینشاه نیز چون امیرکبیر به دنبال آن شیوه از اصلاحات بود که شالودهی سلطنت و قدرت وی را زیر سؤال نبرد؛ یعنی در پی سازگاری سلطنت با نوسازی بود. اقدام وی در جهت تأسیس «مجلس مشورتخانه» بدون تدوین قانونی جامع همچون دوران مشروطه، کاریکاتوری بود که پارادوکسهای وجودی سازگاری سلطنت مطلقه و نوسازی را به تصویر میکشید.
نکتهی دیگری که نشان میدهد امیرکبیر در پی شبیهسازی ایران به ممالک پیشرفتهی اروپا نبوده را باید در اعتقادات وی جستوجو کرد. امیرکبیر اگرچه با روشنبینی و جهانبینی انسانیاش، از شنیدن آزار و اذیتهای اقلیتهای دینی بهشدت برمیآشفت و از فشار متعصبین برای تغییر مذهب آنها میکاست و دستور برخورد صادر میکرد،[8] اما خود مسلمانی معتقد بود و ذاتاً نمیتوانست به نسخههای کاملاً اروپایی و عرفگرایانهی اروپایی «نوسازی» تن در دهد. تقید امیر به اعمال مذهبی در نامههایی که به شاه مینویسد مشهود است؛ جایی که مینویسد: «احوال این غلام را استحضار فرموده بودید، از تصدق سر قبلهی عالم روحنا فداه خوب است. در بالا خانه به قدر یک ساعت مشغول قیام و قعود هستم.»[9]
امیرکبیر در نوسازی و اصلاحات خود، از روشی بهره میگیرد که ویژهی جوامع شرقی و بهخصوص جوامع استبدادزده است، نه جوامع عرفگرای اروپای غربی آن روزگار! وی با توجه به طبقهای که به آن تعلق داشت، به نوسازی ایران با خصلت نخبهگرایان و از بالا به پایین توجه نمود، بیآنکه از چنین نظریاتی الگوبرداری کرده باشد. وی کوشید از همین طریق به مبارزه با فساد بپردازد. در حالی که عملاً به همین طبقات اجتماعی وابسته بود و با آگاهی از چنین وابستگیای بود که برای رهایی از تهمت «گدازادگی»، که همواره دشمنانش علیه او علم میکردند، به ازدواج با عزتالدوله، تنها خواهر شاه، تن داده بود. تهمتی حاصل خشم غلیانکردهی قاجارها که میخواست امیر را از اقداماتی که در ذهن داشت بازدارد.[10] واتسن در اینباره مینویسد: «امکان نداشت نجبای دیرین کشور، زیر بار قوانینی بروند که بهوسیلهی فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود.»[11]
نتیجهگیری
امیرکبیر نخستین کسی نبود که به ضرورت نوسازی و اصلاحات برای جبران عقبماندگیهای ایران پی برده باشد، اما قطعاً نخستین کسی بود که نوسازی و اصلاحات را در شرایط آن روزگار ایران در معرض آزمون جدی قرار داد.
نگاه امیر به توسعهی درونزا و یا نوسازی و اصلاحات با تکیه بر موجودیت داخلی، گذشته از اینکه به شخصیت مستقل، آگاه و عقاید و باورهای شرقی و ایرانی و دینی او بستگی داشت، محصول شرایط حاکم بر زمانه و در نتیجه، آماده نبودن بسترهای لازم در سلطنت، الیگارشی حاکم و مردم و سایر نیروهای تأثیرگذار در کشورداری نیز بود. نگاه از بالا به نوسازی و اصلاحات و کمتوجهی به پتانسیلهای موجود در میان نخبگان همعقیدهاش و نیز عدم تلاش در همراه کردن مردم و نیز رجالی که اقداماتش منافع آنها را به چالش کشیده بود، راهی نیست که اروپا در راه نوسازی پیش گرفته باشد؛ اگرچه شباهتهایی با راه روسیه و عثمانی آن روزگار، یعنی همان کشورهایی که امیر سفرهایی به آنها داشته است را میتوان در اقدامات او ملاحظه کرد.
حقیقت این است که نگاه امیر حداقل در حوزهی عملکردی و دولتمداری به مقولهی نوسازی از مسیر سنتهای حاکم میگذشت؛ چراکه هنوز بسترهای فرهنگی لازم برای شعارهایی که سالها بعد در رسالهها و روزنامههای دگراندیشان و اصلاحطلبان مطرح شد، همچون قانون جدید، عدالتخانه و پارلمان، مشروطه و غیره فراهم نبود. نیمی از پتانسیل امیرکبیر در آن سه سال و اندی صدارت، مصروف فرهنگسازی و آمادهسازی بسترهای لازم برای آینده شد.
امیرکبیر در کنار مبارزه با برخی از ناهنجاریهای فرهنگی که مانع نوسازی بود، به انتشار روزنامهی «وقایع اتفاقیه» و ترجمهی جراید ممالک مترقی نیز همت گماشت. در این جراید، به بررسی مجالس اروپا، رویدادهای سیاسی آن قاره، نحوهی انتخابات نمایندگان مردم و... پرداخت. خلاصه این عملکردها به نظر میرسد در جهت ارتقای آگاهیهای سیاسی و اجتماعی مردم عمل میکرد و تلنگری محسوب میشد که همه از حقوق خود در آن محیط استبدادی آگاه شوند.
تجربه مرگ امیر بعدها در باور نوخواهان تأثیر شگرفی گذاشت. بدین معنی که به آنها آموخت بدون تغییر اساسی در شیوهی حکومتداری و مشخصاً بدون قانون مدونی که از قدرت شاه کاسته و به نقش مردم و فرهیختگان بیفزاید و بدون عدالتخانه و پارلمان و قانون اساسی و آزادی و تنها در سایهی استبداد منور نمیتوان «نوسازی» حقیقی را در جامعهی ایران پایهریزی کرد و به قرنها عقبماندگی و بیمسئولیتی دولتها در قبال نان، فرهنگ و رفاه و استقلال مردم ایران پایان داد.(*)
پینوشتها:
[1]. نگاه کنید به: حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشهگران با دورویهی بورژوازی غرب، ص 308.
[2]. ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی عصر قاجار، انتشارات معین، 1369، ص 166.
[3]. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، خوارزمی، 1348، ص 221 و 222.
[4]. همان.
[5]. گوبینو،کنت، سه سال در آسیا، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، قطره، 1382، ص 179.
[6]. بنگرید به: توحیدی چافی، محمد، قهوهی قجری، آسیبشناسی رقابتهای رجال عصر قاجار، انتشارات باز، 1387، ص 209 تا 235.
[7]. http: //cgie,org.ir/fa/news/25035
[8]. حکیمی، محمود، داستانهایی از زندگی امیرکبیر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 161 و 159.
[9]. هاشمی رفسنجانی، اکبر، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 119.
[10]. توحیدی چافی، محمد، همان، ص 180.
[11]. رابرت، واتسن، تاریخ ایران از ابتدای قرن نوزدهم تا سال 1858، ترجمهی وحید مازندرانی، بیتا، انتشارات سخن.