سرگرد نیروی هوایی گفت: روزی که در حال مقاومت در برابر نیروهای وفادار به شاه بودیم فشنگم تمام شده بود. پیرزنی از آنجا عبور میکرد نزد من آمد پیرزن زنبیل پر از فشنگ خود را از زیر چادر درآورد و مقداری را به من داد.
هدیه مادر پیر به افسر نیروی هوایی
20 بهمن 1394 ساعت 21:04
سرگرد نیروی هوایی گفت: روزی که در حال مقاومت در برابر نیروهای وفادار به شاه بودیم فشنگم تمام شده بود. پیرزنی از آنجا عبور میکرد نزد من آمد پیرزن زنبیل پر از فشنگ خود را از زیر چادر درآورد و مقداری را به من داد.
در نوزدهم بهمن ماه 1357 به دنبال گسترش انقلاب اسلامی در تمام نقاط کشور و دعوت حضرت امام خمینی(ره) از نظامیان برای پیوستن به ملت، جمع کثیری از هُمافَران و پرسنل نیروی هوایی ارتش، به محل اقامت امام رفته و پس از رژه در مقابل آن حضرت و دیدار تاریخی خود با امام، همبستگی خود را با انقلاب اسلامی ملت ایران به رهبری امام خمینی اعلام کردند.
یکی از افسران نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سرگرد حسین فواد توپچی خاطرات خود را از ایایم پیروزی انقلاب اینگونه بیان کرد.
در بحبوحه مبارزات مردم ایران علیه رژیم طاغوت در سال 1357 من به عنوان نیروی آموزشی در مرکز آموزشهای هوایی مشغول تحصیل بودم. بیستم بهمنماه بود یی از دانشجویان گفت: قرار است از تلویزیون حضرت امام (ره) را نشان بدهند همه در سالنی که تلویزیون در آنجا بود جمع شده بودیم و منتظر بودیم که تلویزیون چهره زیبای حضرت امام را پخش کند. وقتی که تصویر امام از تلویزیون پخش شد. صدای گریه شوق و صلوات بچهها بلند شد در این حال نیروهای گارد که به مرکز آموزشی اعزام شده بودند با خود در داخل سالن شروع به تیراندازی کردند سپس تانکها که بورون بودند به سالن حملهور شدند و لوله توپ یکی از تانکها با شکافتن دیوار وارد سالن شد. وقتی که دانشجویان با حمله تانکها مواجه شدند به مقابله برخواستند و توانستند تانکها را فراری دهند همان روز دانشجویان در داخل پادگان اقدام به راهپیمایی کردند و این شعار را سر دادند که (فرمانده کل قوا خمینی - هوایی، دریایی، زمینی) همچنین فریاد (الله اکبر) سر دادند که کارکنان کادر هم ما را تشویق به این کار میکردند. صبح روز بیست و یکم بهمن دانشجویان به اسلحه خانهها حملهور شدند برای مقابله با نیروهای وفادار به طاغوت در خیابانها به مردم پیوستند.
*خاطره فراموش نشدنی از آن روز
آن روز ما در خیابان دماوند در حال مقاومت در برابر نیروهای وفادار به شاه بودیم که فشنگم تمام شده بود. پیرزنی که از آنجا عبور میکرد نزد من آمد و گفت: پسرم چیزی لازم ندارم گفتم من فشنگ ندارم تو نمیتوانی برای من فشنگ تهیه کنی در این حال در نهایت تعجب من پیرزن زنبیل پر از قشنگ خود را از زیر چادر درآورد و گفت: بیا پسرم هرچقدر که لازمداری بردار. دیگر شما خودتان حساب کنید که در آن روزها در جامعه انقلابی ما چه میگذشت. خوب است که دشمنان ما هم در جهان این خاطره را بخوانند و بدانند که وقتی انقلاب و ارزشهای ما به خطر بیفتد پیر و جوان زن و مرد اینگونه به مقابله برخواهند خواست.
منبع: فارس
کد مطلب: 32569