در اوایل دیماه 1367 تدوین نامه و مأموریت ارسال آن توسط امام تنظیم شد. امام برای تحلیلها و مواضع سیاسی خود از مشاورانی بهره میبردند. در مورد این نامه نیز به گفته برخی افراد، قبل از تدوین نهایی، مشاورههایی انجام شده بود، ولی امام در تمام تحلیلها و مواضع سیاسی خود که در طول دوران انقلاب داشت، بیشتر دادههای اولیه را از مشاوران میگرفت و نتیجه نهایی در تمام این موارد، از سوی خود امام صادر میشد.
نویسندده: فرهاد درویشی سه تلانی
چکیده
موافقت ایران با قطعنامه 598، از سوی برخی کشورها و جریانات سیاسی مخالف انقلاب اسلامی، بهعنوان تزلزل در اعتقادات رهبران سیاسی نظام و فروکش کردن آرمانهای انقلاب تلقی شد، به گونهای که این ادعا در تریبونهای مختلف تکرار میشد. صدور نامه امام به گورباچف، تنها پنج ماه پس از پذیرش قطعنامه 598، فضای سیاسی داخلی و بینالمللی را به کلی دگرگون ساخت. به دلیل جایگاه انقلاب اسلامی و امام در بین مسلمانان جهان از یک سو و وقوع تحولات اساسی به وسیله گورباچف در شوروی سابق از سوی دیگر، این نامه و محتوای آن، توجه همگان به ویژه ناظران روابط بینالمللی را به خود جلب ساخته بود. مقاله حاضر، ضمن بازتاب شرایط زمانی صدور نامه و پرداختن به دلایل احتمالی صدور نامه و نیز اشاره به محتوای آن، میکوشد تا اصولی را از سیره سیاسی امام در رویارویی با این پدیده استنتاج کند.
واژگان کلیدی
امام خمینی، گور باچف، کمونیسم، مارکسیسم، امپریالیسم.
مقدمه
پیام تاریخی امام به گورباچف با وجود ناگهانی و غیرقابل پیشبینی بودن آن، و با توجه به تحلیلهای عمیق امام در نامه، نشان از ریشهدار بودن آن در سابقه تاریخی ایران و شوروی دارد. این نامه را میتوان از یک سو، مهمترین و اساسیترین اقدام امام در امر صدور انقلاب و از سوی دیگر، مهمترین هشدار نسبت به روند اصلاحات شوروی در این دوره دانست. با توجه به اینکه نامه امام در یک زمینه جهانی و با توجه به سابقه تاریخی چند دهه حاکمیت کمونیسم در شوروی تدوین شده است، لازم است ابتدا وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی شوروی در این دوره به بررسی شود و سپس با تبیین روابط ایران و شوروی در زمان صدور نامه و شرح جزئیات ابلاغ، به تحلیل عناصر و آثار آن بپردازیم و در نهایت بتوانیم اصول حاکم بر سیره سیاسی امام در این نامه را استخراج کنیم. این نوشتار شامل سه قسمت است: قسمت اول به بررسی اوضاع شوروی در این دوره میپردازد؛ در قسمت دوم به شرح و تفصیل نحوه تنظیم و ابلاغ نامه امام میپردازیم و در قسمت سوم، به اصول حاکم بر سیره سیاسی امام پرداخته خواهد شد.
چکیدهای از اوضاع شوروی در دوره گورباچف
با وجود آنکه پس از پایان جنگ جهانی دوم، مکتب کمونیستی شوروی در بسیاری از نقاط جهان مانند کوبا و دیگر کشورهای امریکای لاتین و نیز کشورهای آسیای جنوب شرقی، به دلیل تنشها و دشمنیهای دیرینه با امریکا در حال پیشروی بود، وضع کشورهای اروپای شرقی، کمی متفاوت بود؛ زیرا این کشورها سابقه برخوردهای تجاوزگرانه و استعمارگونهای مانند کشورهای امریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی از سوی امریکا نداشتند، حتی آنها، خود را بعد از جنگ جهانی دوم و در جریان آن، به نوعی از سوی شوروی اشغال شده میدیدند. از سوی دیگر، همجواری این کشورها با کشورهای اروپای غربی و تشدید احساس عقبماندگی نسبت به این کشورها ـ به ویژه آنکه علت عقبافتادگی خود را تسلط شوروی میدانستند ـ باعث میشد روابط شوروی با اینگونه کشورها که جزء اقمارش بودند، هر چه بیشتر سست شود.
