ابوالفضل بيهقي با نثر شيواي خود، به تفصيل از پذيرايي امير مسعود از رسول خليفه سخن گفته، و كليه آداب و رسوم و سنن اجتماعي و سياسي، يعني طرز استقبال از نمايندگان خارجي، لباس رجال سياسي و نظامي، طرز تسليم اعتبارنامه، مراسم تعزيت و تهنيت چگونگي تنظيم قراردادهاي سياسي، حدود مداخله مردم، و بسياري ديگر از مراسم را كه در حدود هزار سال پيش در مورد استقبال و پذيرايي از نمايندگان سياسي مرعي ميداشتند، استادانه توصيف و بيان كرده است، قسمتي از نوشته بيهقي را نقل ميكنيم:
«... ولات و عمال و گماشتگان سلطان، سخت نيكو تعهد كردند، و رسم استقبال را بجا آوردند، امير، خواجه علي ميكائيل را رحمة اللّه عليه بخواند و گفت رسولي ميآيد ... با كوكبه بزرگ از اشراف علويان و قضاة و علما و فقها باستقبال روي، از پيشتر و اعيان درگاه و مرتبهداران بر اثر تو آيند و رسول، بسزا، در شهر آورده آيد.علي درين باب تكلفي ساخت از اندازه گذشته، كه رئيس الرؤسا بود و چنين كارها او را آمده بود ... برفت به استقبال رسول و بر اثر وي بو علي رسولدار با مرتبهداران ... بسيار برفتند و چون به شهر نزديك شد، سه حاجب و بو الحسن كرجي و مظفر حاكم نديم، كه سخن تازي نيكو گفتندي و ده سرهنگ با سواري هزار پذيره شدند و رسول را با كرامتي بزرگ در شهر آوردند ... و به كوي سبدبافان فرود آوردند بسراي نيكو و آراسته، و در وقت بسيار خوردني با تكلف بردند.» چون رسول به پايتخت رسيد مرگ القادر باللّه و خلافت و زمامداري القائم بامر اللّه را به اطلاع سلطان رسانيد.سلطان مسعود فرمان داد كه مراسم تعزيت و تهنيت به جاي آرند و صاحبديوان رسالت را مأمور كرد كه نامههايي در اينباره در چند نسخه بنويسند و بيعتنامهاي بين خليفه و سلطان رد و بدل شود. بيهقي آئين پذيرائي از نمايندگان خليفه را (در حدود ده قرن پيش) چنين تصوير ميكند:
«چون صبح بدميد چهار هزار غلامسرايي در دو طرف سراي امارت بچند رسته بايستادند، دو هزار با كلاه دو شاخ و كمرهاي گران ... و با هرغلامي عمودي سيمين، و دو هزار با كلاه چهارپر بودند و كيش و كمر و شمشير و شفا و نيملنگ بر ميان بسته و هرغلامي كماني و سه چوبه تير بر دست. و همگان با قباهاي ديباي شوشتري بودند و غلامي سيصد از خاصگان در رستهاي صفه بزر و عمودهاي زرين و چند تن آن بودند كه با كمرها بودند مرصع بجواهر و سپري پنجاه و شصت بدر بداشتند و در ميان سراي ديلمان، و همه بزرگان درگاه و ولايتداران و حجاب با كلاه هاي دو شاخ و كمر زر بودند و بيرون سراي، مرتبهداران بايستادند و بسيار پيلان بداشتند. و لشكر بر سلاح و بر گستوان و جامههاي ديباي گوناگون با عماريها و سلاحها بدو رويه بايستادند، با علامتها، تا رسول را در ميان ايشان گذرانيده آيد. رسولدار برفت با جنيبتان و قومي انبوه، و رسول را برنشاندند و آوردند، و آواز بوق و دهل و كاسه پيل بخاست گفتي روز قيامت است و رسول را بگذرانيدند برين تكلفهاي عظيم و چيزي ديد كه در عمر خويش نديده بود و مدهوش و متحير گشت، و در كوشك شد و امير رضي اللّه عنه بر تخت بود، پيش صفه، سلام كرد رسول خليفه، و خواجه بزرگ احمد حسن جواب داد، و جز وي كسي نشسته نبود پيش امير، ديگران به حمله برپاي بودند. و رسول را حاجب بو النصر بازو گرفت و بنشاند، امير آواز داد كه خداوند امير المؤمنين را چون ماندي؟ رسول گفت: ايزد عز ذكره مزد دهاد سلطان معظم را، به گذشته شدن امام القادر باللّه امير المؤمنين انار اللّه برهانه، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. مصيبت سخت بزرگ است، اما موهبت ببقاي خداوند بزرگتر.ايزد عز ذكره جاي خليفه گذشته فردوس كناد و خداوند دين و دنيا، امير المؤمنين را باقي دارد.»
منبع: تا سر زلف عروسان سخن، محمود دولت آبادی