نهضت ملّی نفت و روی کارآمدن یک دولت بیگانه ستیز به رهبری محمد مصدّق در آغاز دهه سی شمسی، از مقاطع زمانیِ بسیار پُرتلاطم و سرنوشت ساز، طی تاریخ معاصر ایران، محسوب میشود، و در این میان، قتل یکی از برجستهترین حامیان دولت مصدّق در میان اعضاء بلندپایه نظامی و انتظامی کشور، آن هم در یک برهه زمانی حسّاس و خطیر، بیگمان، رویداد مهم و برجستهای بوده، که میتوانست ضربه سختی بر پیکر دولت ملّی وارد نماید. رخدادی که به نظر نمیرسد در روند حوادث منتهی به کودتای مرداد1332ش، بیتأثیر بوده باشد. در این مقاله مختصر، فقط به آثار و عواقب سیاسی این واقعه پرداخته خواهد شد.
اولین پیامدِ این واقعه، سوءاستفاده تعدادی از مخالفان مصدق، به بهانه برخی حواشیِ این رویداد، علیه دولت او بود، موضوعی که در نهایت، از عواملِ موثّر در سقوط دولت او نیز محسوب میشود. جریان بدین ترتیب بود که حسین خطیبی و بقایی، به وسیله همفکرانشان در جناح مخالفِ دولت مصدق، که در ساختار نظامی و امنیّتیِ کشور حضور داشتند، بهطور مخفیانه، از طریق مکاتبه، با یکدیگر در ارتباط بودند. خطیبی در این مکاتبات، مدّعی میشود که مأمورین انتظامی دولت مصدق، علیه او و دیگر متّهمینِ قتل افشارطوس، متوسّل به شکنجه میشوند. اگرچه، در آنسو، روایات حاکی از این است که، گرچه برخی عناصر مُحرزِ دستاندرکارِ قتل، برای ارائه اطلاعات، مقداری شکنجه شدند، امّا به آن شدتّی که مخالفانِ مصدق، جوسازی نمودند، به هیچ وجه نبوده است1. خطیبی در این نامهها، طوری مسائل را اظهار میدارد که بهواسطه آن، سبب تشدیدِ اختلاف میان بقایی، مکّی و دیگر همفکرانشان با نخستوزیر گردد، بهطوریکه حتی طرح توطئه موهوم کودتای مصدق علیه کاشانی، مکّی و بقایی را ابراز داشته است. البته براساسِ همین روایت، گفته شده که خطیبی در این میان، فقط یک واسطه انتقال پیام بود و نیرویی دیگر (مافوق خطیبی)، منشأ اصلیِ این تحریکات محسوب میشد. در همین نامهها بود که، از درون زندان، طرح استیضاح دولت مصدق به بقایی ابلاغ میشود. بقایی نیز که در این زمان، در مظان اتّهام قرار داشت، از دوست صمیمی خود یعنی علی زُهری میخواهد تا موضوع استیضاح دولت، بهدلیل اِعمال شکنجه علیه متهمین پرونده افشارطوس، را در مجلس مطرح کند2. این موضوع، اندکی بعد، با اتفاقات دیگری در مجلس، که به زیان مخالفانِ نخستوزیر بود، توأم گردیده3، بیش از پیش خشمِ نمایندگان مخالفِ مصدق را برانگیخت، بهطوریکه جوّ متشنّجی بر مجلس حکمفرما گردید4. وزیرِ وقتِ کشور یعنی غلامحسین صدیقی، در خاطراتش میآورد:«پنج شنبه 18تیر 1332ش بود که به مجلس رفتم. جلسه پُرالتهابی بود. زُهری، دولت را بهعنوان شکنجه متهمان قتل افشارطوس استیضاح کرده بود و جلسه مجلس بهشدت متشنّج شده بود»5.