«ناتوانی برژنف، نیروی بلوک شرق را بیشتر تحلیل برد. رابطه اقتصادی این بلوک با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از طریق ارسال مواد خام (بویژه نفت) شوروی به اقماری همچون لهستان و چکسلواکی و خرید کالاهای صنعتی نامرغوب این کشورها از سوی شوروی ادامه داشت. به تدریج که قیمت نفت تنزل مییافت و کیفیت کالاهای صنعتی بدتر میشد، ارتباطات تجاری هم فرسوده میگردید. حتی از لحاظ نظامی، روابط پیمان ورشو به دلیل آنکه شورویها نتوانسته بودند نیروهای متمدنشان را نوسازی کنند، مایه یأس شده بود». (لافهبر، 1376: 354)
به همین دلیل، تحولات در اروپای شرقی علیرغم کنترلهای شوروی خیلی سریعتر شروع شد. «ملتهای اروپایی [البته اروپای شرقی] فاقد مواد غذایی بودند و همزمان، اروپای غربیها از مواد غذایی و دستگاههای پیشرفتهای مثل ویدئو برخوردار بودند.» (همان: 371) «این تحولات در مجارستان بیش از سایر کشورهای بلوک شرق مشاهده میشد.» (همان: 354 و 355)
در این میان، مجارستان با تلاش برای تزریق اصلاحات بازار خصوصی، واکنش نشان داد. حکومتهای سرسختتر در آلمان شرقی و چکسلواکی، با زندانی کردن مخالفان، عکسالعمل نشان میدادند و لهستان نیز به آستانه سقوط رسید و در نهایت در 1981م. به حکومت نظامی متوسل شد.
سال 1989م. اوج تحولات در اروپای شرقی بود. در ماه آوریل این سال، «حزب سیاسی غیرکمونیست لهستان [به رهبری لخوالسا] قانونی گردید»؛ (همان: 371) و همزمان با اوجگیری جنبشهای استقلالطلبانه در دیگر کشورهای اروپای شرقی، «رژیمهای قدیمی در چکسلواکی [با شورشهای خیابانی جوانان] و [نیز در] بلغارستان سقوط کرد»؛ (همان: 372) و سرانجام در 9 نوامبر 1989م. دیوار برلین تخریب شد و دو آلمان متحد شدند. تمام این اتفاقات، همزمان با نزدیکی تدریجی چین به اقتصاد امریکایی است.
در ادامه، برای آشنایی بیشتر با اوضاع شوروی سابق در دوره گورباچف، آگاهی از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شوروی لازم است.
1. اوضاع اقتصادی شوروی (با تأکید بر اوضاع دهه 80)
تلاش برای رسیدن به پیشرفتهای اقتصادی، منحصر به شوروی کمونیستی نبود؛ روسیه تزاری نیز قبل از انقلاب اکتبر با وجود ساختار فئودالی و امپراتوری خود، در آرزوی رسیدن به پیشرفتهای اقتصادی اروپای غربی، رقابت با آنها و حتی غلبه بر آنها بود. این سنت فکری بعد از انقلاب کمونیستی با محوریت اصول مادی و اقتصادی، در زیربنای اندیشههای کمونیستی انقلابیون به ویژه افزایش خوی رقابت در نزد آنها نسبت به غرب (بهعنوان امپریالیسم استثمارگر) تقویت شد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و پیروزی شوروی در آن، این کشور به یکی از دو قطب جهانی تبدیل گردید و به دلیل ملاحظات رقابتی، اقتصاد شوروی بر روی مسابقه تسلیحاتی، هستهای و ماهوارهای متمرکز شد. همین مسئله، عقبماندگیهای واقعی اقتصادی شوروی را مخفی نگه داشت، ولی بعد از پایان دوره خفقان استالینی، این عقبماندگی به تدریج خود را نمایان ساخت. خروشچف با شروع یکسری اصلاحات اقتصادی، درصدد رفع فقر و سرخوردگیهای آشکار شده برآمد، ولی با پایان دوره رهبری او و شروع دوره رکود برژنفی، این اصلاحات نیز عقیم ماند. با ورود گورباچف به صحنه سیاسی، این ضعفها بیش از پیش خود را آشکار ساخت. بر این اساس، تنها راه رویارویی گورباچف، ادامه همان اصلاحات خروشچف بود، البته با چرخشهای آشکار او در زمینه نوع اصلاحات اقتصادی که به سه بخش عمده قابل تقسیم است:
الف) کاهش هزینههای تسلیحاتی و نظامی؛
ب) حرکت به سوی اقتصاد آزاد برای دستیابی به موقعیتهای اقتصاد غربی؛
ج) اصلاحات اجتماعی ـ سیاسی در جهت تسهیل اصلاحات اقتصادی.
