کافه تاریخ- کشکول
پس از قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی ولوله عجیبی در شهر بر پا می شود. اتفاق آنقدر بزرگ بود که بسیاری از مردم و رجال سیاسی در بهت فرو رفته بودند و چندان فردای بدون ناصرالدین شاه برایشان قابل تصور نبود. عین السلطنه این اوضاع پر تنش را اینگونه روایت می کند:
«ساعت هفت تلگراف از حضرت ولیعهد آمد که امروز صبح را در تلگرافخانه باغ حاضر شوید. اهل شهر هنوز نمی دانند. بعد از ناهار من درب خانه رفتم. سرباز و سوار زیاد دور ارگ بود. داخل باغ شدم. اغلب مردم بودند. صدراعظم و شاهزادگان در عمارت شمس العماره بودند. چراغهای زیاد و اسباب های جشن احوال آدم را منقلب می کرد. جمعی نزدیک شمس العماره روی نیمکت نشسته بودند. محمد حسن میرزا هم با حضرت والا رفته بود آنجا بود. نشستم احوالات پرسیدم. گفت صبح آمدیم دو تلگراف از اعلیحضرت مظفرالدین شاه آمده که شاهزادگان عظام با جناب صدراعظم از صبح تا شب همه روز در عمارت حاضر شده اسباب نظم و امنیت شهر را فراهم بیاورند تا موکب همایونی عزیمت دارالخلافه نماید. تلگرافها خوانده شد. بعد سر نعش رفتیم. صدراعظم و بعضیها زبان گرفته گریه زیادی مردم کردند. بعد نعش را بلند کرده در تکیه دولت امانت گذاشتند. سوای نماز دیشب که ملا سعادت و همان چند نفر خواندند بر حسب اجازه ولیعهد امام جمعه نماز کرده مجدداً صدراعظم کلاه خود را زمین زده گریه شدیدی به مردم دست داد. الان هم مشغول ساختن مقبره هستند.»