براساس اظهاراتی دیگر، فضای مجلس شورای ملی در آن برهه زمانی به اندازهای خوفناک بود که عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری در کابینه مصدق، در مقابل درخواستِ نخستوزیر مبنی بر حضور در مجلس و پاسخ به استیضاح زهری، گفته بود که از رفتن به مجلس میترسد. دکتر شایانفر که در همان برهه زمانی، دادستان فرمانداری نظامی بوده، و شخصاً در جلسه خانه نخستوزیر حضور داشته، از نگرانیِ عمیق مصدق، لطفی و ملکاسماعیلی (معاون اجرایی نخستوزیر) نسبت به محیطِ مجلس، طی تیر و مرداد1332ش، روایت نمود، و حتی از توطئه قتل نخستوزیر در مجلس نیز سخن راند6. هنگامی که مصدق در همان روزها دچار بیماری شده، توانایی رفتن به مجلس را نداشت، و از این رو، درصدد فرستادنِ یکی از وزرایش به مجلس بود، زهری و همقطاران او اصرار داشتند که شخص نخستوزیر باید به مجلس آمده و پاسخگو باشد، و حتی او را به دروغگویی و تمارض متّهم کردند7. با این اوصاف، و علیرغم اینکه تعدادی از یاران مصدق همچون صدیقی، سنجابی و معظمی با این موضوع، چندان موافق نبوده و آن را غیرضروری میدانستند، نخستوزیر، بنابر اظهار برخی،«بزرگترین اشتباه تاریخی خود»را مرتکب شده8، تصمیم به انحلال مجلس از طریق رفراندوم گرفت9. این اقدامش، دست شاه را برای توطئه بر ضد او، بازتر نمود و بیش از پیش، خشم مخالفان را برانگیخت و تا اندازهای، راه را برای انجام کودتا، هموار کرد.
دومین نتیجه آدمربایی و قتل افشارطوس، محروم نمودنِ مصدق از یک حامیِ مقتدر و وفادار، در بالاترین سطحِ ساختار نظامی و انتظامی کشور بود. سرتیپ افشارطوس علیرغم داشتنِ پیشینهای نامطلوب، به ویژه در دوره رضاشاه، در این برهه زمانی، به جهت رویکرد ملّیگرایانهاش، درصدد خدمت صادقانه و مُجدّانه، در راستای اهداف نخستوزیرِ وقتِ ایران بود. حتی عنوان شده که او، دستور مصدق را در عدم توصیهپذیری از نهادهای دیگر ساختار حکومت، دقیقاً اجرا مینمود. بنابراظهار:« هرگاه از دربار به وی تلفن میکردند بی آنکه گوش خود را برای شنیدن پیام آشنا کند در نخستین جمله میگفت: به نخستوزیر مراجعه کنید و سپس گوشی را بر زمین میگذاشت»10. اهمیتِ وجودِ چنین مهره کلیدی و ارزشمندی در قوّه قهریّه، برای دکتر مصدّق، هنگامی قابل درک خواهد بود که دریابیم، مخالفانِ دولت مصدق، به مراتب بیش از طرفدارانش در ساختار نظامی و انتظامی کشور، دارای نفوذ بودند11. همانطور که یکی از افرادِ حاضر در ساختار نظامیِ ان زمان، اشاره نمود، دکتر مصدق، در ارتش و شهربانی، نفوذِ کافی را نداشت و گرچه روسای آنها را عزل و نصب میکرد، ولی جزئیّاتِ عملکردهای آنان، از کنترل او خارج بود12، نمونه مبرهن و مشخّصِ این ادعا را میتوان در قضیّه متّهمینِ پرونده قتلِ افشارطوس مشاهده نمود. از اظهار این مطلب که «یک باند ناشناس و مرموز»، مُجدّانه درصدد فراهم نمودنِ زمینه برای نجات متّهمان بوده و این مسئله موجبِ تغییر مداومِ محلِّ زندانیان از سوی طرفداران مصدق