گورباچف برای رسیدن به یک اقتصاد پرکار و تحکیم موقعیت بینالمللی، پروستوریکا به معنی بازسازی اقتصادی را مطرح کرد. در این صورت، «اصلاحات، شامل استقلال و حتی سود بیشتر برای مدیران مزارع و صنایع میگردید. همچنین شامل روی آوردن آرام و تدریجی به نظام قیمتها و بازار بود تا اینها بتوانند بازتاب دقیق واقعیت شوند... این فکر جدید، حتی تعاونیهای خصوصی را که قبلاً غیرممکن بود، مجاز دانست... مقامات مسکو اعلام کردند نهایتاً نزدیک به پنجاه درصد از بخش خدمات و چهل درصد از بخش کشاورزی در اختیار بخش خصوصی قرار خواهند گرفت. سیاست جدید، مشارکتهای جدید با شرکتهای غربی را نیز اجازه میداد». (همان: 356)
از نظر گورباچف، اصلاحات اقتصادی، اولویت عمده و اصلی را داشت. از دید وی، «با عدم وجود شتاب در رشد اقتصادی، برنامههای اجتماعی افکاری واهی و پوچ خواهند بود.» (گورباچف، 1375: 107) با این حال، او به گسترش مؤلفههای توسعه سیاسی و اجتماعی ـ البته بهعنوان تسهیلکننده توسعه اقتصادی ـ معتقد بود و با همین تفکر، گلاسنوست، به معنی غیرمحرمانه بودن و فضای باز سیاسی به منظور تشویق ابتکار فردی را پیشنهاد کرد. البته همین اصلاحات به اصطلاح دموکراتیک نیز اکثراً دوباره به اصلاحات اقتصادی بازمیگشت. او معتقد بود:
رشد دموکراسی در تولید، در درجه اول اهمیت قرار دارد. اقتصاد حیطه معینکنندهای از زندگی اجتماعی است. دهها میلیون انسان روزانه در این محیطهای تولیدی مشغول کار هستند. بنابراین، رشد دموکراسی در تولید، مهمترین روند در تعمیق و گسترش دموکراسی سوسیالیستی در کل میباشد. (آربلاته، 1379: 159)
گورباچف این اصلاحات را به شکل محدود کردن نقش مرکز به رهبری امور کلی و واگذاری امور جزئی به حلقههای پایینی، افزایش خودمختاری تعاونیها و...، دموکراتیک کردن جنبههای مدیریت و ارتقای نقش اجتماعات کارگری مطرح میکرد. (همان: 118 و 119)
2 . اوضاع اجتماعی و سیاسی
شوروی با توجه به وسعت و گوناگونی قومی خود، از فرهنگی غنی برخوردار بود که با وجود سرکوبهای کمونیستی هنوز به حیات خود ادامه میدادند. اگر چه اصلاحات اقتصادی دوره گورباچف، مستقیماً متوجه اوضاع اجتماعی ـ فرهنگی شوروی نبود، ولی همانگونه که ذکر شد، به دلیل احساس لزوم تسهیل اصلاحات اقتصادی بهوسیله برخی آزادیهای سیاسی و فرهنگی، وضعیت اجتماعی و فرهنگی نیز در این رهگذر توانست تغییراتی را به خود ببیند. همچنین «اصلاحات اقتصادی و تمرکززدایی اقتصادی، به مقداری عدم تمرکز سیاسی نیاز داشت. احتمالاً حزب به صورت قدرت فائقه باقی میماند، ولی محتملاً بین اصلاحطلبان و محافظهکاران منشعب میگردید و شوروی بیشتر به سوی نظام چندحزبی حرکت میکرد». (لافهبر، 1376: 359)
