برغم همه این مشغولیتها، در روز ٦ فوریه اطلاع دادند که شاه سه روز بعد، یعنى شنبه نهم [فوریه]، مرا در کاخ گلستان به حضور خواهند پذیرفت. تنها چیزى که با آن حال و هوا جور در نمىآمد دو اتومبیل سلطنتى ساخت آمریکا بود که براى بردن من و کارمندانم به کاخ به دنبالمان فرستاده بودند. جداى از آنها، هیچ چیز دیگرى نبود که بتواند آن فضاى آکنده از حال و هواى منبعث از یک ذهنیت قرون وسطایى سرخورده و کج خُلق را برایمان قابل تحملتر کند. تشریفات با دقت تمام انجام شد، ولى احساس کردم که شاه قدرى مضطرب است. او با لکنت چند جملهاى را از روى کاغذ خواند، و سپس با لبخندى تصنعى به من دست داد و خوشامد گفت. شاید هم مىترسید که از موقع استفاده کنم و مسئله راه آهن را پیش بکشم.
جوان و تاریخ- کشکول
هارت اولین ملاقات خود را با رضا شاه به هنگام تقدیم استوارنامهاش در مقام وزیر مختار و فرستاده فوقالعاده ایالات متحده اینگونه توصیف مىکند:
برغم همه این مشغولیتها، در روز ٦ فوریه اطلاع دادند که شاه سه روز بعد، یعنى شنبه نهم [فوریه]، مرا در کاخ گلستان به حضور خواهند پذیرفت. تنها چیزى که با آن حال و هوا جور در نمىآمد دو اتومبیل سلطنتى ساخت آمریکا بود که براى بردن من و کارمندانم به کاخ به دنبالمان فرستاده بودند. جداى از آنها، هیچ چیز دیگرى نبود که بتواند آن فضاى آکنده از حال و هواى منبعث از یک ذهنیت قرون وسطایى سرخورده و کج خُلق را برایمان قابل تحملتر کند. تشریفات با دقت تمام انجام شد، ولى احساس کردم که شاه قدرى مضطرب است. او با لکنت چند جملهاى را از روى کاغذ خواند، و سپس با لبخندى تصنعى به من دست داد و خوشامد گفت. شاید هم مىترسید که از موقع استفاده کنم و مسئله راه آهن را پیش بکشم. از سوى دیگر، قبلاً به من توصیه کرده بودند که خودم را آماده کنم تا اگر در اولین ملاقاتمان حرفى از راه آهن به میان آمد، بتوانم جواب بدهم. ولى هیچ حرفى نشد. معلوم بود که شاه حرفى براى گفتن ندارد، و در طول گپ و گفت کوتاهى که داشتیم بیشتر به سر و زباندارى وزیر دربارش [تیمورتاش] متکى بود، که البته در حضور اربابش اصلاً آن هارت و پورتى را که در سایر مواقع جلوى دیگران نشان مىداد، نداشت.براى سبکتر کردن فضاى ملاقات، اجازه خواستم تا کارمندانم را به شاه معرفى کنم؛ از جمله آقاى میلارد را که از نظر من انتصابش در این پست یکى از بهترین انتصابهاى ممکن بود. شاه هم بنا به تشریفات چند کلمهاى صحبت کرد، و بعد از خداحافظى به طرف درب خروجى تالار بزرگى رفت که ما را در آنجا به حضور پذیرفته بود؛ خودش آن را گشود، و با عجله خارج شد. در دلم به روح آن کسى که این تشریفات را گذاشته بود دعا کردم. چقدر سخت بود اگر مىخواستم با تعظیم و عقب عقب از آن تالار بزرگ خارج شوم. وقتى شاه به طرف در رفت، تیمورتاش، وزیر دربار، هم به دنبالش روانه شد تا در تالار را برایش باز و اربابش را به اتاق مجاور همراهى نماید؛ ولى شاه با تکان دست او را عقب راند. چیزى که اتفاق افتاد بیشتر مثل یک بىمحلى وقیحانه بود، ولى بعدها سفیر ترکیه به من توضیح داد که رفتار آن روز شاه در واقع جزو همان بىادبىهاى مرسوم او نسبت به اطرافیانش بوده است.مىدانم رسم است که پس از ملاقات با یک پادشاه، و یا یک مقام مملکتى، معمولاً شرح خوشایندى از ماجرا بدهند. البته شاید نظرم عوض شود، ولى از نزد رضا شاه که برگشتم، ایمان داشتم مردى که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اینکه با نوعى تیزهوشى حیوانى و نبوغ بدوى بر ارتش تسلط یافته و از همین طریق به مقام سلطنت رسیده است. او همه اینها را براى اهداف شخصىاش به کار گرفته است، که باید بگویم چندان هم به نفع ایران و یا مردمش نیست؛ بلکه فقط براى تقدس و عظمت بخشیدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و کبکبه شاهنشاهى، و املاک تقریباً نامحدودى که خریدارى یا مصادره کرده، تأییدى بر این ادعاست. این املاک در مناطقى واقع است که شاه انتظار دارد بر اثر کشیدن خط آهن به سرعت ترقى کند.ذهنیت بدوى این مرد را مىشود از مطالبى فهمید که همتاى آلمانىام چند روز پیش در سفارت به من گفت. وزیر مختار آلمان هفت سالى است که در اینجا به سر مىبرد. او درباره خلق و خوى عجیب و غریب شاه مىگفت که اگر شاه با اتومبیل به جایى برود و در راه اتومبیلش پنچر شود، بعید نیست که براى شوفر هفتتیر بکشد. اى. دبلیو. دوبوا، مدیر شرکت اولن و شرکا، مىگوید که همین اواخر شاه در سرکشى فاجعهآمیزش به پروژه خط آهن جنوب، ناگهان به نظرش رسید که بعضى کارگرها خوب کار نمىکنند؛ آنها را نشان کرد و به سربازانش دستور داد که با شلاق به جانشان بیفتند. وقتى تعداد زیادى از کارگران حسابى شلاق خوردند، خاطر مبارک آسوده شد. تا این ساعت که برداشت خوبى از ایران نداشتهام. زیرا قبلاً در آلبانى بودم، که مىگفتند «ذرهاى از آسیاست که در اروپا تهنشین شده»، و حتى برخىها آن را شرقىتر از ترکیه مىدانستند، و انتظارم این بود که ایران خیلى بهتر باشد. باید اعتراف کنم که زوگ پادشاه آلبانى بیشتر از یک قرن از شاهایران جلوتر است، و روستاییان آلبانى را در مقایسه با روستاییان بدبخت ایران باید اشرافزاده به حساب آورد. در آلبانى، روستایىها لااقل در خانههاى واقعى زندگى مىکنند؛ در حالى که روستاییان ایران عملاً ژندهپوش هستند و در آلونکهاى کاهگلى خالى از اسباب واثاثیه زندگى مىکنند. با وجود این، به اطرافم که نگاه مىکنم مىبینم که به همان اندازه که انتظارش را داشتم، جالب است، و از اینکه این پُست را به من دادهاند بسیار قدردان هستم.