میگردید13، تا ملاقاتهای مرموزانه پیدرپیِ رئیس کُل زندانهای کشور یعنی سرهنگ جلیلوند با این متّهمین14، کُندیِ تامّلبرانگیز در روندِ بررسی پرونده متهمان قتل افشارطوس از سوی سروان قانع بهعنوان بازپرس و سرگرد رحیمی بهعنوان دادیارناظر، که هر دو آنها از طرفِ سرتیپ امیرحسین آزموده(که بعد از کودتا به سرلشکری دست یافت و بهعنوان دادستان ارتش، موجب اعدام افراد زیادی همچون حسین فاطمی و نواب صفوی گردید) تعیین شده بودند15، و حتی نقش نظامیان عالیرتبهای مثل حسن پاکروان، حسن ارفع، دیهیمی و اخوی (همه این افراد در زمره حزب ناسیونالیست و سلطنتطلب «آریا» بودند) در انتقال اطّلاعات میان متّهمانِ بازداشتشده(بهخصوص خطیبی) با بیرون از زندان16، همگی نشان نفوذِ گسترده و غیرقابل انکارِ مخالفان مصدق، در ساختار نظامی کشور بود. این از یکسو، اما از طرف دیگر، حتی در جایی که مصدق به تعیین مقامات در مناصبِ حسّاس و مهمِّ نظامی و امنیّتی مبادرت میورزید، بهخاطر عدم دقّت و تدبیر کافی در انتخابِ اشخاص17، و مهمتر از آن، فقدانِ مهرههای قابلِاعتماد و لایق18، موجب میشد تا ساختار نظامی و انتظامیِ کشور، در راستای اهداف دولت ملّی حرکت ننموده و در مواقع حسّاس، به خیانت مبادرت ورزد، چنانکه روسای شهربانیِ قبل و بعد از افشارطوس که از سوی مصدق نیز به این مناصب دست یافته بودند، افرادی نالایق، و حتی خائن، از آب درآمدند.
این قضیّه نه تنها راجع به سرتیپ کمال19، صادق است، بلکه در مورد آخرین رئیس شهربانی در زمانِ دولت مصدق یعنی سرتیپ دفتری، که از اقوامِ نزدیک مصدق هم محسوب میشد نیز صِدق میکند، کسی که بنابر اظهار، «خائن بیشرفی بود»20 و از عوامل اصلیِ موفقیتِ کودتا 28 مرداد بهشمار میآید. علاوه بر اینها، گرایشِ سرلشکر بهارمست، رئیس ستاد ارتش،(که سرتیپ محمدتقیریاحی در اسفند1331ش جانشین او گردید) بهسوی شاه؛ عدم کفایت و تواناییِ خودِ سرتیپ ریاحی21؛ همکاری سرهنگ اشرفی یعنی رئیس فرمانداری نظامی تهران با کودتاگران؛ و خیانت آشکارِ سرتیپ دفتری، کسی که در روزهای منتهی به کودتا، همزمان دو پُست مهمِّ ریاست شهربانی و فرمانداری نظامی را برعهده داشت22، نمونههای برجسته از نظامیانی بودند که در تسهیلِ وقوع کودتا، ایفای نقش نمودند، و همه آنان نیز از سوی مصدق به این مناصب حسّاس منصوب شدند. با این اوصاف، داشتنِ مهره وفادار و مقتدری همانند افشارطوس برای مصدق، بسیار ارزشمند و حائز اهمیت به حساب آمده و قتلِ او، ضربه سنگینی بر پیکر دولت مصدق بود.
سومین پیامد این واقعه، به عدم شدّتِ عمل و، به عبارتی، رویکرد غیرمقتدرانه و توأم با تسامحِ دکترمصدق در مواجهه با عاملینِ این جنایت مربوط میشود، همانطور که برخی، این انتقاد را نسبت به او مطرح میکردند23. برای نمونه، روزنامه نیروی سوم، در همان برهه زمانی، نوشت:« روش مماشات حکومت مصدق همه زحمات مردم را به باد میدهد. مصدق باید از این روش لیبرال دست بردارد و بدون هیچ ارفاق خاطیان را مجازات کند»24.