افزون بر این، فشارهای خارجی نیز در این زمینه بیتأثیر نبود. حمایتهای غرب از حقوق بشر و تضمین آن در ازای اعطای امتیازات و تسهیلات تجاری و اقتصادی به شوروی، از جمله این اقدامات از سوی غرب است، ولی شاید مهمترین عامل، شخصیت خود گورباچف است. او که فردی تحصیلکرده و اهل بحث و گفتوگو بود، میتوانست در این فضای باز اندیشههای خود را بهتر مطرح کند. فراهم شدن زمینههای انتقاد برای مردم در این فضا، به دلیل افزایش مشکلات اجتماعی ناشی از تغییرات ساختارهای اجتماعی، از جمله کاهش رشد جمعیت، مهاجرت و شهرنشینی و در نتیجه، کاهش نیروی کشاورزی ـ به ویژه در حوزه حمل و نقل و نگهداری ـ و در کنار آن، مشاهده رفاه مردم در غرب و حتی کشورهایی چون ژاپن و کره جنوبی، باعث آشکار شدن عدم مشروعیت و ناکارآمدی نظام کمونیستی در بین مردم شد. وضعیت خاص این دوره، به قطع امید کامل مردم از آرمانهای سوسیالیستی، احساس خشنودی نسبت به نزدیکی با غرب، و سرانجام و مهمتر از همه، به خالی شدن پشتوانه نهادهای نظامی و سیاسی حاکم از نیروی مردمی انجامید، بهگونهای که در اواخر دوره گورباچف، هیچ نهاد مقتدری که بتواند دوباره حاکمیت استبدادی دوره استالینی را بازگرداند، وجود نداشت و جامعه دچار نوعی ناپیوستگی و بیتفاوتی سیاسی شده بود. محدود ماندن مسئله اصلاحات به تبادلات نظری قشری میان رهبران سیاسی و روشنفکران عمدتاً لیبرال نیز از جمله علل این ضعف به شمار میآمد. در نتیجه، مردم نقش عمدهای در این تحولات نداشتند و جنبش اجتماعی خاصی مبتنی بر یک شعور سیاسی فراگیر دیده نمیشد، به گونهای که تأثیر مردمی در همان سطح نارضایتی عام ـ که در نهایت نیز سبب فروپاشی نظام کمونیستی شد ـ محدود ماند.
در مجموع، وضعیت شوروی سابق در آن زمان را میتوان در این موارد خلاصه کرد:
1. اولویت مسائل مادی و اقتصادی در دوره حاکمیت کمونیسم؛
2. شکست توسعه اقتصادی شوروی در رقابت با غرب به دلیل عقبماندگیهای باقیمانده از زمان روسیه تزاری و تحتالشعاع قرار گرفتن مسائل پایهای اقتصاد به ویژه کشاورزی به دلیل رقابتهای هستهای و ماهوارهای و همچنین سیاستهای بسته کمونیستی در امر اقتصاد؛
3. شکست روند اصلاحات لیبرالی گورباچف و یلتسین به دلیل ناهمخوانی آن با بافت اقتصادی و فرهنگی مردم و حاکمیت در شوروی؛
4. برخورد ابزارانگارانه نسبت به اصلاحات فرهنگی ـ اجتماعی و غفلت نسبت بعد از آن؛
5. افزایش سطح توقعات اجتماعی و حس استقلالطلبی و هویتهای قومی و همچنین آزاد شدن نیروی مذهبی پس از اصلاحات گورباچف که زمینهای در جهت تسریع فروپاشی شوروی بود.
6. سوءاستفاده غرب از مسیر اصلاحات در شوروی به نفع خود و در نتیجه، بدتر شدن وضعیت داخلی شوروی.
زمینههای تدوین و صدور نامه
اوضاع حاکم در کشور به ویژه تبلیغات منفی غرب نسبت به پذیرش قطعنامه، میتواند جزء اصلیترین انگیزههای امام برای تدوین نامه و ارسال آن به شوروی به شمار آید تا ایشان بتواند روحیه از دست رفته را دوباره احیا کند. انتخاب زمان آن که تنها پنج ماه بعد از پذیرش قطعنامه است، میتواند مؤید اصلی این فرضیه باشد.
