هیئتی برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف به دربار روسیه فرستاده شد و چون خود عباس میرزا بیمار بود پسرهفتمش خسرو میرزا را به سرکردگی این گروه دیپلماتیک برگزید و چون خودش در سفر همراه پسرش نبود؛ و به هرحال چون خسرومیرزا۱۶سال بیشتر نداشت و ممکن بود بی تجربه باشد میرزا تقی خان را همراه با پسرش فرستاد. و این اولین بار بود ک همان امیرکبیر خودمان به اولین صحنه سیاسی زندگیش پا گذاشت و چه خوب از پس این مأموریت برآمد.
گریبایدوف میخواست به زور گرجیهایی که در ایران ساکن شده و باایرانیها ازدواج کرده بودند را به روسیه بازگرداند و چون بسیار با خشونت دست به اینکار زد و به اخطارهای عباسمیرزا گوش نداد و به قول قدیمیها پاشو از گلیمش درازتر کرد عباسمیرزا از روحانیون درخواست کرد که به مردم بگویند دربرابر وحشی گری های سربازان گریبایدوف ساکت ننشینند و اگر تعرضی صورت گرفت پاسخ دهند.
گریبایدوف هم دست بردار نبود و کارش به جایی کشید که دوتا از زنان گرجی عقدی آصف الدوله وزیر دربار ایران را ربود تا به روسیه بازگرداند و غیرت مردم که حسابی به جوش آمده بود به سفارت روسیه در ایران حمله کردند و گریبایدوف که به مردم حمله ور شد و چند تن را به قتل رساند،کشتند.
باید هیئتی برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف به دربار روسیه فرستاده میشد و چون خود عباسمیرزا بیمار بود پسرهفتمش خسرو میرزا را به سرکردگی این گروه دیپلماتیک برگزید و چون خودش در سفر همراه پسرش نبود؛ و به هرحال چون خسرومیرزا۱۶سال بیشتر نداشت و ممکن بود بی تجربه باشد میرزا تقی خان را همراه با پسرش فرستاد. واین اولین بار بود ک همان امیرکبیر خودمان به اولین صحنه سیاسی زندگیش پا گذاشت و چه خوب از پس این مأموریت برآمد.
امیرکبیر در این سفر بسیار در دربار مطرح شد بگونه ای که محمدشاه پسر عباسمیرزا از او بهتر را برای تربیت فرزندش نیافت و او را همراه ولیعهدش ناصرالدین میرزا به تبریز فرستاد.
امیرکبیر وزیر ناصرالدین میرزا و بگونه ای پدر دوم او بود.وقتی محمدشاه بر اثر نقرس بسیار زود هنگام مرد امیر کبیر ناصرالدین میرزا را خیلی سریع از تبریز به تهران آورد و با وجود مدعیان بسیار زیادی که ناصرالدین میرزا داشت از جمله میرزا آقاخان نوری و همچنین خود میرزا آغاسی وزیر محمدشاه او را درحالیکه۱۶سال داشت به تخت سلطنت نشاند.
ناصرالدین شاه به او لقب اتابک اعظم را داد و در انجام تمام امور دولتی با امیرکبیر مشورت میکرد و رابطه بین امیرکبیر و ناصرالدین شاه بسیار عالی بود ولی چندان طول نکشید.....مادر شاه شیفته امیر شد و چون پاسخ رد از امیر شنید کینه به دل گرفت و بنای نابودی امیر را گذاشت.
امیرکبیر هنگامیکه۴۵سال داشت با خواهرشاه که ۱۵سال داشت بنا به درخواست مکرر شاه ازدواج کرد کینه مهدالیا مادر ناصرادین شاه بیشتر شد تا اینکه بکمک انگلیسیها دسیسه کرد و به بهانه اینکه امیر میخواهد تخت پادشاهی را از ناصرالدین شاه بگیرد او را از مقام صدارت عظما برانداختند و سپس به کاشان تبعید کردند.
شبی که شاه از فرط نوشیدن شراب مست و مدهوش شده بود نامه ی قتل امیر را به جیران زن محبوب شاه داد تا آنرا به شاه بدهد و امضا کند.فردای آن شب مأمورین شاه به فین کاشان رسیدند و امیر کبیر را به قتل رساندند.