روند طویل و درازمدّت در بررسی پرونده قتل، از سوی دو افسر قضایی ارتش یعنی سروان قانع و سرگردرحیمی، و عدم قاطعیتِ نخستوزیر در برخورد با این اِهمال و تأخیر تعمّدی25، نمونه دیگری از عدمقاطعیت نخستوزیر در مقابله با افرادی بود که اصرار بر کارشکنی و توطئه داشتند. این رویّه لیبرالمنشانه، نه تنها مخالفانِ دولت ملی را جَریتر کرده، بلکه بر گستاخی آنان افزود، چنانکه سالها بعد، یکی از افسران ارشدِ مخالفِ مصدق که در کودتا تأثیرگذار بود، در جوابِ این سوال که «آیا به سرنوشتِ خودتان در صورتِ عدم موفقیت کودتا مبنی بر مرگ فکر کرده بودید؟»، اظهار داشت:«باید عرض کنم که ما از مصدق وحشتی نداشتیم او قاطعیت نداشت. عدم قاطعیت او در ماجرای9 اسفند و حادثه قتل افشارطوس کاملاً آشکار شده بود، ولی همه وحشت ما و زاهدی از حزب توده بود»26، بلکه دامنه نفوذِ توطئهگران را افزایش داده، و همین، هشداری برای افسرانِ حامیِ مصدق بود27. حتی گفته شده که قتل افشارطوس، به اعتبار «سازمان افسران ملی» که ستون اصلیِ دولتِ مصدق در ساختارنظامی کشور بهشمار میرفت، لطمه زده، آن را در معرض فروپاشی قرار داد28.
در زمانی که مخالفان دولت، بهشدّت و از طریقِ گسترشِ نفوذِ خود در ساختار سیاسی و نظامی، به اِخلال، کارشکنی و توطئه مبادرت میورزیدند، طرفدارانش از موضعِ سابق، فاصله گرفته، بیطرفی اختیار کرده، و حتی برخی افراد خیانت را رویّه خود قرار دادند. یک نمونه برجسته در این مورد، سرهنگ دوم نادری (رئیس اداره کاراگاهی شهربانی) است. او یکی از افسران تجسسِّ موثّر و پُرتکاپو در کشف حقایق پیرامون قتل افشارطوس بود29، تا آنجا که یکی از نزدیکانِ افشارطوس نیز به این موضوع اذعان نمود30. برخی سلطنتطلبان از نادری بعنوان «افسری بیرحم» نام برده و مدّعی شدند که دستگاه تجسسِّ دولت مصدق در سرکوبِ مخالفان، زیر نظر او بود31. حتی شعبان جعفری که در همان برهه زمانی (به دلیل ایفای نقش در واقعه نهم اسفند1331) در زندان بسر میبرد، از بازجوییِ شدید خود بهوسیله نادری، در ارتباط با قتلِ افشارطوس صحبت نموده، و چنین اورده است:«...اون سرهنگ نادری لامصب همه کاره مصدق بود اونموقع. اون بود و اون تیمسار ثقفی و...اسم خوبی داشت»32. اما همین شخص، در هفتههای پایانیِ دولت مصدق، موضع منفعلانه اتخاذ نمود، چنانکه بنابر روایت حجازی، که خواهرزاده افشارطوس و عضو حزب نیروی سوم در همان برهه زمانی محسوب میشد، تقریباً در حوالیِ ساعت 10 صبح 28 مرداد که به دفتر حزب متبوع خود روانه گردید، هجوم برخی چماقداران را به آنجا مشاهده نمود، ضمن آنکه اوضاع شهر تهران هم در شُرُف ناامنی و تلاطم به نظر میرسید، ازینرو، به سمت شهربانی رفته، تا سرهنگ نادری را ملاقات نماید ،«به او گفتم میدانید چه حوادثی در شهر میگذرد، در پاسخ گفت:بله، گفتم چرا اقدامی نمیکنید، گفت:حالا خیلی دیر شده کار از کار گذشته است. گفت آن روزی که به شما گفتم آن کار (انتصاب سرهنگ مدبّر به ریاست شهربانی) غلط است و او صلاحیت این پست را ندارد، باید فکر امروز را میکردید،حالا دیگر کاری از من ساخته نیست»33. این تغییر موضع سرهنگ نادری، سبب گردید تا حتی برخی اینطور عنوان نمایند که او با کودتاگران همدست بوده، و از او بهعنوان خیانتکار نام ببرند34.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در این زمینه بنگرید به: حمید سیفزاده، گواه تاریخ، قم: سلسله، 1389ش، صص402و426؛ محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، جلد 2، تهران: کارنامه، 1378ش، صص736-737؛ جلیل بزرگمهر، مصدق در محکمه نظامی، جلد1، تهران: نشر تاریخ ایران، 1363ش،ص49.