به هر حال، تدوین و صدور نامه از طرف امام بهطور ناگهانی و غافلگیرانه انجام شد و حتی مسئولان نظام تا قبل از تدوین نهایی نامه و مشخص شدن مأمورین ارسال آن، از اصل نامه باخبر نبودند و کسی از محتویات تفصیلی آن نیز قبل از ابلاغ به گورباچف آگاه نبود.[1] (جوادی آملی، 1373: 126) با توجه به محتویات نامه که حاکی از هشدار به گورباچف برای نزدیکی به غرب و بروز اتفاقات بعدی بود، میتوان انگیزههای احتمالی دیگری را نیز مطرح ساخت:
1. انگیزههای سیاسی و دیپلماتیک. جلوگیری از روند تکقطبی شدن جهان ـ که البته در این دوره هیچ مفسری چنین حادثهای را پیشبینی نمیکرد ـ ناشی از حرکت نظام سیاسی روسیه به سمت غرب و نفوذ امریکا و غرب در منطقه و همچنین تأثیر بیشتر ایران در روابط منطقهای، به ویژه با خود شوروی و در بعد جهانی، میتواند از انگیزههای سیاسی امام تلقی شود.
2. انگیزههای حمایتی از مسلمانان روسیه و جمهوریهای آسیای میانه و... که سالها تحت فشارهای ضدمذهبی حکومت کمونیستی شوروی بودند، به منظور نفوذ بیشتر در این مناطق و در نتیجه، جلوگیری از نفوذ دیگر کشورهای رقیب مانند عربستان.
اساساً موضعگیریهای امام خمینی بر مبنای سودگرایی نبود. اهداف امام فراتر از انگیزههای مادی و این جهانی و اکثر مواضع مهم ایشان، غافلگیرانه و غیرقابل پیشبینی بود. از این رو، نمیتوان رفتار امام را با محاسبههای مادی سنجید. این مسئله برای مفسران داخلی به قدری در دوره حیات امام تکرار شده است که گاه باعث میشود در تحلیلها کمتر به آن توجه شود. بدین خاطر، معمولاً برای انسجام تئوریک نظریات سیاسی امام، با توجه به نظریات روز، تفاسیر معمول علمی ارائه میشود؛ که البته این مسئله در نزد متفکران غربی بهخوبی واضح و روشن است.
بهترین تفسیر درباره انگیزه امام برای تدوین این نامه، توجه به چارچوب کلی نظریات امام در این حوزه در طول دوران انقلاب است. امام همواره از صدور انقلاب و دعوت جهانی به اسلام سخن میگفت که این نامه مهمترین تجلی این نظریه امام است؛ انگیزهای مبتنی بر اصول معنوی و به قصد هدایت.
در اوایل دیماه 1367 تدوین نامه و مأموریت ارسال آن توسط امام تنظیم شد. امام برای تحلیلها و مواضع سیاسی خود از مشاورانی بهره میبردند. در مورد این نامه نیز به گفته برخی افراد، قبل از تدوین نهایی، مشاورههایی انجام شده بود، ولی امام در تمام تحلیلها و مواضع سیاسی خود که در طول دوران انقلاب داشت، بیشتر دادههای اولیه را از مشاوران میگرفت و نتیجه نهایی در تمام این موارد، از سوی خود امام صادر میشد. درباره نامه نیز جزئیات تفصیلی آن، به گفته خانم حدیدهچی (دباغ)، «حتی تا قبل از ابلاغ به گورباچف، برای خود هیئت اعزامی نیز نامشخص بوده است.» (حدیدهچی (دباغ)، مرضیه، سخنرانی پیشین) نامه در تاریخ 11/10/1367 صادر و سه روز بعد بهوسیله هیئت سهنفره شامل: آیتالله جوادی آملی، محمدجواد لاریجانی و خانم حدیدهچی (دباغ)، در مسکو به گورباچف ابلاغ شد.
ادامه دارد...
[1] . همچنین خانم دباغ در دیماه 1379 در پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی، در طی یک سخنرانی بیان کرد نامه تا قبل از ابلاغ به گورباچف باز نشد و محتویات آن مشخص نبود. (البته احتمالاً بهطور اجمالی آقای [محمدجواد] لاریجانی و آیتالله جوادی آملی از بعضی قسمتهای آن آگاه بودهاند.) آیتالله بیات، از اعضای هیئت رئیسه مجلس نیز در مصاحبهای ذکر میکند که بعد از صدور نامه، آقای هاشمی رفسنجانی در جمع اعضای هیأت رئیسه عنوان کرد که تا قبل از صدور نامه، از اصل آن خبر نداشته است.