2. بنگرید به: عبدالله شهبازی، کودتای 28 مرداد، تهران: روایت فتح، 1387ش، صص136-137؛ آبادیان، زندگینامه سیاسی بقایی، تهران: مؤسسه پژوهشهای سیاسی، 1377ش، ص24.
3. موحد، همان،جلد2، ص750.
4. بارل،یادداشتهای سیاسی ایران، مترجم: امیری، تهران: مرکز اسناد انقلاب، 1389ش،صص156-157.
5. پرویز ورجاوند، یادنامه دکتر غلامحسین صدیقی، تهران: چاپخش،1372ش، ص150.
6. عزتالله سحابی، مصدق، دولت ملی و کودتا، تهران: طرح نو، 1380ش، صص219-220.
7. بارل، همان، ص258.
8. آبادیان، همان، ص167.
9. شهبازی، همان، ص127: خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، تهران: سهامی انتشار، 1368ش، ص101.
10. خسرو شاکری، کارنامه مصدق، جلد 2، فلورانس: پادزهر، بیتا، ص142.
11. برای نمونه، بنگرید به : مسعود حجازی، خاطرات و داوریها، تهران: نیلوفر، 1375ش، ص61.
12. مرتضی زربخت، خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران، تهران: ققنوس،1382ش، ص189.
13. نشریه اطلاعات هفتگی، شماره 615، ص4 .
14. زربخت، همان، ص189.
15. محمدآقا و صدیقی، افول یک مبارز، بیجا: محمدآقا و صدیقی، 1365ش، ص67.
16. شهبازی، همان، ص134-135.
17. غلامرضا مصور رحمانی، خاطرات سیاسی بیست و پنج سال در نیروی هوایی، تهران: رواق، 1363ش، صص315-325؛ سحابی، همان، ص225.
18. مصدق، خاطرات و تأّلمات، تهران: علمی، 1363ش، ص272.
19. اسفندیار بزرگمهر، کاروان عمر، تهران: سخن، 1362ش، ص178؛ مهرجو، خاطرات مرتضی کاشانی، تهران: مرکز اسناد انقلاب، 1390ش، ص164؛ بارل، همان، ص186؛ و سرهنگ مدبّر: سیفزاده، حافظه تاریخ، ص152؛ حجازی، همان، ص111؛ نورالدین کیانوری، خاطرات کیانوری، تهران: موسسه اطلاعات، 1371ش، ص259.
20. کیانوری، همانجا.
21. بنگرید به: محمدی، راز پیروزی کودتای 28مرداد، تهران: اختران، 1385ش، صص123-124.
22. برهان، همان، صص51-78.
23. سیفزاده، گواه تاریخ،ص426؛ نشریه تهران مصوّر، شماره 508 ، ص2.
24. حسینقلی سررشته، خاطرات من، تهران: سررشته، 1367ش، ص82.
25. ترکمان، همان، صص 139-144؛ محمدآقا و صدیقی، همان، صص68-69.
26. تربتی، همان، ص21.
27. عظیمی، حاکمیت ملّی و دشمنان آن، تهران: نگاره آفتاب، 1383ش، ص187.
28. سحابی، همان، ص226.
29. سیفزاده، حافظه تاریخ، صص132-185.
30. حجازی، همان، صص65-66.
31. نصراله معینیان، قیام در راه سلطنت، بیجا: چاپخانه مجلس، بیتا، ص37.
32. هما سرشار، خاطرات شعبان جعفری، تهران: ثالث، 1381ش، صص131و134.
33. حجازی، همان، ص111.
34. سررشته، همان، صص96-104.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران